کتاب جراح دیوانه نوشتۀ یورگن توروالد به ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
گزیدهای از متن کتاب
مقدمه
کتابی که اینک برای خواندن به دست میگیرید تألیف مردی است آلمانی به نام «یورگن توروالد» که در سال ۱۹۱۶میلادی در ایالت «راین» که امروز از ایالات آلمان غربی میباشد متولد شد وبعد از تحصیلات مقدماتی وارد رشتۀ پزشکی گردید و در آلمان و فرانسه وانگلستان رشتۀ پزشکی را تعقیب کرد لیکن حرفۀ پزشکی را انتخاب ننمود.
الب_ یورگن توروالد در سال ۱۹۳۹ میلادی که آلمان به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم آغاز شد وارد خدمت نیروی دریایی آلمان گردید و مشاهدات خود را در جنگهای زیردریایی برای روزنامههای آلمان مینوشت. وی پس از پایان جنگ جهانی دوم، از خدمت سربازی مرخص شد و شروع به نویسندگی کرد. در آغاز خاطرات خود از جنگ جهانی دوم را در چند کتاب منتشر نمود و آنگاه درصدد برآمد شرح حال «زائربروخ» جراح بزرگ آلمان را که خوانندگان در این کتاب با وی آشنا میشوند به رشتۀ تحریر درآورد. وقتی مصمم شد شرح حال زائربروخ را منتشر نماید آن جراح معروف دیگر زندگی را بدرود گفته بود و نویسنده به خود او دسترسی نداشت. ازهمینرو برای نوشتن این شرح حال به شاگردان و دستیاران بروخ و بیمارستانهایی که درآنجا کار کرده بود بهخصوص بیمارستان «شاریتی» در برلین شرقی مراجعه کرد. یورگن توروالد نمیخواست در این مجموعه یک کتاب پزشکی بنویسد ولی چون کتابش مربوط به شرح حال یک جراح بزرگ است، به طور طبیعی اطلاعات پزشکی و زیستشناسی وارد بافت کتاب گردیده و خواننده، از آن اطلاعات بهرهمند میشود. قهرمان اصلی این کتاب زائربروخ در آخر عمر دچار جنون ادواری شد؛ عارضهای که در سالهای پایانی عمر عارض بعضی از مردها و زنها میشود وسادهترین پدیدۀ آن، نسیان دورۀ پیری است که تعدادی از سالخوردگان، به آن مبتلا میگردند و حتی آن عارضۀ ساده هم برای دیگران بدون خطر یا ضرر نیست زیرا یک زن یا مرد سالخورده، ممکن است وعدهای را به دیگری داده ولی بعد فراموش کند و او را دچار بلاتکلیفی یا خطر نماید.
آزموده شده کسانی که تا آخر عمر حافظۀ خود را به کار میاندازند دچار نسیان دورۀ پیری نمیشوند و استادان دانشگاه از این قبیل هستند. چون در دورۀ سالخوردگی مثل دورۀ جوانی از حافظۀ خود استفاده مینمایند و همچنان آن را به کار میاندازند، گرفتار فراموشی در دورۀ پیری نمیشوند.
زائربروخ چون مردی دانشمند بود و مثل دانشمندان دیگر، در دورۀ پیری کتاب میخواند و نمیگذاشت حافظهاش تعطیل شود، نباید دچار فراموشی که بعد مبدل به جنون ادواری گردید، بشود و لذا وضع روحیاش یک پدیدۀ استثنایی بوده است. مردی چون او، نبایستی در آخر عمر دچار جنون ادواری شود و بر اثر دیوانگی وی، فجایعی که در این کتاب میخوانیم روی بدهد.
یورگن توروالد نویسندۀ این تحقیق که اینک مردی شصتونه ساله است در ایالت باویر واقع در آلمان غربی زندگی میکند و دارای یک پسر و یک دخترجوان میباشد که هر دو همسر دارند.
ذبیح الله حکیم الهی دشتی
دارای اسم نویسندگی ذبیح الله منصوری
قسمتی از کارهای برجستۀ یک جراح
در کشور آلمان، از قدیم، کسی که عهدهدار امور مالی یک دانشکدۀ پزشکی و جراحی بود به اسم «مشاور دانشکده» خوانده میشد و بعد از جنگ جهانی دوم که آلمان به دو کشور آلمان شرقی و آلمان غربی تقسیم شد، شغل مشاور دانشکده در آلمان شرقی از بین نرفت. با اینکه در آلمان شرقی دانشکدهها مانند گذشته استقلال نداشتند و همه تحت نظر حکومت آلمان شرقی بودند، در هر دانشکدۀ پزشکی و جراحی یک مشاور، امور مالیِ دانشکده را اداره میکرد.
در روز پانزدهم ماه مه سال ۱۹۴۸ میلادی، یک مشاور دانشکدۀ پزشکی و جراحی به اسم «هال» وارد اتاق سرپرست بهداشت، در برلین شرقی شد.
در آن تاریخ هنوز حکومت آلمان شرقی به طور رسمی به وجود نیامده بود و شهر برلین تحت اشتغال چهار دولت شوروی و امریکا و انگلستان و فرانسه اساسنامۀ اداری مخصوص داشت بااینوجود برلین شرقی که امروز پایتخت آلمان شرقی میباشد به طور غیررسمی پایتخت آلمان شرقی به شمار میآمد.
در آلمان، از قدیم رسم بود پزشکان و جراحانی که برای بیمارستانهای عمومی انتخاب میشدند، با تصویب بهداری انتخاب میگردیدند و مشاورین دانشکدههای پزشکی هم در انتخاب پزشکان و جراحان بیمارستانهای عمومی (بیمارستانهایی که با بودجۀ دولت یا شهرداری اداره میشد) نظرداشتند و در آن روز دکتر هال به اتاق سرپرست بهداشت آلمان شرقی رفت تا راجع به انتخاب یک جراح با وی مذاکره کند.
پس از اینکه دکتر هال وارد اتاق سرپرست بهداشت شد و نشست، گفت: آمدهام راجع به دستیار جدیدی که بایستی در بیمارستان شاریتی مشغول کار شود با شما صحبت کنم[1].
سرپرست بهداشت جواب داد: من هم شنیدهام که دکتر «ویلفرید» بایستی درآن بیمارستان کار کند.
دکتر هال گفت: آیا اطلاع دارید که دکتر ویلفرید عضو حزب نازی بود.
سرپرست بهداشت جواب داد: از این موضوع اطلاع دارم اما پروفسور زائربروخ او را برای دستیاری خود انتخاب کرده است.
دکتر هال جوان بود و زائربروخ را به خوبی نمیشناخت به این جهت اظهار داشت: آیا چون زائربروخ او را برای دستیاری خود انتخاب کرده باید تمام ضوابط را زیر پا گذاشت؟ فکر نمیکنید اگر شما با این انتصاب موافقت نمایید، در بالا راجع به این موضوع چه خواهند گفت.
سرپرست بهداشت جواب داد: خود «اولبریخت» به سبب کمبود جراح با کار کردن دکتر ویلفرید زیر دست دکتر زائربروخ موافقت کرده است[2].
دکتر هال وقتی دانست پیشنهاد دکتر زائربروخ برای اینکه دکترویلفرید، به سمت دستیار، با وی کار کند، از طرف مقامات بالا مورد قبول قرار گرفته، دیگر مخالفت نکرد؛ برخاست و از اتاق خارج شد.
* * *
پروفسور فردیناند زائربروخ در آن تاریخ مردی بود هفتادودو ساله و در برلین شرقی زندگی میکرد و تا مدتی محسود تمام جراحان آلمان به شمار میآمد اما او نسبت به دیگران آنقدر برجسته بود که جراحان دیگر به تدریج رشک خود را فراموش کردند و در عوض برای زائربروخ احترام زیاد قائل شدند.
کسانی هستند که آنقدر درخشندگی دارند و نورشان چشمها را خیره میکند که رقیبان در صدد بر میآیند که لجن و گل بر آنها بپاشند تا اینکه مثل خودشان بشوند و نورشان از بین برود.
اما زائربروخ در بین جراحان آلمان واروپا، طوری برجسته و شاخص بود که کسی به فکر نمیافتاد به سوی او لجنوگل بپاشد چون میدانست با آن کار خود را بدنام خواهد نمود و سند فرومایگی خویش را به دست دیگران خواهد داد. اما با این وجود در بین جراحان آلمان، کسانی بودند که بعد از اینکه زائربروخ وارد مرحلۀ کهولت یعنی مرحلۀ بعد از شصت سالگی شد، ته دل امید داشتند که روزی دستهای زائربروخ دچار رعشه خواهد شد و از آن پس دیگر نخواهد توانست کارد جراحی را به دست بگیرد و در اتاق عمل، جلوه کند.
اما سالهایی بعد از شصت سالگی زائربروخ گذشت و اثری از لرزش در دستهای آن جراح نابغه به وجود نیامد. پس از اینکه نازیها در آلمان روی کار آمدند هیتلر خواست زائربروخ را وارد حزب نازی کند چون وجهۀ او به قدری زیاد بود که اگر وارد حزب نازی میشد، یک وزنۀ سنگین به شمار میآمد اما زائربروخ حاضر نشد وارد حزب نازی شود ولی او آنقدر در جامعه احترام داشت که بعد از اینکه نازیها بیاعتنایی او را نسبت به حزب خودشان دیدند برخلاف آنچه با دیگر افراد میکردند درصدد بر نیامدند مورد آزارش قرار بدهند.
برجستگی یک جراح، بسته به تعداد اعمال جراحی او نیست بلکه وابسته به این است که در رشتۀ جراحی چه ابتکارهایی از وی دیده شده و چه چیز تازه ای آورده است و زائربروخ آنقدر چیزهای تازه درجراحی آورده که یکی از آنها هم کافی بود وی را مشهور و نامش را جاویدان نماید. اول کسی که در قرن ما کارد جراحی را در قلب یک انسان به کارانداخت زائربروخ بود و با موفقیت، عمل جراحی در قلب را به پایان رسانید و برای اینکه هنگام عمل خون به بدن بیمار برسد، از یک قلب مصنوعی استفاده نمود.
قلب مصنوعی زائربروخ که از ابتکارات خود او میباشد، مانند قلبهای مصنوعی امروزی کامل نبود ولی با وجود این به خوبی، خون به بدن بیمار میرساند و امروز هر بیماری که مورد عمل جراحی قلب قرار بگیرد، معالجه شود و به زندگی ادامه دهد، رهین زائربروخ میباشد چون او بود که راه را برای جراحی قلب گشود.
قبل از زائربروخ اولسر معده (زخم معده) را با کارد جراحی درمان میکردند و آن جراح نابغه، اولین بار، برای درمان اولسر معده از مایع سرد استفاده کرد و به وسیلۀ یک لولۀ مضاعف، مقداری الکل را که برودت آن بیست درجه زیر صفر بود وارد معدۀ بیمار کرد به طوری که با اولسر معده تماس حاصل کند و آن را از لولۀ دوم، خارج نمود. پس از اینکه این عمل چند بار در چند روز تکرار میشد و اولسر معدۀ بیمار در مجاورت الکل سرد قرار میگرفت، اولسر از بین میرفت و بیمار از عمل جراحی برای درمان زخم معده راحت میگردید.
زائربروخ اولین جراحی است که به فکر افتاد از داخل معده عکس بردارد اما نه به وسیلۀ اشعهx بلکه به وسیلۀ دوربین کوچک عکاسی که از راه مری ( لولۀ گردن) وارد معده میکرد و آن دوربین به طور مستقیم و از راه نزدیک از درون معده عکس برمیداشت. قبل از زائربروخ بیماریِ سرطان مری بدون درمان بود و سبب هلاکت بیمار میشد.
اما زائربروخ عمل جراحی در مری را ابتکارو متداول کرد و قسمتی از مری را که مبتلا به سرطان شده بود برید و دور انداخت و بعد، برای اینکه خلاء به وجود نیاید، دو قسمت بریده شده را به هم پیوند زد. امروزه هم جراحان کمتر مبادرت به عمل لولۀ گردن میکنند به طوری که هنوز سرطان لولۀ گردن یک بیماری غیر قابل علاج میباشد و علت بیماری، نجویدن غذا و بلع غذاهای خشن و نوکتیز از جمله نان برشته است وزائربروخ میگفت با اینکه نان برشته از لحاظ بهداشت دستگاه گوارش بر نان خمیر مزیت دارد من ترجیح میدهم نان خمیر بخورم تا در معرض خطر ابتلا به سرطان لولۀ گردن قرار نگیرم. دیگر از شاهکارهای جراحی زائربروخ این بود که در جنگ جهانی اول چندین بار، دست یا پا را که بهکلی از بدن جدا شده بود به بدن پیوند زد. سربازی که دست یا پا را از دست داده بود، عضو از دست رفته را بازیافت و تا پایان عمر، مثل افراد معمولی از آن استفاده کرد.
روزی که زائربروخ دست یا پای جدا شده را به بدن پیوند میزد، داروهای امروزی از جمله داروهای آنتی بیوتیک نبود و بخیههای امروزی که در داخل زخم تحلیل میرود وجود نداشت و زائربروخ دست یا پای جدا شده را به وسیله نخهای موسوم به «کات گوت» که از رودۀ جانوران به دست میآمد، و یک نوع زه بسیار باریک بود به بدن پیوند میزد و از آن به بعد خطر عفونت زخم وجود داشت. ولی جراحی او چنان دقیق و تمیز بود که هرگز زخم دچار عفونت نمیشد.
در آن روزگار جراحان، قبل از عمل جراحی از بیم آلوده کردن زخمِ بیمار با دستِ خودشان مدت پانزده دقیقۀ متوالی دو دست را با آب و صابون و آب آهک میشستند که میکروبهای دست از بین برود در صورتی که امروز، جراح، یک جفت دستکش لاستیکی یا پلاستیکی ضدعفونی شده را به دست میکند و با اطمینان از اینکه زخمِ بیمار را با دستهای خود آلوده نخواهد کرد مبادرت به عمل جراحی مینماید.
[1] . شاریتی در زبانهای اروپایی غربی و مرکزی به معنای نیکوکاری و بهخصوص برای دستگیری از فقرا و درمان مستمندان میباشد و کلمهای است فرانسوی که وارد زبانهای دیگر شده و فرانسویها «شاریته» میگویند. مترجم.
[2] . والتراولبریخت که در سال ۱۹۷۳ میلادی در هشتاد سالگی زندگی را بدرود گفت بعدها ریاست حکومت آلمان شرقی را به عهده گرفت. -م.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.