کتاب “به چهل سالگی ات رسیده ام” سرودۀ “مژده لواسانی”
گزیده ای از کتاب “به چهل سالگی ات رسیده ام”
1
برایت صدبار نوشتم
این تنهایی در همهمه و حرف و نگاه
گم
نخواهد شد
هزاربار نوشتم
در ازدحام مدهش آدمها
خفه خواهم شد
من
جمله
جمله
جمله
نوشتم،
دعوتت کردم
به تنفس غزل
خواب خاطره
دلبستگی به باران
هزاربار!
اما تنهاتر از آنم
که یکبار بخوانیام…
تنهاتر از آن
که یکبار
خوانده شوم.
2
سالهاست
جنازۀ بهار بر شانههایم،
پیش چشم مردمی که صبحها
سوگوار بهارند
و شبها
به تابوتش
سنگ میزنند
بهوسوسۀ تسلیم زمستان
خیرهام.
3
کوچهها
خیابانها
شهرها
قارهها
نه!
راهِ گریزی نیست
من در هوای تو محبوسم
و مرگ هم حتی
راه گریز را
نشانم نمیدهد
من در هوای تو محبوسم!
4
بهار و باران
جایی در حوالی اخمهای رهگذران
سرمای نگاهشان
و فریاد عفن بدنهایشان
گمشده بود
آن روز بود که رسیدی
شهر عاشق شد و
دانستیم
عشق، نامِ دیگرِ بهار است.
کتاب “به چهل سالگی ات رسیده ام” سرودۀ “مژده لواسانی”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.