زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه

جیمز ام.اندرسون

سعید درودی

کتاب پیش رو اولین مجلد از مجموعه «زندگی روزمره» است و به موضوعاتی می پردازد که شاید برای خواننده امروزی بسیار جذاب و خواندنی باشد. بخش در تاریخ دوران مدرن تأثیری همه جانبه داشته؛ یعنی انقلاب فرانسه. حال این کتاب پرسش هایی را در دل روزمرگی های مردمان دوره انقلاب فرانسه می گذارد و زندگی همه طبقات جامعه را می کاود: نگرانیها، دلخوشیها، شرایط زندگی، وضع زنان و کارگران و روستاییان، اوضاع بهداشتی، چه می خوردند، چه می پوشیدند، برای سرگرم کردن خود چه می کردند و مواجهه شان با جرم و جنایت و کلیسا چگونه بود.

280,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
نوبت چاپ

چهارم

تعداد صفحه

464

سال چاپ

1402

قطع

رقعی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

نوع جلد

سخت

موضوع

تاریخ فرهنگی فرانسه

کتاب «زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه» نوشتۀ تجیمز ام.اندرسون ترجمۀ سعید درودی

گزیده ای از متن کتاب

فصل اول: صحنۀ وقایع

جغرافیا

سرزمین اصلی فرانسه چشم‌انداز متنوعی دارد که طولش از شمال به جنوب 600 کیلومتر و از شرق به غرب 580 کیلومتر است و مساحتش (صرف‌نظر از دریاچه‌ها و رودها) بالغ بر 208/211 کیلومتر مربع است. جلگه‌ها که پهناورترین نواحی این کشورند، در واقع، عبارت‌اند از پیش‌آمدگی جلگۀ بزرگ اروپا و عمدتاً از زمین‌های کم‌ارتفاع و دره‌های حاصلخیزی تشکیل می‌شوند که همچون امواجی ملایم، رودهای سن، سوم[1]، لوآر[2] و گارون[3] را در بر می‌گیرند. فلات مرکزی جنوبی که به ماسیف سانترال[4] معروف است، ناحیه‌ای است مرتفع که به‌تدریج از جلگه‌های شمالی جدا می‌شود و از ویژگی‌های چشمگیرش مواد سردشدۀ آتشفشانی و تعدادی آتشفشان خاموش است. اگر بیشتر به سمت جنوب برویم، به یک رشته زمین‌های مرتفع موسوم به سون[5] برمی‌خوریم که از ساحل دریای مدیترانه شروع شده‌اند. درۀ رودخانۀ رون[6] این مناطق را از زمین‌های مرتفع شرقی جدا می‌کند.

در طول مرز میان فرانسه و اسپانیا، رشته‌کوهی به نام پیرنه قرار دارد که می‌توان آن را تقسیم‌کنندۀ اقلیم[7] نامید، زیرا آن بخش از دامنه‌های این رشته‌کوه که به سمت فرانسه می‌روند، بسیار باران‌خیزند؛ حال آنکه در طرف اسپانیا، مقدار بارش باران اندک است. این دامنه‌ها از خلیج بیسکای[8] به سوی دریای مدیترانه امتداد می‌یابند و ارتفاع بعضی از قلل در آن ناحیه بیش از 3000 متر است. در شمال فرانسه، کشورهای لوکزامبورگ و بلژیک، و همچنین دریایی معروف به دریای شمال قرار گرفته؛ در شمال‌شرقی فرانسه (که تا حدی آلزاس[9] را از لورن[10] جدا می‌کند) رشته‌کوهی هست به نام ووژ[11]، به موازات رود راین که از شمال به جنوب به طول 192 کیلومتر ادامه می‌یابد و ارتفاع بلندترین قله‌اش تقریباً 1410 متر است. رشته‌کوه ژورا[12] در مرز میان فرانسه و سوئیس قد برافراشته و اگر باز هم، بیش از دفعۀ قبل، به طرف جنوب برویم، به آلپ‌های فرانسه می‌رسیم که در ناحیۀ واقع در میان رود رون و مرز ایتالیا خودنمایی می‌کند و بلندترین قلۀ آن، موسوم به مون بلان[13]، به ارتفاع 4731 متر، در مرز فرانسه و ایتالیاست.

در سال 1789 (یعنی سال شروع انقلاب فرانسه)، جمعیت فرانسه 28 میلیون نفر بود و امروزه این عدد به 60 میلیون رسیده است. اکنون سه‌چهارم جمعیت این کشور شهرنشین به شمار می‌آیند، ولی در سدۀ هجدهم میلادی، اکثریت قاطع فرانسوی‌ها روستایی[14] بودند و به کشاورزی اشتغال داشتند. مقارن انقلاب، جمعیت پایتخت و بزرگ‌ترین شهر کشور (یعنی پاریس) در حدود نیم میلیون نفر بود، اما امروز، در شهر رشدیافتۀ پاریس بیش از 10 میلیون نفر زندگی می‌کنند.

در 1789، دومین شهر بزرگ فرانسه، لیون با جمعیت 140 هزار نفر بود و پس از آن، به ترتیب، شهرهای مارسی با 120 هزار و بوردو با 109 هزار نفر جمعیت قرار داشتند. بخش‌های گوناگون فرانسه، که زمانی قلمرو فئودال‌های مستقل بودند، در طول سده‌های میانه، توسط پادشاهان این کشور ضبط شدند و این روند تا سدۀ هجدهم میلادی نیز ادامه یافت. برای مثال، ناحیۀ برتانی[15] در نتیجۀ ازدواج پادشاه فرانسه در 1532 میلادی به این کشور تعلق گرفت؛ یا مثلاً دوک‌نشین لورن در 1766 به خاک فرانسه منضم شد. شهر آوینیون[16] و نواحی مجاورش نیز که قلمرو پاپ‌ها محسوب می‌شد، در 1791 جزو فرانسه شد.([i])

تنوع اجتماعی و فرهنگی

پیش از انقلاب، جامعۀ فرانسه به سه طبقه تقسیم می‌شد: روحانیان، نجبا و بقیۀ مردم. دو طبقۀ اول، یعنی روحانیان و نجبا، بر طبقۀ سوم برتری داشتند و آموزش، مقامات عالی در کلیسا و دولت، و مناصب بالا در ارتش را در انحصار خود گرفته بودند. در طبقات ممتاز نیز تفاوت زیادی میان افراد وجود داشت: اصیل‌زادگان ثروتمند اوقات خویش را در دربار پادشاه، واقع در ورسای[17]، می‌گذراندند، ولی سایر نجبا که اغلب تهیدست بودند، در کلبه‌های مخروبه در حومۀ شهر می‌زیستند و اموراتشان از اجاره‌هایی می‌گذشت که مستأجرانشان (یعنی کشاورزانی که در زمین‌های آنان کار می‌کردند) به آنها می‌پرداختند. در طبقۀ روحانیان نیز اسقف‌ها و راهبان اعظم که اجداد اصیل‌زاده و ثروتمندی داشتند، درباری برای خود ترتیب می‌دادند و از زندگی لذت می‌بردند، صاحب املاک و کاخ‌های فراوان و بزرگ بودند و از ثمرۀ رنج دهقانان و کمک‌های مالی حکومت بهره‌مند می‌شدند. اما کشیش یا راهب روستایی غالباً، مانند پیروانش، فقیر بود و در کلبه‌ای ویرانه در کنار کلیسای دهکده می‌زیست و زندگی‌اش از محصولات باغ سبزیجات خود و هدایایی که هم‌ولایتی‌هایش به او می‌دادند، می‌گذشت.

قشر فوقانی طبقۀ سوم از طیف گستردۀ خانواده‌هایی تشکیل می‌شد که اصیل‌زاده نبودند، اما زمین‌دار و پیشه‌ور محسوب می‌شدند و ما امروزه این گروه را ردۀ بالای طبقۀ متوسط یا بورژوازی می‌نامیم. تعداد اینان به دو تا سه میلیون نفر می‌رسید و عمدتاً عبارت بودند از کارخانه‌داران، بازرگانان ثروتمند، پزشکان، حقوق‌دانان، کشاورزان مرفه، سردفتران اسناد رسمی، و سایر مأموران قانونی، همچون قاضیان محاکم روستاها. پایین‌تر از آنان، افرادی بودند از قبیل صنعتگران و افزارمندان (که سلسله‌مراتب خاصی در صنف خود داشتند)، کارگران ماهر و کارآموزان. پس از اینها نیز مغازه‌داران، سوداگران و خُرده‌فروشان قرار داشتند که خود را از طبقۀ پایین‌تر از خویش (یعنی کارگران روزمزد، کشاورزان فقیر و نهایتاً گدایان) برتر می‌دانستند.

در سراسر تاریخ فرانسه، تقسیمات مجزای تاریخی تحت یک لوا درآمده بودند که در رأس آن پادشاه قرار داشت و عموماً نهادهای هر منطقه (همچون پارلمان‌های محلی، حقوق گمرکی و قوانین) را تأیید می‌کرد. لذا، در سراسر کشور، هیچ قانون یا شیوه‌های اجرایی مشترکی دیده نمی‌شد و به استثنای برخی فرامین سلطنتی مشخص، هر ناحیه از فرانسه، برای حفظ نظم و قانون، از مراجع محلی خود سود می‌جست و عرف و آداب و رسوم محلی خویش را به اجرا درمی‌آورد. برای مثال، در شمال فرانسه، حداقل 65 شیوۀ عمومی (که در سراسر فرانسه رواج داشت) و 300 شیوۀ محلی (که فقط در یک ناحیۀ خاص اجرا می‌شد) به چشم می‌خورد.([ii]) قوانینی نظیر قوانین مربوط به ارث، دارایی، تعرفه‌ها، کار، شکار و تعداد زیادی موضوعات جزئی دیگر، از یک ناحیه به ناحیۀ دیگر متفاوت بود؛ حتی سیستم‌های اوزان و مقیاسات نیز با هم فرق داشت و یک اصطلاح یا کلمه، بسته به اینکه در کدام منطقه به کار می‌رود، معانی متفاوتی داشت.

تنوع زبانی

کشاورزان فرانسوی در شرایط ناگواری می‌زیستند و رنج می‌بردند و تقریباً همگی بی‌سواد بودند. این اوضاع باعث می‌شد آنان در محافل بالای جامعه، موضوع سرگرمی و مایۀ تمسخر باشند. اما این فقط بخشی از ماجرا بود. نکتۀ دیگری که این نگون‌بختان را مضحکۀ طبقات بالای جامعه می‌کرد این بود که در زندگی روزمره، تقریباً هیچ‌گاه، به زبان فرانسوی صحبت نمی‌کردند. آنان در شبه‌جزیرۀ برتانی می‌زیستند که مکانی صخره‌ای و پرجمعیت بود و به زبان سلتی نیاکانشان، یعنی زبان برتن[18]، سخن می‌گفتند (سلت‌ها در سده‌های پنجم و ششم میلادی از جنوب‌غربی انگلستان به آنجا کوچیده بودند). ولی ساکنان منطقۀ جنوب‌غربی به زبان باسک[19] حرف می‌زدند که به‌کلی با زبان‌های فرانسوی و برتن متفاوت و خاستگاهش نامعلوم است. باسک‌ها، مدت‌ها پیش از دورۀ سلطۀ رومیان، در مناطق غربی رشته‌کوه‌های پیرنه متوطن شده بودند.([iii])

زبان دیگری که در همین منطقۀ جنوب‌غربی بدان صحبت می‌شد، زبان گاسکون[20] بود که از زبان لاتینی نشئت گرفته است (ریشۀ زبان فرانسوی هم لاتینی است، ولی با زبان گاسکون تفاوت زیادی دارد). زبان گاسکون عمدتاً در ناحیۀ دوک‌نشین سابق گاسکونی[21] (که در 1453 به خاک فرانسه منضم شد) به کار می‌رفت. اما در انتهای شرقی کوه‌های پیرنه زبان رومیایی دیگری موسوم به کاتالان استفاده می‌شد که ظاهراً شاخه‌ای ابتدایی از زبان پرووانسی[22] است و در روستاها و کشتزارها رواج داشت.

همان‌طور که گفتیم، زبان فرانسوی از زبان لاتینی مشتق شده است. زبان‌هایی که در شمال و جنوب رود لوآر بدان‌ها تکلم می‌شد، اندک‌اندک از یکدیگر جدا شدند و به‌ویژه، زبان رایج در شمال لوآر تحت تأثیر زبان مهاجمان اولیۀ قوم ژرمن قرار گرفت. در طول سده‌های میانه، دو زبان مجزا در این نواحی پدید آمد: یکی در شمال لوآر، و به نام زبان اوئیل[23]، و دیگری در جنوب لوآر و موسوم به زبان اوک[24] (در آن زمان، اوئیل در شمال، و اوک در جنوب، هر دو به معنای آری و بله بودند). در جنوب، زبان پرووانسی که گاهی اوکسیتان[25] نامیده می‌شود و از زبان اوک مشتق شده، به زبان یک‌چهارم جمعیت کل کشور مبدل شد و لهجه‌های محلی متعددی از آن به وجود آمد. برای مثال، یکی از آنها، به نام زبان فرانسوی ـ پرووانسی، از تعدادی لهجه‌های متفاوت تشکیل می‌شود که در شمال‌شرقی ناحیۀ پرووانس (و تا حدی هم در سوئیس و ایتالیا) بدان حرف می‌زنند.

زبان فرانسوی‌ای که مبنایش زبان اوئیل و نمادش زبانی بود که در پاریس (پایتخت کشور) به آن سخن می‌گفتند، تا زمان آغاز انقلاب، حوزۀ نفوذ خود را به‌تدریج به جنوب گسترانید و در نتیجه، لهجۀ پرووانسی، رفته‌رفته، به لهجه‌ای روستایی و از لحاظ اجتماعی کم‌اهمیت‌تر مبدل شد. لهجه‌های خاص نواحی کوچک یا دهکده‌ها (مانند روستاهای واقع در دره‌های پیرنه و سایر نقاط دورافتاده) به پاتوآ[26] معروف بودند و تقریباً بدون تأثیر پذیرفتن از لهجۀ پاریسی به حیات خویش ادامه دادند.

در نواحی شرقی، در آلزاس، لهجۀ آلمانی[27] رواج داشت (آلزاس منطقه‌ای آلمانی‌زبان بود که در سال 1648 به تصرف فرانسه درآمد). علاوه‌بر آن، تعداد اندکی هم، نزدیک مرز بلژیک، به زبان دیگری موسوم به فلاندری[28] که از اقوام زبان هلندی[29] است، حرف می‌زدند.

در بسیاری از روستاها که فرانسوی زبان رایج نبود یا مردم بی‌سواد بودند، معمولاً کشیشی می‌زیست که به اندازۀ کافی سواد خواندن و نوشتن داشت و می‌توانست مشکلات مردم را برطرف کند. گردشگرانی که به فرانسه سفر می‌کردند، گو اینکه زبان فرانسوی را به‌خوبی صحبت می‌کردند، ولی همواره گله‌مند بودند از مشکلاتی که با این زبان داشتند؛ برای مثال، زنی به نام ثرال[30] که در 1775 چند ماه در فرانسه سکونت داشت و پس از آن نیز در 1786 بار دیگر به این کشور سفر کرد، می‌گوید وقتی در فلاندر با کشاورزان به فرانسوی صحبت می‌کند، حتی یک کلمه از حرف‌هایش را نمی‌فهمد. خانم ثرال در جایی دیگر اظهار می‌دارد بسیاری از نشانه‌های زبان فرانسوی در زبان فلاندری ترجمۀ خاصی دارند.([iv])

آرتور یانگ[31] که کارشناس کشاورزی[32] بود و کمی پیش از انقلاب به فرانسه رفت و در طول انقلاب نیز همان‌جا بود، سَدّ زبان[33] را مانعی جدی در جریان پژوهش‌هایش می‌دانست. وی دربارۀ دو منطقۀ فلاندر و آلزاس می‌نویسد از میان بیست کشاورز، حتی یک نفر هم به فرانسوی صحبت نمی‌کند. یانگ در برتانی هم تجربه‌ای مشابه داشته است. هنری سوئین‌برن[34] که از رشته‌کوه‌های پیرنه صعود کرد، به زبان باسک برخورد که از نظر او کاملاً نامفهوم بود. سر ناتانیل راکسال[35] نیز که نویسنده و عضو پارلمان بود، در 1775 می‌نویسد ساکنان بایون[36] به زبانی عجیب موسوم به باسک حرف می‌زنند که تقریباً هیچ ارتباطی با زبان‌های فرانسوی و اسپانیایی یا حتی با لهجۀ گاسکون ندارد.([v]) یانگ هنگامی که به انتهای شرقی کوه‌های پیرنه رسید، چنین نوشت: روسیون[37] در واقع منطقه‌ای اسپانیایی است و زبان و آداب و رسوم مردمش هم اسپانیولی است، ولی زیر فرمان حکومتی فرانسوی قرار دارد.

جهانگردانی که از درۀ رود رون می‌گذشتند و به سوی آوینیون می‌رفتند، با زبان اوک روبه‌رو می‌شدند. یانگ، در 1789، بعد از ترک ناحیۀ لو پویی دو مونتلیمار[38] و پیش از رسیدن به اوبنا[39]، در همین منطقه نزدیک بود دچار سانحه شود: وی سوار بر درشکه‌ای تک‌اسبه بود که اسب سکندری رفت و چیزی نمانده بود یانگ به اعماق پرتگاه سقوط کند. یانگ از این حادثه جان به در برد و حتی مجروح هم نشد. اما اگر زخمی شده بود، لابد در یادداشت‌هایش می‌نوشت:

این کشور، با اوضاع ناگواری که دارد، واقعاً مکان خوش‌یُمنی برای فردی با استخوان‌های شکسته است!… شش هفته یا دو ماه اقامت اجباری در شووال بلان[40]، مسافرخانه‌ای در اوبنا که حتی یکی از خوک‌های خانه‌ام نیز حاضر به ماندن در آنجا نیست. اگر جایی از بدنم می‌شکست، مجبور می‌شدم تنها، بدون قوم و خویش، دوست یا خدمتکار، در جایی بمانم که از هر شصت نفر، حتی یک نفر هم فرانسوی بلد نیست.([vi])

[1]. Somme

[2]. Loire

[3]. Garonne

[4]. Massif Central

[5]. Cévennes

[6]. Rhône

[7]. climatic divider

[8]. Bay of Biscay

[9]. Alsace

[10]. Lorraine

[11]. Vosges

[12]. Jura

[13]. Mont Blanc

[14]. rural

[15]. Brittany

[16]. Avignon

[17]. Versailles

[18]. Breton

[19]. Basque

[20]. Gascon

[21]. Gascony

[22]. Provençal

[23]. langue d’oïl

[24]. langue d’oc

[25]. Occitan

[26]. Patois

[27]. German

[28]. Flemish

[29]. Dutch

[30]. Thrale

[31]. Arthur Young

[32]. agriculturist

[33]. language barrier

[34]. Henry Swinburne

[35]. Sir Nathaniel Wraxal

[36]. Bayonne

[37]. Roussillon

[38]. Le Puy de Montélimar

[39]. Aubenas

[40]. Cheval Blanc

[i]. بخش‌های اداری فرانسه که در دورۀ انقلاب پدید آمدند، همان‌هایی‌اند که امروز هم می‌بینیم. نام فرانسه از اسم یک قبیلۀ ژرمنی به نام فرانک‌ها مشتق شده که در سدۀ پنجم میلادی از رود راین گذشتند و به امپراتوری روم حمله بردند.

[ii]. دوئل (Doyle)، ص 4.

[iii]. اکثریت باسک‌ها در آن سوی پیرنه که در کشور اسپانیاست می‌زیند؛ تعداد باسک‌ها در فرانسه کمتر است.

[iv]. لاوگ (Lough)، ص 5.

[v]. همان، ص 6.

[vi]. یانگ (Young)، ص 246.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه» نوشتۀ تجیمز ام.اندرسون ترجمۀ سعید درودی

کتاب «زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه» نوشتۀ تجیمز ام.اندرسون ترجمۀ سعید درودی

کتاب «زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه» نوشتۀ تجیمز ام.اندرسون ترجمۀ سعید درودی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زندگی روزمره در دورۀ انقلاب فرانسه”