گزیده ای از کتاب شیراز، نام دیگر من است
باغهاییست در خاطر من
باغ آن عصر و آن عطر نارنج
باغ آن عطر و آن خاک شیراز…
در آغاز کتاب شیراز نام دیگر من است
فهرست
منصور اوجي؛ طبيعتگرايي تمامعيار… 11
باغ شب………………………. 29
عطريست در هوا ………. 31
باغ شب……………… 32
زمان ………………….. 33
پاییز …………………. 34
یک روز غروب ……………. 35
شهر خسته ……………………. 37
بیحضور او ……………… 39
حیاط در باران ………….. 40
در روزهای باران ………… 41
چشم تو ………………… 42
رودی غریب جاریست ……….. 43
دعوت ………………….. 45
قبور و قاری و من ……….. 46
مرغی که از گلوی تو ……… 48
خواب و درخت …………………. 51
گل را شراب برد …………. 53
دردا ………………….. 55
بر شال برف …………….. 57
اینکه بر شاخه نشستهست …… 59
این دایرهست که طی میشود …. 60
تنهایی زمین …………………. 63
آن غلغل همیشه ………….. 65
گلهای سرخ شیراز (1) …….. 68
این سوسن است که میخواند ………. 71
چه پرده بود که میساخت؟ ….. 73
این سوسن است که میخواند …. 75
صدای همیشه ………………….. 77
پاروی ما کجاست؟ ………… 79
به دهانی که تو داری …….. 80
تخت جمشید ……………… 82
صدای همیشه …………….. 84
گلهای سرخ شیراز (2) …….. 87
و خنجری قدیمی ………….. 88
بهار ………………….. 90
شعرهايی به کوتاهی عمر ………… 91
شعر …………………… 93
شاعر ………………….. 94
مرا به نام صدا کن ………. 96
اینک من ……………….. 97
غزل نیایش (1) ………….. 98
غزل نیایش (2) …………. 100
تا سرکشی ز خاک ………… 102
چه آواز سبزی! …………. 104
دیواری از بهار ………… 106
وای مرغی میشدم، ای کاش …. 108
این تویی؟ …………….. 110
در آن شبی که ماه ………. 111
شیراز و من ……………. 112
غروب …………………. 114
در تشنگی ……………… 115
هوای باغ نکردیم ……….. 117
چه بومی! ……………… 118
بهترین خلعت تن را ……… 120
کوتاه مثل آه! ……………….. 121
دانستم ……………….. 123
بر لب بحر فنا …………. 124
در كنار چشمهها ………… 125
شعری شکفته بود ………… 126
مرغکان نوروزی …………. 127
در روشنای صبح………….. 128
جان، شکفته ……………. 129
دلم را ……………….. 130
کلیدی ………………… 131
جیرجیرک ………………. 132
گرگ و آهو …………….. 133
آبادان/آبان 59 (2) …….. 134
چهچهه طرقهی شادی ………. 135
عروسک ………………… 136
کلاغها ………………… 137
تا تیغ ماه …………….. 138
کجاست مشعلهی ماه؟ ……… 139
مرغی پرید و افتاد ……… 140
از سبز جهان؟ ………….. 141
پاییز را ……………… 142
آه …………………… 143
با این دل جوان ………… 144
هیزم محض ……………… 145
حافظهی بیخاطرات ……….. 146
مانلی مرده ……………. 147
کنار چنان مرد …………. 148
و تاک مرده را …………. 149
به جز ماه …………….. 151
چه مگر کرده؟ ………….. 152
پس از غروب، پس از عصر ….. 153
مرا بشنوید ………………….. 155
چهچهی میشنوم ………….. 157
در این پسین بهاری ……… 158
پشت آن پنجره ………….. 159
و شعر یعنی… …………. 160
شاخهای از ماه ……………………………………………………………………………..161
گل یاس ……………….. 163
گوشه …………………. 164
سهره …………………. 165
صبح ………………….. 166
خندهاش ……………….. 167
بجوی! ………………… 168
عصر پاییز …………….. 169
درخت …………………. 170
حس غریبیست مرگ ………… 171
آیا ………………….. 172
در هوای قدرت ………….. 173
مرده میبرند …………… 174
به شعر میرسم ………….. 175
پشت آن درختها …………. 176
زنی در سایه میموید …….. 177
گلی ز شاخهی مریم ………. 178
تا معنی من ……………. 179
از عمر ما… ………….. 180
ناودان ……………….. 181
حیران این منظومهام …….. 182
پشت هر در …………….. 183
سوسکها ……………….. 184
دفتر میوهها …………………. 185
گنجشک…………………. 187
بهار …………………. 188
بیوقت ………………… 190
حسرت …………………. 191
سهم دهان چشمان من ……… 192
کجای جهانهای شیراز؟ ……. 194
حقیقت ………………… 195
وقتی که مرگ… ………… 196
و تو، پشت آن تور ………. 197
به یاد تو …………….. 199
باغ و جهان مردگان ……………. 201
حسرت …………………. 203
آنان، اینان …………… 204
مثل سوسک ……………… 205
دستی پنهان ……………. 206
کودکان و بهار …………. 207
زمستان ……………….. 208
فروغ فرخزاد …………… 209
چقدر؟ ………………… 210
توتها ………………… 211
بیتکرار ………………. 212
همین …………………. 213
در فراموشی نام تو ……… 214
تقابل ………………… 216
کتمان ………………… 217
کی؟ ………………….. 218
جهان مردگان …………… 219
بعد از تو …………….. 220
پاسخ …………………. 221
میآیم، میبینید! ……….. 222
شعر، چیزیست شبیه گرگ… ………. 223
شعر، چیزیست شبیه گرگ… … 225
هر شعر خوب ……………. 227
مثل پروانه ……………. 228
شعر ………………….. 229
شعر ………………….. 230
از آغاز جهان ………….. 231
منصور اوجی؛ طبیعتگرایی تمامعیار
اگر تاریخ ادبیات ایران را ورق بزنیم، شاید کمتر شاعری را پیدا کنیم که شعر کوتاه نگفته باشد؛ حتی اگر شده به تفنّن.
اگرچه هنوز کسانی هستند که شعر کوتاه و شاعر شعرهای کوتاه را آنطور که شاید و باید جدّی نمیگیرند اما همین افراد وقتی به نام خیام و باباطاهر میرسند یا به فرض به نام هایکوسرایی معروف، با احترام از کنار آنها رد میشوند.
نیما هم شعر کوتاه را تجربه کرده است. اما نه دقیقاً آن نوع از شعرهای کوتاهی که امروزه «شعر کوتاه» محسوب میشود؛ شعرهایی که معمولاً از سه الی چهار سطر کوتاه تجاور نمیکنند. بر این اساس میتوان گفت که شعر امروز ایران تقریباً از دههی سی تا به امروز در کارنامهی خود شعرهای کوتاه بسیاری را جمع کرده است.
شعر کوتاه، تنها تعریف ناقصی که از آن ارائه شد، نیست بلکه سرایشِ آن مثل هر نوع شعرِ دیگری ظرفیتهای خاص خودش را میطلبد. ازاینرو میتوان گفت که شعر کوتاه امروز ایران به شعری گفته میشود که: در ابتدای امر، ریشه در خاک خود داشته باشد، نه این که تحت تأثیرِ مستقیمِ هایکو، شعرهای کوتاه چینی و یا تحتِ تأثیرِ مستقیمِ شعرهای کوتاه مللِ دیگر باشد. از طرف دیگر، فرم و ساختارش باید شاخصههای خودش را داشته باشد، حتی نباید به جملاتی قصارگونه یا سخنانِ نغز تبدیل شود و یا فرم ظاهریاش شبیه برشی از یک شعر غیرکوتاه باشد؛ کنار هم چیدنِ چند صحنه و چند لحظهای که به صورتِ اتفاقی هم میتواند صورت بپذیرد، ازجمله پرهیزهایی است که یک شاعر نوینِ کوتاهسرا باید به آن توجه داشته باشد. همچنین این نوع شعر از نگاه کاریکلماتورگونه نیز باید فاصله بگیرد، شباهتی هم به ساختارِ ضربالمثل نداشته باشد. اگرچه شعر کوتاه قائم به ذات خود میتواند تمامی این موارد ذکرشده را به گونهای زیرمجموعهای در خود حل کند.
منصور اوجی یکی از شاخصترین شاعرانِ کوتاهسرایی است که فرم و ساختارِ شعر کوتاه را نه تنها خوب درک کرده، بلکه حتی به گونهای ابداعگر آن است؛ تا آنجا که او در حوزهی شعر غیرکوتاه نیز از ساختار شعر کوتاه پیروی میکند. و گاه در اینگونه از شعرها هم با همهی التزامی که به ایجاز از خود نشان میدهد دچار پُرگویی شده و شعرش را به حشو و زواید نیز مبتلا میسازد. اگرچه وسعتِ و تنوع دایرهی واژگانی شاعر در بعضی موارد کاستیهای دیگر شعر او را ترمیم کرده و گاه نیز تا حدی قابلاغماض میکند.
منصور اوجی یکی از شاعران مطرح روزگار ماست، و نیز یکی از فعالترین شاعران معاصر است که همواره حضور قاطع خود را با چاپ مجموعه شعرهای متعدد و چاپ شعرهای بسیار در نشریات معتبر به ما یادآوری میکند؛ حضوری فعال و پیوسته که هرگز با هیاهو و ادعا توأم نبوده است. تا آنجا که این امر از نگاهی دور، از او شاعری متین و موقّر را در ذهنها متبادر میسازد و این فرآیند وقتی تکمیل میشود که ما با شعرهای او روبهرو میشویم و در شگفت میمانیم که در شعر نیز او را همانگونه مییابیم که از بیرون تصور کرده بودیم اگرچه در شعر او با فراز و فرودهای بسیار روبهروئیم. اما کدام شاعر است که بیفراز و فرود به ثبات خود نزدیک نشده باشد.
منصور اوجی با چاپ شانزده مجموعه شعر در طول بیشتر از چهار دهه ازعمر شاعری خود، آثارش را قاطع و با وضوح تمام پیشِ رویِ زمانهی خود میگذارد تا با صدای رسایی خودش را بدون واسطه به مخاطبانش عرضه کند. اما این حجم از فعالیت اوجی و نوشتهها و گفتههای پیرامون او توانسته است یکی از جلوههای شعر امروز بعد از نیما – که همان شعر کوتاه نوین است – را با عمق بیشتری نمایان سازد؛ شعر کوتاه نوینی که از همان رودخانهی معروف نیما صید شده یا برگرفته شده است و نه از هایکویِ ژاپنی و شعر کوتاه چینی و یا شعر کوتاه سایر ملل نشأت گرفته باشد؛ شعری که همواره سعی کرده است ماهیت خود را در زبان فارسی پیدا کند و به آن هویت ایرانی ببخشد. اگرچه مانند هر پدیدهی دیگری این امر نیز نمیتواند متأثر از امور و پدیدههای جهانی نباشد آنگونه که بیژن جلالی – با شعرهای کوتاه بیوزن خود – در سمت دیگری از این امر و از این جلوه و جمال قرار میگیرد. ازاینرو شاید پُر بیراه نباشد که منصور اوجی و بیژن جلالی را دو نمایندهی شاخص شعر کوتاه نوین ایران عنوان کنیم؛ یکی را نمایندهی شعر کوتاه موزون بدانیم و دیگری را نمایندهی شعر کوتاه بیوزن یا همان شعر سپید قلمداد کنیم.
ناگفته نماند که شعر این دو شاعر در دهههای شصت و هفتاد مورد توجهی بخش قابلملاحظهای از جامعهی ادبی قرار گرفته است. شاید مهمترین دلیل آن دو مورد باشد گرایش قابلتوجه بخشی از شاعران معاصر در سرودن شعرهای کوتاه و نیز گرایش مفرط نشریات معتبر ادبی در چاپ اینگونه اشعار، و دیگر کنجکاو بودن اغلب شاعران معاصر جهت شناخت هرچه بیشتر آنچه را که در گذشته کمتر مورد توجه بوده و یا آنچه را که در حال منسوخ شدن بوده است؛ مثل کنجکاوی دربارهی «موج نو» و سایر حرکتهای شعری، که اصطلاحاً به آنها «شعر دیگر» نیز میگویند. از طرفی ضرورت نیز ایجاب میکرد که در این فرصت، دیگران نیز بهتر شناخته شوند و سایهی اَبَر شاعرانی همچون نیما، شاملو، فروغ، اخوان ثالث و سپهری کمتر دیگر شاعران معاصر را در سایهی خود محو و کمرنگ سازد. خلاصهی کلام این که مجموعه فعالیتهای دو سه دههی اخیر در این زمینه به فعالتر شدن و محبوبتر شدن نسبی این دو شاعر نیز انجامید و شعرهای آنها به خوانشهای کیفی و متفاوتتری نیز رسید. گواه ما کتابهایی است که در این سالها دربارهی این دو شاعر نوشته شده و نیز برگزیدهی آثاری که از آنها به چاپ رسیده است.
با مروری مختصر حتی میتوان بین این دو شاعر (اوجی و جلالی) علیرغم مشترکاتی که گفته شد تفاوتها و حتی تضادهایی را مشاهده کرد، زیرا علاوه بر موزون بودن شعرهای یکی و موزون نبودن شعرهای دیگری که در نفس خود تفاوتهایی را ایجاد میکند آهستگی و نیز عدم قطعیتی را که در شعر جلالی سراغ داریم به شدت در مقابل سرعت شعر و نیز ضرباهنگ وزنهای تند شعر اوجی قرار میگیرد و همچنین در مقابل قاطعیتی که اوجی به اصرار در القای هرچه بیشترِ معنا در اکثر مواقع از خود نشان میدهد.
اگرچه در این میان یک چیز روشن است که شعر اوجی و حرکتی که او در زبان برگزیده است، عمدتاً به او ذهنیتی در کوتاهسرایی بخشیده و توانسته است استعداد او را بیشتر در این سمت شکوفا کند، تا آنجا که درخواهیم یافت که شعرهای غیرکوتاه اوجی نیز بافت شعر کوتاه را داشته و بیشتر در آن ساختار میگنجد. و ازاینروست که او را در سرایش شعرهای غیرکوتاه گاه دچار پُرگویی میبینیم و گاه شعرهای او را دچار اطناب و نیازمند جرح و تعدیل. و باز از همین روست که او هرگاه با چرخشی به سطر اول یا کلمه یا کلمات اول شعر خود میرسد تا دوباره آنها را در پایان همان شعر تکرار کند که تکرار، خود تبدیل به رقص میشود که کلمات در شعر برپا میکنند، آنگونه که با تکرار یکی از حرکات این رقص در جایی از شعر (لابد آخرین حرکت) بهخوبی، پایان یافتن خود را خبر میدهد، پایانی که خود خبر از انسجام دارد و نیز ساختاری که شعر اوجی از این طریق به خود میگیرد؛ به طریقی که شعرهای انتخابی این مجموعه بهخوبی خود را نشان میدهند.
در اکثر موارد شعر اوجی، فرم و انسجام و نیز ساختار خود را از همین حرکت چرخشی میگیرد؛ حرکتی مثل ساختار بعضی از شعرها، ساختار دایرهای ندارد تا شعر از این طریق در انسجام و فرم و ساختار خود کامل شود، بلکه این نوع حرکت در شعر و زبان اوجی، یک نوع حرکت و ساختار «دایره مانند» است که دایرهاش کاملاً بسته نمیشود و همیشه یک راه یا راهی دامنهدار برای مخاطب باقی میگذارد، تا اینکه او به تأمل یا تأویل برسد یا به حسی «دیگر» که شاید این حس، حسی متناقض و گاه بیشباهت به حس شاعر باشد.
شعر اوجی مثل بسیاری از شعرهای بیژن جلالی یا مثل بعضی از شاعران دیگر، شعری اندیشمند نیست؛ بیشتر تلاشی است برای القای حسی دیگر. ازاینرو اگر این حس، حسی «دیگر» و حسی ناشناخته باشد، شکی نیست که شاعر به شعری غنیتر رسیده است.
اگر شعر اوجی را در این نوشتار شعری اندیشمند ندانستهایم، اما از زاویهای دیگر میتوان گاه یک نوع اندیشه یا اندیشهورزی را در احساسهای ناشناختهی اشعاری دید که فراتر از اندیشههای فلسفی و قابل دسترس درکتابهاست. شاید این امر در شعرهای عاشقانه نیز حتی خود را نشان دهد، اما از آنجا که اینگونه شعرها وجه بارزشان احساس و تصویر است، این اندیشهورزی و اندیشمندی به لایههای درونی شعر میرود و منصور اوجی تمام ویژگیهای خاص شعرش را مدیون موزون بودن شعرهای خود است، چرا که وزن در شعر او بهگونهای عجین شده که پدیدهی لاینفک شعر او به حساب میآید. اگرچه او پیش از اینها تا حدی به شعر بیوزن گرایش پیدا کرده است؛ گرایشی که اگرچه در ابتدای امر بسیار ناامیدکننده به نظر میرسید، اما او به تدریج توانست در کنار سرودن شعرهای بسیار سست و ابتدایی خود شعرهای درخشانی در این زمینه را تجربه کند.
یکی دیگر از ویژگیهای شعر اوجی، قرار گرفتن آن بین سنت و مدرنیته است. اما این امر الزاماً به آن معنا نیست که شعر او مانند پلی است بین شعر دیروز و امروز و همچون شعر شاعران میانه یا نئوکلاسیک که تنها به «رفرم» اعتقاد دارند تا بتوانند از مرحلهای از شعر کلاسیک بگذرند، اما این پل ارتباطی را برای همیشه در شعر خود حفظ کنند، پل ارتباطی شعر دیروز و امروز را. شعر اوجی همچون شعر اخوان ثالث، اگر به یک معنا آبشخورش سنت است، اما آنچه شعرش را در نهایت به شعر امروز متصل کرده و به آن شکل نهایی میبخشد، چیزی نیست به جز قرار گرفتن شعر او در فضای مدرن و برگزیدن زبانی که در معنای وسیع خود و در نهایت همهچیز را به نفع نیمایی شدن و شاعر همعصر و زمانهی خود بودن، کنار میزند.
شعر منصور اوجی با تمام ویژگیهای خاص و منحصربهفردش و برخی از نقصانهای شعریاش، از یک منظر کلی در کجای شعر امروز قرار میگیرد؟ و از همه مهمتر، و در کجا و در چه زمانی به نقطهی پختگی و تکامل شعرش رسیده است؟
بدون تردید هر شاعری به مرحلهی ثبات شاعریاش نیاز دارد، زیرا بیآن، هر وجه و هر ویژگی و حتی هر نوآوری او پدیدهای پراکنده و بیریشه جلوه میکند، حتی اگر بتواند گاه با شعرهای خود لحظاتی از زندگی و احوال مخاطب امروزی را دچار دگرگونی کرده و یا دستخوش تغییر نماید.
بنابراین آنچه شعر اوجی را برای رسیدن به قلهها رهنمون خواهد کرد، مرحلهی ثبات در شاعری است که میتواند شاعر را «شناسنامهدار» کند و طبیعی است که تا شاعری به این مرحله نرسد، شعرش نیز فاقد انسجام معنوی و فاقد جهانبینی خواهد بود. و این خصوصیات، مختص شاعری است که از مرحلهی «گذار» گذشته باشد.
منصور اوجی سالهاست که از مرحلهی «گذار» گذشته و به مرحلهی «ثبات» رسیده است، آن هم در مجموعهی بسیار موفق «کوتاه مثل آه»اش. که در آن دچار جهش میشود؛ مجموعهای که ممکن است پس از آن دیگر نتواند مجموعهای همسنگ آن بهوجود آورد. اما آیا اوجی با مجموعه شعرهای بعدی خود به قلههای بلندتری دست یافته است؟ این سوالی است که جواب دادن به آن در این مجال، نیست و خرد جمعی و زمانه باید پاسخگو باشد!
در این میان آنچه مشخص است، این است که اوجی از تمام زوایا و نهفتههای نوع زبان و نوع نگاهش هنوز بهرهی کامل را نبرده است. بهخصوص آن بخش از ویژگیهای زبانی او که به خوبی در آن از امکان دو صدایی بودن شعرش بهره میبرد (یک نوع اتصال زبان کلاسیک و نو) و آن را به هیئتی از سنتز درمیآورد. او حتی گاه این دوصدایی بودن را از جایی دیگر وام میگیرد، اما به دلیل عدم اشراف و عدم توجهی کافی، آن را رها کرده و بیشتر به داشتهها و مألوفهای خود اکتفا میکند، آنگونه که انگار واهمه دارد که وارد حوزهی «دیگر»ی شود. و همچنان محافظهکارانه از زبان مألوفش محافظت میکند و در آن مأوا احساس آسایش دارد. و این در صورتی است که با مطالعهی دقیق اشعار او، تلاقی چند زبان خاص را با زبان ویژهی او میتوان دریافت.
این ماندگاری در زبان اصلی و تجربه نکردن زبانهای دیگر ناشی از عقیدهی شاعر است، شاعرانی که به الهام معتقدند بیشتر بر مدار زبان اصلی خود، تکیه دارند زیرا معمولاً شاعرانی اینچنین چون اغلب منتظر فرشتهی الهام میمانند، کوششهای کمتری در جهت کشف تازهها از خود نشان میدهند. اما نباید فراموش کرد که شاملو هم خود را یک «مدیوم» میداند و حافظ نیز بر این عقیده است که: «در پس آینه طوطی صفتش داشتهاند / آنچه استاد ازل گفت بگو، میگوید». حافظ و شاملویی که در جهت کسب تجربههای تازه، کوششهاشان بیشر از جوششهاشان اظهر من الشمس است. ازاینرو به همین اکتفا میکنیم که حافظ، قرآن را در چهارده روایت میدانسته و میخوانده و شاملو نیز زبانش بیتأثیر از گرایشهای او به متون کهن و زبان کوچه و موسیقی کلاسیک غرب و سایر پدیدهها نبوده است.
البته چندان بر این عقیده نمیتوان تکیه کرد که اوجی به واسطهی تفکر الهامی، دچار خودشیفتگی زبانی است، فقط این باور را براساس شواهدی که در دست داریم بیان میکنیم، چه بسا این امر دلایل دیگری نیز داشته باشد که بر ما نامکشوف مانده است.
کوششهایی اینچنین نه تنها بر زبان شاعر، بلکه حتی در جهانبینی او تأثیر گذاشته و آن را عمیقتر میکند. بیشک هرچه این تأثیرپذیری با آگاهی و ایمان توأم باشد، جهانبینی شاعر شکل واقعیتری از زمانهی خود میگیرد و هر چیز که از واقعیت نشأت گرفته باشد، نمیتواند معاصر نباشد.
به همین دلیل است که ما جهانبینی عمیق و حتی گاه جهانبینی چندان مشخصی را در شعرهای اوجی نمیبینیم، مگر این که بخواهیم از مجموعهی پراکندهها به جمعیتی واحد برسیم و به قول حافظ: «کسب جمعیت ازآن زلف پریشان بکنیم»
منصور اوجی شاعری است که همیشه از همهی امکانات ذاتیاش استفاده نمیکند یا این که نمیتواند استفاده کند و تنها به بروز دادن بخشی یا بخشهایی از این امکان اکتفا میکند. و این مسئلهی کوچکی نیست، چرا که این امر بر همهی عناصر و ویژگی شعر او تأثیر نه چندان مثبتی میگذارد و نوع ایجاز و فرم و ساختار شعریاش را خدشهدار میکند و در طرز بیان و لحن و حتی روی نوع احساس و اندیشهی او تأثیرگذار خواهد بود. ازاینرو مخاطب را به آنجا میرساند که او جهانبینی شاعر را به درستی نمیبیند در صورتی که منصور اوجی توانایی شاعری بزرگ و درجه اول شدن را همیشه در خود نهفته دارد.
به طور کلی نباید منصور اوجی را شاعری فاقد جهانبینی بدانیم چرا که در این میان او یک ویژگی منحصربهفرد دیگر نیز دارد که به جهانبینی داشتهی او نه تنها بهره میرساند بلکه به آن تشخص بیشتری میبخشد و آن چیزی نیست مگر «طبیعتگرایی» او. چرا که شعر او از بنمایههای مستقیم فلسفی و گرایشات تجریدی، تبعیت نمیکند.
اوجی از جهات مختلف طبیعتگرایی را در شعر خود دخالت میدهد، این طبیعتگرایی پررنگ – که شاعر، شعر خود را بر پایه و اساس آن بنیان گذاشته است – توانایی آن را دارد که به اشیاء و پدیدههای شعر او شخصیت انسانی ببخشد. اما این شخصیتپردازی و عنصر تشخیص اغلب وقتی موجب تعالی شعر اوجی میشود که او از تصویر و تصویرپردازی در شعر خود بیشترین استفاده را برده باشد. یعنی در این وضعیت شعر او عینیتر خواهد شد. و طبیعی است که انسان (اعم از شاعر، و در اینجا به خصوص مخاطب) چون وابسته به چهار عنصر اصلی طبیعی است. از اثری بیشتر استقبال میکند که نزدیکتر به ذات و ماهیت او باشد. و این نزدیکی مخاطب به شعر اوجی به آن معنا نیست که او صرفاً به توصیف طبیعت و پدیدههای آن میپردازد. بلکه شعر او شعری است که در عینحال نمادی از جامعه و گاه سمبلی از انسان و اجتماع تاریخی اوست و گاهی صرفاً اشاره وکنایه به آنها دارد. ازاینرو فعل و انفعالات ناشی از این طبیعتگرایی به طبع میتواند به نوعی نمادی از فعل و انفعالات اجتماعی نیز باشد و شعر اوجی را از تشخص شعر اجتماعی نیز برخوردار نماید. درواقع لایهی زیرین شعر اوجی نمایانگر وقایع و واقعیتهایی است که بر «انسان» و «جهان» میگذرد که در ظاهر به شکل و صورت «طبیعت» نمایان شده است او گاهی درخت را به شکل انسان و گاهی رود و جنگل را به هیئت انسان درمیآورد او این عملکرد را از راه استعاره و تشبیه و تصویرسازی و دیگر تمهیدات شعری نشان میدهد. و اینگونه است که طبیعت بکر و دستنخورده، بستری میشود برای بیان احساسات و اندیشههای انسانی.
شعر اوجی – برخلاف آنچه که اغلب میگویند – صرفاً شعری طبیعتگرا نیست، بلکه شعری انسانگرا نیز هست، چرا که در شعر او نهتنها انسان «وجود» پیدا میکند به شکل درخت، رود، کبوتر، جنگل و …. بلکه ماهیت هر چیز در شعر او اغلب ماهیتی انسانی به خود میگیرد.
بنابراین شعر اوجی در کنار سادگی و روانی و بیپیرایگی و سلامت زبانی خود همچون خود طبیعت نیز بر زبان و قلم شاعر جاری است، آنگونه که حتی مثلاً ساختار یک درخت اغلب شبیه ساختار شعر او میشود، همچنان که ساختار یک رود یا یک باغ. چرا که او وقتی مثلاً از درخت میگوید، دقیقاً میخواهد که این درخت نمادی از انسان یا یک انسان خاص باشد و در هر وضعیتی بتواند وضعیتی انسانگونه به خود بگیرد.
یکی دیگر از شاخصههای شعر اوجی، سهل و ممتنع بودن شعر اوست، نوع شعری که سرودنش نه تنها آسان، بلکه ظرافت خاص خود را میطلبد، تا آنجا که حتی در پرداخت مضمون، آن را نیز همشکل خود میخواهد. استفادهی هر چه بیشتر از مظاهر و پدیدهها و اشیای پیرامون و دمدستی نیز در شعرهای او نشانههایی از این نوع شعری است.
اما جدای از شکلشناسی، زبانشناسی و سبکشناسی شعرهای یک شاعر – که همهی اینها زیر عنوان «زیباییشناسی شعر» جای میگیرند – ویژگیهای خاص و باارزش دیگری نیز میتواند داشته باشد که برمیگردد به معنا و اندیشه و جهانبینی او و نیز به معاصر بودنش. هرچند در نهایت، این ویژگیها – که شاید بتوان مجموعهی آنها را اصطلاحاً ویژگیهای معنوی نامید – در شاعران بزرگ و شاخص، همواره با ویژگیهای زیباییشناختی ادغام میشوند، تا آنجا که بعد از نقد و بررسی و تجزیهی شعرها، منتقد در نهایت تحلیلی جز این نخواهد داشت که همهی این ویژگیها را دانسته و به عنوان زیباییشناختی شعر یک شاعر مطرح مینماید.
شعر اوجی نیز خالی از این ویژگیها نیست و شباهتهای مضمونی شعر او با شعرهای خیام و حافظ نیز از آن جمله است. اگرچه دم غنیمتی شدن و بندهی دم بودن این دو شاعر بزرگ آنقدر به لحاظ معنایی و جهانبینی، غلظت و برجستگی دارد که در مقام قیاس، شعر اوجی از این لحاظ کمرنگ بهنظر میآید، اما در واقع صورت مسئله یکی است. بیشک «مرگاندیشی» این شاعران یکی از دلایل بارز و قابل تأملی است که توانسته است ایشان را به سمت دم غنیمتی بودن بکشاند.
با همهی این احوال، به نظر میآید، که اوجی در این میان بیش از آنکه بخواهد به کنه موضوع و حقیقت آن برسد، بیشتر طالب امن عیش و جایی برای تماشا است. از طرفی، او به مرگ، نه همچون حافظ و خیام قلندروار نگاه میکند و نه مثل سهراب سپهری آنقدر رقیقالقلب است و لطیف که «مرگ را پایان کبود نداند».
اوجی همواره به پاییز میپردازد و به آن میاندیشد و زمستان کمتر جایی در شعرهای او دارد و حتی از یک نظر، زمستان شعرهای اوجی بیشتر شبیه پاییز است، پاییزی که اوجی جهانبینیاش را بر آن بنا نهاده است. پاییزی که پایان هر چیز نیست، اما نشانههایی از پایان را در خود دارد، او همواره میگوید: بهار را دریاب و نیز پاییز را که این پاییز در کنار یا در درون بهار است.
اوجی در این میان، یعنی در میان پاییز و بهار خود و در کنار برونگرایی و حرکتهای رئالیستی خود، شاعری درونگرا و دروننگر هم هست و نیز اهل سیروسفر درونی. و سفر بیرونی او همواره از خاک شیراز به خاک شیراز است. او همهجا و همه چیز را در خاک شیراز خلاصه یا جستجو میکند، آن هم بیشتر یک شیراز قدیمی که از شیراز امروز سبزتر و بکرتر است.
اما شعر اوجی در میان این همه تعلیق و تضاد، همواره شعری آرام و نامعترض است. شاعری که رئالیسم و عرفان، مدرنیته و سنت را یکجا در شعر خود جمع دارد، و از این طریق نه تنها به سادگی ظاهری و باطنی شعر خود، پیچوخم میدهد، بلکه حتی موجب حرکت و چندوجهی شدن شعر خود نیز میشود، از طرف دیگر، یکی از بزرگترین ضعفهای شعر خود را نیز گاه از این طریق پوشانده یا آن را ترمیم میکند، و از این راه، مخاطب را به شعر خود نزدیک میسازد.
در این راه، اوجی از بزرگترین معلم خود – یعنی طبیعت – پیروی میکند، تا ازکثرت تصویرها به وحدت برسد، تا در میان وحدت، البته برای تماشا و آرامش و عیش مهیا شود، به همان هدف نهایی که چهارچوب جهانبینی اوجی را میسازد نزدیک شود. اما اوجی شاعر بیدردی نیست که از سر بیدردی، بخواهد اهل تماشا و عیش و آرامش باشد، بیشک او از سر پُردردی و رنج مادرزاد انسانی است که اینگونه برای دمی آسایش، جهانی را سروده است و جهانی را به سرایش واداشته است.
ضیاءالدین خالقی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.