شوخی‌های کیهانی

ایتالو کالوینو

ترجمۀ فرزام پروا

ایتالو کالوینو شوخ‌طبع و طنزپرداز است گاه داستان‌های فانتزی می‌نویسد و دردهای جامعه بشری را به ماوراء تأویل می‌کند. شوخی‌های کیهانی سرشار از طنز کالوینویی است. آثار او که در ایران نیز بسیار خواننده دارد، برآیند دغدغه‌های انسان امروز است که در فضایی غیر عادی می‌گذرد. عشق، نفرت، انسان‌دوستی، حرص، آز و کینه همه در فضایی تعریف می‌شوند که نامعمول است اما در زیر پوسته این فضای عجیب انسان مصایب و مشکلات دوران مدرن را درک می‌کند و با آن همذات پنداری می‌نماید. کالوینو زبان امروز جهان است و به همین دلیل آثارش جذاب و پر نکته است.

 

150,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 350 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
نوبت چاپ

ششم

سال چاپ

1402

وزن

350

قطع

رقعی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

پدیدآورندگان

ایتالو کالوینو, فرزام پروا

کتاب «شوخی‌های کیهانی» نوشتۀ ایتالو کالوینو  ترجمۀ علی فرزام پروا

گزیده‌ای از متن کتاب

دوری و نزدیکی ماه[1]

 

 

 

بنابر کشفیات سر جرج µ. . داروین، روزی روزگاری بود که ماه بدجوری به زمین چسبیده بود. آن وقت امواج دریا کمکمک سایۀ ماه را از روی زمین برداشتند؛ امواجی که مسبب اصلیاش خود وجود مبارک ماه بود، و اینجوری بود که زمین هم نمنمک هرچی قوت داشت از کف بداد.

کب کبک کهنه بانگ برآورد: دیدید می‌دونستم! بقیه‌تون به خواب هم یادتون نبود، اما من یادمه. همه‌اش اون ماه گنده خیک گندشو انداخته بود رو سرمون، وقتی ماه تموم بود ـ شبامونم مثل روز روشن می‌شد، فوقش با رنگی به زردی کَره – فکر می‌کردیم می‌خواد دخلمونو بیاره؛ وقتی ماه نو می‌شد، تو آسمون طوری خیز ور می‌داشت درست مثل چتر سیاهی که باد چپه‌اش کرده؛ وقتی هم داشت بدر می‌شد شاخ‌هاش آن قدر پایین بود که هیچ نمونده بود به لبۀ پرتگاه گیر کنه. اما تمام قضیه شکل عوض کردن‌های ماه آن موقع طور دیگری بود چون که هم فاصله با خورشید فرق داشت، هم مدارها فرق داشتن، هم زاویه‌های آن چیزهایی که یادم نیست فرق داشت؛ مثلاً کسوف و خسوف رو در نظر بگیرین، زمین و ماه طوری به هم چسبیده بودن که هر دقیقه خسوف و کسوف داشتیم: طبیعی بود که این دوتا غول بیابونی می‌تونستن مرتب همدیگه رو زیر سایه هم بگیرن، اول یکی، بعد اون یکی.

مدارش؟ آهان، البته که بیضوی[2] بود، چون یک مدتی انگاری خودشو رو ماه می‌انداخت، بعدش هم برای مدتی پروازش می‌گرفت. موج‌ها وقتی ماه نزدیک‌تر تاب می‌خورد، اون‌قدر بلند می‌شدند که هیچ‌کسی نمی‌تونست اونا رو سرجاشون بنشونه. اصلاً شبایی بود که ماه اون‌قدر کامل و اون‌قدر پایین مایینا اومده بود که یک سرسوزن فاصله بود تا تلپی بیفته تو آب؛ خب بگذار بگم چقدر فاصله داشت، پاشیم از ماه بکشیم بالا؟ البته که این کار رو می‌کردیم. تمام کاری که لازم بود بکنی این بود که سوار قایق بشی و به طرف ماه پارو بزنی و وقتی زیرش می‌رسی، یک نوردبون بهش تکیه بدی و بکشی بالا.

اونجایی که ماه در پایین‌ترین نقطه وجود داشت، درست نزدیکی صخره‌های زینک بود. ما عادتمون این بود که با اون قایق‌های پارویی کوچولویی که اونا اون روزا داشتن، بزنیم بیرون، قایقایی که گرد و صاف بودن، و از چوب‌پنبه ساخته شده بودن. اونا چند تایی از ما رو نگه داشته بودن؛ من، کاپیتان وهد وهد، زنش، پسردایی ناشنوام، و گاهی هم خلتلخ کوچولو رو ـ اون موقع اون 12 سالش بیشتر نبود. اون شبا آب خیلی آروم بود، اونقده نقره‌ای بود که مثل جیوه به نظر می‌رسید، و ماهی‌های توی آب که قشنگ و بنفش بودن، نمی‌تونستن از پس جاذبه ماه بر بیان، و می‌اومدن به سطح آب، کاری که هشت‌پاها و ستاره دریایی‌های زعفرانی هم می‌کردن. همیشه یک فراری از مخلوقات کوچولو وجود داشت؛ مخلوقاتی مثل خرچنگ‌ها و سرپاهای کوچیک، و حتی یه چندتایی خزه که سبک و رشته‌ای بودن، و یه چند تایی مرجان اونا دیگه از سطح آب کنده می‌شدن و خودشون رو به سطح ماه می‌رسوندن، و از اون سقف سفید آهکی آویزون می‌شدن، یا اینکه وسط زمین و آسمون معلق می‌شدن، یه جماعت فسفری که مجبور بودیم در حالی که داشتیم برگ‌های موز براشون تکون می‌دادیم، ازشون دور شیم.

ما کار رو این‌جوری انجام می‌دادیم؛ تو قایق یه دونه نوردبون داشتیم، یکی از ما اون رو نگه می‌داشت، اون یکی می‌پرید رو نوردبون و می‌رفت تا تهش، و سومی که پاروها دستش بود اونقده پارو می‌زد که ما درست می‌رسیدیم زیر ماه؛ دلیل اینکه تعداد ما این‌همه زیاد بود همین بود (من فقط به اصلیا اشاره می‌کنم). اون بابایی که بالای نوردبودن بود، همین‌طور که قایق به ماه نزدیک می‌شد، شروع می‌کرد  به ترسیدن و عربده کشیدن: «وایسین! وایسین! همین الانه که سرم دقی بخوره بهش!» این تاثیری بود که شما می‌گرفتین، وقتی اون رو بالای خودتون با اون خیک گنده زمختش و اون  سیخای تیز و لبه‌های مضرس و دندون اره‌ایش می‌دیدین. البته حالا ممکنه یه شکل دیگه باشه، ولی اون موقع ماه ، یا بهتره بگم ته ماه یا زیر شکمش، اون قسمتی که از همه به زمین نزدیک‌تر بود و تقریباً زمین رو خراش می‌داد، با یه دلمه‌ای از فلس‌های ریز پوشیده شده بود. اصلاً شباهت غریبی به شکم یه ماهی داشت، و اون‌طور که خاطرم مونده،  اگه نگم بوی ماهی می‌داد، یه جورایی شبیه بوی ماهی بود، شبیه ماهی سالمون دودی.

راستش رو بخواین از بالای نوردبودن، وقتی سیخ رو آخرین پله می‌ایستادین، کافی بود دستاتونو به سمت بالا دراز کنین تا بتونین ماه رو لمس کنین. ما تمام اندازه‌گیری‌ها رو با دقت تمام انجام داده بودیم (کف دستمون رو بو نکرده بودیم که ممکنه ماه ازمون دور بشه): تنها چیزی که لازم بود شما یه مقدار راجع بهش دقت کنین این بود که کجا دستتون رو می‌گذارین. من همیشه اون فلسی رو انتخاب می‌کردم که به نظر سفت‌تر و قرص‌‌تر می‌رسید (ما در گروه‌های پنج شیش نفرۀ اون موقع از نوردبون بالا می‌رفتیم)، بعدش اول با یک دست آویزون می‌شدم، بعدش با دو تا دستم، و بلافاصله می‌تونستم حس کنم نوردبون و قایق دارن از زیر من جابه‌جا می‌شن، و حالا بود که ماه منو از جاذبه زمین جدا کنه. بعله، ماه اون‌قدر قوی بود که من رو بالا می‌کشید؛ شما این موضوع رو وقتی می‌فهمیدین که از زمین به ماه منتقل می‌شدین: مجبور بودین یه بارکی، انگار دارین پشتک و وارو می‌زنین، خودتون رو بچرخونین، و پاهاتونو رو سرتون برگردونین، تا اینکه پاتون کف ماه قرار بگیره. اونایی که از زمین شما رو نگاه می‌کردن، فکر می‌کردن شما از ماه آویزون‌اید و سرتون پایین پاتون قرار گرفته، ولی برای شما یک موقعیت طبیعی بود، و تنها چیز غریبی که وجود داشت این بود که وقتی چشماتون رو بالا می‌گرفتین، دریا رو در حال درخشیدن بالای سرتون می‌دیدین، در حالی که قایق و بقیه سروته بودن، درست مثل یک خوشه انگور، که از درخت تاک آویزون باشه.

پسر دایی‌ام یعنی کرعلی، استعداد خاصی برای این پشتک و وارو زدن‌ها داشت. دست‌های چلفتی‌اش، همین که سطح ماه رو لمس می‌کرد (همیشه اون اولین کسی بود که از روی نوردبون می‌پرید)، چست و چابک و حساس می‌شد. اونها خیلی سریع جایی رو که اون می‌تونست از اونجا خودش رو بالا بکشه پیدا می‌کردن؛ راستش رو بخواین فقط فشار کف دست‌هاش کافی بود تا به پوستۀ ماه پاره بچسبه. حتی یه دفعه من فکر کردم انگاری این ماه بود که وقتی اون دست‌هاش رو دراز می‌کرد طرف اون می‌اومد.

اون در برگشتن به زمین هم به همین اندازه از خودش جنم نشون می‌داد، کاری که به مراتب سخت‌‌تر بود. ما برای این کار بایستی جستی می‌زدیم، هر چه بالاتر بهتر، اون هم در حالی که دست‌هامونو به طرف بالا می‌گرفتیم (البته اگه از طرف ماه بهش نگاه کنیم، چون اگه از طرف زمین بهش نگاه کنیم بیشتر مثل دایو زدن می‌مونست، یا شبیه شنا کردن به سمت پایین، در حالی که دست‌ها در دوطرف قرار گرفتن)، به عبارت دیگه مثل بالاپریدن از طرف زمین، فقط این دفعه نوردبونی در کار نبود، چون کسی نبود که اون رو طرف ماه بگیره. اما پسر دایی من به‌جای اینکه با دست‌های گشاده از ماه بپره، خودش رو سمت سطح ماه خم می‌کرد، و سرش رو انگار که می‌خواد کله‌معلق بزنه رو به زمین می‌گرفت، اون وقت جستی می‌زد و با دستاش خودش رو هل می‌داد. از توی قایق ما نظاره‌گرش بودیم، که همین جوری سیخ تو هوا وایساده بود، انگاری گوی بزرگ ماه رو با دستاش داره حمل می‌کنه و می‌خواد پرتش کنه و با کف دستاش بهش ضربه بزنه؛ اون وقت زمانی که دست ما به پاهاش می‌رسید، زورمون رو می‌زدیم که به قوزکش چنگ بندازیم و اون رو سمت عرشه پایین بکشیم.

  1. هیچ می‎دانید چه شد که حافظ شیرازی چنین شعری گفت؟

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است

تمام این داستان پاسخی است به پرسش فوق. البته شگفت‎زده نشوید اگر پاسخ این سؤال را ایتالو کالوینوی ایتالیایی به شما بدهد، هرچه باشد او برخلاف ما با ادبیات فارسی به‎ویژه نظامی، انس دیرینه‎ای دارد.

  1. ترجمه بیضوی به فارسی سره می‎شود «تخمکی»

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «شوخی‌های کیهانی» نوشتۀ ایتالو کالوینو  ترجمۀ علی فرزام پروا

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “شوخی‌های کیهانی”