کتاب «سه یار دبستانی: خیام، حسن صباح و نظام الملک» نوشتۀ هالدین ماگفال ترجمۀ عبدالله وزیری، اسدالله طاهری
دیباچه
این کتاب از داستاننامههای تاریخنویسان به اضافۀ افسانههای متناسب دیگری است که نویسندۀ آن «هالدین ماگفال»[1] انگلیسی بنا بر اقتضای روش داستاننویسی به رشتۀ تحریر کشیده است و از خلال مطالب و لابهلای عبارات آن میتوان به آداب و رسوم دورۀ سلجوقیان پی برد و بر اوضاع و احوال کشور پهناور آن روز ایران بزرگ آگاهی یافت.
عبارات روان و مطالب شیوای کتاب میرساند که این کتاب در خامۀ توانای نویسندۀ آموخته یا داستاننویسی زبردست پرورش یافته و به قدری خواننده را شیفتۀ خود میکند که تا مطالعۀ آن را به پایان نرساند، از بررسی کتاب دست برنمیدارد.
اهمیت برجستۀ دیگر این کتاب در وجود شخصیتهای ممتاز و بسیار مشهور آن زمان یعنی حکیم عمر خیام، خواجه نظامالملک، حسن صباح و همچنین موقعیت ایران و روزگار جهانداری شاهنشاهان سلجوقی است که از مهمترین و درخشندهترین ادوار تاریخی ایران به شمار میرود.
در همین عصر اقتدار و پرشکوه سلجوقیان است که باز وسعت امپراتوری عظیم ایران و دامنۀ ترقیات درخشان علمی و ادبی آن به منتهای عظمت و قدرت خود رسید، طوری که خواجه نظامالملک صدراعظم مدبر و دانشمند ایران حقوق ملوانان سیحون را به انطاکیه حواله میکرد یا تأسیس دانشگاهها و آثار علمی و ادبی و هنری که از آن زمان بر جای مانده، خود بهترین شاهد این مدعاست.
هالدین ماگفال اوضاع آن دوره و سرگذشت زندگانی این سه مرد بزرگ تاریخ را با نام سه یار دبستانی[2] چنان با روش افسانهگویی زیبا و دلپسندی شرح داده است که میتوان آن را تاریخ یا یک سرگذشت تاریخی برشمرد.
این کتاب دو بار در اسکاتلند، یک بار در انگلستان و بار دیگر در آمریکا __ پیش از ترجمه و طبع به زبان فارسی __ چاپ شده و آقایان اسدالله طاهری و عبدالله وزیری زحمت ترجمۀ آن را از انگلیسی به فارسی متحمل شدند.
گرچه با مراجعه به دائرةالمعارف، هویت هالدین ماگفال بهدرستی روشن و آشکار نشده است، ولی معلوم میشود که مشارالیه در شمار نویسندگان انگلیسی شناختهشده است و غیر از سه یار دبستانی، بیست اثر دیگر نیز در فن نقاشی دارد.
ماگفال بعضی رباعیات خیام را برای آوردن شاهد به نثر انگلیسی ترجمه کرد، ولی در ترجمۀ فارسی کتاب نهتنها به ترجمۀ متون انگلیسی او نیاز نبود، بلکه عین آنها در جاهای مناسب خود گذاشته شده است.
همچنین عین چکامۀ معروف امیر معزی در مرگ نظامالملک از روی نسخۀ فارسی دیوان در اینجا آورده شده است و برخی از جملهها که با حقایق تاریخی و روح ملیت ایرانی سازگار نبوده، حذف شده و این کار به شکلی انجام گرفته که موجب پراکندگی یا گسیخته شدن آن قسمت از مطالب نشده و ارتباط آنها بهخوبی بر جای مانده است.
امتیاز طبع و نشر این کتاب را دو دوست گرامی آقایان طاهری و وزیری به اینجانب واگذار کردند و بندۀ خدمتگزار قدیمی فرهنگ و مطبوعات هم برای نخستین بار آن را در تهران به سال ۱۳۱۰ خورشیدی با سرمایۀ شخصی چاپ و پخش کردم.
عبارت زیر نمونۀ چند سطری از نوشتۀ ایشان است که بنده را مرهون لطف و محبت خویش فرمودهاند:
از دوست محترم آقای سلیمی که زحمت طبع و نشر این کتاب را بر عهده گرفتهاند، تشکر میکنیم و جا دارد که همۀ ایرانیان از ایشان تشکر کنند، زیرا با طبع کتب عامالمنفعه خدمتی بزرگ به وطن عزیز خود کردهاند.
در این موقع که به همت انجمن آثار ملی، ساختمان آرامگاه حکیم عمر خیام و آرامگاه فریدالدین عطار عارف شهیر در نیشابور و همچنین آرامگاه نادرشاه افشار در مشهد پایان یافته و مقرر است که سال آینده با تشریفات خاصی گشایش یابند، بسیار بجا و مناسب بود که این کتاب نیز پس از ۲۸ سال و کمیاب شدن چاپ اول آن تجدید چاپ شود و از حسن اتفاق، آقایان علی پناه و دانش اشراقی، دو شریک باذوق و ادبدوست، یعنی مدیران زحمتکش کتابفروشی فروغی در تهران، خیابان فردوسی به اینجانب مراجعه کردند و پیشنهاد دادند که آن را تجدید طبع کنند.
به همین مناسبت همۀ رباعیات خیام در پایان کتاب ضمیمه شد تا خوانندگان را بیشتر استفاده رساند و هم رعایت اقتضای زمان از نظر گشایش آرامگاه جدید آن حکیم عالیقدر شده باشد. ولی ناگفته نباید گذاشت که مزایای چاپ دوم منحصر به همین مقدار نبوده است، بلکه نفاست چاپ، مرغوبیت کاغذ، حروف درشت و نو، تصاویر رنگی خیام و نظامالملک و حسن صباح با هم در پشت جلد و یا بهتنهایی در خود کتاب و همچنین مناظری سیاهقلم از حوادث آن زمان در لابهلای کتاب و به عبارت آخر، ارزانی قیمت کتاب از جمله مزایای عمدۀ چاپ دوم آن است.
تا که قبول افتد و در نظر آید.
علیاکبر مشیر سلیمی
افسانه یا تاریخ
یکی از مسائل مبهم تاریخی که هنوز دست توانای محققین شرقی و غربی نتوانسته پرده از رخسار حقیقت آن بردارد، موضوع شخصیت عمر خیام نیشابوری و انتساب آن رباعیهای نشاطآور و حیرتبخش بدو است.
هویت عمر خیام و کیفیت زندگانی و کمیت آثار نظم و نثر او در طول مدت هشت قرن بهتدریج دچار تحول و تغییرات عجیبوغریب شده است؛ در سدۀ هفتم که قلعۀ الموت به دست هلاکوخان افتاد و کتابخانۀ آن را به امر خان مغول آتش زدند، از میان کتابهای آن کتابخانه، عطاملک جوینی کتابی به دست آورد که موسوم به «سرگذشت سیدنا» است.
عطاملک مختصری از مطالب آن را در پایان تاریخ جهانگشای خود نقل کرد و بعد از آن با اندک تغییراتی، در کتب تواریخ دیگر که در حدود آن زمان تألیف شده است نیز از سرگذشت سیدنا چیزهایی داخل شد.
خواجه رشیدالدین فضلالله عین سرگذشت سیدنا را شاید با مختصر تلخیصی در کتاب نفیس جامعالتواریخ درج کرد.
تا وقتی این کتاب در زندان الموت از نظرها مستور بود، ابداً سخنی از همشاگردی خیام و حسن صباح و نظامالملک در آثار مورخین دیده نمیشد. بعدها همین داستان که در اصل افسانه از جعلیات اسماعیلیان بود، دچار تحولات جدید شد و در دورۀ تیموریان شاخوبرگهای تازه بر آن افزوده شد. برای مثال مؤلف کتاب تذکرهݑالملوک که معاصر تیمور و پسرش شاهرخ بود، قصه را طور دیگری نقل میکند که مدلول آن از این قرار است: خواجه نظامالملک بنا بر قراری که در مرو یا در بلخ بین او و همشاگردانش گذاشته شده بود، املاک خود در نیشابور را به عمر خیام بخشید و او از مردم کناره جست.
از عایدات املاک نظامالملک هرساله نخست سیصدوشصت خم شراب میانداخت و در گل سر هر خمی ده دینار زر سرخ میگذاشت و آنچه برای او باقی میماند، به مردم فقیر میبخشید!
و آنگاه داستان مخالفت حسن صباح را با نظامالملک بیش از آنچه در کتب سدۀ هفتم بوده است، با شاخوبرگ ضبط میکند. بعد از تاریخ تذکرةالملوک، به کتاب جعلی دیگری موسوم به وصایای خواجه نظامالملک برمیخوریم که مطالب و وقایع آن ابداً با تاریخ صحیح و مسلم سلجوقیان وفق ندارد. در آن کتاب، افسانۀ منقول از سرگذشت سیدنا را با اندک تغییراتی در اشخاص و زمان و مکان از زبان نظامالملک خطاب به پسرش فخرالملک نقل میکند. نام بعضی از اشخاص تاریخی مانند امام موفق نیشابوری (استاد عمیدالملک کندری و ابوالحسن باخرزی) و عبدالصمد (فندورجی) که در دستگاه امرای خراسان منشی بود، در این کتاب با نام خیام و حسن و نظامالملک توأم میشود. این افسانۀ نوزاد که قدری از مادر و جدۀ خود تنومندتر است، در کتاب روضةالصفا عیناً نقل شده و چون روضةالصفا نخستین تاریخ مفصل فارسی است که طرف توجه قرار گرفته و در هندوستان و ایران چند بار به طبع رسیده است، ناچار این حکایت به گوشها و چشمهای مردم مأنوس شده است و وقتی فیتز جرالد مترجم انگلیسی خواست مقدمهای بر ترجمۀ رباعیات خیام به انگلیسی بنویسد، قصۀ همشاگردی او را با دو تن از بزرگان دیگر از همین کتاب اقتباس کرد و بهتدریج در عالم بهقدری مشهور شد که کار آن امروز برای شخص محقق زحمات فکری زیاد تولید میکند. چنان که برخی از محققین نوشتهاند، شرقشناسان اروپا به داستان همشاگردی این سه نفر بهواسطۀ اختلاف سن ایشان تردید دارند و آن را انکار کردهاند. این انکار شرقشناسان که فقط متکی به دلیل اختلاف سن است، کاملاً قابل تردید است، زیرا اگر منحصر به همین یک دلیل باشد، همان درجۀ امکانی که در فرض اختلاف سن هست، برای فرض عدم اختلاف سن نیز متناسب است! یعنی اگر میگویند قاعدتاً عمر خیام و حسن صباح که در حدود 518 وفات کردهاند، نباید با خواجه نظامالملک که در 4۸۵ در سن هفتادوپنجسالگی مرده است، همسن باشند، ادعای سادهای بیش نیست و در مسائل تاریخی اگر دلیل منحصربهفرد از این مقوله باشد، تصور خلاف آن نیز به همان سهولت جایز است.
یعنی ممکن است عمر خیام و حسن صباح و خواجه نظامالملک هر سه در حدود 410 به دنیا آمده باشند و دو نفر اول تا سال ۵۱۸، سیوسه سال بعد از سومی در قید حیات بودهاند و این فرض چندان اشکال عقلی ندارد.
خلاصه راهی را که خاورشناسان برای تحقیق این موضوع پیمودهاند، بیاساس بوده است و دو سال پیش (۱۳۱۰) که نگارندۀ کتاب از ترجمۀ عربی رباعیات احمد حامد صراف انتقاد میکرد، برای بحث در تاریخ زندگانی خیام اصول معینی اختیار کرد که در نتیجۀ آن توانست خیلی بیش از آنچه دیگران در این راه تکاپو کردهاند، به حقیقت نزدیک شود. ما در بحث خود توانستیم ریشۀ همۀ روایات همشاگردی را به اصل آن __ که کتاب سرگذشت سیدنا است __ برگردانیم و آنگاه در کیفیت حکومت و عادات و تحولات ملاحدۀ الموت غوررسی و استنباط کردیم که این کتاب در قسمت زندگانی حسن صباح پایۀ افسانهای و اساطیری دارد؛ یعنی وقایعی را که فراموش کرده بودند، در اینجا به صورت دیگری نقل کردهاند!
کسانی که قسمت چاپشدۀ بحث ما را دربارۀ خیام در سال ۱۳۱۰ روزنامۀ یومیۀ ایران دیدهاند، به خاطر دارند نتیجهای که از ترتیب مقدمات تاریخی به دست آمد، خیلی نزدیک به واقعیت بود.
یعنی برای نخستین مرتبه تاریخ واقعی زندگانی خیام از میان دهها افسانه که مانند ابر آن را پوشیده داشته است، به معرض ظهور درآمد.
برخی از محققان تهران با اینکه قدرت استدلال بحث را دیدند، باز از این نظر که با متعارف موافق نبود، نخواستند اظهار موافقت کنند و زمزمههای مخالف آغاز کردند، ولی همان بحث و نتیجه مقبول جمعی از فضلای تهران واقع شد و ناچار اگر به دست آقایان خاورشناسان اروپا و آمریکا هم رسیده باشد، از نظر قبول محروم نمانده است.
خلاصۀ آن بحث از این قرار است:
«همشاگردی این سه نفر ابداً در عالم وجود اتفاق نیفتاده است، زیرا در تواریخ صحیح مصرح است که خواجه نظامالملک در طوس تربیت مقدماتی یافت و حسن صباح در شهر ری __ که مسکن پدرش بود __ با اطفال ری همشاگرد بوده است. عمر خیام __ همچنان که ابن فندق تصریح میکند __ در نیشابور متولد شده و در همانجا نشو و نما یافته است.
در صورتی که دورۀ کودکی هریک از این سه نفر در شهری جداگانه سپری شده، چطور ممکن است دبستانی در نیشابور فرض کنیم که مجمع این سه تن باشد؟ به علاوه، امام موفق نیشابوری مقامش عالیتر از این بوده که در دبستان به خردسالان درس بدهد، بلکه او در موقع ستیزهجویی سلجوقیان و غزنویان از رجال متنفذ خراسان بوده که وجودش در غلبۀ سلجوقیان دخالت تام داشته است.
[1]. Haldine Magfale
[2]. Three Students
کتاب «سه یار دبستانی: خیام، حسن صباح و نظام الملک»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.