نامه به پدر

فرانتس كافكا

ترجمه الهام دارچينيان

نامه به پدر داستانِ كوتاه، قصه يا رمان نيست. متنى علمى، فلسفى، سياسى و مذهبى هم نمى‌باشد؛ دست‌كم به اين هدف نگاشته نشده است. به‌سادگى يك نامه است. نامه پسرى به پدرش، اما اين پسر فرانتس كافكا است، گويا كافكا نامه را به مادر مى‌دهد تا به پدر برساند، مادر پس از خواندن نامه از روى نيك‌خواهى آن را به پدر نمى‌دهد بدون اين‌كه كافكا را از تصميم خود آگاه كند.

در اين اثر پيش از هر چيز با حقيقتى به‌تمامى عريان، با صداقتى كم‌نظير و تكان‌دهنده در داورىِ خود و ديگران روبه‌رو هستيم. نامه به پدر، گرچه به اين هدف نوشته نشده، مسائل تربيتى، خانوادگى و روانكاوى متعددى را بسيار موشكافانه پيش رو مى‌نهد، از اين‌رو بسيار درخورِ تعمق است

 

120,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 200 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
وزن

200

پدیدآورندگان

الهام دارچینیان, فرانتس کافکا

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

ششم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

104

سال چاپ

1402

موضوع

نامه های آلمانی

تعداد مجلد

یک

گزیده ای از کتاب نامه به پدر

سرانجام چه زمانى كسى مى‌آيد

                تا اين جهان وارونه را راست كند.

در آغاز کتاب نامه به پدرمی خوانیم

نامه به پدر كه هرگز به دست مخاطبش نرسيد، نمايان‌گر صادقانه‌ترين كوششى است كه نويسنده در آن، زيرين‌ترين لايه‌هاى روابط خانوادگى را كاويده و از اين منظر بسيارى از دردمندى‌هاى جان و روانش را با رويكردى روانكاوانه، غناى هنرمندانه بخشيده است. نامه چنين آغاز مى‌شود :

پدر بسيار عزيزم،

به‌تازگى پرسيدى، چرا به نظر مى‌آيد از تو مى‌ترسم…

خانواده‌اى كه كافكا در آن پرورش يافت، پدرى مستبد، مادرى خرافى و خواهرانى معمولى داشت. كافكا از پدرش حساب مى‌برد، مى‌ترسيد و تمام دوره‌هاى زندگى‌اش را زير سايه‌ى وحشت از پدر گذراند.

هرمان كافكا بازرگانى خودساخته و تنومند، قوى‌بنيه، پرسروصدا و فرانتس كافكا نويسنده‌اى باريك‌اندام و حساس و روشن‌فكر بود كه بيش‌تر عمر خود را در زادگاهش، پراگ، گذراند. اگرچه كافكا بسيار پرانرژى و بنا به گفته‌ى دوستانش، آرام و مسحوركننده بود، هيچ‌گاه موفق به بيرون آمدن از زير يوغ پدر و فرار از خودعداوتى او نشد. البته

بعدها در زندگى‌اش به انواعِ گوناگون رژيم‌هاى سلامتى براى بالابردن قدرت جسمانى‌اش روى آورد.

در برابر پدر احساس حقارت مى‌كرد و هميشه با مخالفتِ پدرى مواجه بود كه نوشتن را اتلاف وقت مى‌دانست.

پدر هيچ‌گاه به اين‌كه به پسرش يأس و نوميدى مى‌آموزد، توجه نكرد. تفكر پدر و خانواده بافت بسيارى از آثار كافكا را چه به‌صورت مستقيم و چه به‌صورت انتزاعى تشكيل داده است. پدر دكان‌دارى منفعت‌طلب بود با افكارى پدرسالارانه كه چيزى را نمى‌پرستيد جز كاميابى مادى و پيشرفت اجتماعى، مستبدى نفرت‌انگيز. كافكاى پدر در وُسك، روستايى منحصرآ يهودى‌نشين، در پنجاه مايلى جنوب پراگ بزرگ شد. پدرش، جاكوب، قصاب تشريفات مذهبى شهر بود، شغلى كه خانواده به‌سختى از آن گذران زندگى مى‌كرد، و آنان قادر به تهيه آن تجملاتى كه بعدها هرمان توانست براى فرانتس تهيه كند، نبودند. زمانى كه هرمان آن‌قدر بزرگ شده بود كه قادر به ارابه كشيدن شد، كارش اين شد كه اغلب در شرايط آب‌وهوايى بد، گوشت پاك را به مناطق دور برساند. شايد در نتيجه اين سبك زندگى مشقت‌بار، هرمان آموخت پسربچه‌اى قوى باشد و از همان اوان كودكى دريافت كه از زندگى چيزى بيش‌تر از اين مى‌خواهد. در سن چهارده‌سالگى خانه را ترك گفت، در نوزده‌سالگى به ارتش ملحق شد و در سال  1882 سرانجام به‌شكل شراكتى تجارت را شروع كرد و تجارت‌خانه‌اى را افتتاح كرد. همان سال با ژولى لووى آشنا مى‌شود و ازدواج مى‌كند.

مادر كافكا در خانواده‌اى يهودي‌ـآلمانى در محيطى نسبتآ مرفه بزرگ شده بود، كه بعد از ازدواج به‌شدت تحت‌تأثير و نفوذ شوهر مردسالارش بود تا حمايت كردن و هواخواهى از فرزندان و فرانتس.

سوم جولاى 1883 وقتى فرانتس به‌دنيا آمد، پراگ يكى از كلان‌شهرهاى امپراتورى رو به زوال اتريش بود. درواقع سال 1867، يك توافق‌نامه بين آلمانى‌هاى اتريشى و مجارها به امضا رسيده بود، دال بر اين‌كه سرزمين امپراتورى به دو بخش مجزا توسط رودخانه ليث[1]

تقسيم شود: شرق رودخانه، سلطنت مجارستان و غرب آن امپراتورى اتريش. امپراتورى اتريش توسط يك دولت مركزى آلمانى اداره مى‌شد و به‌طور گسترده‌اى قشر وسيعى از اقليت‌ها را به‌سوى مرز انتقال مى‌داد ــ چك‌هايى كه بابت اخراج‌شان بسيار خشمگين بودند.

حركت‌هاى ناسيوناليستى باعث ايجاد درگيرى مستقيم بين جمعيت چك و جمعيت ژرمن‌ها شد. قانون از ژرمن‌ها حمايت مى‌كرد و اين موضوع رنجيدگى خاطر چك‌ها را در پى داشت، مضافآ اين‌كه به دلايل اجتماعى، يهوديان مجبور به يادگيرى زبان آلمانى بودند و اين موضوع تخم دشمنى را در دل چك‌ها مى‌كاشت.

فرانتس بايد زبان آلمانى‌ها را مى‌آموخت، حال آن‌كه پدرش زبان چك را در نوجوانى و جوانى آموخته بود و آلمانى را هم از طبقه‌ى بورژوا مى‌آموخت.

به‌علت تحريم ضديهودى كه ملى‌گرايان پراگ آن را سازماندهى كرده بودند، اوضاع اقتصادى در پراگ رو به وخامت نهاد.

و به‌راستى فقط شهر پراگ مى‌توانست شخصى چون كافكا را بپرورد. شهرى متأثر از شرق و غرب و محل تلاقى نژادهاى گوناگون. گريز كافكا از خويشانش ــ كه در نامه به پدر به روشن‌ترين شكل ممكن و در نقد و تحليل آثارش قابل‌توجه است ــ درواقع گريز او از پراگ و رهايى از زنجير

سنت‌ها و زبان‌هاى گوناگون است. تجزيه و تحليل كافكا نمى‌تواند دقيق باشد مگر آن‌كه محيط خانوادگى و اجتماعى او نيز مورد نظر گرفته شود. كافكا اسم معمولى يهوديان ساكن چكسلواكى در زمان امپراتورى هابسبورگ بوده است و تلفظ آلمانى آن «كاوكا»(Kavka)  به‌معناى زاغچه است. اين پرنده نشان تجارتخانه‌ى پدر كافكا در پراگ بود. علامت زاغچه روى لوازم‌التحرير تجارتخانه به‌نوعى تجانسِ نام خانوادگى كافكا را با اين كلمه پيوند مى‌دهد.

پس از جنگ جهانى اول، هنگام تولد جمهورى چك، عنوان سردرِ اين تجارتخانه نيز بيش از آن‌كه به آلمانى تلفظ شود، به لفظ چك ادا مى‌شد. فرانتس كافكا، بعدها در آثارش، با استفاده از كلماتى چون زاغچه، كلاغ سياه، و كلاغ بزرگ، كلماتى كه همگى به خانواده كلاغ‌ها تعلق دارند، از همين علامت براى اهداف ادبى‌اش بهره برد. رابان  Rabanو گراكوس Graccus ، هر دو به‌معناى كلاغ و زاغچه‌اند. اين تمركز روى نام را مى‌توان نشانه‌اى از تكثرگرايى كافكا به ميراث پدرى‌اش دانست؛ چرا كه به نظر مى‌آيد برخى از اين تصاوير معطوف به خود اوست (كافكا اغلب خود را زاغچه مى‌ناميد). اين نوع گرايش به تكثرگرايى در عين وحدت، در ديگر نام‌هاى داستانى آثار كافكا، البته به‌شكل ديگرى، قابل‌توجه است. به‌عنوان مثال آهنگ تلفظ كافكا و سامسا در مسخ، يا يوزف‌كا (كافكا) در داستان محاكمه، يا آدمِ داستان كاخ به‌نام صرفآ كا، يا كارل روسمان در رمان آمريكا، يا گئورگ‌بنده من در داستان «داورى»، گئورگ (Georg) در آلمانى همان تعداد حرف دارد كه فرانتس Franz، درضمن «بنده» از پسوند «من»، همان تعداد حرف دارد كه كافكا؛ Kafka=Bende، به‌خصوص توجه شود كه حرف  Eدر بنده به‌جاى حرف  Aدر كافكا تكرار مى‌شود.

البته وجود چنين رموزى در داستان‌هاى او به اين معنا نيست كه آثارش بدلى از يك زندگى‌نامه‌اند، بلكه مى‌توانند به‌منزله‌ى نشانه‌هاى كاربردى‌اى براى شناخت بيش‌تر هنرمند در راستاى تحليل آثار او محسوب شوند.

كافكا احساس مى‌كرد شخصيت‌اش بيش‌تر تحت‌تأثير خانواده‌ى مادرى ــ لوويى ــ قرار دارد، اما گرايش شديدش به استفاده از ميراث‌اش از نام كافكا ــ به‌شكل دگرگون‌شده در آثارش ــ نشان از احساس پيچيده‌ى اوست نسبت به پدر: احساسى توأمان از تنفر و ستايش، گناه و جذبه. در مقايسه‌ى خود با پدر در نامه‌اش مى‌نويسد :

مقايسه‌اى بين خود بكنيم: من با جرح و تعديل بسيار، گويى لووى‌اى هستم كه در اعماق وجود كمى از كافكاها را به ارث برده، اما از ميلى كه ديگر كافكاها را به زندگى ترغيب مى‌كند چون بازرگانى و حرص پيروز شدن تهى است. اين لووى ـ  كافكا با اعمالى رازآلودتر و سربه‌زيرتر، در جهتى ديگر گام برمى‌دارد، البته اغلب بى‌آن‌كه به ثمر رسد، خاتمه مى‌يابد و خاموش مى‌شود. تو برعكس يك كافكاى واقعى هستى سرشار از نيرو، سلامتى، اشتها، توانايى در سخن گفتن، رضايت از خويشتن، احساس برترى داشتن بر همه دنيا، حضور ذهن، شناخت انسان‌ها و سخاوت. آرى تو داراى اين همه هستى، ليكن خطاها و ضعف‌هايى نيز دارى كه گاه اين حُسن‌ها را مى‌پوشانند و اغلب از روى خُلق‌وخوى تند و عصبانيت از اين نيكى‌ها فاصله مى‌گيرى.[2] حضور مستبدانه و ديوپيكر جسم و روح پدر بر كافكا، او را به ورطه‌ى خودكشى سوق مى‌دهد، به‌طورى كه در نوامبر 1917 در نامه‌اى به ماكس برود اولين افكار خود را در مورد خودكشى مطرح و مقولاتى را وصف مى‌كند كه از اقدام به خودكشى مانع‌اش شد: «مى‌توانى خود را بكشى، اما به يك معنا در حال حاضر به انجام اين كار مجبور نيستى.»[3] كافكا در مورد فشار سنگين شخصيت پدر بر تمام ابعاد زندگى‌اش مى‌گويد :

پدر هميشه او را ريشخند مى‌كرده، و همواره فعاليت‌هاى خود را به رُخش مى‌كشيده است، در حالى‌كه درست ضد اين، يعنى درباره آثار و كارها و دوستانش، بى‌اهميت از كنار آن‌ها مى‌گذشته است. مى‌گويد پدر را از هر جهت يك انسان معيار مى‌دانسته كه خودش به فرمان‌هايى كه مى‌داده عمل نمى‌كرده، و به‌همين جهت او يك دنياى فرمان‌دهنده‌ى پدر و يك دنياى بندگى او و ديگر دنياى ديگران كه خوش‌بخت و آزاد از دستور دادن‌ها و اطاعت كردن‌ها هستند را مى‌شناسد. به عقيده‌ى او چون پدر در واقع تنها مربى او بود، اين در همه جاى زندگى‌اش تأثير گذاشته است.[4] جاى شكى نيست كه اين سطور از روى رضايت‌مندى اين تأثير نيست، بلكه نوشتارى است از نااميدى حقيقى و ناموفق بودن از گريز، چرا كه در جاى ديگر كتاب آمده :

اگر مى‌خواست از خانه فرار كند، لاجرم مادر را هم از دست مى‌داد، چون وابستگى مادر به پدر بيش‌تر از او بوده و از پدر كوركورانه اطاعت مى‌كرده است.[5] و شگفت آن‌كه همان‌گونه كه پدر نسبت به مراد پسر پيش‌آگاهى دارد، پسر نيز در نامه به پدر با اطمينانى كم‌نظير و هنرى متعالى، از شناخت خود و محيط‌اش و بيش از هر چيز، پيرامون موقعيتِ خويش و موجه بودن نكوهش‌ها، از اتفاق‌نظر مى‌گويد : همواره درباره هر آن‌چه مى‌خواهم بگويم، تو از قبل نوعى احساس مشخص دارى، اين حقيقتى بكر و غيرقابل‌انكار است. به عنوان مثال اخيرآ به من گفتى : «هميشه تو را دوست داشته‌ام و اگر مثل باقى پدرها با تو رفتار نكرده‌ام به اين خاطر است كه نمى‌توانم مانند آنان ادا دربياورم.» پدرم، بدان هرگز نسبت به لطفى كه به من دارى ترديد نداشته‌ام، گرچه اين تذكر را چندان دقيق نمى‌دانم. تو نمى‌توانى وانمود كنى، درست، اما اگر تنها دليلت اين باشد كه پدران ديگر چنين مى‌كنند، بهانه‌جويى‌اى محض است و مانع ادامه گفت‌وگو مى‌شود. اين نظر من است و نشان مى‌دهد چيزى غيرعادى در رابطه من و تو وجود دارد، خللى كه تو نيز در پديد آوردنش بى‌آن‌كه مقصر باشى، سهيمى. اگر تو هم بر اين باورى كه رابطه‌مان غيرمادى است، پس در اين مورد اتفاق نظر داريم و شايد بتوانيم به نتيجه‌اى برسيم.[6] نامه به پدر گرچه عنوان نامه را با خود دارد، ولى در واقع مانيفست اعتراض است به نحوه‌ى آموزش و پرورش پدرسالارانه. نويسنده‌ى نامه حتا سال‌هاى آغازين زندگى‌اش را براى پدر يادآورى مى‌كند كه هر حركت بى‌توجه او چگونه اثرات نوميدكننده بر كودك گذاشته است. نامه به پدر نه‌فقط يك اثر روان‌شناسانه در ابعاد زيباى هنرى است بلكه به‌عنوان اثرى در مقياس‌هاى آموزشى و دانشگاهى مى‌تواند مورد استفاده قرار گيرد. مى‌گويد :

 شايد تو هم آن شبى را به‌خاطر داشته باشى كه آب مى‌خواستم و دست از گريه و زارى برنمى‌داشتم، قطعآ نه به اين دليل كه تشنه بودم، بلكه مى‌خواستم شما را بيازارم و كمى هم خود را سرگرم كنم. تهديدهاى خشنى كه بارها تكرار شد بى‌نتيجه ماند. مرا از تختخواب پايين آوردى به بالكن بردى و مرا با پيراهنِ خواب لحظه‌اى پشتِ درِ بسته نگه‌داشتى. نمى‌خواهم بگويم كه اين كار اشتباه بزرگى بود. شايد برايت غيرممكن بود آسايش شبانه‌ات را به روش ديگرى بازيابى. با يادآورى اين خاطره
فقط مى‌خواهم روش‌هاى تربيتى و تأثيرى را كه بر من داشتى يادآورى كنم. احتمالا واكنش تو كافى بود تا شب‌هاى ديگر چنين نكنم، ولى در درون كودكى كه من بودم، زيانى به بار نشست. برطبقِ طبيعتم هرگز نتوانسته‌ام رابطه دقيقى بين آن وقايع پيدا كنم. آب خواستنِ بدون دليل، به گمان من امرى طبيعى بود و بيرون در ماندن بسيار وحشتناك. حتا تا سال‌ها بعد هم از اين انديشه دردناك رنج مى‌بردم كه اين مرد قوى‌هيكل كه پدرم باشد چگونه توانست در آنى‌ترين محاكمه، بى‌انگيزه، مرا از تخت‌خواب بيرون كشد و در آن ساعت شب در بالكن بگذارد، حتمآ در چشم‌هاى او هيچ بودم.[7] … همه كودكان پشتكار و شهامت طولانى مدت براى دست يافتن به مهربانى را ندارند. 2 و قطعآ اين به هيچ گرفتن كودك، نه‌فقط هنگامى كه كودك كودك بوده، بلكه قطعآ در ديگر مراحل زندگى بايد به داورىِ مستبدانه‌اى منجر شده باشد كه براى پدر مى‌نويسد :

اگر داورى‌هايت را درباره من جمع‌بندى كنى به اين نتيجه مى‌رسى آن‌چه از آن‌ها شكايت دارى به‌راستى اعمال نامناسب يا آزاردهنده من نيست (شايد به استثناء برنامه اخير ازدواجم) ليكن تو از سردى و قدرناشناسى و غيرمعمول بودن من گله‌مندى. 3 در داستان داورى، آدم داستان مجازات مرگى را كه برايش تعيين شده مى‌پذيرد؛ مجازاتى كه پدرش به گناه نادرستى‌ها و بى‌لياقتى‌ها به او پيشكش مى‌كند. و كسى حتمآ بايد به ژوزف كافكا تهمتى زده باشد كه او يك روز صبح بدون هيچ جرمى دستگير مى‌شود. و همچنين آدمى بايد چنان به هيچ انگاشته شود و آن‌قدر ديده نشود و آن‌قدر در زندان استبداد خانه گرفتار شده باشد كه يك روز صبح، گره گوار سامساـكافكا از خوابى آشفته بيدار شود و بفهمد كه در تخت‌خوابش تبديل به حشره‌اى ناچيز شده باشد.

در داستان‌هاى كافكا، تغيير شكل نهانگاه به يك زندان، درونمايه‌اى مكرر است؛ از عادت گره‌گوار سامسا به قفل كردن در گرفته تا به لانه‌اى پيچ درپيچ و زيرزمينى كه موجودى بى‌نام، آن را در «لانه‌ى زيرزمينى» حفر كرده است (زن و شوهر ديگر آثار 208-165). اين تعبير، در تجربه شخصى كافكا قرينه‌اى دارد؛ آن‌جا كه بازى «موفقيت‌آميز و جداكننده» دوران كودكى او را با ديگران متفاوت ساخته و نهايتآ به احساس انزوايى عميق دچارش مى‌كند.[8]

[1] . Leith

[2] . نامه به پدر ص 22.

[3] . فرانتس كافكا، رونالد اسپيرز و بئاتريس سندبرگ، ترجمه بهروز حاجى‌محمدى،انتشارات ققنوس، ص 249.

[4] . فرانتس كافكا «زندگى، آثار، انديشه‌ها»، گردآورنده منوچهر ترابى، انتشارات گهبد،صص 153 و 154.

[5] . همان.

[6] . نامه به پدر، ص 21.

[7] و 2 و 3. نامه به پدر، ص 25، 24 و 20.

[8] . فرانتس كافكا، رونالد، سپيرز و بئاتريس سندبرگ ـ ترجمه بهروز حاجى محمدى،انتشارات ققنوس، ص 245.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نامه به پدر”