آن روی سکه (پژوهشی در تاریخ نگاری ایران)

عباسقلی غفاری فرد

آن روی سکه نگاهی عمیق به دو دوره‌ی مهم تاریخی درایران است .ساسانیان و صفویان .دو دوره‌ای که با فراز و فرودهمراه بود .شوکت قدرت ثروت و رونق حرف اول در این دوران بود و گسترش محدوده‌ی جغرافیایی ، رشد اقتصادی و وسعت روابط سیاسی و فرهنگی با جهان آن روز باعث یگانگی خاص این دوران بوده است .فرصت‌های تاریخی که با غفلت ، استبداد و سختگیری به سقوط این دولت‌ها انجامید و ایران را در ورطه‌های هولناک تاریخی انداخته است . آن روی سکه از تاریخ این دوران می‌گوید و موشکافانه علل فراز و فرود را می‌کاود . اثری جذاب، پرکشش و سرشار از نکته هایی که ما را به گذشته هایی می برد که برای امروز و فردای تاریخی ما درس آموز است.
.

225,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 500 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

عباسقلی غفاری فرد

نوع جلد

شومیز

SKU

99161

نوبت چاپ

دوم

شابک

978-600-376-259-6

قطع

رقعی

تعداد صفحه

384

سال چاپ

1397

موضوع

تاریخ

تعداد مجلد

یک

وزن

500

در آغاز کتاب آن روی سکه می خوانیم :

پ

فهرست مطالب

پیشگفتار. 9

تاریخ نگاری.. 25

چیستی تاریخ.. 25

سودمندی تاریخ و نگاهِ به آن در گذشته و اکنون. 26

تکرار تاریخ.. 30

شیوه‌ها 32

انسان موجد تاریخ و خود نخستین موضوع آن. 43

شیوۀ تاریخ نگاری در ایران. 48

پیامدها 53

نمونه‌هایی از تاریخ نگاری.. 58

مورخ درباری.. 58

بیهقی.. 59

اسکندر بیگ…. 72

خواجگی اصفهانی.. 78

وحید قزوینی.. 83

مؤبد معبد _ مرشد طریقت.. 93

دو خاندان. 93

ساسانِ مؤبد. 93

شیخ صفی‌الدّین.. 95

تبارسازی.. 99

مؤبد _ قزلباش… 112

دو پایۀ استوار دو شهریاری.. 112

تنسر. 113

کَرتیر. 115

پیامدهای زیانبار رویکرد مؤبدان. 117

قزلباش…. 122

قبایل قزلباش…. 127

شیخ جنید و اهل اختصاص….. 132

خشونت پروری مایۀ تباهی منش…. 141

تجمل پرستی و بی‌پروایی به دانش و ادب.. 143

دوگانگی.. 143

تجمل پرستی ساسانی.. 144

تجمل پرستی صفویّه. 156

دانش و ادب صفوی.. 159

شیوخ بلند پرواز. 188

از شیخ صفی تا شاه اسماعیل یکم. 188

شیخ صفی‌الدّین.. 188

شیخ صدرالدّین موسی و ملک اشرف چوپانی.. 191

خواجه علی و امیر تیمور گورکان. 194

شیخ ابراهیم، اسکندر و جهان شاه قرا قویونلو. 196

شیخ جنید، جهان شاه قرا قویونلو و شروان شاه 197

شیخ حیدر، سلطان یعقوب و شروان شاه 201

سلطان علی و رستم بیگ آق قویونلو. 206

اسماعیل، شروان شاه و سلطان الوند. 207

اردشیر بابکان _ اسماعیل صفوی.. 210

دو پایه‌گذار پادشاهی.. 210

اردشیر بابکان. 211

اسماعیل صفوی.. 230

شاه پیمان شکن.. 237

معمار برجستۀ سلسله. 237

سخت کُشی.. 237

مادر کُشی.. 240

برادر کشی.. 241

مهمان کشی.. 243

موجبات پناهندگی بایزید به شاه تهماسب… 244

پناه دادن شاه تهماسب به شاهزاده بایزید. 246

شاهزاده بایزید در قزوین.. 249

مقدمات تحویل شاهزاده بایزید به فرستادگان عثمانی.. 250

بازداشت شاهزاده بایزید و تحویل او به فرستادگان عثمانی.. 252

پاداش پیمان شکنی شاه تهماسب… 254

انتقادات از پیمان شکنی شاه تهماسب… 255

توجیهات شاه تهماسب و خوشامد گویان. 255

انوشیروان دادگر _ شاه عبّاس بزرگ.. 261

مرده ریگ تاریخ.. 261

انوشیروان. 263

چالش‌ها بر سر  پادشاهی انوشیروان. 263

شاه عبّاس بزرگ… 273

چالش‌های پادشاهی شاه عبّاس یکم. 274

خونریزی‌های شاه عبّاس یکم. 278

خام خواران شاه عبّاس بزرگ… 284

به سیخ کشیدن و پاره پاره کردن افراد. 285

باورمندی از گونۀ باور شاه عباس بزرگ… 286

«بدعت راهبند»؟: بازنگریِ روابط میان ایران و آسیای میانه در سدۀ 17. 290

آر. دی. مک‌‌چسنی.. 290

کتاب شناسی.. 341

نمایۀهمگانی.. 357

 

پیشگفتار

اگر چه پنجاه و سه سال پیش با تاریخ آشنا شدم، اما چهل و پنج سال است که که یک سره تاریخ می‌خوانم و چهل سال است که به آموزش و آموختن تاریخ پرداخته‌ام. روشن است که در این سال‌ها، در کنار تاریخِ گزارشی(روایی) برخی زمینه‌های چرایی و چگونگی در تاریخ (فلسفۀ تاریخ) را هم در اندازۀ دریافت خود آزموده‌ام و به روشنی می‌گویم که به ژرفای آن پی نبرده‌ام. بنابراین، مرا با فیلسوفان کاری نیست؛ چه دریافتِ گفته‌ها و نوشته‌های آنها نیازمند ذهن ریاضی است و من دارای چنین اندیشه‌ای نیستم و داوری‌هایم نیز نسبی است، زیرا همان طور که برخی از تاریخ نگاران گفته‌اند یک نفر به تنهایی هرگز نمی‌تواند به همۀ حقایق دست یابد، اما بی‌گمان تحلیل‌هایی که انجام می‌دهد برآمده از تمایلات و از اندیشه‌های اوست[1]. اگر این سخن را بپذیریم، باید بگوییم که هیچ یک از اندیشمندان و فیلسوفان هرگز به تنهایی به حقایق دست نیافته‌اند. اما این دیدگاه نباید پژوهشگران و دل بستگان تاریخ را از کوشش پیوسته و خستگی‌ناپذیر بازدارد. تاریخ و فلسفۀ آن پر است از نام‌های بزرگان و اندیشمندانی چون اگوست کنت[2]، ولتر[3]، منتسکیو[4]، اشپنگلر[5]، توین‌بی[6]، هردر[7]، ویکو[8]، هورکهایمر[9]، روسو،[10]، تویلیه[11]، ژاسپر[12]، مارکوزه،[13]
فوکو[14]، پوپر[15]، توکوویل[16]، کی‌یرکگارد[17]، هابرماس[18]، رانکه[19]،هوسرل[20]، هایدگر[21]… و مکاتبی مانند عرفان گرایی، اثبات‌گرایی (پوزیتیویسم)[22]مشیت‌گرایی (پرویدنشیالیسم)[23]، تجربه‌گرایی (اکسپریمنتالیسم)[24]،ارتباط‌گرایی (رلاتیویسم)[25]، برون‌گرایی (اُبژکتیویسم)[26]، نوگرایی (مدرنیسم)[27]، فــرانوگرایی (پسـت مدرنیسم)[28]، تأویل‌گـــرایی (هرمنیوتیک)[29]، ساختارگرایی (استراکچرالیسم) [30]، فراساختارگرایی (پست استراکچرالیسم) [31]، شکستن اندیشۀ تخصص‌گرایی در تاریخ و گذر از سد تئوری زدگی در تاریخ (مکتب آنال) [32]… اینان برای اندیشمندان و دانشمندان سخن گفته‌اند و آنها را جز همان بزرگان، به سختی درمی‌یابند. برای عوام‌هایی ـ نه به معنی بیگانه با خواندن و نوشتن و پژوهش، بلکه ناتوان از دریافت اندیشه‌های ژرف ـ مانند من باید به زبانی ساده‌تر نوشت. امام محمّد غزالی، در کتاب کیمیای سعادت، انگیزۀ خود از نوشتن این کتاب را درخواست عوام برای دریافت بهتر و روشن‌تر دیدگاه‌های خویش اعلام کرده و این سادگی را در زبان پارسی، و پیچیدگی را در زبان عربی جسته و گفته باید «قلم نگاه داریم از عبارات بلند و مغرق و معانی باریک و دشوار؛ تا فهم عوام آن را دریابد.»[33] متألّۀ بزرگ روزگار شاه عبّاس اول، ملّا صدرا، یک شب پدر پدرزنش میر داماد را در خواب دید و به او گفت: «مردم مرا تکفیر کردند و شما را نکردند با اینکه مذهب من از مذهب شما خارج نیست علّت چیست؟» میر داماد پاسخ داد: «من مطالب حکمت را چنان نوشته‌ام که علما از فهم آن عاجزند و غیر اهل حکمت کسی آنها را نمی‌تواند فهمید و تو مطالب حکمت را مبتذل کردی و به نحوی بیان نمودی که اگر ملّا مکتبی کتاب‌های تو را ببیند مطالب آن را می‌فهمد و لذا تو را تکفیر کردند و مرا ننمودند[34]

شاید پرسیده شود، آن گاه که ژرفای سخنان بلند درنمی‌یابی، چون است که به پژوهش و جستجو در تاریخ نگاری و دریافت چرایی و چگونگی آن پا می‌فشاری و می‌خواهی در این باره کتاب بنویسی؟ پاسخ این است که چهار دهه از بهترین روزهای زندگانی‌ام را با تاریخ همنشینی کرده‌ام. خوشی‌های گشت‌و‌گذار در دشت‌های سرسبز و کوه‌های بلند پر برف، پرواز عقاب با بال‌های گشوده در دامنۀ آن کوه‌ها؛ آسایش روان از شنیدن آواز دلنشین پرندگان، زمزمۀ جویبار، تماشای آسمان آبی و مهتاب نقره فام، شکوفایی غنچه‌های بهاری و سرخی و زردی برگ‌های پاییزی، سیر وسفر در روستاها و شهرها و کشورها؛ آرامش و لذت بردن از دور هم بودن در کنار خانواده، خویشان، دوستان؛ سود جستن از « خواب نوشین بامداد رحیل[35]» دلدادگی، دلبری… را بهای تاریخ کرده‌ام. پس این متاع را به بهای گرانی خریده‌ام. اکنون نباید از این خرید خود سودی ببرم؟ آیا این زیان بزرگی در سوداگری نیست؟ اگر چهار دهه به گردآوری دارایی و خواسته و به دست آوردن جایگاه جاه‌طلبانه ‌برخاسته بودم، در این راستا کامیاب نمی‌شدم؟ پس باید از رنج‌ها و از خودگذشتگی‌های این روزگار سود جویم و اندوخته‌ای فراهم آورم تا به روشنی راه تاریخ، همان راهی که سرانجامش رهایی و رستگاری است، کمکی _ هر چند بسیار اندک _ بنمایم. نمی‌توان در برابر هزینۀ سنگینی که از گنجینۀ زندگانی، در درازای چهار دهه یادگیری و یاد دادن، برای تاریخ پرداخت شده، سودی طلب نکرد. بنابراین، بی‌انصافی نیست که من هم دربارۀ تاریخ نگاری و چرایی و چگونگی (فلسفۀ) آن، در اندازۀ خودم و به زبان ساده؛ آن چنان که خود دریافته‌ام، اندیشه‌هایی را آشکار کنم. هر هنرمند و پیشه‌وری هم که چهار دهه در شاخه‌ای که به مطالعه و پژوهش نیازی ندارد، به کار بپردازد، خود را کارشناس آن هنر و آن پیشه می‌داند و دیگران هم تا اندازه‌ای به او حق می‌دهند. من هم اندیشه‌های خود را آشکار می‌سازم. اگر خواننده، آن را درست بیابد می‌پذیرد و اگر به درستی و راستی آن بدگمان باشد، به سادگی از آن چشم می‌پوشد؛ هرچند همین چشم‌پوشی هم می‌تواند انگیزۀ بیشتری برای پژوهش و بررسی در او بیافریند. اگر من از دستاورد چهار دهه تدریس و پژوهش خود سود نجویم، با دیدگاه‌های بیگانگانی که «فرصت طلبی، زیرکی سیاسی، اطوار فریبنده، و فقر شایستگی» را از ویژگی‌های بسیار برجستۀ ایرانی می‌دانند، چگونه کنار خواهم آمد؟ آیا این دیدگاه‌ها را غرض آلود و دشمنانه خواهم پنداشت، یا در درستی آن خواهم اندیشید؟ آنها را آمیخته با سرشت ایرانی‌ها خواهم پنداشت و یا به این نتیجه خواهم رسید که در گذر زمان و در درازای لشکرکشی‌ها و کشتارها و استبداد بی‌پایان دستگاه‌های فرمانروایان، عافیت جویی و جان بدر بردن، آن ویژگی‌ها به ایرانیان تحمیل شده؟ اگر تنها به خواندن و پذیرفتن گزارش‌های تاریخی «این روی سکّه» بسنده کنم، از داوری درست دور خواهم شد، و اگر در اندازۀ توانم به خواندن و پژوهش در گزارش‌های تاریخی «آن روی سکّه» بپردازم، به اندیشه‌های سودمندی دست خواهم یافت که برای پویایی و پیرایش افسانه‌ها و دروغ‌های تاریخ، سخت بایاست و اگر باور داشته باشیم که ایستگاه پایانی تاریخ، رستگاری است، چنین رویکردی می‌تواند انگیزه‌ای برای هر پژوهشگر تاریخ و تاریخ نگار فراهم آورد.

در فرایند چنین اندیشه‌ای بود که بیشتر به خواندن نوشته‌های مورخان پرداختم که به زبانی ساده تر از زبان فیلسوفان سخن می‌گویند و عوام‌هایی مانند من را از راهی کوتاه و هموار، نه مانند راه‌های پرپیچ و خم رازآلود فلسفی، زودتر به مقصد می‌رسانند. از این میان با خواندن کتابی نازک اما بسیار پربار و ساده در راستای فهم تاریخ برای عوام‌ها، از خود پرسیدم، از این چهار دهه تلاش و کوشش و همنشینی با تاریخ چه سودی برده‌ای؟ آیا تنها یاد گرفته‌ای از جنگ‌ها و خونریزی‌ها، برآمدن و برافتادن فرمانروایان، پیشرفت و پسرفت مردمان و کشورها سخن بگویی؟ آیا از سرشت آدمی چیزی یافته‌ای که از دریافت رهگذری عادی در این راستا، بی آن که کتبی بگشاید، بیشتر باشد؟ آیا به چیزی دست یافته‌ای که بتواند روشنگر جایگاه کنونی و رهنمون داوری‌ها و منش‌های ما باشد؟ آیا بر الگویی دست یافته‌ای که بتواند پایۀ پیشگویی کارکردهای ما و سرنوشت کشورها در آینده باشد؟ آیا راستی ممکن است تاریخ بی‌معنی باشد؟[36]

نه؛ تاریخ بی‌معنی نیست و اتفاقاً بسیار هم پرمعنی است. اما برای دریافت آن، بیش از خواندن و پژوهیدن و جستجو، از خودگذشتگی می‌خواهد. پاکی و بی‌آلایشی می‌خواهد:

ته که ناخوانده‌ای علـم سمـاوات
ته کـه نـابـرده‌ای ره در خـرابـات
ته که سود وزیان خود نزانی
به یارون کی رسی هیهات هیهات[37]
سادگی و ساده زیستی، چشم پوشی از دارایی‌ها و وابستگی‌ها می‌خواهد:

 

دل عاشق به پیغامی بساجه
خمارآلوده با جامی بساجه
مرا کیفیت چشم تو کافیست
قناعتـگر به بادامی بسـاجـه[38]
به یک سخن، عشق می‌خواهد. بی عشق نمی‌توان کار کرد. آواز خوانی که بی‌عشق می‌خواند، راستی را آواز نمی‌خواند، ادای آوازخوانان را در می‌آورد؛ هنرمندی که به هنرش عشق نمی‌ورزد، نفش هنرمند را بازی می‌کند؛ ادیبی که عاشق شعر و ادبیات نباشد، پیرو ناآگاهی است که دنبال بزرگان شعر و ادب راه می‌رود و بدون راهنمایی آنها نمی‌تواند در عرصۀ ادبیات یک گام بردارد… مورخی که عاشق نباشد، ذهنش از انبوه گزارش‌های راست و ناراست مورخان گذشته انباشته است و مانند طوطی به بازگویی آن اندیشه‌هامی‌پردازد، بی آن که در زشتی و زیبایی، درستی و نادرستی، زمختی و نازکی، سستی و استواری، با معنایی و بی‌معنایی آن بیندیشد. باری گفتگوی بیشتر در این باره در بخش تاریخ نگاری انجام خواهد گرفت. آن چه در این پیشگفتار باید یادآوری کنم، این است که من برای دریافت پایگاه پایانی تاریخ، راهی هموار و روشن‌تر از رهایی و رستگاری نمی‌بینم؛ هرچند این رهایی و رستگاری هرگز به طور کامل تحقق نخواهد یافت، زیرا موضوعی نسبی است و نه مطلق. دوگانگی (تضاد) در سرشت آدمی و در آفرینش طبیعت، ناگزیر است. تابستان بدون زمستان، خوشی بدون اندوه، دادگری بدون ستمگری، مهربانی بدون سنگدلی … هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت. آرمان شهر (اُتوپیا یا مدینۀ فاضله) جایی است که در آن منش‌های نیک، (فضایل) بر منش‌های بد (رذایل) برتری نسبی می‌یابد. منش نیک از آن رو برتری دارد که سرشت و نهاد آدمی با کارهای پسندیده و منش نیک بیشتر سازگار است تا با منش بد و کارهای ناپسند. چنان که گفته‌اند، منش بد انسان را نابود می‌کند و منش نیک انسان را خوشبخت می‌سازد. کمال و شرف انسان نشانۀ حقیقت آدمی‌است.[39]

به هر روی، نوشته‌های این کتاب، گزارشی کوتاه و گزیده از تاریخ نگاری در ایران است با رویکردی خرده گیرانه. خرده گیرانه از آن رو که بیشتر مورخان به یک روی سکّه پرداخته، و چند سویه، و در صورت امکان همه سویه، به بررسی داده‌ها نپرداخته‌اند. در این روی سکّه، سخنان نادُرست، با انگیزه‌های گوناگون، بسیار گفته و نوشته شده است. از همین رو شاید هر تاریخی ارزش خواندن نداشته باشد و کار به سرگشتگی بکشد. پس باید در پی شیوه‌ای بود که دستاوردی برای رهایی و رستگاری همراه داشته باشد:

دلا نـزد کسـی بنشـین کـه او از دل خبـر دارد
بـه زیـر آن درخـتی رو که او گل‌های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
بـه دکّان کسی بنشـین که در دکّــان شکر دارد
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد[40]
به هر روی، چنین شیوه‌ای طبعاً در گزارش جریان راستین تاریخی، بزرگنمایی و زیاده‌روی بیش از اندازه‌ای انجام داده و به ناروا کسان، گروه‌ها، پادشاهان، فرمانروایان، پیشوایان، خاندان‌ها، قبایل … را به ویژگی‌هایی ستوده که هرگز دارای آن ویژگی‌ها نبوده‌اند؛ و گاهی با همۀ توان کوشیده برمنش‌های بد و کارهای ناپسند آنها پرده‌ای از انکار و تکذیب بکشد. در آن «روی سکّه»، خواهیم کوشید گونه‌ای برابری میان «دو روی سکّه» ایجاد کنیم؛ یعنی بی‌آن که منش‌های نیک، باورهای استوار، مردم داری، دادگری، پیشرفت، برگزیدگی… آنها را بپوشانیم، به منش‌های بد، ناباوری، مردم ستیزی، بیدادگری، واپسگرایی، گمنامی … آنها نیز در اندازۀ توان و دریافت خود بپردازیم. در این راستا، به عنوان نمونه، برخی از زمینه‌های تاریخی دو خاندان پادشاهی پیش از اسلام؛ ساسانیان _ به کوتاهی _ و پس از اسلام، صفویّه _ تا اندازه‌ای گسترده _ را مورد بررسی قرار دهیم.

پیداست که من در این کار با کامیابی زیاد روبرو نخواهم شد. گذشته از ناتوانی نهادی در دریافت فلسفۀ تاریخ، توان بازگویی همه باورهایم را نخواهم داشت. محدودیت‌های قانونی، خود سانسوری، خودداری از گفتن سخنانی که از دیدگاه مردم و جامعه زشت و ناپسند شمرده می‌شود، هرچند که چنین سخنانی منع قانونی هم نداشته باشد، نداشتن دلیری کافی در بیان برخی از حقایق، از جمله زمینه‌هایی هستند که به ناکامی من کمک خواهند کرد. اما اگر بتوانم اندکی به دگرگونی دیدگاه‌های تاریخ در ایران کمک کرده باشم، نیک بخت خواهم بود. چه بر این باورم که تاریخ ایران نیاز به باز نویسی دارد و باید طرحی نو انداخته شود:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
یکی از عقل می‌لافد، یکی طامات می‌بافـد
بیـا کایـن داوری‌ها را به پیش داور اندازیم[41]
اما بعد. حافظ می‌فرماید :

جای آنست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خَزَف می‌شکند بازارش[42]
در روزگار نابسامانی به سر می‌بریم. نخست، نابسامانی در بازار نشر و آشفتگی بی‌اندازه در چاپ و پراکنده ساختن کتاب. چه کتاب‌هایی که ساخته نمی‌شود؛ چه کتاب‌هایی که نویسنده کسِ دیگری است اما روی جلد، نام آن دیگری به چشم می‌خورد؛ چه کتاب‌هایی که با سرمایه‌های هنگفت به چاپ می‌رسد و چون خریدار ندارد به رایگان به پراکنده ساختن آن می‌پردازند. در بارۀ این آشفتگی بهتر است از نمونه‌هایی سخن بگویم که خود در آن درگیر بوده‌ام. برخی از کتاب‌های من در شمارگان 1000 یا 2000 نسخه چاپ و پراکنده شده. اما در روند ده سال یا کم و بیش، هنوز این شمارگان به فروش نرفته و همان چاپ نخست در کتاب فروشی‌ها به چشم می‌خورد. در حالی که می‌دانم خیلی بیشتر ازاین شمارگان به فروش رفته و دستِ کم دانشجویان خودم شمارگان زیادی از کتاب را خریده‌اند. کتابی که در سال 1386، در شمارگان 1100 چاپ و پراکنده شده و بهاء آن 2200 تومان بوده و من بابت نوشتن آن 000, 100 تومان دریافت کرده‌ام، هنوز در همان مرحلۀ چاپ نخست است اما به بهاء000, 15 تومان فروخته می‌شود. مقاله‌ای برای گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج، با عنوان فتنۀ وهابیت ترجمه کرده بودم و در مجلۀ معارف اسلامی آن گروه چاپ شده بود. نمی‌دانم چگونه این مقاله سر از کیهان فرهنگی و برخی دیگر از مجلات درآورد و من به عنوان نویسنده و نه مترجم، معرفی شدم و اکنون در برخی سایت‌ها از آن کتاب ساخته‌اند و من روحم از آن آگاه نیست. مقاله‌ای برای معرفی تاریخ رشیدی، در دانشنامۀ جهان اسلام از من چاپ شد. با ناباوری دیدم نام دانشجویی که شاگردم بود و در آن مؤسّسه کار می‌کرد و این مقاله را او به آنجا برده بود، در کنار نام من به عنوان نویسنده چاپ شده. پس از پیگیری و شکایت به مدیر مؤسّسه، با یادآوری سخنان بی‌پایۀ دانشجوی نامبرده، مرا دلداری دادند و اظهار امیدواری کردند که در آینده همکاری‌ام را با مؤسّسه ادامه دهم. چه می‌توانستم بکنم؟ آیا باید روزها و هفته‌ها در پی شکایت سرگردان می‌شدم؟ ناچار چشم پوشی کردم. چه، می‌دانستم که:

هر لحظه مزن در که درین خانه کسی نیست
بیـهوده مکن ناله که فریـادرسـی نیست
شهری که شـه و شحنه و شیخش همـه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست[43]
چگونه خون در دل لعل موج نزند؟ لعل‌هایی که دغدغۀ کار فرهنگی داشتند و دارند و گاهی برای چاپ کتابی که برای افزایش آگاهی فرهنگی جامعه و پیشرفت علمی کشور، چاپ آن را سودمند می‌دانستند، حتی خانه یا اسباب خانۀ خودرا می‌فروختند تا سرمایۀ مورد نیاز را فراهم آورند. اما خزف‌ها جز پول درآوردن از یک پیشۀ شریف، به هر شیوۀ کثیف روی آوردند و می‌آورند. این گرگان میش‌نما چه تظاهراتی هم که نمی‌کنند. سعدی شیراز هم شاید در بارۀ آنها گفته :

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیــان در طلـبش بـیخـبرانـنـد
کان‌ را که خبر شد خبری باز نیـامـد[44]
دوم؛ تهی شدن عرصۀ دانشگاه‌ها از لعل‌ها و پرشدنشان از خزف‌ها، و روشن است که چه زیانی از این رهگذر به جایگاه آموزش و دانش و فرهنگ وارد آمده و خواهد آمد. دانشگاهِ تهی از دانش و فرهیختگان، منشِ نیکو را آموزش خواهد داد یا برتباهی منش رهنمون خواهد شد؟ نگاه ما به برنامه‌های آموزشی و گزینش استاد چگونه است؟ جز این است که به جای نگاه کردن به دانش و توانمندی آموزشی و فرهیختگی و منش نیک استاد، به خاستگاه گروهی؛ جایگاه اجتماعی؛ پایبندی به باورهای ویژه و وابستگی به سازمان یا اندیشه‌ای خاص نگاه می‌کنیم؟ من در پاسخ یک خرده‌ گیری به نوشته نشدن تاریخ آکادمیک از سوی استادان دانشگاه پاسخ دادم[45]. پرسیدم کدام آکادمی؟ کدام آکادمیسین؟ کدام آکادمیک؟ کجا آکادمیسین تربیت شده که اکنون بتوان انتظار نوشتن تاریخ آکادمیک داشت؟ جایی که ارزش خزف بسیار بیشتر از لعل است، چگونه می‌توان کارکردِ لعلی درخواست کرد؟ مگر نه این است که فرصت طلبان و سودجویان از هر راهی خود را به جایگاه لعل‌ها رسانده‌اند و به ناروا «تکیه برجایگاه بزرگان زده‌اند به گزاف؟» مگر نه این است که بازهم خرسند نشده‌اند و همچنان در پی سود شخصی به هر سوی چشمِ آز دوخته‌اند؟ سعدی شیراز گویی از پس سده‌ها نگران آنها بوده که گفته :

سـگی را گـر کلوخـی بر سـر آید
ز شادی برجهد کین استخوانیست
دو کس نعشی اگر بر دوش گیـرند
لئـیم‌الطبع پنـدارد که خوانـیسـت[46]
کجا گفته شده کسی که کار اصلی او بساز و بفروشی است، می‌تواند استاد دانشگاه باشد و در آموزش و پرورشِ دانشجو کامیاب باشد؟ یک سوداگر کجا می‌تواند استاد دانشگاه شود و فرهیختگی و نیک منشی به دانشجو بیاموزد؟ آیا درگذشته استادان نامی و پرآوازه و مایۀ سرافرازی کشور در جهانِ دانش و فرهیختگی، سوداگر و پول پرست و در پی آوازۀ دروغین بودند یا دلدادۀ فرهیختگی و دانایی و پرورش انسان و دانشمند؟ این شیفتگانِ بی‌مایۀ کنونی به نام بلند دانشگاه و استادی نمی‌دانند که :

هر که گردن به دعوی افرازد
خویشتن را به گردن اندازد[47]
اگر آن استادان، نامی یافتند و پرآوازه شدند و دانشمندان و اندیشمندانی فرهیخته و نیک منش برای کشور پرورش دادند، تنها به فکر سربلندی جامعۀ فرهنگی و آموزش انسان‌های دانا و شایستۀ زندگی پر شکوهِ انسانی بودند. آن‌ها همواره به خود می‌گفتند:

به نان خشک قناعت کنیم و جامۀ دلق
که بار منّت خود به که بار منت خلق[48]
آنها به روشنی دریافته بودند که :

چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک[49]
نمونه‌اش آن بزرگوار سفر کرده است که نزدیک چهل سال در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های کشور درس داد و کتاب‌های بسیار پرارج نوشت و تصحیح کرد، اما از رتبۀ دانشیاری بالاتر نرفت و در خانۀ کرایه‌ای به سر کرد و سرانجام به کمک همسرش و با پای پیاده بیمارستان‌ها راپیمود تا شاید بتواند بیماری بهبود ناپذیرش را اندکی تسکین دهد و با همان گرفتاری چشم از جهان فروبست. شگفتا پس از درگذشتش چه مراسم بزرگداشتی که نگرفتند و خزف‌ها چه دست و پایی که نزدند تا خود را به گونه‌ای از شاگردان و ریزه‌خواران خوان او نشان دهند. اکنون عابدان نیرنگ‌باز برجای او تکیه زده‌اند و چه جای شگفتی است که دانشجو این عابد را ترک گوید و در پی عالم باشد؛ عالمی که اکنون در دانشگاه‌ها به دلیل تنگ نظری و ندانم کاری کمتر پیدا می‌شود و دانشجوی تشنۀ آموختن به دنبال اوست :

صاحـبدلی به مـدرسـه آمـد ز خانــگاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گقتـم میـان عالـم و عابـد چـه فـرق بود
تا اختیار کـردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریـق را [50]
دانشجویان و کسانی که از نزدیک با من آشنا هستند می‌دانند که من هرگز برای خودم چیزی نخواسته‌ام. زیرا دلبستۀ آموزگاری‌ام و نزدیک چهل سال است که به آموزش پرداخته‌ام و به دنیا و دارایی‌های آن و تعلقاتش سر نسپرده‌ام. من دانشگاه و کانون‌های علمی را در دست لعل‌ها می‌خواهم نه خزف‌ها. پس باید از این درد سخن بگویم :

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “آن روی سکه (پژوهشی در تاریخ نگاری ایران)”