گزیده ای از متن کتاب
کتاب آنچه در اتاق اتفاق افتاد: خاطرات کاخ نوشتۀ جان بولتون ترجمۀ محمد خجسته
فصل اول: طولانیترین راهپیمایی به سمت ساختمان ضلع غربی کاخ سفید
یکی از جاذبههای مشاور امنیت ملی بودن تعدد و حجم چالشهایی است که با آن روبهرو هستید. اگر علاقهای به آشفتگی، تردید، و ریسک ندارید __ توأم با دلواپسی دایمی، قدرت تصمیمگیری که که باید اتخاذ کنید، حجم زیادی کار، تعامل با شخصیتهای بین المللی و داخلی و خوددرگیری های غیرقابل وصف __ به سراغ کار دیگر بروید. مشاور امنیت ملی بودن هیجانانگیز است اما تقریباً غیرممکن است که برای دیگران توضیح دهید چگونه قطعات کاملاً ناسازگار باهم جور میشوند.
نمیتوانم نظریه جامعی از دگرگونی و تغییر شکل دولت ترامپ ارائه دهم زیرا غیرممکن است. با این حال، فهم عرفی واشینگتن از مسیر ترامپ اشتباه است. مردم عادی فکر میکنند ترامپ همیشه آدم عجیب و غریبی است. او در پانزده ماه اول ریاست جمهوریاش همیشه مردد، بیثبات و تحت تأثیر «محور بزرگان»[1] بود و در تصمیماتش تعلل میکرد. با این حال، با گذر زمان ترامپ اعمادبهنفس بیشتری یافت، از محور بزرگان جدا شد، همهچیز از هم پاشید و دور و بر ترامپ فقط «بله قربانگوها» ماندند.
تکههای این فرضیه درست است، اما تصویر کلی آن ساده انگارانه مینماید. محور بزرگان در بسیاری موارد سبب مشکلات ماندگاری شد، نه به این دلیل که آنها در مدیریت ترامپ موفق بودند، همانطورکه از ما بهتران این کار را انجام دادهاند (توصیف مناسبی که من از زبان فرانسوی برای اطلاق به کسانی که از نظر اخلاقی خود را برتر از ما میدانند، انتخاب کردم)، بلکه درست برعکس. آنها برای برقراری نظم تقریباً کاری انجام ندادند، و کاری که انجام دادند مطمئناً آنقدر خودخدمتی و کوچک شمردن بسیاری از اهدف شفاف ترامپ بود (خواه باارزش و خواه بیارزش) که باعث تشدید تفکرات بدگمان و مشکوک در ترامپ شدند، و کار را برای کسانی که بعداً آمدند تا با رئیسجمهور در مورد خطمشیهای مشروع تبادل نظر کنند سختتر کردند . مدتها تصور میکردم وظیفه مشاور امنیت ملی کمک فکری به رئیسجمهور برای اتخاذ تصمیمهای درست و پیگیری اجرای درست آنها توسط مقامات اجرایی است. نحوۀ کار شورای امنیت ملی در دورههای مختلف ریاست جمهوری متفاوت بود، اما هدف اصلی ارائۀ مشاوره درست به رئیسجمهورها بوده است.
از آنجا که محور بزرگان در انجام وظیفه خود توفیق چندانی نداشت، ترامپ نه تنها در ادارۀ کشور، بلکه در ادارۀ خود کاخ سفید هم مستأصل ماند. مسئولیت وضع پیشآمده فقط بر عدۀ محور بزرگان نبود، خود ترامپ نیز بیتقصیر نبود. او معتقد بود میتواند قوه مجریه را اداره کند و سیاستهای امنیت ملی را بهطور غریزی با تکیه بر روابط شخصی با سران کشورهای خارجی، و با شوهای تلویزیونی که همیشه در آستین دارد، مدیریت کند. اکنون غریزه، روابط شخصی، و شوهای تلویزیونی ابزار اصلی رئیسجمهور هستند، اما نه برای مدت طولانی. تحلیل، برنامه ریزی، نظم و انضباط فکری، ارزیابی نتایج، اصلاحات دورهای و مانند اینها از نظر ترامپ سد راه تصمیمات ریاست جمهوری هستند و به مذاق او چندان خوش نمیآیند. شما فقط ظاهر ماجرا را میبینید.
بنابراین، نمیتوان انکار کرد که انتقال قدرت ترامپ بهطور جبران ناپذیری سرهمبندی شد. روند ضروری و سلسله مراتبی که باید برای تعیین مقامات اجرایی، نه تنها در انتخاب مشاوران ترامپ که سابقه اجرایی چندانی نداشتند، بلکه حتی در پستهای رده پایین قوه مجریه اتفاق میافتاد، هرگز اجرا نشد. ترامپ و بیشتر افراد تیمش اصلاً منشور حکومتداری را بلد نبودند یا درک نمیکردند. من وارد هرج و مرج موجود شدم، و مشکلاتی را دیدم که میتوانست در اوایل دولت جدید حلوفصل شود. بدیهی است که نه جابجاییهای مداوم مقامات و پستها و نه سیاست به قول هابز «جنگ همه با همه» کمکی به حل ماجرا نمیکرد. شاید زیادهروی باشد که بگویم توصیف هابز از وجود انسان به صورت «گوشهگیر، فرومایه، کثیف، پست، و ضعیف» دقیقاً زندگی در کاخ سفید بود ، اما بسیاری مشاوران کلیدی در پایان دوره تصدیشان به این نوع سیاست تمایل داشتند. همانطورکه در کتاب «تسلیم گزینه نیست» توضیح دادم، رویکرد من در خصوص ادارۀ امور دولت همیشه این بوده که تا آنجا که ممکن است تشریفات زائد اداری را در جایی که خدمت میکنم (دولت، دادگستری، نمایندگی ایالات متحده آمریکا برای توسعه بینالمللی) حذف کنم بهطوریکه بتوانم راحتتر اهدافم را تحقق بخشم.
[1]. (axis of adults) این اصطلاح را جان بولتن برای سیاستمداران سایه و پشت صحنه در کاخ سفید (آقا بالاسرها) به کار میبرد.
کتاب آنچه در اتاق اتفاق افتاد: خاطرات کاخ نوشتۀ جان بولتون ترجمۀ محمد خجسته
کتاب آنچه در اتاق اتفاق افتاد: خاطرات کاخ نوشتۀ جان بولتون ترجمۀ محمد خجسته
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.