توضیحات
گزیده ای از کتاب گزینگویههایى از ویرجینیا وولف
چرا زندگی این قدر تراژدی است، درست مثل تکه ای باریک از سنگفرش بر روی گودالی عمیق
در آغاز کتاب گزینگویههایى از ویرجینیا وولف، می خوانیم
فهرست
مقدمه مؤلف ۵
مرگ فرشته خانگى (مقدمه مترجم) ۱۵
سالشمار زندگى ۲۱
درباره خودش ۴۵
جامعه انگلیس ۵۳
سیاست ۶۱
انگلیس و میهن پرستى ۶۵
مذهب و کلیسا ۶۹
مرگ ۷۳
عشق و ازدواج ۷۷
زنان و مردان ۷۹
مردم ۸۹
زندگى ۹۵
بیمارى و پزشکان ۱۰۱
غذا و آشامیدنى ۱۰۵
گفتهها، نامهها و خاطرهها ۱۰۷
بلومزبرى و روشنفکران ۱۱۱
نویسندگان دیگر ۱۱۳
کودا ۱۱۹
مقدمه مؤلف
هر چند ویرجینیا وولف در پهنه وسیعى از موضوعات ــ اغلب موضوعات حسى ــ با قدرت و تشخّص به بیان تأثرات خود پرداخته، اما هرگز سعى نکرده تا با وعظ و خطابه، عقاید خود را به دیگران تحمیل کند. هدف او متقاعد کردن مخاطب از طریق بسط مباحث با نیروى تخیل و نیز تجارب خود بود. او اساسآ واعظ نبود و نیز اگرچه بسیار بذلهگو بود، با طنز خود جلوهفروشى نمىکرد.
ویرجینیا وولف به طور حرفهاى نویسنده طنز محسوب نمىشد، اما مىتوانست کنایهگو، طعنهزن و تحریک کننده باشد و هنگامى که درباره مردمى قضاوت مىکرد که شاهد ریاکارى و عدم صمیمیتشان بود، با بىرحمى از این ویژگى بهره مىبرد. از دیگر خصوصیات او این بود که مىتوانست خود را انکار کند و مىدانیم تنها مردم هوشمند هستند که مىتوانند عقیده خود را عوض کنند.
این توضیحها حاکى از این است که نقل قولهاى ذکر شده در این کتاب، تمامى حاصل تکامل افکار و اندیشههاى او در طول زمان است و این که انتخاب آنها و گسستنشان از شاخه اصلى، کار سادهاى نبوده است.
بعضى گفتههاى نغز به ناچار کنار گذاشته شده، چون چنان در متن خود نشسته بود که براى درک معناى نهفته آن نیاز بود تا چند صفحه از متن آورده شود. انتخاب عناوین فصلها طبیعتآ از موضوعات افکار و نوشتههاى او تبعیت مىکند. تمامى نقلقولها از داستانها، نامهها، مقالهها و نقدهاى او انتخاب شدهاند.
تعداد نقل قولهاى برگزیده از داستانها به نسبت کمتر هستند. چون متن داستانها غالبآ شاعرانه و تغزلىاند و به شرح تفرج در طبیعت انسان، راز و رمز و سکوت روح بشر و طنینهاى ناشنیده آن مىپردازند. از این گذشته، همانطور که مىدانیم فشرده نقلقول یک شخصیت داستانى لزومآ عقاید نویسنده را نشان نمىدهد. بدون این که در بحث قدرت یا ضعف نویسنده در خلق شخصیت وارد شویم، هر جا صداى نویسنده را، نه تنها به عنوان یک راوى، تشخیص دادهام، دست به این مخاطره زدهام. آثار ویرجینیا وولف اتاقى است مملو از پژواکها که هرچه بیشتر خوانده شود، بیشتر شنیده مىشود.
بنابراین به خود حق دادم بعضى از اظهار نظرهاى رسمى شخصیتها در اتاق جیکُب[۱] یا خیزابها[۲] را به عنوان نقل قولى از
ویرجینیا وولف ذکر کنم.
مسئله دیگر داستانها این است که تعبیرات شاعرانهاى از پیچیدگیهاى روانى و گریزان از هویتهاى فردى در آنها وجود دارد که به سادگى درباره رفتار بشرى و مسائل انسانى تعمیم نمىیابند.
کتابهاى غیرداستانى ویرجینیا وولف، دو کتاب برجسته اتاقى از آن
خود[۳] (۱۹۲۹) و سهگینى[۴] (۱۹۳۸) مبین افکار او در مورد زنان هستند
که کتاب دوم باید به دنبال کتاب سالها[۵] (۱۹۳۷) مطالعه شود. سهگینى
گله سختى است از محرومیت تحصیلى «دختران مردان تحصیلکرده» که زمانى طولانى رواج داشت. این کتاب همچنین اعتراضى سخت و شجاعانه علیه جنگ است. او مىاندیشید که غریزه مردانه جنگیدن و عشق به افتخارات نظامى به علاوه نیروى غیرقابل کنترل مردانه در سراسر جهان مسئول جنگ بوده است.
ویرجینیا وولف که متولد سال ۱۸۸۲ بود، به خوبى تجاربى را که زنان دوران ویکتوریا از سر گذرانده بودند، مىشناخت. او به خوبى تمام ممنوعیتهاى محیط بیرون از خانه، ازدواج و مادرى و نیز تنها نقشى که زنان براى بازى کردن داشتند، یعنى نقش فرشته خانه را به خوبى درک مىکرد.
حدود چهل سال گذشت تا او جرأت کند واضح و آشکار علیه انقیاد زنان تحت سلطه نیروى مردانه (مردسالارى نفرتانگیز)، در انظار مردم اظهار تنفر کند و به وضوح فمینیسم خاص خود را ابراز دارد، عقیدهاى که مطابق آن خود را فمینیست نمىدانست. درخواست مصرانه او آزادى و برابرى براى زنان بود، نه پیروزى یک جنسیت بر دیگرى. او به اشتراکاتى در طبیعت و خصوصیات هر جنسیت اعتقاد داشت و نتیجه مىگرفت که هر فرد مىتواند یک موجود انسانى کامل باشد.
اورلاندو[۶] دادخواستى کنایهوار و درخشان براى زدودن
تفاوتهاست، زن یا مرد، اورلاندو همان آدم است و فقط لباسهایى که باید بپوشد و نقشى که در اجتماع باید بازى کند، متفاوت است.
تغییر ناگهانى اورلاندو از مرد به زن، طبیعتآ موقعیتى ایدهآل براى ویرجینیا وولف بود تا پوچى قراردادهاى عرفى را که تنظیمکننده ارتباط بین جنسها هستند، به نمایش بگذارد و صحنههایى مضحک در مورد آنها خلق کند.
بعضى نقل قولها که زیر سرفصل «نویسندگان دیگر» آمده، خواننده را از خلاصه ملاحظات ویرجینیا وولف به عنوان یک منتقد آگاه مىکند.
او منتقد و کارشناسى خبره بود و براى گذران زندگى به نوشتن نقد مىپرداخت. او به طور کلى در مورد کتابها حسى حاکى از همدردى داشت، اما قضاوتش در مورد تولیدات آماده ادبى مىتوانست کاملاً دور از همدردى باشد.
ویرجینیا وولف اسم دو مجموعه از مقالات خود را مخاطب عادى[۷] گذاشت، اما خودش مخاطبى عادى نبود.
نقدهاى او، نقدهایى خلاق بودند. او بالاترین حد توجهى را که مىتوانست به یک اثر نشان مىداد و نظرات خود را بین عیبجویى و ستایش از اثر، با تیزبینى تقسیم مىکرد. عقاید زیبایى شناختى او همیشه بر تئوریهاى ظاهرى غلبه مىیافت. محدودیت فضا اغلب مانع مىشد که او تمام یا بخشى از نظریاتش را در مورد نویسندگان
موفق قبل از خود بیان کند.
من تصمیم گرفتم که به هیچکدام از نویسندگان گذشته اشاره نکنم و تنها روى نظریات او درباره سه نفر از همنسلانش که به راستى رقیب او بودند، یعنى: جیمز جویس[۸] ، دى. اچ. لارنس[۹] و کاترین منسفیلد[۱۰]
متمرکز شوم. با توجه به تیزبینى و درک ویرجینیا وولف، نتایج حیرتانگیز هستند. او با بدنام کردن آثار جویس و لارنس ، دیوارى از عدم درک مابین خود و آنان مىکشد، در حالى که حتى به طور جدى آثار آنها را مطالعه نکرده. رفتار او با کاترین منسفیلد، به خصوص بعد از مرگ نویسنده، کمى بهتر است.
آیا آن سه نفر تهدیدى نسبت به تفوق او، نسبت به محدودهاى که او قلمروى خود مىدانست، یعنى قلمروى «داستان نو» محسوب مىشدند؟
او جمله معروفى دارد که مىگوید: «هیچ نویسنده خلاقى نمىتواند یک نویسنده همعصر خود را به راحتى بپذیرد.» به نظر مىآید که این جمله یک ایده دفاعى کلى است که در پشت آن عکسالعمل شخصى خود یعنى حسادت و هراس را مخفى مىکند. با خواندن آثار او احساس مىکنیم که او دچار هراسى واقعى در مورد قدرت خلاقیت خود است، همان هراسى که «تشویش برترى» هم نامیده شده است.
تنها نقل قولهاى کوتاهى درباره هنر او به عنوان یک نویسنده در
کتاب آمده که منبع آن خاطرات نویسنده[۱۱] است. امیدوارم این چند نقل
قول ایده واقعى او را درباره چیزهایى که مىکوشید در نوشتن به آن دست یابد (آن هم به چه بهایى) از خلال گفتگوى او با خودش در طول سالها نشان بدهد. در واقع اشتیاق او به ادبیات بود که او را تا زمانى که تاب آورد، زنده نگه داشت. دلیل این مدعا، پرسشهاى او درباره طبیعت هنر است و تمرکز همیشگىاش بر راز و رمز قدرت خلاقیت که هم درد و هم درمانش بود و نیز سؤال تشویش برانگیزش در مورد ارزش نهایى آثارش و اعتبارش به عنوان یک نویسنده.
در همان بخش، تحت عنوان «درباره خودش» نقل قولهایى درباره زندگى او آمده تا یادآور شخصیت ویرجینیا وولف باشد، یادآور سرکشىهاى او، استقلال ذهنى و وقارش، شجاعتش، تنشهاى عاطفى درونیش و چشمانداز غمانگیزش از زندگى. که این آخرى در سال ۱۹۴۰ با تهدید «حزب نازى» که به نظر او به منزله امکان پایان تمدن و جلودارى سلطنت بربریت بود، گسترش یافت. تهدیدى که هر کس را شامل مىشد، به خصوص همسر یهودى او و خودش را.
بسیار تکان دهنده است وقتى در دفتر خاطرات او، به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۴۰ مىخوانیم: «من نمىتوانم تصور کنم که ۲۷ ژوئن ۱۹۴۱ هم وجود خواهد داشت». همانطور که مىدانیم او در ۲۸ مارچ ۱۹۴۱ بود که خودش را در رودخانه اوز[۱۲] غرق کرد. هراس از هجوم
آلمان تنها عاملى نبود که او را به دست خودکشى سپرد. او اعتقاد داشت که قدرت او به عنوان یک هنرمند از وجودش رخت بربسته
است. همان نیروى خلاقیتى که حمایتش مىکرد و یاور او بود تا از طریق به کلمات درآوردن بصیرتش از تهاجمى مخاطرهآمیز بر روح بشرى با نومیدى بجنگد.
باید به یاد داشت که نیمه تاریک روح او دمساز با نیمهاى آفتابى مىزیست. نیمهاى که با عشق پرشور به زندگى و دوستان همراه بود. او نسبت به شیرینى و لذتهاى ملموس زندگى همان قدر حساس بود که به ظلم و جور آن. در حقیقت توانایى او براى لذت بردن بیکران بود. نوشتههاى او، حساسیت شگفتآور او را نسبت به تکتک تأثرات و از میان آنها، تأثراتى که از دنیاى طبیعت مىآیند و در جسم او ثبت و ذخیره مىشوند، نشان مىدهد. تأثراتى که به شدت قدردان آنهاست، گرماى خورشید، طراوت و سیالى امواج، سبزى درخت و چمنزار. لذت او از چیزهاى خوب زندگى و از میان آنها آشامیدنى و غذاى خوب (به جز در لحظات وحشتناک بیمارى) کمتر از آن نیست. ابراز عقیده او درباره لذت خوردن اردک بریان واقعآ محشر است!
لازم به ذکر نیست که آماده سازى این منتخب از نقل قولها بدون کار تحسین برانگیز کسانى که نامهها و یادداشتهاى ویرجینیا وولف را منتشر کردهاند، مقدور نمىشد. البته منابع دیگرى نیز موجود بود اما در این میان این دو مجموعه مهمترین بودند.
در آخرین نقل قول این کتاب او از «رشد هیولایى» زندگىنامه نویسى و نقد، وقتى که خواندن آثار نویسنده براى تمام آن چیزى که مىخواهیم بدانیم مىتواند کافى باشد، سخن مىگوید. در واقع این نوع آثار را مىتوان زاییده «صنعت ادبیات» دانست. این صنعت به
ویرجینیا وولف ضربه مىزند چون به عنوان یک کیفیت استثنایى بر شیدایى او که در آثار و شخصیتش نیز دیده مىشود، تأکید مىکند.
این مجموعه مىتواند پیش درآمدى باشد براى آنانى که تا به حال چیز زیادى از آثار ویرجینیا وولف نخواندهاند. مطمئنآ آنان مایل هستند که بیشتر درباره او بدانند. و نیز براى کسانى که سالها قبل آثار او را خواندهاند، بدون شک مىتواند یادآور عباراتى دوست داشتنى و نیمه فراموش شده باشد. در میان تحسین کنندگان و مریدان او، تعداد زیادى احتمالاً به دنبال عبارات محبوبشان خواهند گشت و اگر تمامشان را پیدا نکنند، نومید خواهند شد. اما هر منتخب یا مجموعه عبارت ادبى بر سلیقهاى دلالت دارد و هر سلیقهاى فردى است.
در پایان مىخواهم دو نکته دیگر را درباره افکار بیشمارى که در اینجا نیامده، در مورد جملاتى که ذکر نشده و درباره آنهایى که گفته شده یادآورى کنم.
ادبیات ویرجینیا وولف چنان پرطنین، شفاف و متکثر است که ممکن است انسان از دریافت تمامى آن چیزهایى که برایمان به جا گذاشته نومید شود. اما نقل قولهاى او در ما زندگى مىکند و شاید به موقع خود شکوفه بدهد.
فهرست منابع
دو کتاب اول را انتشارات داک ورث[۱۳] و بقیه را هوگارت پرس[۱۴]
منتشر کردهاند :
سفر به بُرون[۱۵] ۱۹۱۵
شب و روز[۱۶] ۱۹۱۹
دوشنبه یا سه شنبه[۱۷] ۱۹۲۱
اتاق جیکُب ۱۹۲۲
آقاى بِنِت و خانم براون[۱۸] ۱۹۲۴
مخاطب عادى ۱۹۲۵
خانم دالووى[۱۹] ۱۹۲۵
سفر به سوى فانوس دریایى[۲۰] ۱۹۲۷
اورلاندو، یک زندگینامه ۱۹۲۸
اتاقى از آن خود ۱۹۲۹
خیزابها ۱۹۳۱
نامهاى به یک شاعر جوان[۲۱] ۱۹۳۲
مخاطب عادى ـ سرى دوم ۱۹۳۲
هجوم، یک زندگینامه[۲۲] ۱۹۳۳
رازهاى والتر سیکرت، یک گفتگو[۲۳] ۱۹۳۴
سالها ۱۹۳۷
سهگینى ۱۹۳۸
راجر فراى، یک زندگینامه[۲۴] ۱۹۴۰
میان پرده[۲۵] ۱۹۴۱
مرگ شاپرک و دیگر مقالات[۲۶] ۱۹۴۲
لحظه و دیگر مقالات[۲۷] ۱۹۴۷
بستر مرگ کاپیتان و دیگر مقالات[۲۸] ۱۹۵۰
خاطرات نویسنده / تألیف لئونارد وولف[۲۹] / ۱۹۵۳.
نامههاى ویرجینیا وولف (۶ جلد) / تألیف نیگل نیکلسون[۳۰] و جوئنا
تراوتمان[۳۱] / ۱۹۷۵ ـ ۱۹۸۰.
ویرجینیا وولف: لحظههاى بودن[۳۲] / تألیف جین شولکیند[۳۳] / ۱۹۷۶.
خاطرات ویرجینیا وولف / تألیف آن اولیویر بل[۳۴] و اندرو مکنیل[۳۵] / ۵
جلد / ۱۹۷۷ ـ ۱۹۸۴.
مرگ فرشته خانگى
(مقدمه مترجم)
در سال ۱۸۹۰ نهضتى تحت عنوان «زنان نوین» در انگلیس و آمریکا پدید آمد که حرکتى جدید را براى استقلال زنان آغاز کرد. این حرکت با پدیدههاى ظاهرى مثل سیگار کشیدن و دوچرخهسوارى آغاز شد و به کسب حق رأى انجامید. مخالفت زنان با قوانین موجود و خواستههاى زنان نوین به مطبوعات راه گشود و با سرعتى شگفتانگیز عرصه داستاننویسى را به تسلط خود درآورد. تا پایان قرن نوزدهم بیش از صد نوول و هزار داستان کوتاه با مضامین مورد نظر زنان نوین به چاپ رسید. زنان نوین روشهاى گوناگونى را در داستان و هم در واقعیت خلق کردند و با آنکه عقاید مختلفى داشتند زیر پرچم استقلال زنان و نیازشان به اصلاحات اجتماعى و سیاسى گرد آمدند.
هنگامى که زنان نوین تحت لواى فرهنگ انگلیس به هم پیوستند، به این توانایى رسیدند که پیام خود را به سراسر دنیا و به خصوص به آمریکا که زمینهاى مساعدتر داشت، برسانند.
نیمه دوم قرن نوزدهم، زمان شتاب گرفتن تغییرات و اصلاحات مورد نظر زنان بود. سرشمارى سال ۱۸۵۱ نشان مىدهد که نزدیک به نیمى از زنان انگلیس همسرى ندارند تا حمایتشان کند. بخش عظیمى از مردان مهاجرت کرده بودند. گروهى از زنان همچنان به انتظار شوهر نشستند و بیشتر آنان که تجربه کار در کارخانهها، در زمان جنگ را داشتند، به استخدام مراکز صنعتى درآمدند و یا به کار در خانهها مشغول شدند. تا قبل از این زنان طبقه متوسط در بیرون از خانه به انجام کارهاى خیریه مىپرداختند، اما دیگر زمانى رسیده بود که ایشان نیز به نیروى کار بپیوندند. بدین ترتیب مسائل جدیدى براى زنان مطرح شد. سؤالاتى از این قبیل که طبیعت زنان چگونه است؟ نقش زن چیست؟ اختلافات طبقاتى از کجا بوجود مىآیند؟ چه ارتباطى بین زن و مرد، زن و تحصیلات، زن و کار، زن و شهروندى وجود دارد؟ و بالاخره این که سرنوشت زنان چیست؟
تمام این سؤالات تحت عنوان «سؤال زن» طبقهبندى شدند. به دنبال این سؤالها بود که کم کم اصلاحاتى پدید آمد. در سال ۱۸۵۰ اولین دبیرستان دخترانه در شمال لندن تأسیس شد و مدیر آن برنامه تحصیلى منظمى براى ایشان تدوین کرد. به دنبال آن مدارس دیگر تأسیس شدند.
در سال ۱۸۹۰ این جنبش به اوج رسید. در این زمان نشریه وست مینیستر[۳۶] در مقالهاى شکایت مىکند: «امکان ندارد سوار ماشین یا قطار
بشوى، روزنامه یا مجلهاى را باز کنى و دائم و دائم سؤالهاى زنان به تو
یادآورى نشود و از زنانگى فناناپذیر، طغیان دختران، حرکت داوطلبانه زن و باشگاههاى زنانه خبردار نشوى.»
طبعآ تحصیلات زنان مخالفتهایى به همراه داشت. «هربرت اسپنسر[۳۷] » جامعه شناس و فیلسوف که مباحث خود را تحت عنوان
«ابقاى شایستگى» مطرح مىکرد، خاطرنشان ساخت: «این دختران لاغر و صاف و صوفى که در سالنهاى لندن فراوان شدهاند، محصول تحصیلات بیش از اندازهاند و احتمالاً قادر به تولید مثل نیستند». او یادآورى کرد: «این سیستم پرقدرت، آینده دختران را ویران مىکند، آنها به زودى از ازدواج نیز سر باز خواهند زد».
در این میان همچنان نوولها و داستانهاى کوتاه نقش پر اهمیت و جذاب خود را ایفا مىکنند. مجلههاى فرهنگى زنان، هفتهنامهها و روزنامهها به همت نویسندگان زن پرچمدار این جنبش هستند. هنرى سیدال کندى[۳۸] نویسنده آمریکایى مىگوید: «گسترش نوین ادبیات
بىدلیل صورت نگرفته و هواخواه نیافته، این گسترش به جز دلایل هنرى، دلایل دیگرى هم دارد. شکوفایى داستان کوتاه بى دلیل نیست. آنها راحتتر به دست سردبیر مىرسند و براى نویسندگان منفعت بیشترى دارند، و علاوه بر آن با طبیعت چند بخشىشان، پایان بازشان و روحیه معاصرشان راهگشا هستند.
داستان کوتاه زمانى رشد مىکند که جامعه و زمینه اخلاقى آن نامشخص به نظر مىآید. داستان کوتاه در مکانهایى تازه و در رخنههایى که بین قراردادهاى مرسوم اخلاقى ایجاد شده، رشد
مىکند و برومند مىشود. به دنبال این جنبش تغییرات و اصلاحات دیگرى به وجود مىآید.
تا سال ۱۸۸۴ زنانى که شوهرانشان را ترک مىکردند به زندان مىافتادند، این قانون لغو مىشود و به دادگاه اختیار داده مىشود تا تکلیف بچهها را روشن کند. در سال ۱۸۸۶ مادران بیوه حق این را مىیابند که از فرزندان خود نگهدارى کنند.
اتفاق دیگر، مرگ فرشته خانگى است. شارلت گیلمن[۳۹] ، نویسنده
مىگوید: «آن فرشته نایاب، منقرض شده است. زن که تا آن زمان موجودى فداکار و جانسپار بود و خانه را اداره مىکرد، به نیروى کار پیوسته است.» ویرجینیا وولف مىنویسد: «کشتن فرشته خانگى بخشى از اشتغالات زنان نویسنده بود…»
به دنبال ساخت دوچرخههاى ایمن، زنان طبقه متوسط به آن روى مىآوردند تا بدین طریق آزادى بىمانندى در تحرک بیابند. این آزادى به سرعت در داستانها منعکس شد. دوچرخه سوارى تغییر بىسابقهاى در مُد به وجود آورد. از سال ۱۸۸۰ لباسهایى با بالاتنههاى تنگ و دامنهاى پفدار سنگین کنار گذاشته شده بود و حالا شلوار براى دوچرخه سوارى مُد مىشد.
مسئله دیگر بُعد روانشناختى این جنبش بود. در سال ۱۸۹۵ فروید اولین اثر خود، مطالعاتى در باب جنون و سپس در سال ۱۸۹۹ تعبیر رؤیا را به چاپ رساند و انقلابى در افکار روشنفکران به وجود آورد. رشد داستان و تولد روانکاوى همزمان شد و هر دوى آنها با کار، دانش و تجارب ماوراء خودآگاهى، تأیید شدند.
همانطور که در سیر داستاننویسى شاهد هستیم رؤیا و تخیل از قید تعقل و محدودیت دنیاى خارجى رهایى یافت. فروید مىگوید : «رؤیا اصولاً انسان را تشویق مىکند تا آن را بررسى کند، خوشبختانه منتقدین نکته سنج، شبها خوابند».
[۱] . Jacob’s Room
[2] . The Waves
[3] . Room of one’s own
[4] . Three Guineas
[5] . The Years
[6] . Orlando
[7] . Common Reader
[8] . James Joyce
[9] . D.H. Lawrence
[10] . Katherine Mansfield
[11] . Writer’s Diary
[12] . Ouse
[13] . Duckworth press
[14] . Hogarth press
[15] . The voyage out
[16] . Night and day
[17] . Monday or Tuesday
[18] . Mr. Bennett and Mrs. Brown
[19] . Mrs. Dalloway
[20] . To the Lighthouse
[21] . A Letter to a Young Poet
[22] . Flush: A Biography
[23] . Walter Sickert: A Conversation
[24] . Roger Fry: A Biography
[25] . Between the Acts
[26] . The Death of the Moth and Other Essays
[27] . The Moment and other essays
[28] . The Capitain’s Death Bed and other Essays
[29] . Leonard Woolf
[30] . Nigel Nicolson
[31] . Joanna Trautmann
[32] . Moments of Being
[33] . Jeanne Schulkind
[34] . Anne Olivier Bell
[35] . Andrew MacNeillie
[36] . Westminister
[37] . Herbert Spenser
[38] . Henry Siddall Kenedy
[39] . Charlotte Gilman
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.