«فیلسوف در راه»: معرفی و بررسی کتاب هوسرل
سیاوش مهرانی، کارشناس ارشد فلسفه غرب، در صفحه “کتابخانه” روزنامه «سازندگی» طی یادداشتی به معرفی کتاب “هوسرل” پرداخته است که در ادامه می خوانید:
«فیلسوف در راه»: معرفی و بررسی کتاب هوسرل
ادموند هوسرل از فیلسوفان آلمانی -اتریشی مهم و تأثیرگذار قرن بیستم و بنیانگذار پدیدارشناسی است. برجسته ترین چهره ی سنت پدیدارشناسی و بنیانگذار آن شناخته می شود. او در دانشگاههای گوتینگن و فرایبورگ در سمت استاد فلسفه تدریس می کرد و سعی داشت مانند راسل برای فلسفه یک مبنای ریاضی پیدا کند. هوسرل فلسفه را مستقل از دین تلقی می کرد. در آغاز تحت تأثیر روانشناسی توصیفی برنتانو بود، ولی اندکی بعد، از منتقدان سرسخت اصالت روانشناسی شد و در نخستین اثر مهمش یعنی «پژوهش های منطقی» به نقد آن پرداخت. اندیشه های وی دگرگونیهای بسیاری یافته است و بسیاری از مفسران برحسب اقامتش در سه شهرهاله، گوتینگن و فرایبورگ، سه مرحله را در اندیشه وی تشخیص داده اند. از سوی دیگر تأثیر او در فلسفه در سراسر قرن بیستم بسیار عظیم بوده است. خاصه در اروپای قاره ای. نظر او راجع به قصدیت راهی برای غلبه بر دوگانه انگاری دکارتی میان ذهن و جهان است.
پژوهش او در باب نشانه ها، نظامهای صوری و جزء و کل، در ساختارگرایی و نظریه ادبی ارزشمند بوده است. نظر او راجع به زیست جهان به عنوان راهی برای پیوند دادن علم به صورعام تر فعالیت انسانی مورد استفاده قرار گرفت و تصورات او درباره زمان و هویت شخصی هم در نظریه روانکاوی و اگزیستانسیالیسم سودمند بوده است و اخيرا ثابت شده که آرا و اندیشه های هوسرل برای محققانی که در علوم شناختاری و هوش مصنوعی فعالیت می کنند نیز سودمند افتاده است.
هوسرل در جست وجوی معنای مثالی انواع مختلف تجربه، از ادراک و تخیل گرفته تا حکم و شکل گرفتن معرفت و شناخت بود. عقل گرایانی تعلیمی مانند دکارت، لایب نیتس، اسپینوزا و دیگران به معرفت اعتقاد داشتند و معتقد بودند که معرفت و شناخت نهایتا بنیاد در ادراک حسی دارد؛ وكانت در نقد عقل محض (و احساس محض) ترکیبی از آموزه های عقل گرایان و تجربه گرایان ارائه داد و سهم ذهن را در درک ساختار فضا، زمان، و اشیا آن گونه که به آنها معرفت می یابیم مشخص کرد. در این بحبوحه بود که هوسرل به صحنه آمد، و مدعی شد ساختار خودآگاهی از ساختار عقل یا احساس، یا مقوله های کانتي فاهمه، عمیق تر است و آن را قصدیت نامید، یعنی نحوه «التفات» یا بازنمایی آگاهی از ابژه های مختلف در جهان. پدیدارشناسی فقط به مطالعه این ساختار می پردازد، و بدین ترتیب بنیان مناسبی برای معرفت و شناخت مهیا می سازد. با وجود این، ایده بنیاد فلسفی هوسرل در عمل با آنچه متفکران قبلی نظیر دکارت وكانت مطرح ساخته بودند، متفاوت بود. هوسرل فلسفه روشمند و نظام داری را بسط داد که در آن پدیدارشناسی، وجودشناسی، معرفت شناسی، و منطق، نقش اجزای لاینفکی از آن نظام را دارند که هر یک به دیگری وابسته و بر بنیاد سایر اجزاء استوار است. از نظر دکارت، كل فلسفه بر بنیاد معرفت شناسی است (نظریه معرفت و شناخت) و کل معرفت در «روشنایی محض عقل» بنیاد دارد. از نظر كانت، كل فلسفه، از نظریه معرفت گرفته تا نظریه اخلاق، بنیاد در عقل محض و عملی دارد که به همراه احساس عمل می کند. ولی از نظر هوسرل، كل فلسفه بر بنیان نظریه پدیدارشناختی قصدیت استوار است. با این همه، پدیدارشناسی، منطق، وجودشناسی، و معرفت شناسی به نحوی به یکدیگر وابسته اند. بنابراین، فلسفه هوسرل با نوعی کل نگری ساختاری بسط یافت، هر چند پدیدارشناسی به محور اصلی و بنیان کل نظام فلسفی هوسرل تبدیل شد.
هوسرل و فرگه بنیانگذاران در جریان عمده و اصلی قرن بیستم اند: فرگه از طریق آثارش و تأثیری که بر راسل، ويتگنشتاین و دیگران گذاشت، الهام بخش جریان موسوم به فلسفه تحلیلی شد. هوسرل نیز به واسطه آثارش و تأثیرش بر هایدگر، سارتر، مرلو پونتی و دیگران جریان معروف به پدیدارشناسی را استقرار بخشید. هوسرل طی سال های ۱۹۰۰-۱۸۹۰ علایق فلسفی اش را از ریاضیات به منطق و نظریه عام معرفت گسترش داد. تأملات او در این باب در کتاب تحقیقات فلسفی او منعکس شد. هوسرل در این اثر به نقد اصالت روانشناسی پرداخت. (اصالت روان شناسی همه پدیده های منطقی مثل قضايا، کلیات و اعداد را به حالات یا فعالیت های روانی محض فرومی کاهد). هوسرل معتقد بود که اشیا به نحوه های گوناگون برما نمودار میشوند و اینکه فلسفه باید به توصیف دقیق این ظواهر بپردازد. فلسفه باید از ساختن نظریه هایی با مقیاس بزرگ و دفاع از ایدئولوژیها خودداری کند. فلسفه باید به کار تحلیل بپردازد، تحلیل و توصیف دقیق ادراک ما از پدیده های ریاضی، موجودات زنده، اشخاص و امور فرهنگی …. هوسرل درباره تفکر فلسفی بسیار سخن گفت. اوبین نگرش طبیعی -یعنی پیوند و اشتغال مستقیم و سرراست ما با اشیا و جهان – ونگرش پدیدارشناختی – یعنی دیدگاه ژرف نگرانه ای که ما بر پایه آن به تحلیل فلسفی محتوای اموری می پردازیم که از طریق نگرش طبیعی برایمان حاصل شده است – تمایز می گذارد. وقتی به نگرش پدیدارشناختی وارد می شویم، عمل بیرونی را کنار می گذاریم یا همه قصدها (intentions) و باورهای مربوط به نگرش طبیعی را تعلیق می کنیم. این به معنای تردید در آنها یا غفلت از آنها نیست؛ فقط به این معناست که ما از آنها فاصله می گیریم و درباره ساختار آنها می اندیشیم. هوسرل این تعلیق را اپوخه پدیدارشناسی می نامد. ما در زندگی انسانی روزمره مان از نگرش طبیعی آغاز می کنیم و روندی که در آن به سوی نگرش پدیدارشناختی حرکت میکنیم فروکاستن پدیدارشناختی نام دارد: یا چرخش از نگرش طبیعی به بررسی دقیق و تأمل در باب قصدها ومصداق های آنها. اما در تحلیل های پدیدارشناختی ژرف خود به توصیف اعمال قصدی گوناگون می پردازیم اما وجود نفس را هم به عنوان عاملی در پس این اعمال کشف میکنیم. هوسرل میان نفس یا من روانشناختی – یعنی نفس به عنوان جزئی از جهان – و نفس یا من استعلایی – که هم جهانی دارد و هم تا حدودی از جهان فراتر است- تمایز می گذارد. او از ابهام و چندگونگی شایان توجه نفس سخن می گوید که جزئی از جهان است و در عین حال از آن تعالی می جوید. نفس یا من استعلایی جدای از افراد نیست، بلکه بعدی از وجود هر انسان است. ما هریک، نفسی استعلایی داریم چون همه موجوداتی قصد دارو خردورز هستیم.
ویکتور ویلارد مایول همان ابتدا اذعان می کند که نوشتن کتابی مقدماتی با هدف معرفی پدیدارشناسی هوسرل واقعا دردسرساز است. «هر کس که سعی کرده یکی از آثار هوسرل را مطالعه کند، این نکته را دریافته که سبک نگارش او نه تنها بسیار فنی است، بلکه واژگان خاص خودش را دارد. شاید نویسنده در فراز و نشیب معرفی فلسفه هوسرل وسوسه شود و اصطلاحات پیچیده او را به زبانی دلچسب و فهمیدنی ترجمه کند، اما این کار بدون خیانت به مقصود او از آن واژگان، امکان پذیر نیست. خود هوسرل وقت زیادی صرف کرد تا اصطلاحاتی را که در آثار قبلی خود به کار برده بود، تعریف و روشن کند؛ این تلاش، بیش از همه صرف توضیح واژه های فنی شد که او برای مفهوم هایی ساخته بود که در آن روزگار تازه بودند؛ بنابراین چالشی که با آن روبه رو هستم، حفظ اصطلاح شناسی هوسرل و درعین حال معرفی فلسفه او به کسانی است که با افکارش آشنا نیستند. در نگارش این کتاب، دو ایده راهبرمن بودند. اول نگاهی به تکامل فلسفی اندیشه هوسرل و دوم طرح برخی تحلیل های فلسفی او که سهمی سازنده در معرفت بشری دارند. به اعتقاد من تحلیل هوسرل از کنشهای ذهنی هنوز هم کارآمد است و فلسفه ذهن معاصر نتوانسته از ابعاد مختلف آن بهره برداری کاملی بکند. تحلیل هوسرل از حقیقت و بداهت، به باور من یکی از شاهکارهای فلسفه است. با این وصف، اغلب تقریرات درباره فلسفه او، بیش از حد بر دوران متأخر پدیدارشناسی متمرکز شده اند؛ آن هم با دور زدن و سرسری دیدن دوره اول. من در این کتاب می خواهم چنین رویکردی را اصلاح کنم و به همین دلیل بخش قابل توجهی را به تحلیل هوسرل از حیث التفاتی اختصاص داده ام، آن گونه که در کتاب پژوهش های منطقی او پی ریزی شده است.»
نویسنده در معرفی کتابی که به رشته تحریر در آورده است، به فصول چهارگانه آن اشاره می کند و می نویسد: «اولین فصل به شکل گیری تفکر فلسفی هوسرل، خاستگاهها و تأثیر آن اختصاص دارد. فصل دوم به تحلیل هوسرل از کنش های ذهنی در کتاب پژوهشهای منطقی می پردازد و هدف از آن ارائه یکی از درخشان ترین تحلیل ها از مسئله آگاهی است: تمایز بین ماده و کیفیت کنش های ذهنی، و نظریه حقیقت و بداهت. فصل سوم بر شرح روش پدیدارشناسانه و چگونگی تبدیل این روش به فلسفه آگاهی متمرکز است و در فصل آخر معرفی کوتاهی از موضوعات اصلی دوره متأخر پدیدارشناسی هوسرل انجام میشود؛ یعنی پدیدارشناسی استعلایی، ایدئالیسم، مفهوم تقویم ابژه التفاتی، اگوشناسی، پژوهشهای هوسرل در خصوص رابطه بیناذهنی و دست آخر، یکی از جالب ترین دیدگاههای فلسفه او یعنی زیست-جهان. شرح پدیدارشناسی هوسرل از نظر منطقی باید با روش پدیدارشناختی شروع شود اما من ترجیح دادم این شرح را به تناسب ترتیب تاریخی سرفصل های پدیدارشناسی آغاز کنم و اینکه چگونه هوسرل به تصویر واضحی از روش خود رسیده است. بخش اعظم فصل دوم بر مبنای کتاب پژوهشهای منطقی است؛ با این فرض که خواننده از روش پدیدارشناختی هوسرل آگاهی دارد. البته چندین سال بعد، هنگامی که هوسرل تصمیم به شرح و بسط این روش گرفت، آثار اولیه خود را به طور فراگیر به کار برد.
https://negahpub.com/shop/%d9%be%da%98%d9%88%d9%87%d8%b4/%d9%87%d9%88%d8%b3%d8%b1%d9%84/