توضیحات
گزیده ای از کتاب تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران
بزرگ علوی در زمانی که در آلمان اقامت داشت، کتابی به زبان آلمانی با نام «تاریخ و تحولات ادبیات معاصر ایران» نوشت.
در آغاز کتاب تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران؛ می خوانیم
«فهرست»
سرسخن برگرداننده 5
زندگى و کارهاى بزرگ علوى 10
پیـشسـخن 24
درآمد 27
از آغاز سده بیستم تا پایان انقلاب 51
راهگشایان نوگرایى 51
سرایش در خدمت پیکار سیاسى 74
نثر در پیکار با مطلقگرایى 115
دوره پیش از جنگ و جنگ (1912 تا 1920) 139
سرایش و نمایندگان آن 151
میرزا عشقى 152
فرخى یزدى 163
ابوالقاسم لاهوتى 174
ابراهیم پورداوود 183
یحیى دولتآبادى 186
نثر 189
محمدباقى میرزا خسروى 191
شیخ موسى نثرى 193
دیکتاتورى بیستساله رضاشاه 197
دیدگاههاى نوین فرایش ادبى 210
کارهاى منثور 216
مهداستانهاى تاریخى 247
داسـتان کوتـاه 253
پژوهش ادبى 271
فرهنگسـتان 286
سرایش در زمان استبداد 299
جهش جنبش ملى 325
نثر پس از جنگ و گرایشهاى آن 335
راهگشایان سرایش نوین 354
نامنامه 369
فهرست سرچشمهها 381
سرسخن برگرداننده
این کتاب سرگذشت دگرگونى و پیشرفت ادبیات نوین ایران از زبان یکى از آفرینندگان آن است. بزرگ علوى در این کتاب داستاننویسى است که به بررسى پهنه کار خود مىپردازد و ژرفاى چهرههاى داستانى و شخصیت نویسندگان را واکاوى مىکند. دانشمندى است که روش و سنجههاى امروزى دانش و پژوهش را بکار مىبندد، نوگرایى است که پیوسته بر هر آنچه رنگ و بوى نویى دارد نورافکن مىاندازد، آفرینشگرى است که آفرینشهاى گوناگون ادبى را مىشناسد و مىسنجد، و سرانجام سیاسىدانى است که روزگار خود را بخوبى بازمىگشاید.
بزرگ علوى در سال 1954 به آموزاندن ایرانشناسى در دانشگاه همبولدت برلن خاورى آغازید و بزودى دریافت ارزش و دانش وى در آن ساختار دانشگاهى، در اصل بهچیزى جز پژوهشها و کارهاى چاپیش برنخواهد گشت، از این روى دست به کلک برد و چند کتاب و از جمله کتاب کنونى را نوشت. این کار، چنان کامیافته شد که همان دانشگاه براى نگارشش به او پایه پروفسورى داد و وى را همچون دانشمندى برجسته شناساند. پس باید خود وى را در آفرینش و برخوردارى از نتیجههاى این
نگارش بسیار کامیاب دانست، چرا که به پایگاه اجتماعى بلندترى رسید و در زندگى شخصى خود پیشرفت کرد. همچنین کتاب سالها مورد بهرهگیرى دانشجویان و استادان ایرانشناسى در برلن خاورى بود و از آن در پژوهشهاى پرارزش جهانى که در زمینه ادبیات ایران انجام پذیرفته، براى نمونه «تاریخ ادبیات ایران» ریپکا هم بهرهگیرى گشت. اما از آن سوى با جامه آلمانى پوشیدن کتاب، خود مردم آفریننده تار و پودش، آن را در این جامه بیگانه نشناختند و سالها از آن نابهرهمند ماندند. بىگمان بهانهاى براى ماندن این کار پرارزش در جامه بیگانه، هستى نداشت و روشن است که با برگردان آن به پارسى فرهنگدوستان بسیارى از درونمایهاش برخوردار توانند گشت.
یکى از خردههاى نه چندان خردى که باید برکتاب گرفت آن است که نگرش نویسنده بر ادبیات کهن چیزى نزدیک به هیچ است و روشن نساخته که این ادبیات نوین بروى کدام ادبیات کهنى ایستاده و بیشتر برآن بوده که پسرَوى آن از رویدادهاى سیاسى و اجتماعى را در نگر بگیرد. شاید کسانى بگویند که وى ویژهشناس و از آفرینندگان ادبیات نوین بوده و بر ادبیات کهن چیرگى چندانى نداشته، اما نوشتارهاى شمارمندى که از وى در «فرهنگنامه ادبیات کیندلر» بیرون آمده، دانش وى بر ادبیات کهن را پدیدار مىسازد.
نویسنده چنانکه باید بر زبان ارزش ویژهاى نهاده و بارها یاد کرده که زبان ناکارآمد پیش از بُنگشت (انقلاب) مشروطیت ناچار خود را ساده ساخت و از کاربرد بیش از اندازه واژگان و جملههاى تازى پرهیزید. اکنون پس از گذشت چند دهه از زمان بر زمین گذاشته شدن خامه این کتاب باید گفت سادهپسندى بیش اندازه و جنبشگریزى خود یک درد شده و بیشتر
خوانندگان پارسىزبان به دشوارى مىپذیرند که واژهاى تازه را بخوانند و اگر در سرتاسر یک برگ روزنامه با یک واژه تازه هم برخورد کنند، زود انگشت شگفتى بر آن مىنهند و از رنج به یاد آوردن فراموششدهها شانه تهى مىکنند. به سخن دیگر ایرانیان که پیش از بُنگشت مشروطیت پارسى بیش از اندازه دشوار، را مىپسندیدند، اکنون پارسى بیش از اندازه ساده را مىپسندند و در روزگارى که همه چیز دم به دم دگرگون مىشود، در پى دگرگونى ابزار بیان همه دگرگونىها نیستند. آنچه آن زمان را با هماکنون پیوند مىدهد «جنبشگریزى زبانى» است. راه باززایى و گسترش زبان را نباید بست و باید آن را نیز همانند دیگر پدیدههاى فرهنگى پیشرفتپذیر و دگرگونشونده دانست. فرهنگها، متنها و سرودههاى کهن، گویشهاى اینجا و آنجاى سرزمینهاى پارسىزبان و زبانهاى ایرانى میانه هر کدام داراى انبوهى از واژگان خوشآهنگ و رسا و اصیل پارسى و ایرانى است که امروز هم زنده کردن و به کاربردنشان به توان زبان مىافزاید و آن را مىآراید و مىپیراید. پارهاى از این گونه واژگان در این برگردان به کار کشیده شده. این کار همچون پیشنهاد کاربرد دوباره آنها در پارسى رسمى و نوشتارى یعنى پیشنهاد بکار بردن از کارافتادهها، زنده کردن مردهها و به یاد آوردن فراموش شدهها براى پاسخ به نیازهاى امروزى زبان پارسى در رویارویى با جهان پرشتاب است.
اما این که کتاب به آلمانى نگارش یافته تنها از این نگاه زیانبار نبوده که سالها از چشمرس آفرینندگان درونمایهاش دور مانده. چنان که مىدانیم ادبیات در پیوند تنگاتنگى با احساس و سلیقه و عاطفه و تا اندازه زیادى وابسته به آنهاست و البته به برخى شاخههاى دیگر فرهنگ هم ناپیوسته نیست. از اینجاست که کامیابى بازگویى سرگذشت یک ادبیات به یک
زبان دیگر به نزدیکى احساس و سلیقه و عاطفه دو مردم که در زبانشان پدیدار مىشود وابسته است. با این که تبلیغات فاشیستها، آلمانىها را آریایى مىدانسته که شوربختانه این اندیشه در ایرانیان نیز کارگر افتاده، میان مردم ایران و آلمان از دیدگاههاى یادشده همانندى به چشم نمىخورد. پارسى، زبان سرایش و عاطفه است و آلمانى زبان ریاضیات و فلسفه. بسیارى از آنچه که در آینه ادبیات پارسى تابیده به آلمانى برگردان درستى ندارد و اگر هم به گونهاى برگردان شود با فرمولهاى ریاضیاتى و خشک هیچ آلمانى جور درنمىآید. بیهوده نیست که نویسنده در متن کتاب چند بار از برگردان سرایشهاى پارسى که دلچسب و یادکردنى مىدانسته پرهیزیده و یادآور شده برگردان آنها به آلمانى کار بجایى نیست. یا در چند جا از یک نویسنده و کامیابیش و ریشههاى آن یاد کرده و سپس گفته که هر چند این یا آن دلیل از نگاه آلمانىها دلیل منطقى و بسنده کامیابى یک کار ادبى نباشد، در ایران چنین هست. ناچار نویسنده با هستى چیرگى هنگفت خود بر هر دو زبان پارسى و آلمانى، بخشى از گفتنىهاى خود را فروخورده، چون به خوبى مىدانسته که به زبان آلمانى بازگفته نمىشود و اگر هم برگردانى معنوى شود باز هم آن احساس را در خواننده پدید نخواهد آورد. اگر وى این کتاب را به پارسى نگاشته بود، هرآینه از شیفتگى که جستار بنیادین سرایش است بسیار بیشتر سخن مىگفت، اما روشن است که در بازگویى و نمایش برداشت و احساس ایرانیان در این زمینه به کسانى که از آن برداشت بسیار دگرگونهاى دارند، ناچار کوتاه آمده است.
این که نویسنده کوشیده از خود چیزى نگوید و ایدون نارسایى و کاستى در کار خود پدید آورده، گویا تنها خردهاى است که تاکنون برکارش
گرفتهاند. برخى از ایرانشناسان به پدافند از او گفتهاند که علوى بهروى در همه جاى کتاب هست و سراسر آن آکنده از اندیشهها و باورهاى اوست. با این همه هنگامى که مىگوید از همه نویسندگانى که در پیشرفت و دگرگونى ادبیات نوین ایران کارگر افتادهاند، سخن گفته، گفتارش چندان درست نیست، زیرا سر یکى از سرآمدان آنان یعنى خودش خاموشى گزیده. فروتنى و خودشکنى او کار را به جایى رسانده که در تاریخ ادبیات نوین ایران نامى از خود نبرد و به یاد حتى یکى از نوشتههاى خود هم نپردازد. خود پیداست که این کار ریشه در فرهنگ کهن ایران زمین دارد. ارزش این کار بویژه زمانى دانسته مىشود که درنگریم این کتاب در کشورى نوشته شده که در آن فروتنى نه تنها خوب نیست که به ویژگىهاى منفى اخلاقى هم پیوند داده مىشود و چیزى در رده ناتوانى بیان، دروغ و نیرنگ، کمرویى و خود ناباورى شمرده مىگردد. از اینجا نیز هویدا مىگردد که با آن که بزرگ علوى بخش بزرگى از زندگیش را در آلمان سپرى کرده، فرهنگ ایرانى را بسیار ژرف در جان خود نگاه داشته بوده است. بهرروى این خودشکنى گونهاى شکاف را در تاریخ ادبیاتى که نوشته پدیدار ساخته که من ناچار باید به گونهاى آن را پر مىکردم، هر چند مىدانستم این کار را همانند نویسنده و در پایه او و به روش وى به انجام نتوانم رسانید، بر آن شدم دستکم زندگىنامهاى از وى به دست دهم. اما آگاهى یافتن از زندگى کسى که چنان فروتن بوده و از خود سخن نمىگفته هم چندان ساده نبود. بیرون آمدن «خاطرات بزرگ علوى» پس از مرگش به من دل این کار را داد و بیشتر از همان کتاب زندگىنامه زیرین را بیرون آهیختهام. بیشتر آنچه که در اینجا آوردهام سخنان و برداشتها و دیدگاههاى خودش، چنانکه یک سال پیش از مرگش در خاطراتش گفته مىباشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.