نگاه : سید فرزام حسینی: شعر، باید نخست شعر باشد، بعدا یا سیاسی است یا… اگر منظور شما از شعر سیاسی، شعری است كه بر مبنای یك ایدئولوژی فرضا چپ سیاسی پدید میآید، حق با شماست! اما من همیشه از سمت «چپ» خیابان عبور كردهام: چپ غیر مقید! حتی خوانش من از مقولههای فرهنگی-هنری نیز از سمت چپ صورت میگیرد.
من در شعر معاصر با دو مورد (مقوله؟) مشكل دارم. یكی با رایج نویسان كه در كار مسطحاندیشی و در نتیجه مسطحنگاریاند؛ دیگر با مقوله آوانگاردیسم! در بیانیههای آوانگاردها نوعی آمریت و اقتدار و تحكم میبینم! در سادهترین نمود آن پایبند بودن آنها به اصول، گاه نادرستی بیانیهشان و چارچوبهای شكلی (فرم ثابت) است.
«علی باباچاهی» از ابتدای سال جدید تاكنون سال پرباری داشته از جهت چاپ مجموعه شعرهایش. سه، چهار مجموعه شعر منتشر كرده، یك گزیده از كارهای عاشقانهاش و جلد اول كلیات اشعارش هم كه به بازار آمده است. بهانه این گفتوگو را «كلیات اشعار» (جلد یكم) كه توسط انتشارات «نگاه» منتشر شده است قرار دادیم و البته سری هم به «به شیوه خودشان عاشق میشوند» (گزینه عاشقانهها) از «نشر مروارید» زدیم. اما بحث مان بر سر همان اولی همانطور كه میبینید به درازا كشید و درباره دومی دیگر از حجم این صفحه بیرون زد و جا نشد. این گفتوگو همانطور كه خواهید خواند، یك فرق با دیگر گفتوگوهای باباچاهی دارد. اینكه سعی كردهایم ساده برگزارش كنیم، خواستم همه خوان باشد و مخاطبان باباچاهی بیشتر بشناسندش. اما خب علی باباچاهی است و لاجرم هر كاری كه بكنی درنهایت به سمت مسائل تئوریك هم میرود، همانطوری كه بالاخره در این گفتوگو هم رفته است. گمان نمیكنم لازم باشد من در معرفی «باباچاهی» شاعر و منتقد كلمه خاصی بنویسم، خودش و كارهای شعری و انتقادیاش بیانگر هر آنچه باید، هست.
آقای باباچاهی، مخاطبان شعر امروز عادت كردهاند هر جا از شما مصاحبهیی میبینند بحثی نظری درباره شعر خودتان یا اساسا شعر ایران در آن طرح شده باشد. بیایید یك بار هم كه شده از این بحث فاصله بگیریم و درباره خودتان و حاشیه كار شاعریتان صحبت كنیم. موافقید؟
فكر خوبی است نازنین!
پس از اینجا شروع كنیم كه از پی چه شد كه علی باباچاهی «شاعر» شد؟ چه چیزی شما را به شعر نوشتن ترغیب كرد؟
هر چه بود زیر سر غروب و دریا بود و دلشورههای غالبا بیدلیل مادرم! كتاب «جودی» كه مجموعهیی از مرثیههای مذهبی است با دلشورههای مادرم پیوند میخورد و… هجرانیهای به نفرین آلوده «كفاش خراسانی» هم در دهسالگی مرا به عاشقی فاقد معشوق سوق میداد! ترحم كن دمی بر «فایز» زار. باران، باران، باران! مرا به فغان و غوغایی وجدآمیز وامیداشت. انفجار نخستین گویا رخ داده بود و من برگ گلی در منقار داشتم! اجنه هم كه در نخلستانها به تخیل من دامن میزدند. اما دختر همسایه كه پابرهنه در كوچههای خاكی محله راه میرفت، -تا این لحظه لااقل- كلا بیتقصیر بود!
اولین شعرهایتان را در چندسالگی نوشتید؟ خودتان به این نتیجه رسیدید كه شاعر شدهاید یا به كسی نشان دادید؟
معنی «نتیجه» را هنوز هم به درستی نمیدانم! ما به «او» محتاج بودیم، او به «ما» مشتاق بود! «باران» ا سم اولین مثلا شعرم بود كه در سال اول دبیرستان- 14سالگی؟ – به «منوچهر آتشی» كه دبیر ادبیات ما بود نشان دادم. نوشتهیی عاطفی لابد و قطعا بیدر و پیكر!
عكس العمل آتشی چه بود؟
بچههای كلاس كه شاهد ظهور شاعر شهیری در جمع خود بودند با كف زدنهاشان قدر و صدر مرا به جا آوردند! آتشی اما لابد با زیركی تمام گفت: علی تو تا پنج سال دیگر شاعر خوبی میشوی!
و شما خیلی خوشحال شدید؟
نه اتفاقا حالم بهشدت گرفته شد. پنج سال دیگر؟ آخر من! یك راست رفتم. . . شكایت از كه كنم! «محمدرضا نعمتی» -كه هنوز او را نخستین استاد خودم میدانم- را در راهروهای ساعت تفریح گیر آوردم. گفت: چه شده پسر؟ گفتم: چه میخواهد بشود دیگر؟! نعمتی هم به مصلحت یوم وقت و در «وقت ناسازگار» من گفت: آتشی اشتباه كرده، تو همین حالا هم از «كارو» شاعرتری. از آن روز به بعد من موی سرم را به سبك كارو شاعر مطرح آن سالها بلند و آشفته نگه میداشتم و بچهها «شارو» صدایم میزدند. مدیر مدرسه اما مدام تهدیدم میكرد كه: سرت را سرسری میتراشم همین روزها و «آن روزها رفتند»، «فروغ رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت».
اولین كتاب شما «در بیتكیهگاهی» است، چطور چاپ شد؟ با ساز و كار این مساله در تهران آشنایی داشتید؟
تابستانها به پایتخت شعر میآمدم. معلم بودم و تابستانهای معلمی عالمی داشت! زیادی به خودم متكی بودم حتی از آتشی نیز كه دیگر با هم رفیق شفیق بودیم راه و چاه این كارها را نمیپرسیدم. یك روز به ظهر نرسیده شصت،هفتاد صفحه از شعرهایم را برداشتم و روانه خیابان منوچهری شدم، به چاپخانه میهن قدم گذاشتم و بعد قرارداد كه نه «قول و قراری» كه «بیدر تكیهگاهی» با مبلغی گزاف و به تیراژ هزار نسخه به زیور طبع آراسته گردانند. گردانیدند. نمیدانم كارگران چاپخانه چه ورد و افسونی در حروف سربی دمیدند كه چندی بعد من طنین یكی از شعرهایم را در سربازخانهها و. . . شنیدم: من از آبشخور غوكان بد آواز میآیم!
پخش و توزیع این كتاب چگونه صورت گرفت؟
خب لابد، حسنش به اتفاق ملاحت جهان گرفت! شرح این موضوع را در كتاب «تاریخ شفاهی ادبیات ایران» (مجلد پنج) -كه گفتوگویی طولانی با من است-آمده است و بعد میشنوم كه نویسنده بزرگوار غلامحسین ساعدی این كتاب را در یكی از پرتترین كتابفروشیهای تهران میبیند و تعدادی از آنها را میآورد و به انتشارات «نیل» میسپارد! بیدریغ آدمی- آدمیانی كه تویی!
خیلی از شاعران را میشناسم كه بعد از سالها نوشتن از چاپ مجموعه شعر اول شان ناراضی هستند. شما چطور؟ با گذشت این سالها از به چاپ رساندن مجموعه اول پشیمان نیستید؟!
اینكه در اوان جوانی، طنین شعر تو با نخستین مجموعه شعرت طوری شنیده میشود كه جوانان قدیم هنوز مرا با آن صوت و صدا میشناسند، از پشیمان شدن، پشیمان میشوم! اما وقتی به عینه میبینم شاعری مثل بیژن الهی در همان سن و سالی كه من این شعرها را نوشتهام، شعرهایی نوشته حیرت آفرین، به او آفرین میگویم و به خودم میگویم: آخرین بارت باشد كه. . . هوشنگ چالنگی نیز! گاه فكر میكنم در سر و كله اینان در آن سالها رعد و برق كار گذاشته بودهاند لابد! بیژن الهی آبروی شعر امروز ایران است! رمبو؟! مساله آموز صدها ساده نویس كه هست و سادهنویسی البته گناه نیست، جز اینكه فاقد فردیت نگارشی باشی!
بهانه این گفتوگو چاپ كلیات اشعار شما توسط انتشارات «نگاه» است. یك سوال خصوصی دارم كه میخواهم عمومی بپرسماش. اصلا چاپ كلیات اشعار برای شاعری كه هنوز مینویسد و پویاست یعنی چی؟! آن هم برای شاعری مثل شما كه تولیدتان هم زیاد است و سالی چند كتاب چاپ میكنید…
از آخر كه بگویم اینكه در سال 92 اگر چند مجموعه شعر از من منتشر شده به معنی این نیست كه این شعرها تولیدات یك سال من است. به تاریخ زیر شعرها نگاه كنید لطفا! اریش فرید هر سال یك كتاب شعر چاپ میكند. رمبو مدت كمی شعر گفت! براتیگان شعرهایش را كنار خیابان میفروخت و با یك تپانچه به زندگیاش خاتمه داد. گرترود اشتاین هم یك پا داشت! حالا میفرمایید چه كار كنیم؟ و اما بخش نخست پرسش تان! لابد انتشارات نگاه میخواهد داغ جاودانگی بر دل شاعران سزاوار جاودانگی! باقی نماند. اشكالی در این كار نمیبینم وقتی شاعری بیش از بیست مجموعه شعر دارد، ناشر چرا دست نگه دارد تا شاعر به سرای باقی بشتابد و بعد. . . اجازه بدهید این دو جلد مجموعه اشعار كه بیش از دو هزار صفحه است در زمان حیات شاعر منتشر شود و اگر حضرت اجل، عجلهیی نداشت و شاعر دست از نوشتن برنداشت، جلد سوم و چهارماش نیز بالاخره سرنوشتی پیدا میكند! چاپ شدن خوب است، خاصه در بهار!
سالهای چاپ مجموعه شعرهای شما را كه از سال 46- با اولین كتاب- به این طرف نگاه میكردم، به این نكته بر خوردم كه شما اغلب بین مجموعه شعرهایتان به صورت میانگین سه سال فاصله میانداختید و این روند تا اواسط دهه هفتاد ادامه داشت. اما از آن تاریخ به این طرف این روند سرعت گرفت و در دهه هشتاد كه به اوج رسید و شما برای مثال همین امسال چند كتاب در یك سال داشتید. چرا؟ وسواس تان در انتخاب شعر كم نشده است؟
بخش آخر پرسش آن نازنین را قبلا توضیح دادم كه چگونه بود و هست این حكایت و اما این من نیستم كه فاصلههای نوشتن و چاپ و انتشار آنها را تعیین میكنم. نیرویی فرازمینی نیز در كار نیست! كار چندانی هم دیگر با «الهام» و «الهه» شعر ندارم! آنچه هست شرایط «وقت»، كیفیت «حال» و چگونگی «احوال» است. مثلا «پیكاسو در آبهای خلیج فارس» یك سال و نیم در ارشاد ماند! دیگر اینكه «شاعر-مولف» -لقبی كه نسل جوان به من داده است به جایی میرسد كه «شكل» یا «ضد شكل» شعرش در حین نوشتن، شكل میگیرد! این را هم به فرزام عزیز بگویم كه در حال از قوه تخیل زیادی برخوردارم و این عامل «وقت»های مرا خوش میكند. این موضوع هم پیش خودمان بماند كه در این دو،سه سال كاری جز مطالعه و نوشتن شعر انجام نمیدهم. كار پژوهشی و نوشتار انتقادی را به نفع عاشقیت با شعر گذاشتهام كنار. حرف زدن ساده من تبدیل به شعر میشود. ریتم میگیرد. رقصانیت از خودش نشان میدهد. چه كنم درس دگر یاد نداد استادم؟
نكته دیگری كه در سیر كار شاعری شما برایم جالب بود، از این قرار است كه علی باباچاهی روند نسبتا مشابهی را از دهه چهل تا شصت طی میكند، با فراز و فرودهایی طبیعی. اما از دهه هفتاد به یك باره شكل كارهای شما تغییر كرد و نوع شعر نوشتنتان طور دیگری شد. چطور این جور شد؟!
برای من هم خیلی جالب است كه «كارك»های مرا دنبال میكنید! عزیز جان آدمی زاد «سنگ» نیست كه «سنگیت اش» را همیشه حفظ كند! آدم است: «آ» و «دم» و در این میان چه حكایتهاست! آدم یك «حالی» دارد و یك «محول احوالی»! اشكال هندسی هم تغییر حال میدهند. از كجا معلوم كه «دایره» قبلا «مكعب الاضلاع» یا «مختلف الاضلاع» موقر و متینی نبود. دایره از كجا كه فعلا در «دایرگیاش» سرگردان نباشد و دنبال اصل و نسل «فلان الاضلاعی» خودش نباشد؟ فقط خلق و خوی پیكاسو نیست كه دستخوش تناقضات است: دوره صورتی دارد، دوره آبی دارد، كوبیسم تحلیلی دارد، كوبیسم تركیبی دارد. آدم چه میداند چند دقیقه دیگر یا چند سال دیگر «طبیعت بیجان» پل سزانی یا پل كلهیی به سرش میزند؟ آنچه میدانم این است كه من در هر سالی كه به شعر پرداخته باشم یازده سال بعدش مثل وان گوگ با گلولهیی مغز خودم را پریشان نكردهام!
چرا شما شعر سیاسی ندارید؟ هم دوره ییهای شما اغلب تحت تاثیر شرایط اجتماعی، شعرهایی در حال و هوای سیاست نوشتهاند، اما شما نه، دست كم در بعضی شعرهایتان فقط اشاراتی داشتهاید. چرا؟
شعر، باید نخست شعر باشد، بعدا یا سیاسی است یا. . . اگر منظور شما از شعر سیاسی، شعری است كه بر مبنای یك ایدئولوژی فرضا چپ سیاسی پدید میآید، حق با شماست! اما من همیشه از سمت «چپ» خیابان عبور كردهام: چپ غیر مقید! حتی خوانش من از مقولههای فرهنگی-هنری نیز از سمت چپ صورت میگیرد. فرضا آمریتهای مهرآمیز شعرهای عاشقانه معاصر را از همین سمت افشا میكنم. این طور نیست كه میفرمایید. در همین مجموعه اشعار جلد یكم كه مورد نظر شما است بیشتر شعرهایی كه «ازنسل آفتاب» آمده-از ص 143 تا 209 – سیاسیاند. مثلا خطاب به شاه نوشتهام: با گامهای سربی/ از سمت راست خیابان میگذری/ من میشناسمت ای مرد! / من میشناسمت (ص 173 ) جالب این بود كه منوچهر آتشی كه در سال 1353 كارمند رادیو و تلویزیون بود در مجله «تماشا» ضمن نقد و بررسی كتاب «از نسل آفتاب» نوشت: آری ما هم آن فرد را میشناسیم! مجموعه شعر «آوای دریامردان» و «از خاك مان آفتاب برمیآید» كه معطوف به مسائل دهه 40 و 50 است، اجتماعی و بهشدت سیاسیاند عزیز! نگران نباشید!
شما همیشه در صفبندیهای ادبی تنها بودهاید. روی نظری كه خودتان صادر كردهاید، ایستادهاید و دیگران هم اغلب با شما مخالف بودهاند. علی باباچاهی چرا در نظریاتش اینقدر تنها و تك روست؟!
راستش این است كه من معتقدم فرضا كالسكه را لازم نیست از نو اختراع كنیم! از همین منظر معتقدم هر شاعری باید چیزی از خودش به شعر معاصر بیفزاید. بنابراین راهی وجود ندارد كه از جریانهای حتی خلاق شعر معاصر فاصله بگیریم. فاصلهگیری به قصد پرهیز از تكرار و ابتذال! در نتیجه كار فرد (شاعر) با «تفاوت» و «متفاوت نویسی» میافتد.
از سویی متفاوت نویسیهای تعمدی نه مد نظر من است و نه مورد تایید! متفاوت نویسی، به خاطر متفاوتنویسی خندهدار است. مگه نه؟ من مثل هر فرد دیگر براساس مولفههای فكری خودم مینویسم. البته نه با طرح قبلی! بنابراین باید بگویم كه مولفی در فرآیند هستم! فاعل در فرآیند! یعنی نوشتنهای من در وقتهای تحریر پدید میآیند. نوعی فیالبداهگی غیر استغراقی! از طرفی من در شعر معاصر با دو مورد (مقوله؟) مشكل دارم. یكی با رایج نویسان كه در كار مسطحاندیشی و در نتیجه مسطحنگاریاند؛ دیگر با مقوله آوانگاردیسم! با این توضیحات كه اخیرا در بیانیههای آوانگاردها نوعی آمریت و اقتدار و تحكم میبینم! در سادهترین نمود آن پایبند بودن آنها به اصول، گاه نادرستی بیانیهشان و چارچوبهای شكلی (فرم ثابت) است.
اشاره من به لحن بیان غالبا «حنجره یی» آنان است: همان كه رگهای گردن را به حجت قوی میكند. لحن «پنجرهیی» را در تقابل با كل به كار میبرم كه پنجره میتواند ناظر بر كوچه/خیابان و در نهایت حاضر بر متن گفتمانهای غیرآمرانه باشد. گمان میكنم پس از شكست كلان روایتها-ماركسیسم و. . . – پس از خودكشی یسنین و مایاكوفسكی، پس از دربه دریهای ماندلشتام و مرگ در اردوگاههای كار اجباری، هیچگرایی-نه لزوما هیچ مداری-پدیده غیرمنتظرهیی در شعرهای من باشد. این پدیدههای غیرانبساطی، مقبول طبع «سرخوشان مست دل از دست داده» نمیتواند باشد! من به این تنهایی، تعظیم میكنم. تعظیم به این تنهایی، انكار ژانرهایی از شعر است كه با درجات زیادی از احمال (و ابتذال زیباییشناسانه) مخاطب فریبی میكنند!
خودتان واقف هستید كه مخاطبان شعر شما در جامعه ادبی اندكاند؟ لابد میدانید كه هر كسی شعر شما را نمیخواند، فكر میكنید چرا؟
آثاری كه «هو» میشوند لزوما مردود نیستند. اما آثاری كه برایشان بیش از اندازه كف میزنند قطعا كممایهاند. بینندگان و شنوندگان (مخاطبان) مونالیزای سبیلدار مارسل دوشان، گرنیكا و دوشیزگان آوینیون پابلو پیكاسو، سونات مهتاب بتهوون، بزرگراه گم شده لینچ و. . . آیا لااقل در دور و بر خودتان، به لحاظ تعداد، قابل مقایسهاند؟ مقایسه؟ مشروط آری! عرض كنم خدمت دوست خودم اگر شعر من مخاطب نداشت ناشران معتبر پذیرای «كارك»های من نبودند. آخرین مجموعه شعرم-این كشتی پر اسرار-را كه به نشر «نگاه» تحویل دادم جناب رییس دانا گفتند من میدانم تو لااقل ده ناشر داری، اما اینكه دل خواسته به ما میسپاری. . . بگذریم!
شعری كه میخواهد «سلیقهسازی» كند به تدریج راه باز میكند به هر حیله در دل و درون مخاطب عزیز! بد نیست برای ایجاد تشویش اذهان عمومی! چند سطر به طریق تداعی از كتاب «كافكا به سوی یك ادبیات خرد» نوشته ژیل دلوز و فیلیكس گتاری را در اینجا بیاورم: «یك ادبیات خرد شرایط انقلابی هر ادبیات و تولید این شرایط در قلب ادبیات مستقر است. حتی كسی كه این بداقبالی را داشته كه در كشوری با ادبیات بزرگ (كلان) متولد شود باید طوری در ادبیات خودش را بنویسد كه یك یهودی چك كه به آلمانی یا از یكی كه به روسی مینویسد. . . ادبیات خرد زبان یك اقلیت نیست، بل ادبیاتی است كه یك اقلیت در یك زبان اكثریت میسازد». خودمانی كه بگویم «گزینه اشعار» یدالله رویایی با تیراژ 1100 نسخه تا این اواخر به چاپ سوم رسیده است. پیدا كنید پرتقال فروش را!
حس نمیكنید شعرهای سالهای اخیرتان شبیه به هم شدهاند؟
اگر فرض را بر این بگذاریم كه نمره عینك شما در تشخیص (و تاویل) متنهای من مناسب باشد، باید گفت و میگویم چارقلوهای زیبا و جذاب هم با وجود مشابهتهاشان هر یك فردیتی دارند. دیوان حافظ را كه باز میكنید، دریا بیكران و متلاطم است، موجها (غزل ها-هزاران قلوها) در صورت مشابهاند، وزن دارند و قافیه و معنا وزن هاگاه یكسانند، ردیف و قافیه حرف و حدیث خودشان را دارند. دیوان دارد از غزل سر میرود. غزل، غزل، غزل! نكته یی، دقیقه یی، فكری، ذكری و در نهایت فردیت هر غزل، «قلوی» خودش را دارد و هر «قلو» فردیت خودش را. من وكیل مدافع شعرهایم نیستم اما گوشم، هوش خودش را دارد برای شما را شنیدن! كار من این است كه با دانههای انار، آبشاری به سمت شما جاری كنم!
اگر قرار باشد بین دفاتر شعرتان، یكی یا دو تا را به عنوان بهترینشان انتخاب كنید، كدامها هستند؟ لطفا علت انتخاب را هم بگویید…
من باغبان نیستم نازنین! انارستان هم نمیتواند یكی یا دو انار را از میان این همه انتخاب كند. نه انارم، نه اناری (انار فروش) جبر انارستانی، اختیار گزینش را از من سلب میكند. بهانه (سفسطه) بدی هم نیست.
در «مجموعه اشعار جلد یكم» شعرهای بیش از ده-دوازده مجموعههاتان آماده است. در برخورد نخست مخصوصا اگر تامل بر شعرها طولانی شود، مخاطب دچار احساسها میشود. درست میگویم؟
همینطورهاست! یك كتاب هزار صفحهیی را در یك یا دو نفس (نشست) خواندن طبعا سردرگمی حسی میآورد. از طرفی كجا چنین شیدای شعری میتوان پیدا كرد كه ده ساعت فرضا وقت بگذارد برای خواندن شعر كه نه اجر دنیوی دارد نه اخروی! خدا عمرت بدهد كه چه خیالها گذر میكند از ذهن نازنینتان!
در بیشتر شعرهاتان، به ویژه جدیدترها، رویكرد به ذهن بیش از رویكرد به عین است، در حالی كه توجه و تاكید نیما بر عینیت (عینی كردن شعر) است. كافی است به همین مجموعه اشعار تفالی بزنیم…
بدون تفال هم واضح است… حرف شما درست است! اما من با اجازه نیمای بزرگ، قایل به تفكیك ذهن و عین نیستم! گمان میكنم آنچه آقا نیما را به ستوه آورده وجه استقراضی ذهنگرایی شاعران كلاسیك است. یعنی شاعران مورد انتقاد او مسیر فرضا تشبیه و استعاره و سایر اسباب و ادوات شعری را به شیوه پیشینیان طی میكردهاند. ابداعی در كار نبوده و پدیدهها و مفاهیم از منشور تجربهیی فردی عبور نمیكرده است. احتمالا ریشه تناقض گهگاهی دیدگاه نیما را باید در فاصله همین اشارات جستوجو كرد: ?-هیچ حسنی برای شعر و شاعری بالاتر از این نیست كه بهتر بتواند طبیعت را تشریح كند و معنی را بهطور ساده بیان كند. ?-انسان نسبت به آثار هنری یا اشعاری بیشتر علاقهمندی نشان میدهد كه جهاتی از آن مبهم و تاریك و قابل شرح و تاویل باشد.
راستی، جلد دوم مجموعه اشعارتان كی چاپ میشود؟
به تصمیم چرخه تولید انتشارات نگاه مربوط میشود!
آقای باباچاهی خستهتان كردم. این را به عنوان سوال آخر میپرسم… آنچه میخواستید و از جوانی در ادبیات دنبالش بودید. فكر میكنید حالا بعد از گذشت این سالها به دست آوردهاید؟ باباچاهی همان چیزی كه میخواست، شد؟
از خودشان بپرسید… ! «گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی/ای كاشكی در خوابمی در خواب بنمودی لقا» (مولانا جلالالدین بلخی).