واژه ها به دیدن من آمدند

شمس لنگرودی

محمدتقی جواهری گیلانی؛ مشهور به شمس لنگرودی، شاعر و پژوهشگر، در سال ۱۳۲۹ در محلۀ آسید عبدالله لنگرود به دنیا آمد.

وی در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شد. پدرش آیت الله جعفر شمس لنگرودی از روحانیان و امام جمعۀ لنگرود بود. این شاعر پرکار، دوره دبستان و دبیرستان را در لنگرود و دورۀ دانشگاه را در رشت گذراند.

لنگرودی سرودن شعر را از دهه ۱۳۵۰ آغاز کرد و نخستین دفتر شعرش با نام «رفتار تشنگی» در سال ۱۳۵۵ منتشر شد. وی پس از انتشار مجموعه‌های«خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ به شهرت رسید.

در سال‌های پرتب ‌و تاب دهه ۱۳۶۰ از او چهار مجموعه شعر منتشر ‌شد؛ سپس حدود 10‌ سال را با سکوت در شعر ‌گذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نت‌هایی برای بلبل چوبی» را به بازار کتاب عرضه کرد.

این شاعر در دهه ۱۳۸۰ «سال‌های سکوت و کم‌کاری» را جبران می‌کند؛ در این سال‌ها هشت مجموعه شعر از او منتشر ‌شد که برخی از آنها عبارتند از: «پنجاه‌وسه ترانه عاشقانه»، «رسم‌کردن دست‌های تو» و «شب، نقاب عمومی است».

 

مجموعه شعر واژه‌ها به دیدن من آمدند، شامل هفتاد شعر از سروده‌های شمس لنگرودی است.

 

110,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 130 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

شمس لنگرودی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

سوم

قطع

رقعی

سال چاپ

1403

تعداد صفحه

103

تعداد مجلد

یک

وزن

130

گزیده‌ای از کتاب واژه‌ها به دیدن من آمدند

نامت

تعویذ شاخه‌های درخت من بود

هنگامی که در تاریکی فرو می‌رفتم

با رویای پر بهانه‌ی ریشه‌هایم.

 

سرمای زمستانی بیدارم نکرد

بازپرسی بادها، شورش یخپاره‌ها

بیدارم نکردند.

در آغاز کتاب، واژه‌ها به دیدن من آمدند، می‌خوانیم

فهرست

 

۱. اکنون که برگه کاغذ تمام می‌شود. 11

۲. بوسه‌های تو. 12

۳. سفر کن.. 15

۴. ساده بودم. 17

۵. وقتی سکوت درهایش را باز کرد. 19

۶. نامت… 22

۷. تلفن زنگ می‌زند.. 25

۸. می‌خواهم تمام شوم. 27

۹. سراسر روز با همیم.. 28

۱۰. خم شده بر تابه‌ها 29

۱۱. از لوله بخاری‌ها 30

۱۲. جنگ تمام شده است… 31

۱۳. روز. 32

۱۴. چشمی ندارد تاریکی.. 33

۱۵. من برادر آتشم.. 34

۱۶. عشق دستم را می‌گیرد. 35

۱۷. آنچه که بوسیدم. 36

۱۸. عشقم.. 37

۱۹. در لایه لایه پیاز. 38

۲۰. آی عشق! 39

۲۱. دریا می‌توانست… 41

۲۲. یادت هست که چه بارانی می‌بارید؟. 43

۲۳. ظهری تابستانی.. 45

۲۴. دو درخت صنوبر. 46

۲۵. پسِ هر زخمی.. 48

۲۶. دوستت دارم. 49

۲۷. پیش می‌آید که ستاره‌یی می‌بینیم.. 50

۲۸. همیشه در دل‌مان جایی هست… 52

۲۹. به تو دل باختم.. 54

۳۰. وقتی عشق به سراغ من می‌آید.. 55

۳۱. هفده اسفند. 57

۳۲. عشق تو باران را مجاب می‌کند.. 58

۳۳. معمار وقت منی تو. 60

۳۴. تو به فصلم معنا داده‌ی.. 61

۳۵. می‌خواستم چهل ترانه از چهل جراحت زندگی بنویسم.. 63

۳۶. پرهایم را بدوز. 64

۳۷. عاشقانه‌ها 66

۳۸. غروب / سپری سیاه دارد. 68

۳۹. غروب / صفحات کتابش را جمع می‌کند.. 70

۴۰. غروب / از تاریکی می‌ترسد.. 71

۴۱. اگر اشتیاق تو شهری است… 72

۴۲. رنگ‌های منفجر شده در هوا 74

۴۳. به درختانم چه کسی یاد داده است… 75

۴۴. ما رویای هم‌ایم.. 76

۴۵. سراسر راه‌ها 77

۴۶. از نهرهای عسل.. 78

۴۷. زخم‌ها درمان می‌شوند.. 79

۴۸. شاخه‌ها 80

۴۹. لب‌ها تمام می‌شوند.. 81

۵۰. راه‌های من از عبور تو شکل می‌گرفت… 82

۵۱. زمان به چه کار من می‌آید.. 84

۵۲. نرّه ابر گرسنه! 85

۵۳. باد. 86

۵۴. تو زیبایی.. 87

۵۵. شعر. 88

۵۶. دلتنگی چاقویی است… 89

۵۷. دلتنگی.. 90

۵۸. سیب‌های سرخ.. 91

۵۹. من مرغی بی‌پرم. 92

۶۰. حالا باید کنار تو بودم. 93

۶۱. تمام صداها اینجا 94

۶۲. تختی که کنار کتابخانه است… 95

۶۳. خوابیده‌یی.. 96

۶۴. چرا تنهایم.. 97

۶۵. قطارها 98

۶۶. باد ویرانگر. 99

۶۷. یادت… 100

۶۸. دلتنگی.. 101

۶۹. تاریکی به رسم خود آدم را محو می‌کند.. 102

۷۰. جای مناسبی نیست دنیا 103

 

 

 

 

۱

 

 

اکنون که برگه کاغذ تمام می‌شود

و درختان به خانه خود می‌روند

بگذار روی هوا بنویسم

دوستت دارم

تو تنفس کنی

و جاده درخشان شود

و سکوت چاقویش را بر صخره‌ی سرد بشکند.

 

اکنون که برگه کاغذ تمام می‌شود

و هوا به تنفس تازه‌یی محتاج است.

 

 

۲

 

بوسه‌های تو

شاهراه من بود.

 

من ستاره‌ی نوزاد

تو درخشش آفتابی که اشاره‌کنان ظلمات را نشانم می‌داد

من ظرفی از سوال

تو پاسخ اندوهم، زادنم

من نخستین کودکِ خانه‌ات

تو رهگذری بی‌پایان.

 

اشتیاق به دوست داشتن

تو را به خانه‌ام آورد

آغشته به واژه‌هایی که هنوز در تن من نبودند

من مست زبرجد و زعفران

پوستم را به تو هدیه کردم

تا نامت را حک کنی

از ترس شبانه که برخاستم

چراغ‌های تو در دل من می‌درخشید.

 

این چرکابه که دنیا نام داشت

برای شستن گله‌ها بود

که از گِل آدم باز گشته بودند.

 

شاهراه من بود بوسه‌ات.

 

وقتی که رسیدم

واژه‌ها به دیدن من آمدند

بر خطوط حامل سطرهای من نشستند

و موسیقی‌ام آغاز شد

با صوت گرمتاب تو در سلولم

آنجا که بجز صدای مگس‌ها نبود

و آفتاب دیوانه‌ی مرداد

از دریچه نگاهم می‌کرد و به من می‌خندید.

 

شاهراه من بود بوسه‌ات

هنگامی که تمامی راه‌ها را گم کرده بودم

در جنگلی که تمامی نداشت.

 

 

۳

 

سفر کن

از این سر رگ‌هایم تا آنسو سفر کن

به جزیره‌ی خونین بیا

و مسافری پیدا کن که تو را نشناسد.

 

باغی بباف

و صورت اشیاء را لمس کن

تا نامی پیدا کنند.

 

این جهان کلوچه‌ی رجاله‌ها بود

و ما برای شمردن دندان‌شان قدم به جهان نهاده بودیم.

 

از آنسر پنجه‌هایم تا جنگل رویاها سفر کن

به خانه‌ی خود بیا

هوا سرداست

و گرگ‌ها و گرازهای گرسنه به سوی چراغ‌ها می‌آیند.

 

به خانه‌ی خود بیا

و زیر پوستم زندگی کن

اینجا که تمام مهمانان

به نام توام می‌شناسند.

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “واژه ها به دیدن من آمدند”