شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران)

حکیم ابوالقاسم فردوسی

کاوه گوهرین

 واقعيت اين است كه شكوه شاهنامه در نظم آن‌چنان تابنده است كه اگر آن را به جامه نثرى ساده درآورى، چيزى اندر كف نخواهى آورد مگر كلمات و واژگانى سخت بی‌روح. چاره آن دانستیم كه در روايت نثر شاهنامه تا آنجا كه در توان دارم به نثر سده پنجم و ششم بازگردم و با تركيب نثر آن دوره و روزگار كنونى و هم با بهره‌گيرى از زبان شاعران معاصر به زبانى تازه در روايت شاهنامه برسم كه حاصل كار پيش روى خواننده هوشمند قرار دارد و داور آخرين اوست و براى اثبات مدعا نمونه‌اى نمى‌آورم تا در اين پيش‌سخن كلام به درازا نكشد. اين نكته را نيز فرومگذارم آنچه از ابيات شاهنامه در اين روايت نثر آمده بر تصحيح متن و رسم‌الخط گزارنده استوار است و بر بنيان هيچ شاهنامه‌اى اعم از خطى و چاپى نيست و هم‌چنين است شيوه نگارش برخى نام‌هاى خاص كه تلاش بر اين بوده گونه پارسى آن آورده شود و در كنار، گونه متداول را نيز داشته باشد. همين جا بگويم كه به فرجام آوردن اين كار سترگ بی‌پايمردى دوستان فرهنگ‌ورزى همچون بابك رئیس‌دانايى، فريد مرادى و اصغر مهدى‌زادگان ميسر نمى‌بود كه گاه و بيگاه كنكاش‌ها و پرسش‌هاى مرا تاب مى‌آوردند و همچنين تلاش ديگر دوست شاهنامه‌شناسم مازيار ايرانى، كه واژه به واژه اين روايت را بى‌هيچ ترشرويى خواند و پيشنهادات سازنده‌اش را ارزانى كرد تا از آن بهره برگيرم.
باشد كه اين اثر، شيدايان فرهنگ ايرانى و دوستداران شاهنامه را مفيد افتد.

 

695,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1400 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

فردوسی, کاوه گوهرین

نوبت چاپ

هفتم

قطع

وزیری

تعداد صفحه

792

سال چاپ

1401

موضوع

ادبیات کلاسیک فارسی

تعداد مجلد

یک

وزن

1400

نوع جلد

گالینگور

گزیده ای از متن کتاب

کتاب شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران) به کوشش کاوه گوهرین

پادشاهی گیومرت (کیومرث)

… سخنسرای نامی توس گوید:

پژوهنده نامه باستان 

که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت :کایین تخت و کلاه 

گیومرت آورد و او بود شاه 

گیومرت نخستین پادشاه است و او را آدم اول نیز گفته اند. او نخست به کوه اندرون جای ساخت و با همراهان خود پلنگینه پوشید. و چون آفتاب بهاری بر دمید مردمان را روش نوین زندگی و بهره گیری از خوراک و نوشاک به شیوه انسانی آموخت و پادشاهی آغازید. منزلگه او از کوهساران به دشت آمد و مردمان به پیروی از او سر پناه و خانه هایی بنا کردند. وی بر اورنگ پادشهی همچون ماه و خورشید می تافت و دد و دام و دیگر جانداران حرف او می شنودند. مردمان همه کیش او پیش گرفتند. او را فرزندی بود «سیامک» نام که بس خوبروی و هنرور بود. اهریمن را نیز پسری بود بدسگال و خونخواره که بر تخت شاهی گیومرت و برومندی سیامک رشک می برد. سروش، آن فریشته پیام آور، گیومرت را از این کین و رشک بیا گاهانید. سیامک سپاهی فراهم آورد و بسان پدر پلنگینه ای در بر کرد و به جنگ در آمد. در آوردگاه سیامک به نبرد زاده اهرمن رفت و در او آویخت. آن دیوزاده بر اندام بی زره سیامک چنگ زد و جگر گاه او بر در ید و آفتاب زندگی اش خاموش کرد. گیومرت از مرگ پسر سخت دژم گشت. تخت فرونهاد و از بن جان زاری و لابه کرد. همرزمان سیامک بر گشته او گریستند و موی پر یشیدند و جامه ها سیاه کردند. از پس این سیاهی و سوگ. دگربار سروش بر شاه فرود آمد و گفت: گریستن و سوگواری بس. آنک رزمی دیگر برای خونخواهی سیامک. هوشنگ پور برنای سیامک که به نزد نیای خویش بالیده بود و بسان وزیری دل آگاه، در کارها با او رای ها می سنگید با سپاهی گران فرا راه اهرمن درآمد. دیو ناپاک اندر برابر سپاه پدید شد و بدید که اندر شمار سپاهیان هوشنگ ددان نیز درآمده اند. اندک زمانی پس از جنگ، درندگان بر او یورش آورده و دیو راه رهایی نیافت و در بند شد. هوشنگ به خونخواهی پدر، وی از میان برداشت.

گویند چون سی امین سال پادشهی گیومرت در رسید جهان وانهاد. آری زندگی این جهانی سراسر فسون است و افسانه و اگر نیک و وگر بد، وفا نکند با کس.

پادشاهی هوشنگ

درود آوریدش خجسته سروش 

کزین پیش مخروش و بازار هوش 

سپه ساز و برکش به فرمان من 

برآور یکی گرد از آن انجمن 

از آن بدکنش دیو روی زمین 

بپرداز و پردخته کن دل ز کین 

کی نامور سرسوی آسمان 

برآورد و بدخواست بر بدگمان 

بر آن بر ترین نام یزدانش را 

بخواند و به پالوده مژگانش را 

وزان پس به کین سیامک شتافت 

شب و روز آرام و خفتن نیافت 

جهاندار هوشنگ با رای و داد 

به جای نیا تاج بر سر نهاد 

بگشت از برش چرخ، سالی چهل 

پر از هوش مغز و پر از رای دل

چو بنشست بر جایگاه مهی 

چنین گفت با تخت شاهنشهی 

که بر هفت کشور منم پادشا 

جهاندار پیروز و فرمانروا 

به فرمان یزدان پیروزگر 

به داد و دهش تنگ بستم کمر 

وزان پس جهان یکسر آباد کرد 

همه روی گیتی پر از داد کرد 

نخستین یکی گوهر آمد به چنگ 

به آتش ز آهن جدا کرد سنگ.» 

از پس مرگ گیومرت، نواده او هوشنگ پور سیامک، افسر شاهی بر سر نهاد و بر اورنگ نشست. گویند او چهل سال بر ملک خویش فرمان همی راند. او مردمان را گفت: مرا پادشهی هفت کشور است و به فرمان خدای دانا و توانا داد ستم دیدگان خواهم ستاند. پس به دادگری و بخشش کوشش کرد و سرزمین ها آباد ساخت. او با خرد خویش در یافت که آهن از سنگ توانید جدا کردن و با دستاوردی چنین آهنگری آموخت مردمان را. تبر و تیشه و اره را او فرمود ساختن، اینگونه بود که کار کشت مندی به روزگار او چنان بود که حاصل کشت و کار و درو را انبانی نبود تا گندم ها در آن بینبارند و چنین شد که همگان بی خستگی کار می ورزیدند تا نانی به کف آرند و به آسایش خورند و به پرستش ایزد استوار باشند. تا آن دوران، بسان روزگار گیومرت، مردمان از میوه و بر درختان خوردی و درختی نکاشتی. لیکن چنان شد به دوره هوشنگ باشندگان هم درخت کاشتی و هم از برای پوشش جز پوست جانوران و ددگان و نیز پلنگینه، دیگر روش ها بیاموخت. یافتن راز آتش و برافروختن آن نیز به هوشنگ رسانند. اندر داستان است که روزی هوشنگ با همراهان از دامان کوهساری می گذشت، به ناگاه ماری سخت درشت اندام با دو چشم یاقوت گون از میان سنگ ها بر آمد. اسپان همه بر میدند. هوشنگ به یاد کرد خدای، سنگی بر گرفت و بر مار سیاه افکند. مار به چستی برجست و بگریخت، اما سنگ بر دیگر سنگ فرود آمد و از شراره آن آشتی برگرفت دوژه زار را. و این گونه راز آتش فاش گردید. هوشنگ شاه خدای را درود و ستایش همی گفت و مردمان را آموخت کاین آتش، روشنایی ایزدی است و بایست آن نیکو داشتن. پس بفرمود فراهم آوردن جشنی بزرگ که آن جشن «سده» خواندند.

از پس یافتن آتش، کشت برزیدن و پرورش گاوان و گوسپندان از برای یاری انسان دیگر گونه شد و شتاب گرفت و خوراک و نوشاک آدمیان نیز بهبودی یافت.

اینگونه فرمان راند هوشنگ چهل سال اندر، پس جهان فرو گذاشت و بشد از این سرای سپنج…

موسسه انتشارات نگاه

موسسه انتشارات نگاه

کتاب شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران) به کوشش کاوه گوهرین

کتاب شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران) به کوشش کاوه گوهرین

کتاب شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران) به کوشش کاوه گوهرین

کتاب شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران) به کوشش کاوه گوهرین

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “شاهنامه به نثر (بی گزند از باد و باران)”