سایت مجله ادبی جنزار طی یادداشتی به معرفی کتاب بیتفاوتی در نور زرد پرداخته که در ادامه میخوانید:
بیتفاوت چون لانۀ زنبور در سقف
لیلا کردبچه
شعر، آیینۀ روح و شخصیت جامعِ شاعر است، و نه شخصیتی که در ارتباط با جامعه و محیط پیرامونش، و در تناسب با زمان و مکان مینُماید. در این نوع نگرش، آنچه ارزش دارد صمیمیتِ مواجهۀ شاعر با خویشتن است و صمیمیت او در ترسیم زوایای وجودی خودش، و «بیتفاوتی در نور زرد» چنین مجموعهای است: صمیمی، صریح، بیتعارف و عمیق.
«بیتفاوتی در نور زرد» پنجمین مجموعهشعر جواد گنجعلی است، پس از «چهارمشخص مفرد»، «دری بر پاشنۀ اندوه»، «پرچم سپید متأسف» و «صدای محزون موزیک در هدفن» و دربرگیرندۀ سرودههایی در فواصل سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۸ که توسط نشر نگاه منتشر شده است.
گنجعلی در این مجموعه نشان میدهد که در تداوم سنت شاعریِ خود در کتابهای قبل، همچنان شاعر تدوینگری نیست و فرایند سرایش او بر خلق نخستبارۀ تصاویر و سپس الحاق آنها به یکدیگر و خلق شاکلهای هدفمند اتکا ندارد، بلکه اشعار او در مجموعۀ اخیر نیز همچنان سالم و طبیعی خلق شدهاند و دخلوتصرفِ ثانوی شاعر در شکل ابتداییِ آنها بسیار اندک و حداقلی است.
دوگانگی ذهن و ضمیر انسان از بدو آفرینش، با تقسیم نیروهای حاکم بر جهان به دو نیروی خیروشر بروز یافته است و در عالم هنر این دوسویگیِ ذهن و ضمیر، دستمایهای شده برای ورود مفاهیم و فضاهایی که بهطور ویژه در شعر، اغلب منشعب به دو شاهراهِ تشبیه و تضاد شدهاند؛ در مسیر «تشبیه» یا «اینهمانی»، شاعر را به نوعی بیتفاوتی دربرابر سرنوشتی محتوم کشاندهاند و در مسیر «تضاد»، هنرمند را به تلاش برای آشتیدادن حواس متضاد و تلفیق طرفین متناقض: «دیدنت غم و شادمانیِ توأمان است»، «دوستداشتنِ تو/ تحمل زندگی را آسان کرده؛/ رنج توأمانِ دوری و دیدنِ آدمها را»
از دیگر نمودهای بارز تلاش شاعر در این حوزه، تلفیق دو حس گوناگون در یک تجربۀ شاعرانه است؛ آنجاکه «بردن نام» در حوزۀ شنیداریها به «طعم شیرینِ» در حوزۀ چشاییها مانند میشوند: «بردنِ اسم تو آنقدر دهانم را شیرین میکند/ که مورچهها بعدِ مرگ/ نامت را از زبانم بگیرند و/ به لانه ببرند»
گنجعلی شاعری مضمونگراست و اساساً زمام اختیار شعرش را بهدست زبانآرایی نمیدهد. شکل و شمایل صوریِ زبان شعر او، حاصل نگاه خاص او به محیط پیرامونش است و محصول تصادم منطقِ درهمجوش و ازهمگریزِ آن حادثۀ ذهنی که منجر به خلق شعرش شده، در گریز از منطق مستقیم و معتاد زبان. حرکتِ ملایم گنجعلی از شاعری با زبان فخیم خراسانی و توجهات زبانیِ محسوس در «دری بر پاشنۀ اندوه» بهسمت شاعرِ شعرهای مضمونگرا و موقعیتمحورِ «پرچم سپید…» و «صدای محزون…»، درنهایت به شاعری در «بیتفاوتی…» رسید که زبان را وسیلهای شکوهمند برای رسیدن به هدف میداند، و نه هدفِ غاییِ شعر. همین است که مخاطب با یافتن برخی کارکردهای زبانی در این مجموعه که اتفاقاً متکی بر ظریفترین دقایق زبانآوریاند، بهوجد میآید. بهعنوان یک نمونۀ کوچک از اینقبیل شگفتکاریها، باید به دخلوتصرّف ویژۀ او در سازۀ موسیقایی «ردالعجز الی الصدر» اشاره کرد که شاعر در آن، بهجای تکرار واژۀ پایانیِ سطر در ابتدای سطر بعد، به حذف آن واژه از انتهای سطر میپردازد، درحالیکه آن واژه، هنوز در ذهن مخاطب درحال تکرار است، و او با نشاندنِ همان واژه در ابتدای سطر بعدی، و در یک موقعیتِ نحوی متفاوت، مخاطب را شگفتزده میکند: «بگذار اندوهمان را به رشتۀ ابریشم بکشیم؛/ دوتا من…/ یکی تو…/ دوتا من…/ یکی…/ تو را صدا میزند…».
اگرچه در «بیتفاوتی…» نیز با اشعاری ساختمند از آن نوع که سطرهای پایانیِ شعرها قابلپیشبینیاند مواجهیم، امّا در کلیّت این مجموعه غلبه با شعرهای ساختارگریز است که در آنها جای خالیِ برآوردنِ انتظارِ مخاطبِ معتاد به ساختارهای خطکشیشده را، عاطفهای موّاج و تخیّلی بیقرار پُر کرده که راهِ هرگونه پیشبینیِ فرجامِ شعر را میبندد. این قبیل شعرها مثلِ پازلهایی نیستند که هربار قطعاتِ آنها را از هم بپاشیم و دوباره کنارِ هم بچینیم، باز همان نتیجۀ اولیه را بهدست بیاوریم و پیشبینیِ مسیر ساختاری شعر، وقفهای در لذتبردن از آن ایجاد کند، بلکه مخاطب را در مسیری میاندازند که انتظار آن را ندارد: «مردی که تو را دوست داشت/ زمخت بود و مغرور/ سرسخت و دشوار/ مردی که همه تصور میکردند سنگ است،/ و عشق/ هزار یاقوت سرخ از او تراشید»؛ یعنی آنجاکه مخاطبِ عادتدادهشده به ساختارهای ازپیشآماده، منتظرِ «امّا»یی است تا مسیر تصویریِ شعر را عوض کند، با «واقعاً سنگ بود، امّا» مواجه میشود.
شعرهای این مجموعه مهر تأییدند بر اینکه گنجعلی هیچ اصرار و حتی تمایلی به رعایت جانب مخاطب ندارد و اگر پیشتر گاهی در «پرچم سپید متأسف»، نگران حوزۀ درک و دریافت مخاطب بود و خود را ملزم میکرد که گاهی چیزهایی را برایش توضیح دهد، حالا اگر توضیحی میدهد، درراستای شناساییِ بیشترِ «منِ فردی»اش است که باعث میشود قدمهای بلندتری بهسمت خودش، تنهاییاش، دنیایش و معرفیِ زوایای این دنیا بردارد، تا آنجاکه حتی عاشقانههای این مجموعه هم، توصیف معشوق و موقعیت او نیستند، بلکه توصیفِ وضعیّت شاعرند در مواجهه با مقولۀ عشق و فراق و تنهاییِ ازپسآیندۀ آن: «بعد از تو/ دلم؛/ پستوخانهای که به تاریکی خو کرد/ قفلی که کلیدش گم شد/ گویشی که مردم به فراموشی سپردند// بعد از تو/ دلم درخت سرگردانی در باد/ بوتۀ تنباکو در تدخین/ مورچهای با بار گندم در حصار آب» و این محوریتدادن به «منِ فردیِ» شاعر تا آنجا پیش میرود که حتی وقتی از ساختار نحویِ جملهای انتظار میرود که پس از تشبیه «تو» به «باران»، به ادامۀ توصیفِ «تو» بپردازد، شاعر دوباره به شرح حال خودش برمیگردد و میگوید: «بارانی بودی که چون پنجرۀ آهن،/ مرا جَوید و خورد»، و هنگامیکه میخواهد شدت عشق را توصیف کند، وضعیّت خودش را شرح میدهد: «از عشق تو/ به آوارگی پناه بردم؛/ چون بیمارانی که از شدت درد/ به مرگ پناه میبرَند».
«زندگی» چیزی فراتر از محیطِ پیرامونِ ماست، بزرگتر، مشوّشتر، خالیتر و غمانگیزتر، آنگاه که مفهوم خود را درتقابل با «مرگ» بازمییابد. در چنین نگرشی، مرگ بهعنوان بخش جداییناپذیر زندگی، جزء لاینفک ذهنیت شاعر است و بسیار صریح و بیواسطه، با رویکردهای تجربی و تصویری متفاوت و متنوع بروز مییابد. یکی از این رویکردها در شعر گنجعلی، مرثیهسرایی است که گاهی صرفاً مویه بر فقدان کسی است، امّا اغلب با اتکا بر نگاهی عمیق و فلسفی، زندگی را زیر سؤال میبرد. در «بیتفاوتی…» شیوههای گوناگون مردن، تنها وسیلههایی برای تحققِ مرگِ مقدرند، مانند «جنگ» که در ادامۀ تقدسزدایی از آن در «پرچم سپید…»، در «بیتفاوتی…» نیز همان کارکرد را دارد: «در جنگ کشته نشدی/ امّا گاهی به اینکه بیهوده مرده باشی، شک میکنم».
در این مجموعه برخورد شاعر با مرگ، برخورد با یک معضلِ زیستی نیست، مواجهه با واقعیتی محتوم و غیرقابلانکار و غیرقابلاثبات است که وجود آن را تنها میتوان به یاری شواهدی خارج از متنِ مرگ ثابت کرد: «تو مرده بودی/ و اندوه من/ بیش از گواهیِ فوت، این را اثبات میکرد».
صداقت و صمیمیتی در شعرهای مرگاندیش «بیتفاوتی…» هست که بهوضوح با جنس صداقت و صمیمیت عاشقانهها متفاوت است و حتی بلندتر بودن این شعرها هم تأکیدی است بر اینکه شاعر، حولمحور این مضمون، حرفهای بیشتری دارد.
گنجعلی در «بیتفاوتی…» شاعری است با انفعالی محسوس و خودخواسته؛ انفعالی که گاه به واکنش دربرابر تحرکات روشنفکرانه و متظاهرانه و بیفایدۀ روزگار میماند و اغلب به تسلیم و رضا دربرابر تقدیر. این انفعال خودخواسته، از زوایای گوناگون منجر به خلق تصاویر گوناگونی شده است: شاعر گاهی بیعلاقگیاش را نسبت به انجام هر عملی نشان میدهد: «گاهی پرندهای میشوم/ که دوست ندارد به کوچ برود،/ ببری که برهآهویی را/ در چند قدمی رها میکند»، گاهی بیتفاوتیاش را حتی دربرابر مرگ به تصویر میکشد: «مرگ/ آستینم را میکشد/ از تخت پایین میافتم/ و صفِ طویلی از مورچهها/ دانههای یکسانِ تنهایی را/ به خانه میبرند»، گاهی پشیمانیاش را از اینکه به مسألهای واکنش نشان داده ابراز میکند: «گاهی هم باید دردت را بریزی بیرون/ سرِ یکنفر داد بزنی/ بعد/ پشیمان شوی و در آغوشش بگیری…» و گاه از ابراز تمایلش به بازگشت به روزهایی میگوید که انفعالی شدید را تجربه کرده بوده: «اینروزها چقدر دلم میخواهد برگردم/ به یونس تنهاییام/ در شکم نهنگ».
گنجعلی در «بیتفاوتی…» اصرار دارد که بگوید دخیل در جریان تغییرات زندگی نیست، مثلاً میگوید این تو بودی که آمدی تا تغییرم بدهی: «باد دلتنگ آخر شهریور بودی؛/ دفعتاً آمدی/ لباسهای پشمی را در گنجه جُستی/ و چون خزان از ساقهایم بالا خزیدی» و یا فراتر از آن، حتی میگوید آمدنِ تو و تلاشکردنت هم نتوانست تغییری در روال عادی من ایجاد کند: «خندیدی/ بیآنکه بدانی حتی درخت توت/ نمیتواند/ تنهاییِ تلخ درّه را پُر کند».
شاعر در ادامۀ تفهیم این انفعال خودخواسته، بهوضوح میگوید که عاملِ چیزی نیست، کاری به کار جهان ندارد و مایل است که جهان نیز کاری به کار او نداشته باشد. ترجیح میدهد حتی نادیده گرفته شود و صدایش را هم نشوند: «ندیده بگیر مرا مثل ظرفهای مس در پستو/ ندیده بگیر مرا چون خانۀ زنبور در سقف/ مثل زمانیکه بندگان/ شکایت ظالم را به خدا میبرند».
سیر در دنیایی شگفت و وهمآلود، درک حضور دیگری، تغییرات اساسی در زاویۀ دید، محو و مبهم بودنِ وجهشبه در تشبیهها و استعارهها و ابهام علت در روابط علیومعلولی، جزئینگری و گونههای متفاوتِ ساختارگریزی، از دیگر مسائلی هستند که در مجموعۀ «بیتفاوتی در نور زرد» درخور بحث و بررسی عمیقاند و میتوانند در مجالی دیگر موردتوجه قرار گیرند.
https://negahpub.com/shop/poetry/persian-new-poetry/%d8%a8%db%8c-%d8%aa%d9%81%d8%a7%d9%88%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%86%d9%88%d8%b1-%d8%b2%d8%b1%d8%af/