خروج آخر

فدریکو اکسا

آریو یزدان بخش

درست در زمانی که تدمک کای می رفت تیری به مغزش شلیک کند، مردی ناشناس با سماجت خاصی زنگ خانه اش را به صدا در می آورد و سرنوشتش را تغییر می دهد. سپس تد به روی میز کارش یادداشتی را با خط خودش می بیند به این مضمون: در را بازکن. این آخرین شانست است. ولی او به یاد نمی آورد که این کمات را نوشته باشد.

110,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آریو یزدان بخش, فدریکو اکسا

نوبت چاپ

اول

شابک

978-600-376-834-5

تعداد صفحه

542

سال چاپ

1399

قطع

رقعی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

نوع جلد

سخت

کتاب خروج آخر نوشتۀ فدریکو اکسا ترجمۀ آریو یزدان بخش

گزیده ای از متن کتاب

فصل یک

تد مک کای[1] می‌رفت تیری به مغز خودش شلیک کند که صدای زنگ با سماجت خاصی به صدا درآمد.

او صبر کرد. با حضور کسی پشت در، فشار دادن بر روی ماشه برایش غیر ممکن بنظر می‌رسید.

– هر کی هستی برو.

اما مهمان ناخوانده با اصرار زیاد فریاد می‌زد:

– می دانم که شما منتظر من هستید، باز کنید.

صدا آنچنان با وضوح در اتاق می‌پیچید که در یک لحظه کوتاه، تد با کنجکاوی به واقعیت حوادث پیش آمده، شک کرد.

او اطراف خودش را نگاه کرد مثل اینکه به دنبال اثبات این فریاد در اتاق سوت و کورش، میان کتابهای حسابداریش، کپی تابلو مونه[2]، میز تحریر و در آخر نامه‌ای که همه چیز را برای هلی[3] توضیح داده بود، می‌گشت.

– خواهش می‌کنم باز کنید.

در چند سانتیمتری سرش، سنگینی اسلحه برایش بیشتر و بیشتر می‌شد. اگر این مهمان ناخوانده صدای تیر را بشنود فوراً با پلیس تماس می‌گیرد و نقشه‌اش نقش بر آب می‌شود.

هلی و بچه‌ها به شهر بازی رفته بودند و تد نمی‌خواست که خبر مرگش را دور از خانه‌شان به آنها بدهند، چنین چیزی برایش غیر قابل تحمل بود.

صدای ضربات زنگ به تعدد شنیده شد.

– تصمیمتان را زود بگیرید! تا وقتی که در رو باز نکنین، من از اینجا نمی رم!

هفت تیر در دستش می‌لرزید، تد آن را روی ران راستش گذاشت، در حالیکه دست چپش را در موهای سرش می‌کرد، به ناسزا گفتن به مرد بیگانه ادامه می‌داد.

آیا او یک نماینده شرکت تجاری بود؟ در این محله مرفه، اینگونه واسطه‌های تجاری را دوست ندارند، مخصوصاً که این نوع فروشنده‌ها خودشان را مصر نشان دهند.

فریادها و ضربات برای چند ثانیه متوقف شد، با یک حرکت آرام، تد از این سکوت استفاده کرد و اسلحه را دوباره روی شقیقه‌اش گذاشت.

او به خودش می‌گفت؛ ممکن است که مرد بیگانه از این کار صرفه نظر کرده و رفته باشد، اما دوباره این شخص شروع به در زدن و فریاد کشیدن کرد.

تد تصمیم گرفته بود که در را برایش باز نکند … و منتظر بماند. دیر یا زود این فرد مزاحم خسته می‌شد.

در همین اثنی، روی میز تحریر نامه تا شده‌ای توجه تد را جلب کرد، دست خطی مشابه به آنچه که او خطاب به زنش نوشته بود، روی کاغذ تا شده دیده می‌شد، با این تفاوت که اثری از اسم زنش در آن نمی‌دید. او آنقدر احمق بود که نوشتن اسم زنش را روی مدرکی به این مهمی فراموش کند؟ فریادهای پشت دری که رو به خیابان بود، دو برابر می‌شد. با فکر کردن به این کشف غیره منتظره، به خودش اطمینان می‌داد که این شاید یک سورپرایز خوب باشد. کاغذ را باز کرد و خواند. چیزی که او دید خونش را منجمد کرد. دست خط خودش بود، ولی به یادش نمی‌آمد که این دو خط را نوشته باشد:

در را باز کن.

این آخرین شانست است.

آیا او این کلمات را نوشته بود و کاملاً زمان و محل نگارش آن را فراموش کرده بود؟ آیا این بازی از طرف سیندی[4] و نادین[5] بود؟ دلیل این نوشته برایش نامعلوم بود و در این لحظه برایش غیر منطقی‌تر می‌آمد، بخصوص که یک دیوانه هم داشت پاشنهٔ در را درمی آورد. اما حتماً یک توضیحی در این مورد وجود داشت. تد به خودش گفت:

خودتو نشان بده.

در دست راستش، هفت تیر یک تن وزن داشت.

– تد، لعنتی در رو باز کن!

اسلحه به دست، تد از جایش پرید، آیا این مرد اسمش را صدا زد؟ تد با همسایگانش رابطه تنگاتنگی نداشت، اما او قادر به شناسایی صداهایشان بود، ولی صدای این مرد به هیچ کدام از آنها شباهت نداشت. او از جایش بلند شد و اسلحه را روی میز تحریر گذاشت. در هر صورت آخر دنیا نبود، این مزاحم هر کسی که می‌خواست باشد، می‌توانست به سرعت از شرش خلاص شود و دوباره به دفترش برگردد و یک بار برای همیشه کار خود را تمام کند. بعد از هفته‌ها برنامه ریزی برای خود کشی‌اش، نباید به خاطر یک مزاحم عقب گرد می‌کرد. تصمیمش را گرفت، روی میز، قوطی کوچکی که پر از خودکار، پاکنهای کهنه، مداد، و غیره و غیره بود را در دست گرفت. قوطی را با یک حرکت سریع روی میز واژگون کرد و کلیدش را دید که کمتر از دو دقیقه قبل آنجا گذاشته بود. او که اکنون می‌بایست جنازه‌اش با دستان آغشته به پودر[6]، درازکش روی کاناپه تا شویی در مقابل نور پنجره قرار می‌داشت، کلید را بین دو انگشتش گرفت و بطرز ساده لوحانه بررسی‌اش کرد مثل اینکه چیزی را یافته که فکر نمی‌کرده دوباره ببیند. وقتی که تصمیم به خودکشی گرفتیم، حتی اگر هم برای این کار مصمم باشیم، اراده انسان دقایق قبل از خود کشی مبارزه و امتحان سختی در پیش دارد. تد از این موضوع آگاه بود و چشم انداز دوباره طی کردن این مسیر، او را آزار می‌داد.

[1]. Ted McKay

[2]. Monet؛ مونه (1840-1926): نقاش فرانسوی که پایه گذار سبک اپمرسیونیسم بود.

[3]. Holly

[4]. Nadine

[5]. Cindy

[6]. پودر: وقتی که با هفت تیری شلیک می‌کنیم اثر گوگرد مانند پودری روی دستمان می‌ماند.

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب خروج آخر نوشتۀ فدریکو اکسا ترجمۀ آریو یزدان بخش

کتاب خروج آخر نوشتۀ فدریکو اکسا ترجمۀ آریو یزدان بخش

موسسه انتشارات نگاه

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “خروج آخر”