وبلاگ

هنگامی‌که اَعمالمان از اعماقِ غارِ زمان به سراغمان می‌آید: مروری بر کتاب تصویر دوریان گری

سایت آوانگارد در یادداشتی به قلم مرضیه کیانی به معرفی کتاب «تصویر دوریان گری» نوشتۀ اسکار وایلد پرداخته است که در ادامه می خوانید:

«گناه اثر خودش را در صورت آدم نشان می‌دهد، نمی‌توان اثرش را مخفی کرد، گاهی مردم چیزهایی درباره‌ی گناه‌های پنهان می‌گویند، ولی اصلاً چنین چیزی نداریم. اگر آدمِ رذلی گناهی مرتکب شود، اثر این گناه خودش را با خطوط دور لب‌ها، افتادگی پلک‌ها و حتی بی‌ریخت شدن دست‌ها نشان می‌دهد.[1]

مجازاتْ آدمی را تطهیر می‌کند. دعای بشر به درگاه خداوند به‌جای “گناهان ما را عفو کن” باید “ما را به سزای اَعمالمان برسان” باشد[2]»

هنگامی‌که اَعمالمان از اعماقِ غارِ زمان به سراغمان می‌آید: مروری بر کتاب تصویر دوریان گری

تصویر دوریان‌ گرِی[3](1891) تنها رمانِ اُسکار وایلد[4] (1900-1854)، شاعر و نمایشنامه‌نویس مطرحِ ایرلندی‌، روایتِ هم‌قطاریِ روح و جسم آدمی در سِیرِ حیات از زاویه‌ی دیدِ دانای کل است؛ روایتِ جوانی‌ به نامِ دوریان گرِی با زیبایی‌ مسحورکننده که سرمستِ زیباییِ خود در مارپیچِ بی‌پایان لذت می‌تازد. کتابْ روایتِ تحقق آرزویی‌ست عجیب در اوجِ ناگهانگی‌؛ تحقق آرزوی جوانی زیبا که با دیدن تصویرِ مفتون‌کننده‌ی خود بر بوم نقاشی آرزو می‌کند که کاش همیشه جوان بماند و تصویرش در تابلو به‌جای او پیر شود و به‌جای او، تصویرش بار همه شهوت‌ها و گناهانش را به دوش کشد و چین‌وچروک‌های ناشی از رنج و گذرِ عمر به‌جای او بر تصویرش نمایان شود. داستانْ روایتِ سقوطِ انسان در قالبِ تابلویی اسرارآمیز است؛ تابلویی که نمادی‌ست از تباهی آدمی در اثر گناه؛ ترسیمگرِ آن‌چه آدمی بر سرِ روح خود می‌آورد؛ تابلویی که دوریان می‌توانست با نگریستن در آن، پنهان‌ترین زوایای ذهنش را ببیند؛ تصویری حقیقی‌تر از همه‌ی آینه‌های عالَم چراکه افزون بر ظاهر جسمی و پیکرش می‌توانست آن‌چه بر روح و درونش می‌گذرد را نیز برایش آشکار کند؛ «تصویری که وقتی به زمستان زندگی‌اش می‌رسید، دوریان هنوز در بهار و تابستان زندگی‌اش بود»[5].

گاه آشنایی‌ها رنگی از زندگی دارند و گاه رنگی از مرگ؛ گاه حضوری نوری به زندگی‌مان می‌تاباند و گاه زندگی‌ را به تاریک‌خانه‌ای بدل می‌کند. تصویر دوریان گرِی شرحِ آشنایی سه مرد و تأثیرِ عمیقی‌ست که بر زندگی یکدیگر می‌گذارند؛ شرحِ روایتِ شیفتگیِ نقاشی زبردست به نام بازیل هالوارد که همه‌چیز با شاهکارِ او رو به آغازیدن می‌گذارد، نقاشی که باور دارد «هر تصویری که هنرمند با احساسش می‌کشد، تصویر نقاش است و نه مدلش، تصویر آن‌قدر که نقاش را روی بوم افشا می‌کند، مدل را افشا نمی‌کند»[6] و از همین روست که نمی‌خواهد شاهکارِ زندگی‌اش که در حقیقت روحش است را در برابر نگاه سطحی‌بین آدمیان به نمایش بگذارد. داستانْ شرحِ زیبایی‌ها و سرمستی‌های جوانی به نام دوریان گری و انحطاطِ روح وی در سراشیبی سقوط است، جوانی که روحش از درونِ بوم نقاشی به او می‌نگرد و او را به داوری می‌خواند، جوانی که زندگی‌اش به او می‌گوید «فقط گوشه‌ی شیره‌کش‌خانه‌ها می‌شود فراموشی خرید. در شیره‌کش‌خانه‌هایِ وحشتناک می‌توان خاطره‌ی‌ گناهان گذشته را با گناهان جنون‌آمیزِ تازه از ذهن زدود»[7]. داستانْ روایتِ مردی مرموز و غره به دانایی و رِندی به نام لُرد هنری‌ است که گویی راز حیات را برای دوریان افشا می‌کند و ردپایش تا پایان در زندگیِ او حک می‌شود؛ مردی که باور دارد «ما مجازات امتناع‌هایمان را پس می‌دهیم. هر هوس و غریزه‌ای که در وجودمان خفه می‌کنیم، مسموم و تباهمان می‌کند. تنها راهِ راحت‌شدن از شرِ وسوسه، تسلیم شدن به آن است. اگر در برابر آن مقاومت کنید روحتان به خاطر حسرت خوردن از ارضا نکردن تمایلاتی که از آن منعش کرده‌اید، بیمار می‌شود.»[8]؛ مردی که گفته‌هایش تارهای مرموز وجودِ دوریان را به لرزه درمی‌آورد و کشمکش‌هایی را در وجود او شعله‌ور می‌کند و زندگی ناگهان برایش معنایی دیگر می‌یابد.

«لرد هنری: عاشق‌شدن بهتر از این است که عاشق آدم بشوند. اگر عاشق آدم شوند، دردسر است. رفتار زن‌ها با ما مثل رفتار انسان‌ها با خدایان است. آن‌ها ما را می‌پرستند و دائم مزاحممان هستند تا کاری برایشان بکنیم.

دوریان: آن‌چه آن‌ها از ما می‌خواهند، قبلش به ما داده‌اند. آن‌ها عشق را در نهاد ما ایجاد می‌کنند، حق دارند آن را از ما مطالبه کنند. آن‌ها زر ناب زندگی‌شان را به ما عرضه می‌کنند.

لرد هنری: شاید، اما بی‌بروبرگرد می‌خواهند ذره‌ذره پس بگیرند و این مایه نگرانی است… زن‌ها انگیزه‌ی خلق شاهکار را در ما ایجاد می‌کنند اما همواره نمی‌گذارند شاهکار به وجود بیاوریم.

دوریان: تو واقعاً بدجنس هستی، نمی‌دانم چرا دوستت دارم.

لرد هنری: بله دوریان تو همیشه شیفته‌ی من خواهی بود. من انواع گناهانی که جرئت ارتکابشان را نداری به تو معرفی می‌کنم.»[9]

اُسکار وایلد در این اثر گویی زوایای متفاوت ذهن خود را به تصویر کشیده است، از تضادهایی که آدمی را حیرانِ صحنه می‌کند، در وانفسای غلیان‌های درون درمی‌مانیم که به کدامین سو رهسپار شویم؛ سرگشته‌ایم که راه چیست و بیراه کدام است. شخصیت‌های این داستان نیز گویی همین زوایای متفاوت‌اند که بپا برخاسته‌اند و هر یک زندگی و هستی را از چشم‌اندازی متفاوت می‌نگرند و نظراتشان گویی برآمده از جهان‌هایی ناهمگون است: یکی بر این باور است که نمی‌توان خیره‌سرانه به هر سو روانه شد چراکه «آدم‌ها برای خودخواهی باید بهایی به‌غیراز پول هم بپردازند … چیزهایی مثل پشیمانی، زجر و عذاب و … حسِ حقارت»[10]؛ آن دیگری اما همه‌ی این‌گونه اندیشه‌ها و باورها را به دیده‌ی تحقیر می‌نگرد؛ از دیدِ او همه‌ی جنایاتْ عوامانه است و متعلق به طبقات پست: «تصور می‌کنم جنایت در زندگی آن‌ها همان نقشی را دارد که هنرْ پیشِ ما [طبقات مرفه] دارد: صرفاً راهی است برای ابراز احساسات»[11]؛ از دیدِ او هیچ زنی نابغه نیست و زنان تنها جنسی زینتی‌اند که هرگز حرفی برای گفتن ندارند اما حرفشان را به طرزی دل‌نشین می‌زنند؛ از دیدِ او هنرْ بیماری‌ست و عشق‌ چیزی جز توهم نیست؛ از دیدِ او، ما ازاین‌رو از نزدیکان خود بیزاریم که نمی‌خواهیم ببینیم عیب‌هایی که خود داریم را نزدیکانمان نیز دارند؛ از دیدِ او همه‌چیز به رنگی متفاوت از تصورِ دیگران است و از‌این‌روست که همواره جاذبه‌ای فریبنده در نگاهِ دیگران دارد و ریشخند و اطمینانِ بی‌عبوری که در گفته‌هایش موج می‌زند، دیگران را از مقاومت بازمی‌دارد.‌ اُسکار وایلد در این اثر ما را به جهانِ شگرف این اندیشه‌ها فرامی‌خواند، فریفته‌شان می‌شویم، در اعماق معنایشان سفر می‌کنیم، رفته‌رفته تردیدها سر برمی‌آورند و در آستانه‌ی شکل‌گیری باوری هوس‌انگیز در اوجِ ناگهانی کرده‌ها از اعماقِ غار زمان سر برمی‌آورند و همه‌چیز را در خود فرومی‌کشند …

«شاعرهای بزرگ و واقعی از همه‌ی موجودات عالم غیرشاعرانه‌تراند اما شاعرهای سطح پایین‌تر، شخصیت‌هایی واقعاً جذاب‌اند، چون هرچه شعرشان بی‌وزن‌تر و بی‌تصویرتر است، خودشان جالب‌تر و خوش‌تصویرتر به نظر می‌آیند. … چون او شاعرانه زندگی می‌کند اما نمی‌تواند شعر واقعی بگوید درصورتی‌که شاعرهای بزرگ شعری را که جرئت ندارند با آن زندگی کنند، می‌سرایند.»[12]

[1]- اسکار وایلد (1891). برگردان محسن سلیمانی. برگرفته از کتاب صوتی با روایت فوق‌العاده آرمان سلطان‌زاده (1397::فصل دوازده، 6:54)

[2]- همان:  فایل 21، 3:11

[3]- The Picture of Dorian Gray

[4]- Oscar Wilde

[5]- اسکار وایلد (1891). برگردان محسن سلیمانی. برگرفته از کتاب صوتی با روایت فوق‌العاده آرمان سلطان‌زاده (1397: فایل هشتم، 33:46)

[6]- همان: فایل اول، 9:30

[7]- همان: فایل 17، 00:58

[8]- فایل دوم، 7:05

[9]- همان: فایل ششم، 14:48

[10]- همان: فایل ششم، 13:54

[11]- همان: فایل بیستم، 8:54

[12]- همان: فایل چهارم، 25:27

نوشتن دیدگاه