گزیده ای از کتاب دهقانان
ما سه نوع مباشر داریم ، مباشری که تنها به خود می اندیشد ، مباشری که به ما و خودش می اندیشد ، به مباشری که فقط به ما بیندیشد هرگز برنخواهیم خورد . خوشبخت مالکی که دست روی مباشر دوم بگذارد .
در آغاز کتاب دهقانان می خوانیم
دربارهى پريشانحالى يا سيهروزىى دهقانان در ادبيّات فرانسه، يعنى در ادبيات سرزمينى كه تا فرداى جنگ جهانى دوم يا كمى بعد از آن به طور كلّى قضاياى زمين، تقسيم جغرافيايى، پراكندگى و توزيع اجتماعىى جمعيّت، بر اثر كارها و منافعاش، بر اثر رفتار جمعيّتشناختىاش، همينطور سياسىاش و بر اثر سلوك اخلاقى و مذهبىاش و بر اثر شيوهى اداره كردن امورش، توجّه به فصول و تغييرات آب و هوا، بدگمانى به همسايگان و درگيرىهاى حدگذارىِ مزارع و جدال افكار و عقايد محلّى كه از گذشته بهجا مانده است ايراد مىگيرند. وقتى دهقانان بر اثر تصادف يا بر اثر بد اقبالى نزديك به اين «حيوانات سركشِ» لا برويِر[1] ، وحشى با سيمايى انسانى ظاهر مىشوند كه خوشبختانه نيرومند هم هستند و مىتوانند براى ديگران گندم برويانند، فرزندانى به وجود بياورند يا اينكه بچه چوپانهايى هستند دلفريب كه به كار مشغول مىشوند و «وقتى از كار برمىگردند در ميان علفهاى خشك به اين سو و آن سو مىپرند» و براى رضايت ماركيز دوسوينيه[2] يا توسط كاخنشين نوهان[3] ـ با شخصيتهاى تصنّعى و تغزّلى، بىآنكه دستهاىشان پينه بسته باشد و بوى بْزِ نرِ چوپانانِ ويرژيل[4] را بدهد يا قدم به آشيانهى كوتوله بگذارد، بهعلاوه در طى قرنها در ظلمتكدهى موزهها؛ يا در جشن و سرور عاشقانهى واتو[5] و درست در نوعى ديگر از مراسم سادهى آنژلوسِ مييه[6] ـ آنهايى كه مىرقصند تا شاهنشينها را لبريز از شادى كنند، يا آنهايى كه انسان را دعوت مىكنند تا از كلبههاى كاهگلى نتيجهى اخلاقى بگيرند. مختصر اينكه در ادبيات جهانى بهزحمت چنين نمونهاى از جهل و بىاعتنايى، تحقير يا فراموشى از «خلقى فراموش شده» مىتوان يافت، اين چنين هستند، دهقانان. «خلقى فراموش شده»، كلامى است از بالزاك كه در اهدانامهى اثرِ يگانهاش كه تقريباً در اين حيطه بهنام خود به ثبت رسانده است ديده مىشود. دهقانان بالزاك نهفقط در ادبيات، بلكه هنوز و مخصوصاً در تاريخ به حيات خود ادامه مىدهد. وانگهى كمدى انسانى بررسى ادبى را غنا بخشيده و ترجمانى است دشوار، بالزاكىتر از خود بالزاك، كه در اين داستان بدان معنا مىبخشد تا حدى بهكُندى و تأمّل، با فصلهاى طولانى كه بهتأنّى پيش مىرود تا از هر درى سخن بگويد، فقرى است از الهام يا لااقل كُندىِ گذران قوهى تخيّل. وانگهى نويسنده با صداقت معتادش نخستين كسى است كه حقايق را شناسايى مىكند: «بالزاك به مادام هانْسكا[7] مىنويسد: قوهى خيال من، همچون بْزهاى مادهى بوالهوس كه توان خلق كردن ندارند و از حركت باز مىمانند و در خواب فرو مىروند، مىماند.» و در ادامه فرياد برمىدارد: «من خودم را نخواهم بخشيد كه زندگىام را در اين «دهقانان» «دهقانان نادان» عجين كردهام، كه به هرحال بهپايان نخواهد رسيد. درست است كه بالزاك دوباره «شور و شوق»اش را باز مىيابد و به مادام هانْسكا مىنويسد: «دهقانان بايد يك شاهكار بشود و يك شاهكار خواهد شد.»
يك شاهكار: آيا به منزلهى يكى از شاهكارهاى ادبيات است؟ صاحبنظران در بارهاش بحث و گفتگو مىكنند. مطمئناً به منزلهى يكى از شاهكارهاى تاريخ است، بهغير از يك شاهكار، در هر حال اسناد گرانبهايى است: همينطور براى توصيف نيمه اول قرن نوزدهم، مفيدتر از اين نثر ادارىِ خوشنويسىشدهى متملّقانهاى كه به اجبار براى ارضاءِ خوشنودىِ اعصار ديگر نوشته شده است، به علت عدم وجود بهتر از آن و در غيبت هر نوع ادبيات ديگرى، تغزّلى، رمانتيك، رئاليست و هر سبك ديگرى تخيّلى يا اغراقگونه، و اين گزارشات اُستانداران، فرمانداران، و وكلاى مدافع است كه مورد استفادهى محقّق تاريخ واقع مىگردد و تلقّىِ نادرست و مغشوش تاريخى آن را به نقد مىكشاند، تا اينكه بالزاك و توكوويل[8] ، صاحبنظر در مباحث تاريخى، مورّخِ نهادها، اخلاق و آداب، با ديدى انتقادى از آن استفاده كنند. در اين دوران است كه وزيرى در جايى مىنويسد: «من در پايان صدارت كاونياك[9] ديده بودم كه چطور يك حكومت مىتواند با اميدهاى واهى، با خوشخدمتىهاى مأموران سودجو به حكومت خود ادامه دهد. من بارها از نزديك ديدم كه چطور اين چنين مأمورانى مىتوانند با وحشت روزافزون با آنهايى كه آنان را به كار مىگمارند كار كنند؛ به همين دليل هم نتيجهى معكوس داده است؛ هريك از آنها وقتى تصوّر مىكنند كه ما مضطرب هستيم مىخواهد با فراهم كردن كشف دسيسههاى تازه و به نوبه خود نشانهى جديدى از توطئهاى كه ما را تهديد مىكند خود را شُهره سازد، بهويژه آنها بهآسانى از موقعيت خطرناكمان كه گمان مىكنند بيشتر از موفقيتهاىمان است سخن مىگويند.» همانقدر كه بايگانىهاى ادارى، با اطلاعات اوليه و ضرورىاش و باوجود قِدمَتاش عدم اعتماد ما را برمىانگيزاند، همانقدر هم داستان بالزاك اطمينان ما را به خود جلب مىكند، گواهى توكوويل با تسلّط بر حوادث دوراناش و همينطور شهادت پرودُن، پراكنده در اثر پُرعظمتاش، عناوينى هستند كه فرياد حقيقت سر مىدهند. بالزاك، توكوويل و پرودُن[10] ، شاهدان بزرگ نيمه اول قرن نوزدهم و پيشگامان تاريخ روستايى هستند. دانيل هالهوى[11] پژوهشگر مسائل دهقانان مركز و اندره زيگفريد[12] پژوهشگر
مسائل دهقانان غرب كه شاهدان ممتاز دهقانانى هستند كه آثارشان براى بررسى جامعه روستايىى پايان قرن نوزدهم و قرن بيستم كاملاً ضرورى است و همينطور «دهقانان» بالزاك متعلق است به تاريخ روستايىى نيمه اول قرن نوزدهم. گزارش بالزاك كه در سال 1844 (بهعنوان بخش اول) بهچاپ رسيد، سندى است تاريخى براى تاريخنگاران. تاريخنگاران بهطوركلى نسبت به ادبيات روستايى تا حدى بىاعتمادند. از جملهى اين آثار: ژاكِرىها[13] ، اثر ميشله يا زمين، اثر زولا و بهاستثناى چند اثر روستايىِ ديگر كه غير منصفانه مورد بىمهرى قرار گرفته است، براى مثال، اثرِ واندِن ژان يول[14] ، مورد تحسين دانيِل هالهوى واقع شده است. امّا اين سندِ تاريخى يعنى دهقانان، به تاريخ اعتبار بخشيده است. انقلاب 1848 شك و ترديد توكوويل را به ثبوت رساند چرا كه پوچىى بخش عظيمى از اسناد ادارى، جعل و تحريف احتياطآميز اُستانداران بسيار محتاط، و وكلاى بسيار متملّق را فاش ساخت. البته انقلاب اوضاع و احوال، اغراض و سوداها را به طرزى كاملاً روشن و شگفتانگيز برملا مىسازد، در صورتىكه بالزاك سالها قبل، آن را پيشبينى كرده و به تشريح آن پرداخته بود. بهعنوان مثال چرا ضارب در آخرين فصلِ كتاب، حاضر به سوء قصد نمىشود و در صحنهاى غير منتظره با شتاب طرح و توطئه را افشاء مىكند؟ اين است دليل مردى كه مأموريت دارد در گوشهاى از جنگل، مونكورنه را از پاى درآورَد و سرانجام از اقدام خود صرفنظر مىكند :
«ژنرال، اين سومين بار است كه شما را هدف مىگيرم، و اين سومين بار است كه من به شما حيات مىبخشم… من اشخاصى را كه به امپراتور خدمت كردهاند دوست دارم، من حاضر نيستم شما را مثل كبك بكشم ـ از من نپرسيد چرا، من حرفى براى گفتن ندارم… البته شما دشمنانى قدرتمندتر از خودتان داريد.» اتفاقاً مردم طبقهى تنگدست اين ناحيه به شدّت بُناپارتيست باقى ماندهاند. موضوع اصلى عبارت از پيشبينىِ يك رويداد مهم تاريخى است كه در همينجا رُخ مىدهد: لويى ناپلئون بُناپارت[15] بهعنوان نمايندهى مردم اُستان يون[16] انتخاب خواهد شد. به اين پايان ماجرا كه اهميت بسيار براى آن قائلاند و دليل قاطعى را كه براى آن مىآورند ايراد مىگيرند. بدون شك اين يك تغيير ناگهانى و غير مترقّبِ بسيار خيالىى اين رمان نيست، فكرِ بِكرى است از يك نويسنده، كه شتاب مىورزد تا كتابى را بهپايان رسانَد. در مجموع تصادف ميمونى است از الهام بالزاكى. البته تصادفاتى از اين نوع را بايد كاملاً از چنين بخت نادرى پذيرفت كه از آن (در آثار بالزاك) بسيار يافت مىشود و ليكن هنوز بسيار باورنكردنى است كه چطور مىتوان اين بختِ بلندِ بالزاك را در مجموعهى كمدى انسانى بيان كرد؟
در حقيقت دهقانان، قبل از اينكه موضوع يك رمان بشود چندين بار در كمدى انسانى البته بهطور ضمنى، آن هم در سايه اشرافيت يا بورژوازى، در خدمتِ خودِ مردم پاريس كه آنها را با اطمينان و به مدد مهاجرتهايى است كه اتفاق مىافتد و كه اغلب در جاى جاىِ كمدى انسانى با قلم بالزاك با جملات معترضه توصيف و باز سازى مىگردد ظاهر مىشوند و كه اين خود، داراى يك ارزش بزرگ تاريخى است. مخصوصاً موقعيتى براى نويسنده فراهم مىكند كه بهطرزى خستگىناپذير، تئورى كهنهى ارتجاعى خود را پيش بكشد. اين است سخنان كلوزيه، قاضى صلح در كشيش دهكده: «حقّالارثِ قانون مدنى مصيبتى است عظيم براى فرانسه، ويروسى است ويرانگر… دهقان آنچه را كه بهدست آورده است به هيچوجه آن را پس نخواهد داد. يكبار كه قبالهى قطعه زمينى را در دهان هميشه بازاش فرو بُرد تا وجب آخر تقسيماش مىكند.» بهتر است اينك اهدانامهى دهقانان را بخوانيم: «مختصر بگويم، آيا تشريح وضع اين دهقانى كه قانون اجرا نشدنى را اجرا مىكند در ضمن موجبات مالكيت خود را به هرچه كه هست و هرچه كه نيست فراهم مىسازد يك نياز فورى نيست؟ شما برويد اين سرباز تبردارِ خستگىناپذير را، اين جانورِ جونده را كه زمين را قطعه قطعه مىكند، تقسيم مىكند بررسى كنيد.»
اين واژههاى «تشريح»[17] ، «بررسى»[18] ،تفاوتى را كه ميان اين رمان و طرحهاى قبلىاش وجود دارد بهقدر كفايت تأكيد مىكند و نيز در اين داستان اگر تبيين انديشههاى بالزاك رادر بارهى قطعه قطعه كردن زمينها و در بارهى تهديد يك انقلاب اجتماعىى وحشتناك را درك نكنيم مرتكب اشتباه هميشگى شدهايم. بدون شك اين انديشهها هنوز در اينجا و همينطور در بقيهِ اثر وجود دارد و هنوز در بخش وسيعى از آراءِ دوران ما هم وجود دارد، وانگهى اين انديشهها براى بررسى كردن اين آراء بسيار جالباست و اين آراء، به همان اندازهاىكه در كمدى انسانى منعكس است، در تأليفات معتبر معاصر هم منعكس است. بررسى تحقيقات ادبى كه اين همه تلاش و وقت به هدر مىدهد شگفتانگيز است. اين بررسىى انديشههاى سياسىِ بالزاك قطعاً كمتر به نكات مهم و بديعِ اثرش تعلّق دارد و همواره به مخزنِ تحقيقات ادبى ارائه مىشود و با سخنان تكرارى بر روى آنچه كه اكنون سخنان مكررى بيش نيست انباشته مىشود و كارى است كه هيچ نتيجهاى در بر ندارد. اين بررسى تصوير فرد ماركسيست را به هيچوجه خدشه دار نمىسازد و از دور بدان ترو تازگىمىبخشد و تنها چروكى چند بر سيمايش مىافكند. اين بخش از بررسىهاى بالزاكشناسان در بارهى مجموعه كمدى انسانى و همينطور در باره دهقانان را مىبايست يك بار آن هم براى هميشه پايان داد. در اهدانامهى دهقانان مىخوانيم «اين عنصر ضد اجتماعى زادهى انقلاب سرانجام روزى بورژوازى را نابود خواهد كرد همانگونه كه بورژوازى اشرافيت را نابود كرد.» بهتر از اين عباراتِ اهدانامه، انديشههايى است كه بارها توسط بالزاك و ديگران بيان شده است. اين سطور آلبوم را كه در پيشاپيش طرح اصلى، يادداشت شده است، بايد بهخاطر سپرد: «نبرد ميان دهقانان بخش و يك مالك بزرگ كه دهقاناناش جنگلها را تخريب مىكنند ـ نگهبان جنگل كشته مىشود كه اين خود آغاز عمل شنيعِ مجرمان است. يك گدا… پيرزنان، اراذل و اوباشِ حسود، مَنِشگارد و زنش، ارباب و غيره.» اين طرح نه از تصوّرات بلكه از رُخدادها است، نه يك اُسلوب خشك و خالى بلكه يك رمان است. داستان يك درام كه در يك مكان مشخّص و كاملاً محدود كه منطقه نامگذارى مىشود روى مىدهد، همانگونه كه از گزارشات كُميسرهاى پليس و كُميسرهاى قضايى بر مىآيد رخدادهايى از نوع دهقانان در طول نيمه اول قرن نوزدهم و بهويژه در ناحيهى پُر درختِ «منطقهى جنگلى» عيناً رخ مىدهد.
«تقريباً در پنجاه فرسنگى، در ابتداى بورگونْى…» اين جمله، جملهاى است از سرآغاز درام دهقانان. اين درام، در بخش جنوبىِ اُستان يون اتفاق مىافتد؛ انسان در افق «نخستين رديف تماشاگهِ باشكوهِ موسوم به موروان» را مشاهده مىكند. لاـويلـاوـفِى، جايى است كه در آنجا توطئهگران دسيسه مىچينند «دلتايى است واقع در مصب رودخانهى آوون كه پنج فرسنگ پائينتر به يون مىريزد.» همانگونه كه آوالون در ساحل رودخانهى كوزَن[19] واقع در مصب رود كور[20] كه كمى دورتر به يون مىريزد. لاـويلـاوـفِى ناحيهاى است جنگلى، از املاك بزرگ اربابى مثل املاك اِگ: قصرى است مثل صدها قصر ناحيهى پاريسى، البته با اختلافاتى كه بالزاك يادداشت مىكند «فرماندار گفت: آقاى ماركى، نرماندى و بورگونْى دو ولايت كاملاً متفاوتى است، ميوههاى تاكستان زودتر از ميوههاى باغستانِ سيب، انسان را از كوره بهدر مىكند، ما زياد از قوانين و اقامهى دعوا سررشته نداريم اطرافمان را جنگل فراگرفته است؛ ما هنوز صنعتى نشدهايم.» (بخش دوم، فصل دهم) در شهرهاى كوچك معمولى، كمابيش معمولى، حسادت عدهاى نسبت به عدهى ديگر برانگيخته مىشود، بنابراين آنان بر اثر نفرتشان موقتاً عليه ساكنان قصر اِگ با هم متحد مىشوند و دهقانان هم با اَعمال خشونتآميزشان به پيش مىتازند. زحمتكشانى فقير و هيزمشكنانى كه آلت دست بورژوازى هستند، در ضمن گاهى آنان از خود مىپرسند آيا اقدام به اين كار به نفعشان است: «ساكنان اِگ را مىترسانيد تا حقوقتان را رعايت كنند، خُب! آنها را از ولايت بيرون مىكنيد و وادارشان مىسازيد كه املاك اِگ را بفروشند چون بورژواهاى دره همين را مىخواهند. اين كار برضد منافع ما است. اگر شما به تقسيم زمينهاى بزرگ كمك كنيد بنابراين در انقلاب آينده از كجا املاك فروشى بهدست خواهيد آوُرد؟» اين پرسشى است كه يكى از ميان آنها مىپرسد. (بخش اول، فصل دوازدهم) اينجا در چند كيلومترى اِگ است كه توطئهگران دسيسهمىچينند، آن هم با چنين بازيگرانى و در چنين درامى: همه چيز با چنان دقّتى و با چنان صحّت بيانى در بارهى حوادث و آدمها توصيف و نقل شده است كه فقط بالزاك مىتوانست آن را پيشبينى كند تا مورّخ بتواند با اشتياق بخش تاريخىِ اين داستان را بررسى كرده و از آن استفاده نمايد. مورّخ در ضمن مىپرسد چگونه بالزاك بدين صحّت، داستان را بيان كرده است قطعاً كمتر رمانهايى از بالزاك وجود دارد كه انسان را وادار به پرسش و پاسخ مىكند كه معمولاً با پرسشهاىِ داستان ادبى مغاير است يا بهتر است بگويم در جوار انكشاف مسلّم ادبى ـ دلايل محكم و قطعى ـ نوعى ديگر از آگاهىِ ادبى را شكل مىبخشد. البته حقيقتِ تاريخىى دهقانان، يعنى اين توصيف نبردهاى ارضى مردمِ آوالون در طى بازگشت سلطنت و پادشاهىِ ژوئيه ـ كه داستانِ آن از سال 1823 آغاز و در 1837 پايان مىيابد ـ خيلى اسرارآميز تر از توصيفِ رمانهايى است كه در اين جوامعِ پاريسى و ولايتى كه بالزاك خوب مىشناخت، كه خود از ميان آنان برآمده بود و درست در ميان آنها مىزيست چگونه با دقّت زياد از اين تابلوى اضطرابآورِ يك بخش از اُستان را از اين يونِ آوالون كه يونِ اُزر نيست و يونِ سانس هم نيست را بيان مىكند؟ و نيز چطور مىبايد آن را بيان كند تا بتواند آن را بهپايان برساند آن هم ـ نه بدون زحمت ـ با به تصوير كشيدن اين تابلو، با نوشتن دهقانان، در صورتى كه هرگز «كارگران» را نه حتّى كتاب كارگرانِ پايتخت را هم با وجود اين كه آنها را خوب درك مىكرد و در هر گريزى در اثر پاريسىاش، كه بر نوك قلماش جارى مىشد هرچند كه بيشتر مضموناش از كارگران بود وآنان را خوب مىشناخت ننوشت، عنوان «بيمارستان و مردم» عنوانى است منحصر به فرد براى كتابى كه امكان نداشت مبحث ديگرى را در خود جاىدهد. او كارگرانِ پاريسى را وصف نكرد، بلكه دهقانان بورگونْىِ شمالى را توصيف كردهاست. اين همان چيزى است كه باعث شگفتىِ همگان شدهاست، و بايد دربارهى آن انديشيد.
مطمئناً اين موضوع، موضوعى است قابل توجّه كه بدانيم آيا بالزاك آشنايىِ زيادى با فرماندار ژوآنيى[21] داشته است در صورتىكه او بارها از طريقِ اين ناحيه به سوئيس و ايتاليا مىرفته است:«من سه روز ديگر از طريق بورگونْىِ كسالتآور به پاريس بازخواهمگشت.» بالزاك در ژوئيه 1836 به يك دوست مىنويسد. بورگونْىِ كسالتآور؟ اين نوشته از طرفِ فردى است كه شروع به نوشتن دهقانان در سال 1834 مىكند اين سخنى است تعجب آور. البته شايد لازم باشد اين نوع توضيحات در جاى درستاش قرارگيرد. وانگهى بالزاك در زندگىاش به كرّات از بورگونْى عبور نكردهو در هيچ محفل پاريسى نيز فرماندار ژوآنيى را ملاقات نكردهاست. يا وقتى كه هنوز در حرفهاش خيلى جوان بود از ژوآنيى عبورى ردمىشده، و در نزد دوشسى بخشنده راز خود را برملا يا اقرار مىكند آيا با عنوان كردناش، قصد خودنمايى داشت؟ مادام دو بوسئان در بابا گوريو در جواب دوشس آهسته مىگويد: «بله عزيزم، آقا به هدف خود مىرسد». البته او همچون نقّاد ادبى، مسرور از كشف بهجايش به هدفِ خود مىرسد.
براى درك خبرِ بورگونيايى بالزاك و حساسيت فوقالعادهاش نسبت به منافع، به تضادها به سيماهاى ساكنان يك بخش از آوالون، آن را بايد به عنوان شعر پاريسى نگريست نه شعر بورگونيايى. ديدگاه نويسنده هميشه پاريسى است. همينطور نقطهى آغازينِ اثر. فصل اول با يك نامه، از پاريسىترين نامهها آغاز مىشود كه بلونده، روزنامهنگار پاريسى، دعوتشده به قصر، كه به دوستاش ناتان، نويسندهى مشهور مىنويسد. در فصل دوم اين اثر هم، اينچنين آغاز مىشود: «زمانىكه يك پاريسى قدم به روستا مىگذارد…» البته بخصوص در اين ناحيه همزمان جداافتاده از پاريس و باوجود اندك دورافتادگى، اغلب شخصيتهاى رمان، نجيبزادگان يا بورژواها و تودهمردم خود آنها در ارتباطى تنگاتنگ با پايتخت هستند. قصرنشينان دستكم قبل از شروع سرما به خاطر معاملاتشان، فروش شراب و مخصوصاً فروش چوب بدانجا مىروند. گوبرتن يكى از محركان اصلىِ توطئه عليه ساكنان اِگ است كه «حدود يكسوم حمل و نقل چوب پاريس و نمايندگىِ كُل تجارتِآن را بهعهده دارد ولى بهرهبردارى از جنگل، قطع درختان، نگهدارى، حملونقل از طريق آب رودخانه، از آب بيرون كشيدن و حملونقل آن را اداره مىكند.» (بخش اول، فصل هشتم). «اين بخارىهاى ديوارىِ پاريس است كه هزينهىگزاف در بر دارد.» يعنى اين صاحبان بخارىهاى ديوارى هستند كه پول گزافى خواهند پرداخت، و براى توطئه، سرمايهگذارى مىكنند. تا روزى كه زُغال جاى هيزم را بگيرد، بنابراين با نزديك شدن انقلاب 1848 بحران آوالونيايى تشديد مىشود. خلاصه ارسال چوب از طريق رودخانههاى كور[22] ، يون و سِن عمل گرم كردن پايتخت را بهتنهايى تضمين نمىكند، بلكه از بركت رودنَوردان است كه حمل چوب را بهعهده مىگيرند و آن را توسّط جوانان شرور، امثال آدمكشِ اسرار پاريس[23] ، «كارگران بارانداز، چوبهاى شناور و بستههاى هيزم شناور در اسكلهى سنـپل را ذخيرهسازى مىكنند»، منظور از كارگر بارانداز، جانىآزادشده است. امّا اين امر نمىتواند مانع انديشيدن شود، مخصوصاً خواننده بعد از قرائت دهقانان، از جنگلاش وقوعِ حوادث خونينى را احساس مىكند؛ اندك شرارتى در ميان كارگران بارانداز باعث خواهد شد كه هزينهى باربرى در ولايت بالا رود. افكار و مَنِش نادرست انقلابيون را همانگونه كه در اثر بالزاك مىتوان به فراست دريافت، در صورتجلسههاى پليس آن دوران هم مىتوان ديد.
ب
لويى شِواليه
استاد كولِژ دو فرانس
[1] . La Bruyةre
[2] . La Marquise de Sإvignإ (1696-1626): بانوى نويسنده كه شهرت او بهواسطهىنامههايى است كه به دخترش و ديگران نوشته. اين نامهها در سال 1726 منتشر شده.
[3] . منظور از كاخنشين نوهان Nohan، ژُرژ ساند George Sand (1876-1804)، بانوىرماننويس فرانسوى است.
[4] . Virgile (19-70 ق.م) شاعر رومى است. آثار اوليه او به تقليد از تئوكريتوسِ يونانىدر ستايش زندگى روستايى و شبانى است. اما مهمترين كتاب وى منظومهى اِنهئيد Enإideاست كه حماسه ملى مردم رومى و يك شاهكار ادبى است.
[5] . آنتوان واتو Watteau Antoine (1721-1684): نقاش فرانسوى.
[6] . ژان فرانسوآ مييه Jean Franµois Millet (1875-1814): نقاش فرانسوى. كهنقاشىهايش از زندگىِ روستايى شهرت دارد از جمله آنژلوس Angelus.
[7] . Hanska: همسر بالزاك.
[8] . الكسى دو توكوويل Alexis de Tocqueville (1859-1805): نويسنده سياسى فرانسه.آثار معروفاش: «دربارهى دمكراسىِ كشور امريكا» 1859 «رژيم پيشين و انقلاب» 1850.
[9] . لويى اوژن كاونياك Cavaignac (1857-1802): ژنرال فرانسوى و وزير جنگانقلاب 1848.
[10] . پير ژُزف پرودان Pierre Joseph Proudhon (1865-1809): آنارشيست فرانسوى،يكى از متفكّران و صاحبنظران در مسائل سياسى و اقتصادى. نويسندهى «سيستم تناقضاقتصادى يا فلسفهى فقر». نخستين كسى بود كه لفظ آنارشى را بهكار برد ولى نه بهمعناىانقلابىِ آن.
[11] . Daniel Hlإvy
[12] . Andrإ Siegfried
[13] . ژاكرى Jacquerie به معناى دهقانِ شورشى است: در 28 مه 1358 دهقانانايلـدوـفرانس Il-de-France در نتيجهى تنگدستى برضد نُجبا و سربازان تاراجگر شورشكردند، و بهشدت قصاص شدند. بدين مناسبت اين دهقانان را ژاكها Jacquesناميدند.
[14] . Vendإen Jean Yole
[15] . ناپلئون سوم
[16] . Yonne
[17] . peindre
[18] . voir
[19] . Cousin
[20] . le Cure
[21] . Joigny
[22] . la Cure
[23] . اسرار پاريس رمانى است از اوژن سو Eugإne Sue (1804-1857) نويسندهىفرانسوى.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.