گزیده ای از کتاب شهریاران گمنام
ايرانيان باستان گويا تاريخ را تنها سرگذشت و داستان پادشاهان و فرمانروايان مىپنداشتند و از اينجاست كه كتابهاى تاريخى را «خداينامه»يا «شاهنامه»مىناميدند. افسانه و داستانها هم كه از خود يادگار گذاردهاند همگى درباره پادشاهان است. بيشترى از مورخان دوره اسلام نيز از روى همين عقيده جز به سرودن سرگذشت فرمانروايان و پادشاهان و داستان جنگها و كارهاى ايشان نپرداختهاند. از گفتن بىنياز است
در آغاز کتاب شهریاران گمنام می خوانیم
بر دانايان و آشنايان فن تاريخ پوشيده نيست كه تازيكان كه در صدر اسلام ايران را بگشادند استوارى و نيرومندى ايشان در اين سرزمين تا اوايل قرن سيم هجرى بود. پس از آن فرمانروايانى از خود ايرانيان در اين گوشه و آن گوشه برخاسته كمكم بساط تازيكان را از ايران برچيدند و هنوز قرن چهارم به نيمه نرسيده بود كه سراسر ايران به استقلال خود برگشته ديگر نه كسى از بغداد به حكمرانى اينجا مىآمد و نه دينارى باج از اينجا به خزانه بغداد فرستاده مىشد. بلكه ايرانيان بر بغداد عراق نيز حكم مىراندند و از خليفه جز نامى در ميان نبود.ليكن به هرحال ايران از گزندى كه از تازيكان ديد نرست و آن شكوه و بزرگى را كه پيش از اسلام داشت بار ديگر نديد. پادشاهى سترگ و پهناور ساسانيان كه از فرات تا سيحون و از درياى هند تا دربند قفقاز را فرامىگرفت و به گفته خودشان «جهانى» بود «يك خدايى»[1] اين دفعه بخش بخش گرديده در هر بخشى پادشاهى جداگانه بنياد يافت. سلجوقيان و مغولان و اميرتيمور نيز با آنكه هركدام به نوبت خود ايران را از اين سر تا آن سر بگشاده حكمرانى نيرومندى بنياد گذاردند ريشه ملوكالطوايفى را از اين خاك كندن نتوانستند. تا در زمان صفويان پادشاهان تواناى آن خاندان از شاه اسماعيل و شاه عباس بزرگ براى يك پادشاهى ساختن سراسر ايران بسيار كوشيده بيشترى از خاندانهاى فرمانروايى را كه بازماندگان ملوكالطوايفى بودند برانداختند. چنانكه در اواخر پادشاهى ايشان كمتر نشانى از آن ترتيب بازمانده بود. سپس هم اگرچه آشوبهاى بسيار در ايران برخاسته بارها بساط ملوكالطوايفى گسترده شد ليكن در هربار اين بساط دير
نپاييده زود برچيده شد. شايد بسيارى باور ننمايند كه از سال سىام هجرى كه سال مرگ يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى است تا سال 1344 ]هجرى قمرى [ كه تاريخ برافتادن قاجاريان مىباشد در درون حدود طبيعى ايران بيش از يكصد و پنجاه خاندان به استقلال يا نيمه استقلال نادرشاه را مىتوان گفت كه بر سراسر ايران حكمروا بودند. از ديگران طاهريان، سامانيان، صفاريان، غزنويان، بويهيان، خوارزمشاهيان، قره قويونلويان، آق قويونلويان، زنديان، قاجاريان اگرچه پادشاهان بزرگ و بهنام بودند هيچكدام سراسر ايران را زير فرمان نداشتند. آن ديگران هم جز خاندانهاى كوچكى نبودند كه هركدام بريك يا دو ولايت فرمانروا بودند.چهبسا بوده كه در يك زمان بيش از ده پادشاه مستقل در ايران حكمروا بودهاند. براى گواه پادشاهان سال 420 هجرى را در اينجا نام مىبريم: در آغاز اين سال سلطان محمود غزنوى، در غزنه، قدرخان در بخارا، منوچهر پسر قابوس در گرگان، با حرب زرين كمر در رستمدار، مجدالدوله ديلمى در رى، علاءالدوله كاكويه در سپاهان، ابراهيم پسر مرزبان كنكرى در تارم، وهسودان روادى در تبريز، فضلون شدادى در گنجه، شروانشاه در شروان، ابوكاليجار ديلمى در شيراز، ابوالفوارس ديلمى در كرمان، جلالالدوله ديلمى در بغداد تا نواحى كرمانشاهان پادشاهان رسمى و مستقل بودند.
اگر گفته كارنامه اردشير را كه مىگويد: «پس از مرگ اسكندردويست و چهل كدخدا بود» راست ندانسته باور ننماييم بايد گفت كه از آغاز تاريخ (تاريخى كه امروز در دست است) هرگز اينگونه ملوكالطوايفى در ايران نبوده است. و چون اين پادشاهان يا شهر خدايان فراوان با هم نساخته پيوسته به زدوخورد و كشاكش برمىخاستند و سراسر كشور پيوسته گرفتار فتنه و غوغا بود از اينرو مىتوان گفت كه يكى از علتهاى ويرانى ايران اين ترتيب ملوكالطوايفى بوده است.
* * *
ايرانيان باستان گويا تاريخ را تنها سرگذشت و داستان پادشاهان و فرمانروايان مىپنداشتند و از اينجاست كه كتابهاى تاريخى را «خداينامه»[2] يا «شاهنامه» مىناميدند. افسانه و داستانها هم كه از خود يادگار گذاردهاند همگى درباره پادشاهان است. بيشترى از مورخان دوره اسلام نيز از روى همين عقيده جز به سرودن سرگذشت فرمانروايان و پادشاهان و داستان جنگها و كارهاى ايشان نپرداختهاند. از گفتن بىنياز است كه اين عقيده و سليقه درخور خردهگيرى و نكوهش مىباشد و ميدان تاريخ بسيار پهناور از آن است كه اينان پنداشتهاند. ليكن به هرحال نتوان انكار نمود كه سرگذشت پادشاهان و فرمانروايان و داستان كارها و جنگهاى ايشان بخش عمده و بزرگى از تاريخ است. بهويژه در سرزمين شرق كه همواره سررشته كارها در دست پادشاهان و شهرياران بوده، توده مردم چنان كه «رعيت» يا «چرنده» ناميده مىشوند همچون گوسفندان رام زيردست چوپانان مهربان يا نامهربان خود زيسته كمتر اختيارى در دست داشتهاند. اگر تاريخ را تنه يا پيكرهاى پنداريم بايد گفت سرگذشت پادشاهان استخوانبندى آن پيكره مىباشد. گذشته از كارهاى ديگر حال عمومى كشور و چگونگى آن ـ از حيث استقلال و آزادى يا بستگى و بندگى، آسايش و ايمنى يا شورش و آشوب، آشتى و دوستى با همسايگان يا جنگ و دشمنى ـ كه خود پايه و بنياد تاريخ است دانسته نمىشود جز از راه سرگذشت و داستان پادشاهان. مثلا اگر بخواهيم بدانيم كه ايرانيان در صدر اسلام كى و چگونه گردن خود را از يوغ حكمرانى تازيكان آزاد ساختند راهى جز اين نداريم كه تاريخ و داستان فرمانروايان بومى را كه در قرنهاى سوم و چهارم هجرت در اينگوشه و آنگوشه ايران برخاستهاند تحقيق نماييم. يا اگر بخواهيم حال ايمنى و آرامش كشور را در نيمه قرن يازدهم مثلا بدانيم ناچاريم تحقيق نماييم كه شاه صفى پادشاه آن زمان تا چه اندازه توانا بوده؟ آيا كسى به نافرمانى او برخاسته بود يا نه؟ با تركان يا ديگر همسايگان جنگ داشته يا نه؟ بارى بىگفتگوست كه روشنى تاريخ پس از اسلام ايران بسته به تحقيق تاريخ و داستان همه خاندانهاست كه در اين مدت در اين سرزمين حكمرانى و فرمانروايى داشتهاند و در اينباره هرچه بيشتر تحقيق نماييم بر روشنى تاريخ ما خواه افزود. ولى افسوس كه بيشترى از اين خاندانها معروف نيستند و در تاريخهايى كه امروز در دست هست ـ از تازى و پارسى، از خطى و چاپى ـ هرگز نام برده نشدهاند. حمداللّه مستوفى و ميرخواند و حافظ ابرو و سيد يحيى سيفى قزوينى و ديگران كه بهگمان خود تاريخ عمومى نگاشتهاند و از آدم و حوا آغاز سخن مىنمايند از فرمانروايان پس از اسلام ايران جز بيست و اند خاندان معروف و بهنام را ياد نمىكنند. تاريخهاى خصوصى هم كه در دست است بيشتر درباره همين خاندانهاست. ديگران كه صد خاندان بيشتراند از قلم اين مورخان افتاده و از ياد خوانندگان فراموش شدهاند. تا آنجا كه ما مىدانيم از مورخان ايرانى تنها كسى كه به تاريخ خاندانهاى ناشناس پرداخته و سرگذشت و داستان ايشان را تا آنجا كه مىدانسته در كتاب خود گردآورده خليفه عيدى بيك از مؤلفان دوره صفويان است در كتاب خود تكمةالاخبار[3] . از مورخان اسلامى هم منجمباشى[4] در كتاب خود به نام «صحائف الاخبار» به گردآوردن خاندانهاى فرمانروايى اسلامى (كه از جمله آنها خاندانهاى فرمانروايى ايران است) بسيار كوشيده. خليفه عيدىبيك چون از كاركنان دربار شاه طهماسب بوده و در اواخر زندگى در اردبيل به گوشهنشينى پرداخته معلوم است كه كتابخانههاى دولتى صفويان و كتابهاى بقعه شيخ صفى كمك مهمى به او كرده. منجمباشى نيز در اسلامبول دسترس به كتابخانههاى مهم آن شهر سترگ داشته است. به هرحال كتابهاى اين دو مؤلف قيمت ديگرى در عالم تاريخ اسلام و ايران دارد.
كتاب عيدىبيك گويا صحيحتر و بهتر باشد[5] . ولى كتاب منجمباشى بزرگترين و جامعترين كتابى است در اينباره. با اين همه در آن كتاب بيش از چهل واند خاندان ايرانى ياد نشده. در اين مقدار هم مؤلف مذكور گاهى چندان به اجمال و كوتاهى گراييده كه گويى مقصود فهرست نامهاى پادشاهان بوده نه سرودن تاريخ و داستان ايشان. و گاهى يك يا چندتن از پادشاهان يك خاندان را از قلم انداخته و نام نبرده. گذشته از همه اينها در بيشتر جاها دچار سهوها و لغزشهاى مهم شده و از حقيقت بسى دور افتاده است. از اينجا مىتوان دانست كه وسيله براى تحقيق حال خاندانهاى ناشناس چهاندازه كم داريم و برخلاف عقيده بسيارى كه مىگويند تاريخ پس از اسلام ايران روشن و معلوم است چه تاريكىها و ابهامها در همين دوره تاريخ خودمان داريم.
* * *
شرقشناسان دانشمند اروپا كه به تحقيق تاريخ ايران مىكوشند بسيارى از ايشان درباره اين خاندانهاى پادشاهى كاوش و جستجو نموده تأليفهاى سودمند پرداختهاند. خاندانهاى بسيارى را كه در كتابهاى تاريخى ما ـ حتى در كتاب منجمباشى ـ از قلم انداختهاند و تنها در برخى كتابها در ضمن ديگر حوادث و داستانها در اينجا و آنجا نامهاى پادشاهان ايشان برده مىشود اين مؤلفان تحقيق نموده از اين خبرهاى پراكنده و از سكهها و كتيبهها تاريخ براى آنها درست كردهاند. نگارشهاى مورخان ايران را نيز به محك خردهبينى زده بسيارى از سهوها و لغزشهاى ايشان را تصحيح نمودهاند. شناختن اين خاندانها در حقيقت رشته مهمى از فن ايرانشناسى است. ولى باهمه زحمتها كه اين دانشمندان كشيده و كوششهاى فراوان كه تاكنون كردهاند هنوز جاى آن است كه صدها عمر صرف اين موضوع گرديده تحقيق و جست وجوى بيشتر و بهتر كرده شود. چه خاندانهاى بسيارى را با كاوش و جست وجو از كتابها و از ديوانهاى شاعران مىتوان به دست آورد كه در بزرگترين و جامعترين تأليفهاى شرقشناسان هرگز نام برده نشدهاند[6] .
وانگهى تحقيقهايى كه شرقشناسان اروپا تاكنون در اين موضوع كردهاند نتوان گفت كه از هرحيث كامل و درست است. بلكه با اندك دقت و جست وجو مىتوان دريافت كه نقصهاى بسيار و سهوها و لغزشهاى فراوان در نگارشهاى ايشان است كه بايد كمكم به تدريج تصحيح و تكميل شود.از نتيجههاى گرانبها كه شرقشناسان از تلاش و جست وجو تاكنون برداشته و اين همه خدمت به تاريخ ما كردهاند بهخوبى مىتوان دانست كه خود ما نيز اگر به كوشش و تلاش برخيزيم نتيجههاى ديگر در دست خواهيم داشت. ما بايد راه و طريقه را از اين دانشمندان ياد گرفته به تحقيق تاريخ كشورمان بكوشيم درباره اين خاندانها نيز هرچه بيشتر كوشيده شود بر روشنى حال و تاريخ آنها خواهد افزود. بهويژه كه اكنون در تهران كتابخانههاى بزرگ و مهمى ـ همچون كتابخانه مجلس و كتابخانه آقاى حاجى حسين آقاملك ـ بنياد يافته كه نسخههاى خطى كمياب را در دسترس ما مىگذارند و روز به روز سكههاى كهنه از زير خاك بيشتر بيرون آمده و وسيله كار از هرحيث فراوانتر مىگردد. همچنين ما مىتوانيم از كتابهاى ديگر ملتها كه از باستان رابطه تاريخى با ايران داشتهاند ـ به ويژه از تاريخهاى ارمنيان و گرجيان و از برخى كتابهاى سريانى و از تاريخهاى روم شرقى ـ در اينباره استفاده بسيار بنماييم.
* * *
از جمله نگارنده ناچيز اين كتاب درباره چندى از خاندانهاى نامعروف از مدتها به كاوش و جست وجو پرداخته تحقيق حال و تاريخشان نمودهام. برخى از اين خاندانها را نهتنها مورخان ما ننگاشتهاند، شرقشناسان اروپا نيز نشناختهاند و تاريخشان را كه پاك از ميان رفته بود من زنده گردانيدهام. برخى ديگر را هم اگرچه شرقشناسان شناخته و در تأليفهاى خود نگاشتهاند ولى چون تحقيقهاى ايشان ناقص بود من به تكميل پرداخته بسيارى از لغزشهاى ايشان را تصحيح كردهام. و چون سالها زحمت اين كار را برده و خوشبختانه به نتيجههاى نيكو رسيدهام، از چندى پيش به تأليف يك رشته كتابى به نام شهرياران گمنام آغاز كرده و سه بخش آن را به انجام رسانيدهام. در بخش نخستين سه خاندان جستانيان و كنكريان و سالاريان را كه هرسه ديلمى و خويش و نزديك همديگراند نگاشته و در بخش دوم از رواديان آذربايگان گفتگو كردهام. بخش سوم درباره شداديان اران است. ولى كتاب بخشهاى چهارم و پنجم بلكه ششم و هفتم نيز خواهد داشت كه به يارى يزدان چند خاندان ديگر را خواهيم نگاشت.
در اين بخش در مقدمه شرح مفصلى از حال و چگونگى ديلمان در اواخر پادشاهى ساسانيان و در قرنهاى نخستين اسلام نگاشتهايم. اين رشته تاريخ ديلمان را نيز تاكنون كسى تحقيق نكرده و از تاريخهاى ما آگاهى درست، بلكه هيچگونه آگاهى در اين موضوع نتوان يافت. بلكه بايد گفت مورخان ما از تاريخ ديلمان جز سرگذشت و داستان بويهيان و زياريان را شناختهاند. ما خبرهاى پراكنده و مبهم و شعرها را از تاريخها و كتابهاى تازيكان گرد آورده توانستهايم تحقيق مجملى درباره اين يك دوره مهم ـ دوره بهادرى ـ تاريخ ديلمان بنماييم. در اين بخش نخستين و در بخشهاى ديگر ما در هيچجا به سهوهاى شرقشناسان و مؤلفان ديگر متعرض نشده آنچه را كه به عقيده خود راست و درست دانستهايم نگاشتهايم (مگر در ديباچه بخش دوم كه اشتباه شرقشناسان را درباره رواديان و علت شناخته نشدن آن خاندان را به تفصيل نگاشتهايم). چه اين تعرض را فايده نبود. و اين مطلب را در اينجا براى آن مىنگاريم كه خوانندگان كه نگارشهاى ما را با نوشتههاى ايشان دو گونه خواهند يافت سهو را از جانب ما نيانگاشته و نپندارند كه ما كتابهاى آن مؤلفان را نديدهايم.
هر مؤلفى كه در اين رشته از تاريخ ايران يا در رشتههاى ديگر كه راهى براى تحقيق جز كاوش و جست وجو نيست به تأليف پردازد ناگزير از اين سهوها و لغزشهاست. چه موضوع نه تاريخنويسى بلكه «تاريخ پديد آوردن است». بايد در نتيجه يك رشته جست وجو و تلاش تاريخى پيدا كرد. همان داستان برخى دانشمندان حيوانشناس است كه استخوانهاى كهنه و پراكندهاى را با زحمت فراوان از اينجا و از آنجا از زير خاكها درآورده از پيوند كردن آنها به يكديگر «اسكلت» يا استخوانبندى يكى از جانوران نابودى يافته باستان را پديد مىآورند. اين مؤلفان نيز خبرهاى پراكنده و مبهم را كه در نظر نخستين حتى ارتباط آنها با يكديگر معلوم نيست از كتابها و ديوانهاى شاعران و از سكهها و كتيبهها گردآورده از سنجيدن آنها با يكديگر تاريخى براى خاندانهاى فراموش شده درست مىنمايند. پس شگفت نيست كه نقصها و سهوهاى بسيار در كتابهاى ايشان ديده شود!در نگارشهاى ما نيز شايد سهوهاى فراوان هست و چنانكه ما لغزشهاى ديگران را تصحيح كردهايم ديگرانى هم بايد لغزشهاى ما را تصحيح نمايند كه اين زحمتها و تلاشها روى هم آمده سرانجام نتيجه بهتر و درستتر به دست آيد.
احمد كسروى
توضيحى درباره منابع كتاب شهرياران گمنام
كتابهايى كه ما از مطلبها يا عبارتهاى آنها در اين كتاب آورده و در متن يا در پاى صفحهها نامهاى آنها را بردهايم همگى كتابهاى معروف است و بيشتر آنها چاپ شده، مگر دو كتاب كه در اين صفحهها به نام نسخه اصل و يگانه تاريخ ابناسفنديار و نسخه يگانه تاريخ اولياءاللّه قيد كردهايم و در اينجا بايد شرحى درباره آنها داد[7] :تاريخ ابناسفنديار يكى از كتابهاى معروف است كه شرقشناسان بزرگ اروپا از مستر ريو و پرفسور دارمستر و مسيودارن و ديگران استفاده از آن كرده و پرفسور براون آن را با اندك اختصارى به انگليسى ترجمه وبه نامAn abridged translation of Ibn Isfandyar’s History of Tabaristan چاپ نموده است.
اصل فارسى اين كتاب اگرچه تاكنون چاپ نشده نسخههاى خطى آن فراوان مىباشد. از جمله تا آنجا كه ما مىدانيم هفت نسخه از آن در كتابخانههاى اروپا هست (چهار نسخه در لندن دو نسخه در لنينگراد يك نسخه در پاريس.) ولى همگى اين هفت نسخه و نسخههاى معروفى كه در تهران هست گويا از روى يكديگر نوشته شده و به هرحال برگشت همگى به نسخهاى است كه از ورقهاى آن در چندجا افتاده بوده و رونويسان ملتفت نشده با همانحال به رونويسى پرداخته و مطلبهايى را كه ارتباطى باهم نداشتهاند به هم پيوند كردهاند و بدينسان اين نسخهها انتشار يافته بىآنكه كسى ملتفت اين عيب آنها بشود. كسى از شرقشناسان مذكور نيز اين نقص نسخهها را درنيافته بلكه مستر ريو به علت پىنبردن به اين افتادهها در تحقيق خود درباره عبدالرحمن پسر على يزدادى مؤلف كمالالبلاغه دچار اشتباه شده و او را همعصر قابوس شمرده[8] . همچنين پرفسور براون در ترجمه كتاب به انگليسى هرگز ملتفت اين نكته نبوده در جاهاى سقط عبارتها را با همانحال نقل به انگليسى نموده بىآنكه بداند اينسو و آنسوى مطلب سازشى باهم ندارد.
در سال 1341 ]ه . ق [ نگارنده مقالههايى به عنوان تاريخ طبرستان و يادداشتهاى ما در جريده هفتگى نوبهار چاپ كرده از جمله اين سقطهاى تاريخ ابناسفنديار را شرح داده و نوشته بودم كه بايد نسخه اصلى و درست اين كتاب را از خانوادههاى قديم مازندرانى به دست آورد. قضا را در همان روزها سفرى از تهران به زنجان كرده در آنجا دوست ارجمند ديرين خود آقاى كيانى را كه در عالم شعر و ادب از استادان است و پدران و نياكانش از نور مازندران بودهاند ديدار نمودم و خوشبختانه معلوم شد كه ايشان نهتنها نسخه اصل و درست كتاب ابناسفنديار بلكه نسخه تاريخ رويان مولانا اولياءاللّه آملى را نيز كه تا آن روز ناياب و نابود شمرده مىشد در كتابخانه خود در تهران دارند.
از پارسال كه آقاى كيانى به تهران بازآمدند به نام دوستى و خدمت به عالم تأليف اصل هردو نسخه را در دسترس من گذارده و اجازه هرگونه استفاده دادهاند كه اين مردانگى ايشان درخور همهگونه سپاسگزارى است. در اين كتاب هم در همهجا مقصود از كتاب ابناسفنديار و كتاب مولانا اولياءاللّه همين نسخههاست.نسخه كتاب ابناسفنديار چند صفحه از آغاز خود كم دارد كه بايد از روى نسخههاى معروف نويسانده كامل نمود. اما كتاب اولياءاللّه از آغاز تا انجام درست است و افتاده ندارد. ولى هردو كتاب غلطهاى فراوان دارد كه اگر چاپ كردن بخواهيم بايد تصحيح شود. [1] . در كارنامه اردشير بابكان ملوكالطوايف را «شهر شهر خدايان» يا «خدايان شهر شهر» و خلاف آن را «يكخدايى» مىنامد. اخترشماران كه ظهور اردشير را پيشگويى مىكنند مىگويند: «خدايى و پادشاهى پيدا آيد وبسيار سر خدايان مىكشد جهان را باز به يك خدايى مىآورد.»
[2] . معنى اصلى «خدا» پادشاه است [3] . تنها نسخهاى كه از اين كتاب گرانبها سراغ داريم در كتابخانه آقاى حاجى حسين آقاملك است در مشهد.مؤلف در ديباچه خود را «العبدالفقير المسكين علىالملقب به زينالعابدين عفىاللّه عنه و عنابيهالمؤمنبنصدرالدين» مىخواند. در ضمن حوادث سال 937 شرحى مىنويسد به خلاصه اينكه در سال مذكور وى از درسفقه و اصول دست كشيده به سِمت وزارت سلطان محمدميرزا كه در همان سال زاييده شده بود برگزيده شده سپسبه دفترخانه همايونى وارد شده و به جرگه «ارباب حساب» درآمده سپس در سال 973 از منصب ديوانى كنارهجسته در اردبيل گوشهنشينى اختيار كرده كتاب خود را نيز در همان زمانها به نام پريخان خانم دختر شاهطهماسب تأليف نموده. عيدى نام شعرى اوست و به همين نام خليفه عيدىبيك معروف بوده است.
[4] . رئيسالمنجمين درويش احمد افندى از نزديكان سلطان محمد سيم بوده اصل كتاب او گويا چاپ نشده ماترجمه تركى آن را كه نديم افندى كرده و در سه جلد در اسلامبول چاپ شده داريم و مقصود ما از تاريخمنجمباشى همهجا همين ترجمه است.
[5] . نسخه اين كتاب را يك سال و نيم پيش ديده و در هنگام نگارش در دسترس نداشتيم، اين است كه درباره آنشرحى به تفصيل ننگاشتهايم.
[6] . آخرين و جامعترين تأليف شرقشناسان در اين موضوع گويا كتابM. Zambaur است. كه به نام Manuelgإnإalogie et de chronologie deتأليف و چاپ نموده است.
[7] . اين شرح خلاصه مطلبهايى است كه نگارنده كتاب در ضمن مقالههاى پپاپى «تواريخ طبرستان ويادداشتهاى ما» در سال 1341 (ه . ق.)، در نوبهار همگى درباره كتاب ابناسفنديار و ترجمه انگليسى آن وبرخى تاريخهاى ديگر مازندران چاپ كردهام.
[8] . براى تفصيل اين اشتباه مستر ريو و اشتباههاى فراوان بىشمار پرفسور براون مقالههاى مذكور در نوبهارهفتگى سال 1341 ]ه . ق [ديده مىشود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.