در کتاب پیش رو راوی داستان جوانی است که از ۱۶ سالگی در شهر کار می کند. او تعمیرکار لوازم خانگی است و با درنظر گرفتن وضعیت اقتصادی آلمان پس از جنگ دوم جهانی, درآمد خوبی دارد.
کل داستان مربوط به یک روز ابتدای هفته (دوشنبه) است؛ روزی تمام ناشدنی که در انتهای داستان هنوز چند ساعتی از آن باقی است! صبح روز دوشنبه تلگرامی از پدرش می رسد که هدویگ دختر مدیر مدرسه (همکار پدر) برای ادامه تحصیل به شهر می آید و فندریش می بایست به ایستگاه راه آهن برود و او را با رعایت ادب به آپارتمانی که قبلن برای او اجاره کرده است برساند. او با کمی نارضایتی تن به این کار می دهد اما مواجهه او با هدویگ تاثیر عجیبی روی او می گذارد به نحوی که… .
در کتاب پیش رو راوی داستان جوانی است که از ۱۶ سالگی در شهر کار می کند. او تعمیرکار لوازم خانگی است و با درنظر گرفتن وضعیت اقتصادی آلمان پس از جنگ دوم جهانی, درآمد خوبی دارد.
کل داستان مربوط به یک روز ابتدای هفته (دوشنبه) است؛ روزی تمام ناشدنی که در انتهای داستان هنوز چند ساعتی از آن باقی است! صبح روز دوشنبه تلگرامی از پدرش می رسد که هدویگ دختر مدیر مدرسه (همکار پدر) برای ادامه تحصیل به شهر می آید و فندریش می بایست به ایستگاه راه آهن برود و او را با رعایت ادب به آپارتمانی که قبلن برای او اجاره کرده است برساند. او با کمی نارضایتی تن به این کار می دهد اما مواجهه او با هدویگ تاثیر عجیبی روی او می گذارد به نحوی که… .
محمدعلی سیاح
به کوشش حمید سیاح و به تصحیح سیفالله گلکار
میرزا محمدعلی محلاتی در 23 سالگی، سفر هیجده سالۀ خود به دور دنیا و سراسر ایران را آغاز کرد و به همین خاطربه حاجی سیاح معروف شد. این کتاب شرح خاطرات اوست که به زبانی شیرین نوشته شده است. این کتاب بر اساس نسخۀ سال 1346 منتشر شده است.
جنگ و صلح را تولستوی در سال ۱۸۶۹ به زبان روسی نوشت. در این اثر جاودانه که یکی از بزرگترین آثار ادبیات روسی و از مهمترین رمانهای ادبیات جهان به شمار میرود بیش از ۵۸۰ شخصیت نقش آفرینی میکنند. این رمان یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی سده نوزدهم امپراتوری روسیه به شمار می آید. بن مایه این رمان زندگی اجتماعی و سرگذشت پنج خانواده اشرافی روس در دوران جنگهای روسیه و فرانسه در سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ است.
خط ریل قطار درست همسطح پنجرهی اتاقم بود. مترو هم آنجا ایستاده بود. ردیف چهرههای نیویورکی برگشته بودند و نگاهم میکردند. قطار چند لحظه ایستاد و دوباره به راه افتاد. همهجا تاریک بود. دوباره اتاق پر از نور شد. به چهرهها نگاه کردم، این تصویر مثل وهمی از جهنم دوباره و دوباره تکرار شد. هر قطارِ پر از مسافری که میرسید، چهرههای داخلش زشتتر، دیوانهتر و بیرحمتر از قبلی بود…
کمال داوود
ترجمه: ابوالفضل الله دادی
برنده جایزه گنکور رمان اول 2015
میخواهم بگویم این داستانی است که عمری بیش از نیم قرن دارد. این داستان رخ داده و بسیار در مورد آن صحبت شدهاست. مردم هنوز هم در مورد آن حرف میزنند اما میبینی که بیشرمانه تنها یک مرده را به یاد میآورند، در حالی که این قصه دو مرده داشتهاست. بله، دو مرده. میدانی دلیل چنین حذفی چیست؟ اولی بلد بود داستانسرایی کند تاجایی که توانست جنایتش را از ذهن همه پاک کند اما دومی آدم بیسواد و بیچارهای بود که به نظر میرسد خدا فقط او را خلق کرده بود که گلولهای به سویش شلیک شود و به خاک بازگردد. او مردی ناشناس بود که حتی فرصت نشد اسمی داشته باشد.
۱۹۶۱-۱۸۹۹ آمریکا. نویسنده، روزنامهنگار و برندهی جایزهی پولیتزر ۱۹۵۲ و نوبل در سال ۱۹۵۴. همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا به عنوان روزنامهنگار حضور داشت که حاصل آن، رمان «زنگها برای که به صدا در میآیند» بود. همچنین تجربیات جنگیاش را دستمایهی نوشتن رمان «وداع با اسلحه» کرد.«پاریس: جشن بیکران»، «داستانهای کانزاس سیتی استار»، «جزایر در طوفان»، «باغ عدن» (رمان ناتمام) و «حقیقت در اولین تابش» پس از مرگ او منتشر شدهاند. این کتاب شامل هجده داستان برگزیده از سه مجموعهی «در زمان ما» (۱۹۲۵)، «مردان بدون زنان» (۱۹۲۷) و «برنده سهمی نمیبرد» (۱۹۳۳)، و نیز داستان کوتاه معروف «برفهای کلیمانجارو»ست.
بسیاری از این داستانها، قبلن با چندین ترجمهی مختلف اینجا و آنجا منتشر شده بودند، اما چاپ این کتاب که میتوان آن را عصارهی سالهای سال تلاش «ارنست همینگوی» در عرصهی داستان کوتاه دانست، فرصتیست برای بازخوانی همینگوی و آموختن شگردهایی که نثر و سبک او را اینچوناین جذاب و پرطرفدار کرده و بر داستاننویسی نسل بعد از جنگ جهانی دوم، تاثیری شگرف گذاشته است.
«همینگوی» نویسندهایست که تقریبن همهی داستانهایاش به طرز مشخصی از تجربیات و علایق شخصی خود او مایه گرفتهاند؛ شاید یکی از رموز موفقیتاش هم هماین باشد: او از چیزهایی مینویسد که با پوست و استخوان تجربهشان کرده و به هماین علت، شناخت کافی و وافی از آنها دارد. ناآشنایی با بیوگرافی و زندهگی پرفراز و نشیب همینگوی، چیزی از جذابیت داستانهای او کم نمیکند اما به یقین، شناخت آن بر لذت مطالعهی داستانهای او میافزاید و ایبسا برای دریافت گوشه و کنایههای نهفته در زیرلایهی بعضی از نوشتههایاش نیز شرط لازم باشد.
افسوس! جنگ همچنان ادامه دارد... ستونهای متفقین میباید به پیشروی خود ادامه دهند و اقدامات و اعتراضات ما بینتیجه میماند. مدام تلگرامهای درخواست کمک به پاریس مخابره میکنیم. یک ماه تمام، باید انواع و اقسام مشکلات و سگدوییها را به جان بخریم تا آن که سرانجام! راهیِ وطن میشویم: ابتدا با کامیونها و بعد با قطار. سروان دوشن[1]، یک افسر فرانسوی که در نیروی متفقین کار میکند، در عبور از لیپش تات به دیدار ما میآید. به ما نگاه میکند و در سکوت، اشک بر گونههایش میغلطد. مشاهدهی تأثری که از دیدار ما به یک فرانسوی دیگر دست میدهد، ما...