گزیده ای از نمایشنامه سه خواهر
نمایشنامه سه خواهر اثر آنتون چخوف به همراه نقد اجرایی مهین اسکویی
در آغاز نمایشنامه سه خواهر می خوانیم
“توزنباخ : [ رو به ایرنا و در خلوت با او ] چه چیزهای ناچیز، چه چیزهای احمقانهای بعضی وقتها یکهو اهمیت پیدا میکنند، بی هیچ دلیل مشخصی! بهشان میخندی، درست مثل همیشه ، هنوز ناچیزشان میدانی ، با این همه یکدفعه می بینی افسارت دست آنهاست، و تو قدرت نداری جلوشان را بگیری. ولی بیا حرفش را نزنیم! خیلی سرحالم، انگار اولین بار است که توی عمرم این درختهای صنوبر و افرا و غان را می بینم. مثل اینکه با کنجکاوی نگاهم می کنند. و در انتظار چیزی هستند. چه درختهای قشنگی ـ وقتی فکرش را میکنی ، می بینی چقدر قشنگند ، زندگی باید توی این درختها نهفته باشد! …باید بروم ، وقتش است…به آن درخت مرده نگاه کن، همه اش خشک شده ، اما هنوز هم با درختهای دیگر توی باد پیچ و تاب می خورد. و همین طور به نظرم می آید اگر بمیرم باز سهمی توی زندگی دارم» (صص 123ـ 124 ، تأکید از من است).
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.