نگاه : رضا حیرانی شاعر جوانی است که آخرین مجموعه شعر ایشان با نام چند رضایی را انتشارات نگاه در سال 1391 منتشر کرده است. این مجموعه تقریبا با اقبال عمومی مواجه شد و چند تن از منتقدان در باره این کتاب نقدهایی نوشتند
دیروز رضا مهمان نگاه بود . آمد و نشست و از خودش گفت و از شعرش . آنچه می خوانید حاصل این نشست صمیمانه سایت نگاه با رضا حیرانی شاعر است .
از خودتون کمی بگویید. از زندگی تون از کارهای چاپ شده و نشده و در انتظار چاپ و در دست نوشتن و …
این روزهای من که اصلا تعریفی نیست. هنوز داغ مرگ مادرم را به دوش می کشم و احساس می کنم جهان با مرگ مادرم به دو پاره ی زمانی قسمت شده است. نیمی پیش از مرگ مادر و باقی اش به وقت غیاب مادرم. هنوز در مکثی به سر می برم که با مکثِ مرگ روی نام مادرم اتفاق افتاده است. در مورد کارهای چاپ شده، با مجموعه شعر چند رضایی فعلا در کارنامه ام نام سه کتاب منتشر شده دیده می شود.
“تلخ لطفا!” و “آسایشم گاهی روانی ست” و “چند رضایی”، اما دو کار تمام شده هم دارم که اولی شعر بلند “روایت هول” است و دومی مجموعه شعری که به شخصه خیلی دوستش دارم به نام “جن ام، جماعت بسم الله” که امیدوارم سال 92 دستکم شاهد انتشار یکی از این دو باشم.
چرا چند رضایی ؟ با این عنوان به چه سوال ذهنی می خواستی پاسخ بدهی ؟
واقعیتش اسم کتاب هایم دستکم تا امروز با همان دو سه شعر ابتدایی کتاب در ذهنم می نشیند و بعد شعرهای آن کتاب را جدا می کنم. برای اسم خیلی به دنبال منطق ویژه ای نیستم شاید این تجربه فردی من باشد که نام کتاب هایم به عنوان بخشی از یک پروژه که به کتاب ختم می شود خیلی سریع به ذهنم می آید و آنقدر قطعیت دارد این نام که هر چقدر هم که بخواهم نمی توانم کنارش بگذارم.
انتخاب “چند رضایی” هم همینطور بود. وقتی در سال 84 “آسایشم گاهی روانی ست” منتشر شد در فاصله کوتاهی مطمئن بودم شعرهایی که در حال نوشتنش هستم درمجموعه ای با نام “چند رضایی” جمع خواهند شد. کمااینکه از سال 85 تا اواخر 87 که زمان نوشته شدن شعرهای “چندرضایی هستند” شعرهای دیگری هم بودند که مشخص بود نمی توانند در این کتاب قرار بگیرند. امروز که شش یا هفت سالی از زمان انتخاب این نام گذشته شاید بتوانم بگویم این نام ادای دینی بود به تمام رضاهای درونم. رضاهایی که در لحظه به لحظه ی رضا حیرانی شدنم نقش مستقیم داشته اند. و من همواره تلاش کرده ام به هر کدامشان سهمی در کلماتم بدهم. در دنیایی که به قدر کافی سرکوبمان می کند سرکوب نکردن من های درونم کمترین وظیفه ام بوده که امیدوارم تا حد توانم از پسش بر آمده باشم. هرچند گویا جهان امروز و شرایط کنونی دنیای ما به سمتی ست که قصد اصلی اش سرکوب هویت فردی یا همان من های درونی هر انسان است تا با حذف اینان بتواند از او موجودی آماده پذیرش یکسان شدن با دیگران بسازد.
شعر شما در چند رضایی چه نسبتی با تجربه زیست شده ی شاعرانه شما دارد ؟
چیزی جز زیست من نیست. هر کدام از شعرهای این کتاب سکانسی از من هستند. شاید این جواب جالبی برای مخاطب من نباشد اما واقعیت این است که از زمان نوشتن شعرهای مجموعه شعر “آسایشم گاهی روانی ست” به این سو تلاش کرده و خواهم کرد که پیش از هر منطق دیگری تنها به خودم پاسخگو باشم. به همین خاطر شاید برخی از شعرهای من به شدت شخصی به نظر بیایند اما در این جهانی که هیچ روی خوشی به ما نشان نمی دهد معتقدم هر شعر برای شاعر فرصتی ست که می تواند در آن جهان خودش را بنا کند. جهانی که در آن هر لحظه و هر کلمه به اختیار تو رقم می خورد. شاید بزرگترین لذت نوشتن در همین خلق جهانی فردی ست وگرنه دستکم در جامعه ما اگر واقعا شاعر باشی به میزان هزینه ای که برای شاعر بودن می دهی چیزی به دست نخواهی آورد جز همین لذت خلق جهانی که تمامش تمامِ توست.
شعرشاعران امروز بسیار به هم شبیه شده است چرا ؟
من نمی خواهم قضاوت کننده دیگران باشم. به همین خاطر ابتدا سوال شما را به این صورت تغییر می دهم که چگونه خودم سعی میکنم دستکم تلاش خودم را برای یکسان نبودن با دیگران انجام دهم که جوابش توجه ویژه به جزئیات زیست فردی ام است بی هراس آنکه نگران باشم حضور گهگاه این جزئیات در شعرم سبب شود مخاطبم با شعرم احساس غریبی کند. هرچند اعتقاد جدی دارم از جزئیات فردی و ساخت جهانی فردی ست که ما می توانیم مخاطب را در لذت خلق و کشف جهانی تازه شریک کنیم. کمااینکه گاهی حافظه های فردی ما بر اساس چند تجربه شاید به شدت شخصی به حافظه ی جمعی جامعه پل می زند.
شعری که در ذهن و زبان مردم می ماند چه نوع شعری است ؟
نظر شخصی من این است شعر ماندگار شعری ست که در ابتدا بتواند در ذهن خود شاعر جای خودش را باز کند. من هیچگاه این حرف را که مثلا همه آثار یک هنرمند فرزندانش هستند و بنابراین همه شان را به یک اندازه دوست دارد باور نداشتم. بارها هم پیش آمده شعری نوشتم که گمان می کردم کار خوب و ماندگاری خواهد شد اما بعد از مدتی حتی خودم هم رغبتی برای بازخوانی اش نداشتم. بنابراین چگونه توقع داشته باشم آن شعر برای خودم و مخاطبم برابر با شعری باشد که شاید بعد از چند سال هنوز هم خواندنش به خود منی که شاعرش هستم لذت لحظه نوشتنش را هدیه می دهد؟
پس در منطق شخصی من شعری در ذهن جامعه می ماند که از مرز معمول خود شاعر هم عبور کند. شعری که ذهن خواننده اش را با هر بار خواندن به عمق ببرد. حتی اگر آن خواننده خود شاعر باشد. اگر یک شعر برای خود شاعر هم ایجاد فضایی تازه نکند هرگز در ذهن مخاطب هم برای مدت طولانی ماندگار نخواهد شد. شاید زمانی محدود به قول معروف برای خودش نام و آوازه ای بخرد اما بی تردید در عبور از موانع دقایق و روزها به مرور رنگ و لعاب خودش را از دست خواهد داد.
شعر به چه نیاز انسان مدرن امروز پاسخ می دهد ؟
ترجیح می دهم شعر من به مخاطبش یادآوری کند که به قول تندر کیا “تنهایی و نجاتت در تنهایی ست” و یا آن جمله درخشان نیمای بزرگ که در نامه هایش گفت: “هرکس تنهاست عزیز من و خیلی تنها” شعر برای من درک این تنهایی ست. شاید بخاطر آنکه از نظر من انسان مدرن امروز بزرگترین مسئله اش دور شدن از تنهایی ناب درونی اش است. ما در شرایطی به سر می بریم که حتی وقتی از جمع هم دور می شویم به واسطه هزاران واسطه و مدیوم بازهم از فقر تنهایی رنج می بریم. هرچند همانطور که گفتم این نظر شخصی من است و شاید موافق چندانی نداشته باشد.