گزیده ای از کتاب اسبهاى لگامگسيخته
در آغاز کتاب اسبهاى لگامگسيخته می خوانیم
نگاهى به زندگى و آثار يوكيو مىشيما
يوكيو مىشيما[1] يكى از نويسندگانِ بزرگِ ژاپن و به عبارتى بهتر، يكى از نويسندگانِ چيرهدستِ جهان است. او كه نامِ اصلىاش هيرائوكا كيمى تاكه[2] بود، در سالِ 1925 در خانوادهاى به دنيا آمد كه مادرش شيزوئه[3] تبارِ سامورائى داشت و پدرش آزوسا[4] كارمندِ رسمىِ دولت و فرزندِ فرماندارِ پيشينِ كارافوتو (ساخالينِ جنوبى)[5] بود. وى همواره به
نياى پدرىِ مادرش مىباليد و با غرور و افتخار از او ياد مىكرد. يوكيو در كودكى به مدرسهى گاكوشوئين (پيرز)[6] (نخبگان) رفت كه بيشتر شاگردانِ آن اشرافزاده بودند و از پذيرشِ پسرى در ميانِ خود كه تبارِ اشرافى نداشت به شدت پرهيز داشتند. مديريتِ مدرسه را ژنرال نوگى مارسوكه[7] بر عهده داشت. شيوههاى آموزشى و پرورشىِ اين مدرسه بيشتر بر پايهى تعليمِ اصولِ نظامىگرى استوار بود و با پسرِ حساس و شاعر پيشهاى مثل مىشيما به گونهى غريبهها رفتار مىشد.
با اين همه، او در سالِ 1944 تحصيلاتاش را با درجهى ممتاز و اخذ چنان نمرههاى بالايى در اين مدرسه به پايان برد كه امپراتور هيروهيتو[8] با صدور فرمانِ افتخار و اهداى ساعتى مزين به قابِ نقره همراه توشيحِ تقديرنامهاى او را «پُر افتخارترين دانشآموزِ ژاپن» خواند. و در همين سال به تحصيل در دانشگاه امپراتورىِ توكيو پرداخت و در سالِ 1947 با درجهى ممتاز از همين دانشگاه فارغالتحصيل شد.
چندى به خدمتِ وزارتِ دارايى درآمد و پس از استعفا در سپتامبرِ 1948، يكسره به كارِ نوشتن پرداخت.
سيزده ساله بود كه نخستين شعرها و داستانهايش در نشريهى ادبىِ مدرسهى پيرز چاپ شد.
نخستين داستانش كه موردِ توجه خوانندگان و منتقدين قرار گرفت بيشهزارى غرقِ شكوفه[9] نام داشت كه نخستين بار در سال 1941 در مجلهى كوچكِ بونگى بونكا (فرهنگِ ادبى)[10] به چاپ رسيد. اين داستان سرشار از تمثيلها، تصاوير و استعارههايىست كه در آثارِ بعدىِ نويسنده به گونهاى چشمگير رُخ مىنمايد و پيوسته در نوشتههايش تكرار مىشود. راوىِ داستان، به توصيفِ نياكانى مىپردازد كه هنوز به شكلى در ژرفاى وجودش به زندگىِ خود ادامه مىدهند، با او در همه چيز، و از همه برتر، در عشق به آفتابِ جنوب و دريا وجه اشتراك دارند. دريا ـ كه در نوشتههاى مىشيما پيوسته چهره نشان مىدهد ـ در مجموعهى چهارگانهاش هوجونواومى[11] (70-1965 درياى حاصلخيزى)[12] به نمادى از كُلِ زندگى بدل مىشود چندان كه مىتوان ستايشِ آفتاب و دريا و جنوب را براى مىشيما همچون آيينِ پرستشِ بدنِ زيبا ـچيزى كه همواره به آن اعتقاد داشت ـ تصوّر كرد.
شيوهى نگارش و بيانِ بيشهزارى غرقِ شكوفه نشانگرِ تأثيرِ مشوقينِ نويسنده در مدرسهى پيزر است كه نه تنها زمينهى آشنايىِ او را با گروه نيهون رومانها[13] (رمانتيكهاى ژاپن)[14] فراهم آورد، بل همين آشنايى چشماندازهاى تازهاى پيش روى او گشود. پس از آن به توصيهى سردبيران و ويراستارانِ مجله، نامِ مستعارِ يوكيو مىشيما را براى خود برگزيد. اين داستان به دليلِ كمبودِ كاغذ در دورانِ جنگِ دوم، در چهار هزار نسخه به چاپ رسيد و تمامِ نسخههاى آن در كمتر از يك هفته به فروش رفت. البته در سالهاى بعد چندين بار تجديد چاپ شد.
آشنايىِ مىشيما با اين گروه نقطهى عطفى در كارِ نويسندگىاش به شمار مىرود و تأثيرِ بسيارى بر ذهن و زبانِ او داشت.
افراد اين گروه را متفكرينى تشكيل مىدادند كه بر يگانه بودنِ ملتِ ژاپن، يكتايىِ فرهنگ و بىهمتايىِ تاريخشان اصرار مىورزيدند. با اين همه گرايش و دلبستگىِ تعصبآلودِ مىشيماى جوان به آداب و سنن و آيينهاى ژاپن با نوعى وابستگىِ شديد به غرب درآميخته بود.
مىشيما در دورانِ دانشجويى بهشدت تحتِ تأثير انديشههاى اسكار وايلد[15] قرار داشت. حتى پس از بالا گرفتنِ آتشِ جنگ با انگليس و آمريكا، به خواندنِ برگردانِ ژاپنىِ نوشتههاى وايلد و ديگر نويسندگانى پرداخت كه منحرف و فاسد معرفى شده بودند.
بر خلافِ بيشترِ نويسندگانِ بعد از جنگ ژاپن كه بر جدايىِ شيوه و سبكِ نگارششان از ادبياتِ دورهى مىجى[16] تأكيد مىورزيدند،
مىشيما براى آشنايىِ بيشتر و كسبِ الهام، پيوسته تمامىِ آثارِ ادبىِ آن دوره را مىخواند و به ذهن مىسپرد. عشق و دلبستگىِ شديدش به نمايشنامههاى نو[17] ، تأثيرِ بسيار شگرفى بر نوشتههايش گذاشت. اين نكته از نمايشنامههاى مُدرنِ نو كه نوشته، طرحريزى و شكلگيرىِ رويدادها در داستانها و رمانهاى مختلفاش به گونهى رُخدادهاى نمايشنامههاى كهن به خوبى آشكار مىشود.
در سالِ 1945 داستانهاى پسرى كه شعر مىسرود[18] و سالهاى ميانه[19] را چاپ و منتشر كرد و به نوشتنِ داستانى در دماغه 7 پرداخت. سالِ 1946 به هنگامِ تحصيل در رشتهى حقوقِ دانشگاه امپراتورىِ توكيو، با شاعر و نويسندهى سرشناسِ ژاپن ياسونارى كاواباتا[20] ملاقات كرد و دستنويسِ دو داستانِ خود را به او نشان داد. در ماه ژوئنِ همان سال به توصيهى كاواباتا، داستانِ سيگار[21] او در مجلهى ادبىِ تازه انتشارِ نانگين (انسانيت)[22] چاپ شد كه اقبالِ منتقدين و خوانندگانِ بسيارى را در پى داشت. ديدگاههاى كاواباتا دربارهى اين نويسندهى جوان با عقايدِ همكارانِ ديگرش در محافلِ ادبى هماهنگىِ چندانى نداشت. حقيقت آن كه اگر مىشيما در چنين بُرههاى از زمان به كارِ نويسندگىِ خود پايان مىداد، نوشتههايش يكسره به دستِ فراموشى سپرده مىشد. ليكن در ميانِ آثار او، سيگار، نخستين وصفنامهاىست كه نويسنده در آن صادقانه به بيانِ احساساتِ راستينِ خود پرداخته است. پافشارىاش در ادامهى مقاومت عليه واقعيات، در نخستين رُمانِ كاملِ او توزوكو[23] (دزدان[24] 48-1946) جلوهگر شد كه طرحى غيرمنطقى و ناموفق از دو عضوِ جامعهى اشرافيت است كه ناخواسته به كامِ خودكشى كشيده مىشوند.
شخصيتهاى اصلىِ دزدان و ديگر آثارِ مىشيما همه از طبقهى اشرافاند. اين امر با در نظر داشتنِ چگونگى و حال و هواى تعليم و تربيتِ او در مدرسهى پيرز، كاملا طبيعى مىنمايد. در حقيقت، از ميانِ نويسندگانِ معاصر كمتر كسى را مىتوان يافت كه با چنين تيزبينى و وسعتِ نظرى در نوشتههاى خود، جامعهى ژاپن را وصف كرده باشد.
در ژوئيهى 1948 به گروه گردانندگانِ مجلهى كين داى بونگاكو (ادبيات نو)[25] پيوست و در سال 1949 چند مقالهى تحليلى دربارهى هنرِ كاواباتا در اين مجله منتشر كرد. مقالههاى او توجه گروهِ منتقدين را برانگيخت و شناختِ بيشترِ كاواباتا را همراه داشت. مىشيما همواره اين نويسندهى بزرگ را به ديدهى تحسين و ستايش مىنگريست و براى او احترامى ويژه قايل بود.
هر دو نويسنده خود را وقفِ پرداختن به آداب و سنن و آيينهاى ديرپاى ژاپن كرده بودند، اما واژهها براى هر كدام از آنها مفهومى ويژه و متفاوت داشت. حتى هر يك دربارهى نقطهنظرهاى مشتركشان، ديدگاههاى ويژهى خود را داشت.
در ژوئيهى 1949 اعترافاتِ يك صورتك[26] را منتشر كرد. اين داستان ضمنِ روبرو شدن با اقبالِ گستردهى خوانندگان و تأييدِ منتقدان، فروشِ چشمگير و قابلِ توجهى نيز داشت و شهرت و اعتبار بسيارى براى مىشيماى جوان همراه آورد.
حتى پس از چاپ و انتشار بيش از سى كتاب، اعترافات… همچنان يكى از درخشانترين و برجستهترين آثارش شناخته شده است. منتقدين با مطالعهى اين رمان توانايىها و استعدادِ مىشيما را موردِ تأييد قرار دادند و ستودند و همه جا با تحسين از آن ياد كردند. خوانندگانِ نسلِ جوان نيز اقبالِ زيادى به آن نشان دادند. اعترافاتِ يك صورتك رمانِ بىپردهاىست كه حساسيتِ زيادى در آن موج مىزند. قهرمانِ داستان با آگاهى از غيرعادى بودنِ غرايزِ خود به شرحِ زندگىِ خويش مىپردازد.
اعترافاتِ يك صورتك حتى توسطِ كسانى كه از آن ستايش كردند به خوبى درك نشد. تمايلاتِ غيرعادىِ قهرمانِ داستان، براى منتقدين نيز چنان گيج كننده بود كه برخى از آنان پنداشتند منظورِ نويسنده بىشك تقليد، تمسخر و اغراق بوده است. ذكرِ اين نكته شايان توجه است كه اين داستان نه هنگامِ نخستين چاپ و نه حتى بعدها، هرگز به عنوانِ اثرى ملاكِ احساس و عشقى آميخته با احساسِ گناه ارزيابى نشده است. ناشرانِ آمريكايى هم كه ترجمه و چاپِ اثر در آغاز به آنها پيشنهاد شد، آن را نپذيرفتند زيرا هراس داشتند كه به مىشيما برچسب ناشايست[27] زده شود. خوانندگانِ ژاپنى، چنين تعبير كردند كه داستان پيرامونِ احساساتِ بسيار پيچيده و ظريفِ پسرى تازه بالغ دور مىزند كه در شرفِ به خودآمدن است و عناصرِ داستان به عنوانِ يكى از نمادها و كمبودهاى جامعهى ژاپنِ پس از جنگ تلقى شد.
او در اعترافاتِ يك صورتك، با شجاعت نكاتى را دستمايهى كار قرار مىدهد كه دقيقآ مخالفِ همهى آن چيزهايىست كه از ادبيات فراگرفته بود. شايد بتوان گفت كه با نوشتنِ اين كتاب كوشيد تا شخصيتِ واقعىِ خود را بهتر بشناسد.
اعترافاتِ يك صورتك از نظرِ شيوهى نگارش نيز متفاوت است. نيمهى نخستينِ آن بيش از نيمهى دوم جنبهى شاعرانه و تخيلى دارد. با اين همه، شدت و حقيقتِ تصاوير، شهرتِ بالاى رمان را تثبيت مىكند. اعترافاتِ يك صورتك آميزهاىست از زيبايى و حقيقت كه در پىِ سلسله داستانهايى كه نويسنده در آنها تنها به زيبايى پرداخته بود، خوانندگان را به شگفتى واداشت و از آن به عنوانِ يكى از شاهكارهاى مىشيما ياد مىشود كه در تكاملِ او به عنوانِ يك نويسندهى هنرمند، نقشى اساسى بازى مىكند.
پس از موفقيتِ اعترافاتِ يك صورتك، تا واپسين روزهاى زندگى به نگارشِ داستانهاى عامهپسند و مقالههايى پرداخت كه تقريبآ يكسوم وقتاش را مىگرفت.
آوازهى شهرتِ مىشيما در ژاپنى كه به پذيرشِ شرايطِ صلحِ متفقين مجبور شده بود، روز به روز بالا مىگرفت. او همچنان بر ضرورتِ اصولِ سامورايىها و به قولِ خودش راه شمشير[28] تأكيد مىورزيد. در هنگامهى بالا گرفتنِ جنگِ دوم جهانى، هيچگاه رغبتى به آن نشان نداد و پيوسته به اين مىانديشيد كه با چه ترفندى از زيرِ بارِ رفتنِ به سربازى
شانه خالى كند و از اين روى چندين بار به دردسر افتاد. چنين مىنمايد كه او بيشتر نگرانِ نوشتههاى خود بود تا نگرانِ شكستِ ژاپن.
در سالِ 1950 به انتشارِ عطشِ عشق[29] دست زد. به رغمِ تمامِ ويژگىهاى گنجانده شده در شخصيتِ قهرمان داستان، عطشِ عشق آغازِ رها شدنِ نويسنده را از نوعى شيوهى نگارش نشان مىدهد. برگزيدنِ راهى ميانه از دو شيوهى داستان پردازىِ تخيلى و تحليلِ ظريف و موشكافانهى روانِ قهرمانِ داستان. مىشيما در سالِ 1952 به خارجِ ژاپن سفر كرد كه مسافرتاش به يونان نقطهى عطفِ اين سفر به شمار مىآمد. يونان در حقيقت عالىتر از آن چه مىپنداشت، به چشماش آمد و سببِ روشن شدنِ نكاتِ بسيارى در ذهنِ او شد. دريافت كه هيچ يك از صحنههاى سياه زندگى كه تا آن زمان در داستانهايش ترسيم كرده بود، كامل نيست. نخستين پىآمدِ اين سفر، رمانِ آواى موجها[30] بود كه با الهام از داستانِ كهنِ يونانىِ دافنه و كلوئه[31] نوشت. اين داستان در سالِ 1954 جايزهى ادبىِ شينچوشا[32] ـ معتبرترين جايزهى ادبىِ ژاپن ـ را براى نويسندهاش به ارمغان آورد.
مىشيما حال و هوايى ژاپنى به داستان بخشيد و آن را آنگونه پروراند. ترديدى نيست كه مىشيما آواى موجها را بيشتر به گونهى تمرينى در شيوهى نگارش مىپنداشت، اگر چه ميل داشت جنبههاى مثبتِ زندگىِ انسان را در آن به تصوير بكشد. ضمنآ مىخواست اين نكته را به اثبات برساند كه توانايىِ آن را دارد تا كهنترين و پيش پا افتادهترينِ داستانها را با چيرهدستى و نيروىِ خلاقهى نويسندگىِ خود از نو بيافريند و همچون شاهكارى ارايه دهد. اين ويژگىها دربارهى
نمايشنامههاى جديدِ مىشيما نيز به خوبى صادق است، چرا كه به رغمِ حفظِ طرحِ اصلى و اوليهى داستان، آن چنان محتوا را پس و پيش كرده كه خوانندگان و منتقدين را به شگفتى واداشته است.
استفاده از رُخدادهاى دورانِ پس از جنگِ ژاپن نيز در پيشبردِ نوشتههايش مفيد بوده است. سالِ 1956 معبدِ كلاه فرنگىِ طلايى[33] منتشر شد. بيشتر منتقدين بر اين باورند كه معبدِ كلاه فرنگى بهترين اثر اوست كه رويدادهاى منجر به آتش زدنِ معبدِ معروفِ كيوتو را با قلمى شيوا در آن شرح داده است.
شايد هيچ يك از ديگر آثارِ مىشيما را ـ به جز مجموعهى چهارگانهى درياى حاصلخيزى ـ به ويژه از نظرِ به هم آميختنِ بينش و اجراى فوقالعاده نتوان با معبدِ كلاه فرنگىِ طلايى مقايسه كرد، اما او در فاصلهى اين دو اثرِ برجسته، به خلقِ شش رُمان ديگر نيز دست زد كه هريك شايانِ توجه و بررسىست.
او روز سىام ماه مه 1958 با يوكو سوگى ياما[34] ازدواج كرد. در اين مراسم كاواباتا ساقدوشِ مىشيما بود. نخستين ثمرهى اين پيوند دخترش نوريكو[35] در سال 1959 به دنيا آمد و پسرش اى جيرو[36] در سال 1962 متولد شد. در سال 1959 خانهى كيوكو[37] را منتشر كرد. و در سالِ 1960 به
انتشارِ داستان كم حجمِ پس از ضيافت[38] دست زد كه با موفقيتِ بسيار رو به رو شد. مىشيما در اين داستان برنامهى انتخاباتى و زد و بندهاى
آريتا هاچيرو[39] سياستمدارِ مشهورِ ژاپنى را كه براى احرازِ پُستِ رياستِ شهردارى تلاش مىكرد به گونهاى آشكارا و به وضوح تشريح كرد. سياستمدارِ نامبرده از مىشيماى جوان به دادگاه شكايت برد و ادعاى حيثيت كرد. هر چند يوكيو در اين محاكمه شكست خورد ولى منتقدان از اين داستان استقبال كردند.
اهميتِ ادبىِ اين اثر به خاطرِ آن نيست كه يك داستانِ كليدى به شمار مىآيد. در اين اثرِ تخيلى، مىشيما آزادانه از مضامينِ حقيقى استفاده كرده و كازو[40] همسرِ سياستمدار را كه يكى از كاملترين شخصيتهاى آفريدهى اوست، خلق كرده است. در سالِ 1962 داستانِ ستارهى زيبا[41] را انتشار داد كه داستانى بود
غيرعادى و آميزهاى از گفتارى بلند و تخيل دربارهى ارزشهاى انسانى. مىشيما رفته رفته به صورتِ شخصيتى ادبى درآمد. افكار و انديشههايش مقبوليت بيشترى يافت تا جايى كه به چهرهاى اجتماعى تبديل شد. سالِ 1963 داستانهاى شمشير[42] و دريانوردى كه از چشمِ دريا افتاد[43] را به چاپ رساند و نگارش و تنظيمِ صحنهاىِ اپراى مىتوكو[44] را به پايان برد كه با موفقيتِ بسيار اجرا شد. چيرهدستىِ مىشيما در نگارش و تنظيمِ اين اپرا توجه منتقدان را برانگيخت. در سال 1964 نمايشنامههاى چنگِ شادمانى[45] و ابريشم و بصيرت[46] را به خوانندگانِ آثارش عرضه كرد. پس از آن بىوقفه به مطالعهى آثارِ ارزشمند فلاسفهى اروپايى و كتبِ فلسفىِ آيينِ بوديسم پرداخت و به خودآگاهىِ مطلق[47] توجهى ويژه نشان داد. با بارى از انديشههاى تازه و ذهنى خلاق به نگارشِ مجموعهى چهارگانهى درياى حاصلخيزى (هوجونويومى)[48] مشغول شد كه نخستين بخشهاى آن در سپتامبر
1965 به چاپ رسيد و توجه خوانندگان و منتقدانِ بسيارى را به خود جلب كرد. در همين سال خورشيد و پولاد[49] ، نمايشنامهى مادام دوساد[50] و تشريفاتِ عشق و مرگ[51] در ژاپن منتشر شد. مؤسسهى انتشاراتىِ گاليمار[52] ترجمهى فرانسوىِ داستان پس از ضيافت را در پاريس انتشار داد و متنِ انگليسىِ دريانوردى كه از چشمِ دريا افتاد در نيويورك چاپ و منتشر كرد. در همين سال بارِ ديگر سفرى را به دورِ دنيا آغار كرد و در كنفرانسِ فرهنگىِ لندن شركت جست و نامزدىِ او براى دريافتِ جايزهى نوبل در ادبيات اعلام شد. (در اين سال ميخائيل شولوخف برنده شد و البته به عقيدهى بسيارى از صاحبنظران، در اين گزينش ملاحظاتِ سياسى تأثير بسيار داشت. مىشيما پس از بازگشت از سفر در مناظرهاى با دانشجويانِ دانشگاهِ توكيو شركت كرد و طىِ مصاحبهاى با خبرنگاران اظهار داشت اگر چه نامِ مجموعهى چهارگانهاى كه در دستِ نگارش دارد «درياى حاصلخيزى»ست ولى اين نام از دريايى در كره ماه گرفته شده كه در حقيقت خشك و بىحاصل است و نه تنها يادآورِ بركت، حاصلخيزى و بارورى نيست بلكه هيچ نشانهاى از زندگى در آن ديده نمىشود.
در سال 1966 به عنوانِ قهرمانى و استادى در رشتهى كاراته دست يافت. كتابِ صداى ارواحِ قهرمان[53] را منتشر كرد كه ستايشى بود از كامىكازهها[54] ، خلبانانى كه در جنگِ دوم جهانى با كوبيدنِ هواپيماى پُر از مواد منفجرهى خود به كشتىهاى آمريكايى خودكشى مىكردند. متنِ كاملِ برفِ بهارى[55] (كتاب اول از مجموعهى درياى حاصلخيزى) در
همين سال منتشر شد. برفِ بهارى داستانىست مستقل و نخستين كتاب از رُمانِ چهارگانهى مىشيما. وقايعِ آن در سالِ 1912 در توكيو و در محافلِ غيرقابلِ نفوذى رُخ مىدهد كه با پا گرفتنِ خانوادههاى متمولِ شهرستانى و تازه بهپاخاستهاى كه درصددِ كسبِ موقعيتِ اجتماعى و قدرتِ سياسىاند و براى طبقهى اشراف رقيبى سرسخت بهشمار مىآيند، در شرفِ از هم گسيختن است. تحسينِ منتقدان از اين كتاب سبب شد كه به زودى چاپهاى دوم و سوم آن كتابفروشىهاى ژاپن را تسخير كند. هنوز چند ماه از چاپِ نخستِ اين اثر نگذشته بود كه ترجمهى آن به زبانهاى انگليسى و فرانسوى از كتابفروشىهاى اروپا سر درآورد و منتقدينِ اروپايى نيز به ستايشِ نويسندهى آن پرداختند و آن را همسنگِ رومئو و ژوليتِ شكسپير دانستند. يوكيو سپس به نگارش ويرانىِ خانهى سوزاكو[56] (در همين سال منتشر شد) و اسبهاى لگام گسيخته[57] (دومين كتاب از مجموعهى چهارگانهاش) پرداخت كه اين
كتاب در سال 1968 انتشار يافت. صاحبنظران داستانِ كتاب را تمرينِ شگفتانگيزى از هاراكيرى (يا سپوكو، خودكشىِ سنتىِ ژاپنى با شكمدرى) خواندند. در همين حال او به طورِ محرمانه به فراگيرىِ فنونِ نبردهاى تن به تن مثلِ جودو و كِندو (نبرد با خيزران) دست زد و همزمان گروهى از همفكرانِ خود را گردِ هم آورد.
در سال 1968 دوستِ من هيتلر[58] و چاپِ دومِ مادام دوساد انتشار يافت. مىشيما در اين سال به اخذِ درجهى استادى در ورزشِ كندو نايل آمد. نامزدىِ دوبارهاش براى دريافتِ جايزهى نوبل در رشتهى ادبيات افتخارِ ديگرى بود براى او و ژاپن. در اين سال ياسونارى كاواباتا برندهى جايزه شد. مىشيما نخستين كسى بود كه لباسِ تمام رسمى پوشيد و به اتفاقِ همسرش يوكو به اقامتگاه كاواباتا در شصت كيلومترىِ توكيو رفت و اين پيروزى را به او تبريك گفت و آن را افتخارى بزرگ براى ژاپن دانست. در اين سال به كارِ نگارشِ معبدِ سپيدهدم[59] (كتابِ
سومِ درياى حاصلخيزى) پرداخت.
او به آداب و رسوم و سننِ قديمِ ژاپن عشق مىورزيد. براى سامورايىها، اين كهنه سربازانِ دورانِ گذشته ارج و احترامِ بسيار قايل بود. مىشيما چنين باور داشت كه كشورش در سالهاى پس از جنگِ دومِ جهانى، تاريخ، فرهنگ و راه و روشِ ديرينِ خود را از ياد برده و به عكس برگردانى از كشورهاى غربى تبديل شده و پذيرشِ چنين الگوهايى سببِ كشيده شدنِ مردم به ويژه جوانان به ورطهى فساد و تباهى شده است. او خود را مرثيهخوانِ پيوندهاى فروپاشيدهى خانوادگى، آداب و رسومِ زيباى فراموش شدهى از بين رفته و سلوك و رفتار ويژهى ژاپنى مىدانست كه به زوال و اضمحلال كشيده شده بود. رفتارِ عجيب و غريبِ جوانان در ژاپنِ پيشرفته و مدرنِ امروز همواره دريغ و تأسفِ او را برمىانگيخت.
مىشيما براى مخالفت و مقابله با چنين تغييرِ رفتار و كردارى، در سال 1968 انجمنِ حاميان (سپر)[60] را بنياد نهاد: گروهى متشكل از يكصد مردِ شمشيرزن كه كليهى فنونِ هنرهاى رزمى را به خوبى مىدانستند و شعارشان وفادارى به امپراتور، احترام به آداب و سننِ ملى، بدنسازى و هنرهاى رزمى بود. انجمنِ حاميان، براى اعلامِ مواضع خود و نيز جلبِ توجه ديگران به اين باورها، راههاى مختلفى را برگزيد و با پخشِ اطلاعيهها و تشكيلِ جلسههاى متعدد مىكوشيد موجوديتِ خود را به آگاهىِ همگان برساند. شركت در چنين برنامههايى چيزى از نيروى خلاقهاش نكاست.
در سال 1969 سه نمايشنامهى حكايتِ هلالِ ماه همچون كمانى كشيده[61] ، ردِ پاى شاه لپر[62] و مارمولكِ سياه[63] را منتشر كرد. در نخستين سالگردِ تشكيلِ انجمنِ حاميان، مراسمِ باشكوهى بر فرازِ بامِ تأترِ ملى انجام شد كه گروه بسيارى از هنرمندانِ سرشناسِ ژاپن در آن شركت داشتند.
در سال 1970 متنِ كاملِ معبدِ سپيدهدم انتشار يافت كه با استقبالِ خوانندگان و منتقدين روبرو شد. در همين سال مىشيما براى سومين بار نامزدِ دريافتِ جايزهى نوبل در ادبيات شد كه اين جايزه به الكساندر سولژنيتسين اهدا شد ولى همگان بر اين باور بودند كه در اين انتخاب، داوران ملاحظاتِ سياسى را در نظر داشتهاند. البته اين مسأله بعدها كاملا به ثبوت رسيد زيرا پس از بردنِ جايزهى نوبل هيچ اثرِ چشمگيرِ ديگرى از نويسندهى روسى ديده نشد. جالب آنكه يوكيو پيش از پايان گرفتنِ كار نگارشِ مجموعهى چهارگانهى درياى حاصلخيزى، به يكى از
نزديكترين دوستانش گفت كه احساس مىكند خلاء بزرگى وجودش را فرا گرفته و پس از پايان گرفتنِ داستان كار ديگرى نخواهد داشت جز آن كه خودكشى كند زيرا از دروغ گفتن به خوانندگانِ آثارش و تظاهر بيزار است. او اعتقاد داشت كه عمرِ طولانى باعثِ به تحليل رفتنِ نيروى خلاقهى آدمى خواهد شد.
هر چند او نتيجه گرفته بود كه زندگى پوچ است، امّا خود به گونهى ديگرى عمل كرد. همواره به نزديكانش مىگفت كه مرگ او را به شگفتى و حيرت مىاندازد و اين حيرت شاملِ خودِ ديگرى مىشد كه ناظر بر اعمالِ خودِ مُرده بود. ايمان و اعتقادى كه به تناسخ داشت نه تنها ممكن بود برايش خوشايند و مطلوب باشد بلكه حتى براى مردى كه به مذاهبِ ديگر هيچ اعتقادى نداشت، ضرورى هم به نظر مىرسيد.
در ماهِ ژوئنِ همان سال از دوستان و آشنايانِ خود خداحافظى كرد. در ماه اوت به اتفاق همسر و دو فرزندش به سواحلِ شيمودا[64] رفت. در آنجا كارِ نگارشِ زوال فرشته[65] چهارمين كتابِ مجموعهى درياى حاصلخيزى را به پايان برد. اين كتاب سه ماه پيش از مرگش منتشر شد. تامس لاسك[66] منتقدِ نيويورك تايمز[67] نوشت: بىگمان مجموعهى چهارگانهى مىشيما يعنى درياى حاصلخيزى يك اثرِ ادبىِ بزرگ است. جيمز پارك اسلوآن[68] منتقدِ شيكاگوسان تايمز[69] دربارهى برفِ بهارى نخستن كتاب از شاهكارِ چهارگانهى مىشيما نوشت: اثرى است در اوجِ زيبايىِ يك باغِ ژاپنى، رُمانى كه در شمارِ ادبياتِ كلاسيكِ جهان درخواهد آمد! اواسطِ ماه سپتامبر يكى از دوستانش به نام كىشين شىنوياما[70] چند
عكس از او گرفت و آن مجموعه را مرگِ يك مرد نام نهاد. نمايشگاهى از اين عكسها در فروشگاه بزرگِ توبو[71] برگزار شد. در يكى از عكسها مىشيما زانوزاده و خنجر در دست آمادهى شكمدرىست و دوستاش با شمشير آختهى بلند منتظرِ اشارهى او تا سر از بدنش جدا كند.
مىشيما مىخواست هنگامِ خودكشى دست به كارى شگفت بزند تا به اين وسيله توجه ژاپنىها را به انجمنِ حاميان و اهداف آن و همچنين «وضعِ نابسامانى كه جامعه و ملتِ ژاپن به آن گرفتار آمده» جلب كند.
در بازگشت از سفر، فكرِ خودكشى را با چهار تن از دوستانِ نزديكِ عضوِ انجمـن در ميان گذاشـت: موريتا[72] ، اوگـاوا[73] ، فورو كوگا[74] و شىبى كوگا[75] (دو نفرِ اخير برادر بودند) آنها موافقتِ خود را اعلام كردند و افزودند كه به همراه او دست به خودكشى خواهند زد. مىشيما نقشهاى طرح كرد: طبقِ اين نقشه قرار شد آنها به اتفاقِ سايرِ اعضاى انجمن به پادگانِ ارتش در توكيو حمله ببرند و پس از خواندنِ بيانيهى انجمن براى سربازان، فقط مىشيما و موريتا هاراكيرى كنند و دست به خودكشى بزنند. مىشيما فرماندهىِ عمليات را بر عهدهى فورو كوگا واگذاشت تا خود بيانيه را بخواند و سپس با فراغِ بال هاراكيرى كند. ضمنآ پاكتى محتوىِ نود هزار ين براى هزينههاى حقوقى در اختيارِ او قرار داد. آنها روز بيست و پنجمِ نوامبر را براى اجراى اين عملِ متهورانه برگزيدند و مىشيما يك شمشيرِ بلند و دو شمشيرِ كوتاه خريد.
سرانجام روزِ موعود فرا رسيد. مىشيما و دوستانش به اتفاقِ يكصد مردِ شمشيرزن كه همگى يونيفورمِ ويژهى اعضاى انجمنِ حاميان را به تن داشتند، در ساعتِ يازده و پنجاه و پنج دقيقه به پادگانى يورش آوردند كه هشتصد سرباز در آن حضور داشت.
نخست مىشيما همراه با موريتا، اوگاوا و برادران كوگا به اتاقِ ژنرال ماسودا[76] فرماندهى پادگان در طبقهى دومِ ساختمان رفتند و او را به
گروگان گرفتند، آنگاه در بالكنِ اتاقِ فرمانده ايستادند و مىشيما در حالى كه از شدتِ احساسات و خشم از ژرفاى دل مىغريد، به خواندنِ بيانيه پرداخت. او در نظر داشت سى دقيقه سخنرانى كند ولى بعد از گذشتِ هفت دقيقه احساس كرد كه اين كار بىفايده است. پس فرازِ پايانىِ بيانيه را خواند. در اين بخش تغييرِ دولت و بازگشت به روزهاى خوبِ گذشته درخواست شده بود. سپس به همراهانش اشاره كرد تا به او بپيوندند و براى انجامِ خودكشى آماده شوند. آنگاه خطاب به آنها فرياد زد: انتظار جايز نيست، سى دقيقه بيشتر يا كمتر تفاوتى ندارد، پس اى مردان، اى سامورايىهاى راستين! به پا خيزيد و مردانه بميريد!
هيچ صدايى از سربازها برنخاست. سكوت همه جا را فراگرفته بود. مىشيما به موريتا كه كنارش ايستاده بود اشارهاى كرد. آنها سه بار فرياد زدند: عمرِ امپراتور دراز باد! سپس يك باره به طرفِ بالكنِ بالايى دويدند. مىشيما همان طور كه مىدويد دكمههاى يونيفورمِ نظامىِ خود را گشود. وقتى به آنجا رسيدند تمامِ دكمههاى يونيفورم باز بود. يوكيو اعلام كرد كه خود را قربانىِ «آداب و سننِ زيبا و ديرپاى ژاپن» مىكند. پس آن گاه روى سطحِ بالكن نشست. موريتا پشتِ سرِ او در سمتِ
چپاش ايستاد و شمشيرِ بلندِ تيز را بالا برد. لحظهى بزرگِ خونين فرا رسيد: مىشيما شمشيرِ كوتاه را دو دستى گرفت و تيغهى آن را با نيروى هر چه تمامتر به پهلوى چپِ خود فرو برد و سپس شكمِ خود را تا پهلوى راست دريد. كاغذ و قلمِ مخصوص آماده بود. او مىخواست با خونِ خود چيزى در ستايشِ شمشير بنويسد. درد به شدت به جانش هجوم آورد. با دستِ راست رودههاى خود را بيرون كشيد و بر سطحِ بالكن ريخت. سپس نگاهى به موريتا انداخت و به جلو خم شد. موريتا با تمامِ توان شمشير تيز را برگردنِ او فرود آورد. فوروكوگا فرياد زد: دوباره! و موريتا ضربهى دوم را زد. فوروكوگا خود شمشير را از او گرفت و با يك ضربت سَرِ مىشيما را قطع كرد. سرِ بريده چند بار بر سطحِ بالكن غلتيد و بار ديگر روى كندهى گردن، راست ايستاد. آنگاه موريتا زانو زد، دكمههاى يونيفورماش را گشود و دومين شمشيرِ كوتاه را در شكمِ خود فرو برد و آن را دريد. فوروگوا شنيد كه او فرياد زد: صبر كن! و لحظهاى بعد دوباره گفت : حالا! فرمانده فوروكوگا سَرِ موريتا را از بدن جدا كرد!
دانشجويانِ افسرى و اعضاى انجمنِ حاميان، سرهاى بريده را كنارِ هم قرار دادند و با تعظيم به آنها اداى احترام كردند. سربازان و خبرنگارانى كه پس از آگاهى از يورش به پادگان به آنجا آمده بودند، در حالى كه مىگريستند بىاختيار كف مىزدند. فرمانده فوروكوگا به آنها گفت: حالا هر چه دلتان مىخواهد بگرييد! آنها براى شما جان دادند!
سربازان به تصورِ آن كه او نيز مىخواهد هاراكيرى كند، دورش را گرفتند و به طرفِ انجمن هدايتاش كردند. ساعت دوازده و بيست دقيقهى ظهر بود. يوكو همسرِ مىشيما كه براى صرفِ ناهار عازمِ رستوران بود خبر را از راديوى تاكسى شنيد و بىدرنگ به خانه بازگشت. پدرِ يوكيو در خانه بود كه خبر از بخشِ خبرىِ راديو پخش شد.
[1] . Yukio Mishima
[2] . Hieaoka Kimitake
[3] . Shizue
[4] . Azusa
[5] . Karafuto (Southen Sakhalin)
[6] . Gakushuin (Peers)
[7] . General Nogi Maresuke
[8] . Hirohito
[9] . The Forest in Full Flower
[10] . Bungei Bunka (Literary Culture)
[11] . Hojono Umi
[12] . The Sea of Fertility
[13] . Nihon Romanha
[14] . Japanese Romanticists
[15] . Oscar Wild: شاعر و نويسندهى انگليسى و خالق كتاب تصوير دوريان گرى و سالومه(1854-1900).
[16] . Meiji
[17] . Noh
[18] . The Boy Who Wrote Poetry
[19] . The Middle Ages 7. A Story at the Cape
[20] . Yasunary Kawabata: نويسندهى ژاپنى برندهى نوبل ادبيات سال 1968 ـ خالقسرزمين برفى و پرندگان سفيد (1899-1972)
[21] . The Cigratte
[22] . Ningen (Humanity)
[23] . Tozoku
[24] . The Thieves
[25] . Kindai Bungaku (Modern Literature)
[26] . Confession Of a Mask
[27] . Branded
[28] . Way of The Sword
[29] . Thirst for Love
[30] . The Sound of Waves
[31] . Dsphnis and Chloe
[32] . Shinchosha
[33] . The Temple of the Golden Pavillion
[34] . Yoko Sugiyama
[35] . Noriko
[36] . Iichiro
[37] . Kyoko’s House
[38] . After the Banquet
[39] . Arita Hachiro
[40] . Kazo
[41] . The Beautiful Star
[42] . Sword
[43] . The Sailor Who Fell form Grace with the Sea
[44] . Mitoko
[45] . The Harp of Happiness
[46] . Silk and Insight
[47] . Consciousness Only
[48] . The Sea of Fertility (Hojo no umi)
[49] . Sun and Steel
[50] . Madam de Sade
[51] . The Rite of Love and Death
[52] . Gallimard
[53] . The Voice of the Hero Spirits
[54] . Kamikaze توفان آسمانى.
[55] . Spring Snow
[56] . The Fall of the House of Suzaku
[57] . Runaway Horses
[58] . My Friens Hitler
[59] . The Temple of Dawn
[60] . Shield Society
[61] . Tale of a Moon Like a Drawn Bow
[62] . The Terrace of the Laper King
[63] . The Black Lizard
[64] . Shield Society
[65] . The Decay of the Angel
[66] . Thomas Lask
[67] . The New York Times
[68] . James Park Sloan
[69] . Chicago Sun-Times
[70] . Kishin Shinoyama
[71] . Tobu
[72] . Morita
[73] . Ogawa
[74] . Furu Koga
[75] . Chibi Koga
[76] . Masuda
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.