. این متن در مقامِ درآمدی کوتاه بر اندیشۀ بدیو نگاشته شده است؛ متنی که خواننده را با آثار بدیو بر اساس همان ترتیبِ زمانیِ نگارششان آشنا میکند. این متن از آغازْ آغاز میکند و از همان آغاز بهطورخلاصه ــــــ که اولین امر غیرممکن است ــــ پسزمینۀ اولیۀ تفکرِ بدیو را توصیف میکند؛ این پسزمینه شامل تمایزی است که آلتوسر میان ماتریالیسمِ تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی و میان علم و ایدئولوژی قائل میشود، بهعلاوۀ انتقاد ژاک آلن میلر از بنیادِ علمِ حسابِ فرگه؛ کتابِ حاضر نوعی تکنگاشت است و تکنگاشتْ جانوری کاملاً متفاوت است. درآمدْنوشتن بر فلسفه یعنی گشودن دری بهسوی آن در سریعترین زمانِ ممکن.
«دلم برای خودم تنگ میشود، آری!» من فکر میکنم در تمام عمرم اگر یک حرف راست گفته باشم همین است. انسان همیشه باید از خودش باخبر باشد. انسان باید بپذیرد که تحت هر شرایطی از خودش خبر بگیرد و خبر داشته باشد؛ آن هم انسان امروزی که هم احتیاج همیشگی به جنون دارد و هم احتیاج جنونآور به خبری! من، «محمدعلی» گاهی دلم برای «محمدعلی» تنگ میشود. اینکه بگویم کدامیک از این دو، آن واقعیِ من است غیرممکن به نظر میآید. یک نفر از من کسی است که هستم و دیگری کسی که باید باشم. فاصله میان این دو نفر را شعر به گونهای پر کرده است که هیچ ردّی از مرز این دو، مشخص نیست. این فاصلهای نیست که بگویم شعرِ من پر کرده است؛ چراکه شعر از آنِ من نیست؛ من متعلق به شعر هستم.
رمان ربهکا را خانم دفنه دوموریه نویسندۀ انگلیسی در سال 1938 منتشر کرد. رمانی در حالوهوای داستانهای گوتیک دربارۀ زنِ جوان و زیبایی که با مرد ثروتمندی ازدواج میکند که همسرش، ربهکا، را به تازگی از دست داده است. زنِ جوان مقیم قصر باشکوه و مجلل مندرلی میشود و خیلی زود درمییابد که شوهرش و مستخدمان خانه در تسخیر خاطرۀ ربهکا هستند. در این میان بهخصوص خانم دانورس، مستخدمِ مرموز که از کودکی ربهکا، مستخدم شخصی او بوده است، نقشی مهم در رقم خوردن رخدادهای غریب و توضیحناپذیر قصر دارد.
رمان ربهکا از پرفروشترین و محبوبترین رمانهای قرن بیستم است که به خوبی میان حالوهوای گوتیک قصه و داستان رمانتیک آن پیوندی خلاق رقم میزند، و از زمان چاپش تاکنون به زبانهای متعددی ترجمه شده است.
محبوبیت این رمان به حدی است که تاکنون بارها بر صحنه اجرا شده و فیلمها و سریالهای مختلفی بر اساس آن ساخته شده است. مشهورترین آنها فیلم ربهکا ساخته آلفرد هیچکاک در سال 1940 است که برندۀ جایزۀ اسکار بهترین فیلم شد.
در کتاب حاضر، زندگی ناپلئون بناپارت، از زمان ازدواج با ماری لوییز، دختر امپراتور اتریش، بازگو میشود .ناپلئون پس از این ازدواج صاحب فرزند پسری میشود که ناپلئون دوم نام میگیرد .این هنگام مصادف است با حمله ناپلئون به روسیه و شکست و عقب نشینی ارتش فرانسه که در پی آن ناپلئون به دست انگلیسیها به جزیره سنت هلن تبعید میشود ;ناپلئون دوم نیز در عنفوان جوانی بر اثر بیماری سل در حالی که آرزوی سلطنت بر کشور فرانسه را در دل میپروراند از دنیا میرود .
«غرش طوفان» روایتی جذاب از وقایع انقلاب فرانسه، دلایل و چگونگی بروز آن است. کتابی که در واقع گزیدهای از چهار کتاب «گردنبند ملکه»، «آنژ پیتو»، «کنتس دوشارنی» و «شوالیه دومزونروژ» نوشتۀ آلکساندر دوما است.
پدرم به تنهایی پیانو مینواخت. این را حتی به خودم هم اعتراف نمی کردم، ولی مغرور و مفتخر بودم. دلم می خواست به کسی که در کنارم نشسته بود بگویم آن مرد بلندبالا، لاغراندام و آراسته که پشت پیانو نشسته، پدر من است. وقتی قطعه آخر را با تمام شور و حالش نواخت و دوباره تکرار کرد و به پایان رساند، صدای کف زدن ها و تشویق بلند شد. من هم کف زدم و تشویق کردم، تا جایی که مطمئن بشوم او مرا دیده است، چون فهمیده بودم بین ما سوء تفاهمی وجود دارد و می خواستم در آن لحظه پنهان بماند.
طبق ادعای بولتون کتاب آنچه در اتاق اتفاق افتاد، کتابی است افشاگرانه که قرار است پرده از اسرار کاخ سفید در دوره زمامداری ترامپ بردارد. حال آنکه، لبهی تیغ این افشاگری متوجه خود بولتون نیز هست. بولتون بیآنکه بداند نشان میدهد که آمریکا واقعا قابل اعتماد نیست. خواندن کتاب حاضر برای خوانندگان نکاتی دارد که شاید در هیچ رسانهای نتوان اینگونه بدان دست یابد.
در دنیای ما که رو به جنون است، جزیره ای وجود دارد که دور از چشم همگان در صلح و آرامش پا برجاست. چهل خانواده که گلچینی از انسان ترین افراد هستند، با دعوت صاحب جزیره به آنجا رفته اند و خانه ساخته اند و دور از هیاهوی جهان بیرون در کنار هم زندگی می کنند. اما این آرامش با مرگ یکی از ساکنین جزیره به هم می ریزد. خانه او به یک رئیس جمهور از کار برکنار شده فروخته میشود و با آمدن او به جزیره، بهشت مردمان به جهنم تبدیل میشود و هر آنچه از آن فرار می کردند، حالا در زندگی شان جریان پیدا می کند…
پرواز را به خاطر بسپار از آن دست کتاب هایی است که خواننده داستان، تألم تلخ موجود در سطر سطر داستان را با اشک خود همراهی می کند. روایتی فاجعه بار از جنگ جهانی دوم که کودک داستان، آن را با معصومیت و رنج خود در قالب زبانی ساده اما هولناک بیان می کند… خانواده ای که از ترس کشتار و نسل کشی فاشیستها در قلب اروپا، فرزند خود را در اوان کودکی، به خانواده ای در یک روستای دور افتاده می سپارند و این فصلی ست که کازینسکی، با مهارت و زیبایی قلم خود، تراژدی جدایی فرزند از خانواده را رقم می زند تا آوارگی و ترس از مرگ را در تمامی لحظات زندگی قهرمان کوچکش جاری کند. این رمان درباره خشونتی است که کودکی معصوم و خیال پرداز متحمل می شود. رمانی واقعی که آدمها و صحنه های زندگی آنها را توصیف می کند.
صلیبی بر فراز آلمان در حال طلوع کردن است. صلیبی که هاینریش بل (1985-1917) از آن به نفرت یاد می کند و آن را مسبب فقز و بدبختی مردم آلمان می داند… صلیب شکسته . . . استقرار حکومت فاشیستی در آلمان و اعلان جنگ به اروپا باعث به وجود آمدن دو دیدگاه متضاد در دو برادر (هانس و کریستوف) می شود. انتقال آن ها به جبهه های شرق و غرب، جدایی و سرنوشت تلخی را رقم می زند.
بل در مقام نویسنده ای ضد جنگ، سرشت اهریمنی رایش و زشتی های جنگ را در یک داستان عاشقانه به تصویر می کشد و این شیوه ای است که کتاب را تبدیل به شاهکاری منحصر به فرد کرده است.