کتاب « خرم آن نغمه » گزیده اشعار ژاله اصفهانی به مناسبت صدسالگی شاعر
گزیده ای از متن کتاب:
بیا به فصل گل ای دوست شادمان باشیم
بیا چو بلبل سرمست نغمهخوان باشیم
بیا چو لاله بخندیم بر رخ گردون
مراد خاطر پُرمهر دوستان باشیم
بیا چو شمع بسوزیم در سراچۀ مهر
چراغ محفل جانان، فروغ جان باشیم
بیا ز شوق بکوبیم پای بر سر خاک
که بس برآید و در خاکْ ما نهان باشیم
بیا ز چهر بشوییم گرد خودخواهی
به یاد مردم بدبخت ناتوان باشیم
به سیم و زر نفروشیم جان و وجدان را
رهین منت دونان نه بهر نان باشیم
صفا و صلح نشیند به جای جنگ و ستیز
اگر که ما همه همرنگ و یک زبان باشیم
چو میتوان به محبت دلی بهدست آورد
بیا چو ژاله بههرحال مهربان باشیم
1321
ای ماه نو، به گنبد مینا چه میکنی؟
بالای چرخ خسته و تنها چه میکنی؟
در پشت ابر چهرۀ کمنور خویش را
گاهی نهان و گاه هویدا، چه میکنی؟
از اختران کناره گرفتی، ز بهر چه؟
در آن فضای دلکش و زیبا چه میکنی؟
ای شمع تابناک، در آن قصر نیلگون
با نور خویشْ رخنه به دلها چه میکنی؟
امشب چراغ کلبۀ ویران کیستی؟
ما را به خاک تیره تماشا چه میکنی؟
ای نور پاک، کاهش جانت ز بهر چیست؟
چون عاشق فلکزده آنجا چه میکنی؟
گر نیستی چو ژالۀ دلداده دردمند
راز و نیاز با دل شیدا چه میکنی؟
1321
دوست میدارم شبانگه پرتو مهتاب را
نالههای مرغ بیدل، گریههای آب را
با دلی غمگین نشینم در کنار ساحلی
بر رخ امواج بینم جلوۀ مهتاب را
اختری تابان شود بر دیدۀ پُرگوهرم
نور امیدی ببخشد این دل بیتاب را
روزگار رفتهام یک خواب شیرین بیش نیست
آرزو آبی خروشان، زندگی بحری عمیق
ساحل آرام خواهی، ترک کن گرداب را
من ز تنهایی ننالم، خوش بود لذات غم
فارغ از مردم شدن، یکسو زدن آداب را
یک دل دردانه دارم «ژاله» پر مهر و وفا
بسپرم دست چه کس این گوهر نایاب را؟
۱۳۲۲
امیرتیمور:
ارغون شاه!
ای وزیر دلیر
پس از گرفتن گیتی بگو چه میخواهم؟
ارغون شاه:
به یاد دارم در اصفهان
به امر ذات همایونی
چو شهر ویران شد
و شد ز کلّه انسان منارهها بر پا
و سمّ اسبان در شطّ خون شناور شد،
تو با تبسّم گفتی: سه چیز دارم دوست
امیرتیمور:
چه بود آن سه؟
ارغون شاه:
خون و شراب
امیرتیمور:
سومی؟
ارغون شاه:
شطرنج.
امیرتیمور:
آفرین!
فروغ هوش و خرد از رخت نمایان است
بیا بنشین
که اسب سرکش شطرنج مست میدان است
ولی بهخاطر بسپار:
اگر ببازی خوارزم از تو خواهد بود،
و گر ببری، سرت ببرم!
ارغون شاه:
فلک بریده سرم را
پیادهام، تو سوار
بیا به عرصۀ پیکار
زمان گرفته به بازی دو روح عاصی را
اسارت شه شطرنج و فتح فرزین است
ارغون شاه:
امیر مات شدی!
شاهِ تو اسیر من است
بزن به تیغْ سرم را
که سر بلندم و شاد
که انتقام گرفتم، ز چون تویی جلاد
سری به روی زمین است
دشنهای خونین…
1323[1]
بال بلند سرخ و سیاهش را
در سراسر زمین گسترد و گفت:
شادا که جهان تهی است
از واعظ مقدس
و حاکم قدیس!
1323[2]
گل من ای بنفشۀ زیبا
سر برون کردهای ز برف چرا؟
بین ز سرما شدی چگونه کبود؟
آخر این فصل رُستن تو نبود
همه گلها ز باغ دور شدند
سوی گلخانه با سرور شدند
تو در این باغ چون منی تنها
من به گلزار چون تواَم شیدا
اینک از شاخهات جدا سازم
تا ز سرما تو را رها سازم
زنم آهسته بوسه بر رویت
واله و مست گردم از بویت
تو ببر سوی او پیام مرا
گو تو ای تلخ کرده کام مرا
گاهگاهی ز لطف شادم کن
من به یاد تواَم، تو یادم کن
یا چو او را ببینی ای گل من
نگهش کن فقط مگوی سخن
که خموشی زبان راز بود
عشق از گفته بینیاز بود
او تو را روی سینه بنشاند
بر تو از مهر نغمهها خواند
کندت گرم زآتش دل خود
شمع سازد تو را به محفل خود
ای بنفشه، تو ای گل زیبا
گل محبوب ژالۀ شیدا!
جانگداز است مهر آن مهوش
با خبر باش زآتش عشقش
چو شوی گرم و رخ فروزی تو
من از آن سوختم، نسوزی تو
۱۳۲۵
[1]. اولینبار در کتابی در سال 1323 چاپ شده است.
[2]. اولین بار در کتابی در سال 1323 چاپ شده است.
کتاب « خرم آن نغمه » گزیده اشعار ژاله اصفهانی به مناسبت صدسالگی شاعر
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.