نبرد من

آدولف هیتلر

ترجمه فرشته اکبر پور

«نبرد من» تنها کتابی است که انتشار آن در آلمان ممنوع است . هیتلر در این اثر دیدگاههای خود را تئوریزه کرده، اثری که مبنای برپایی حزب ناسیونالیسم (نازی) شد و جهان را درگیر مصیبتی همه گیر کرد. کتاب «نبرد من» مانیفست اندیشه‌های تمامیت خواهانه‌ی هیتلر است. اما چرا این سرجوخه سابق ارتش آلمان که اندکی ذوق نقاشی هم داشت به چنین افکاری ره جست

پاره‌ى نخست اين كتاب زمانى نوشته شد كه نويسنده در دژى نظامى در باواريا زندانى بود. او چگونه راهى آن دژ شد و به چه دليل؟ پاسخ به پرسش مهم است، زيرا اين كتاب با رويدادهايى سروكار دارد كه نويسنده را دچار اين گرفتارى كرد و به اين دليل كه نويسنده زير فشارهاى عاطفى ناشى از وقايع تاريخى روزگار خود اين كتاب را نوشته است. آن زمان، دوره‌ى خوارى و تحقير آلمان، و تا حدودى ادامه‌ى رويدادهايى بود كه كمابيش در يك قرن گذشته رخ داده بود؛ اين دوره از هنگامى آغاز مى‌شود كه ناپلئون امپراتورى كهن آلمان را تكه‌پاره كرد و سربازان فرانسوى تقريبآ سراسر آلمان را به اشغال درآوردند.

 

595,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1200 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آدولف هیتلر, فرشته اکبر پور

نوع جلد

گالینگور

نوبت چاپ

شانزدهم

قطع

وزیری

تعداد صفحه

663

سال چاپ

1402

موضوع

سیاست

وزن

1200

گزیده ای از کتاب نبرد من

کتاب نبرد من نوشتۀ آدولف هیتلر

«نبرد من» مانیفست اندیشه‌های تمامیت خواهانه‌ی هیتلر است. اما چرا این سرجوخه سابق ارتش آلمان که اندکی ذوق نقاشی هم داشت به چنین افکاری ره جست

در آغاز کتاب نبرد من می خوانیم

 

پيش از عرضه‌ى متن كامل كتاب نبرد من[1]  آدولف هيتلر، وظيفه‌ى خود مى‌دانم توجهخوانندگان را به برخى واقعيت‌هاى تاريخى جلب كنم كه خواننده‌ى كتاب براى داورى منصفانه درباره‌ى آنچه در اين كتاب فوق‌العاده آمده بايد در مدّ نظر داشته باشد.پاره‌ى نخست اين كتاب زمانى نوشته شد كه نويسنده در دژى نظامى در باواريا زندانى بود. او چگونه راهى آن دژ شد و به چه دليل؟ پاسخ به پرسش مهم است، زيرا اين كتاب با رويدادهايى سروكار دارد كه نويسنده را دچار اين گرفتارى كرد و به اين دليل كه نويسنده زير فشارهاى عاطفى ناشى از وقايع تاريخى روزگار خود اين كتاب را نوشته است. آن زمان، دوره‌ى خوارى و تحقير آلمان، و تا حدودى ادامه‌ى رويدادهايى بود كه كمابيش در يك قرن گذشته رخ داده بود؛ اين دوره از هنگامى آغاز مى‌شود كه ناپلئون امپراتورى كهن آلمان را تكه‌پاره كرد و سربازان فرانسوى تقريبآ سراسر آلمان را به اشغال درآوردند.در آغاز 1923، فرانسه به آلمان يورش برد، منطقه‌ى روهر را اشغال كرد و چند شهر آلمان را در منطقه‌ى راين به تصرف درآورد. اين حمله در حكم نقض آشكار حقوق بين‌الملل بود و تمامى بخش‌هاى افكار عمومى سياسى بريتانيا در آن هنگام به اين حمله اعتراض كردند. آلمانى‌ها چنان‌كه بايد و شايد نتوانستند از كشور خود دفاع كنند، زيرا مطابق معاهده‌ى ورساى خلع سلاح شده بودند. فرانسه، براى سخت كردن اوضاع مصيبت‌بار آلمان، و هول‌آور ساختن آينده‌ى اين كشور، تبليغات شديدى براى جدا كردن منطقه‌ى راين از جمهورى آلمان و تأسيس منطقه‌ى مستقل راين به راه انداخت. پول‌هاى كلانى براى چرب كردن سبيل آشوبگران به منظور انجام اين كار سرازير شد و پاره‌اى از عناصر نفوذى آلمانى با پول‌هاى متجاوزان فعال شدند. در عين حال، جنبشى نيرومند در باواريا براى جدايى اين ايالت و تأسيس حكومت سلطنتى كاتوليك مستقل، تحت حمايت فرانسه، كار خود را آغاز كرد؛ پيش از آن، در 1855 ناپلئون با انتخاب ماكسيميليان در مقام نخستين پادشاه باواريا انجام داده بود. جنبش جدايى‌خواهى در منطقه‌ى راين تا آن‌جا پيش رفت كه برخى از سياستمداران برجسته‌ى آلمانى هواخواه و حامى آن شدند، و اين نظر را طرح كردند كه اگر اين منطقه تسليم گردد، جمهورى آلمان مى‌تواند از فرانسه غرامت بگيرد. ولى در باواريا جنبش از اين هم فراتر رفت. و پى‌آمدهاى  آن بسيار فراگيرتر بود؛ زيرا اگر يك پادشاهى كاتوليك مستقل مى‌توانست در باواريا استقرار يابد، حركت بعدى مى‌توانست اتحاد با آلمان ــ اتريش كاتوليك تحت حاكميت احتمالى پادشاه هابسبورگ باشد. بدين‌گونه، يك بلوك كاتوليك به وسعت منطقه‌ى راين تا باواريا و اتريش در سراسر رود دانوب پديد مى‌آمد كه اگر هم زير سلطه‌ى تمام‌عيار سياسى فرانسه قرار نمى‌گرفت، بارى دست‌كم زير نفوذ اخلاقى و نظامى فرانسه قرار مى‌گرفت. اين رؤيا اكنون خيالى مى‌نمود، ولى در آن زمانه‌ى خيال‌انگيز امر عملى تصور مى‌شد. پى‌آمد عملى شدن چنين نقشه‌اى تكه تكه شدن كامل آلمان بود؛ و ديپلماسى فرانسه چنين هدفى را در سر مى‌پروراند. البته چنين هدفى صورت تحقق نيافت. و من نبايد چيزى را كه اكنون «قديمى، ناخوشايند، و دور» مى‌نمايد به نسل جديد يادآور شوم، زيرا اين رويدادها بسيار نزديك و در واقع در زمان نگارش نبرد من روى داده‌اند و در آن هنگام ناخوشايندتر از آن بودند كه اكنون قابل تصورند.در پاييز 1923 جنبش جدايى‌خواه در باواريا داشت به واقعيتى مسلّم تبديل مى‌شد. ژنرال فون‌لوسو، فرمانده‌ى باوارياى رايش‌وهر ديگر از دستورهاى برلين اطاعت نمى‌كرد. پرچم جمهورى آلمان به‌ندرت به چشم مى‌خورد. سرانجام، نخست‌وزير باواريا تصميم گرفت تشكيل باوارياى مستقل و جدايى آن را از جمهورى آلمان اعلام كند. اين كار قرار بود در آستانه‌ى پانزدهمين سالگرد تأسيس جمهورى آلمان (9 نوامبر 1918) روى دهد.هيتلر به ضدحمله روى آورد. چندين روز گردان‌هاى حمله و شبيخون خود را در همسايگى مونيخ بسيج كرد و قصد داشت تظاهرات ملى برگزار كند و اميد داشت كه براى جلوگيرى از جدايى، رايش وهر در كنار او باشد. لودندورف با او همراه بود و هيتلر گمان داشت كه شهرت و حيثيت فرمانده‌ى بزرگ آلمان در جنگ جهانى ]اول [براى جلب وفادارى ارتش حرفه‌اى كافى خواهد بود.اعلام شده بود كه در شب هشتم نوامبر در برگر اوكلر نشستى برگزار مى‌شود. انجمن‌هاى وطن‌پرست باواريا در جا گرد آمدند و دكتر فون كاهر، نخست‌وزير، بيانيه‌ى رسمى خود را خواند كه در واقع در حكم اعلام استقلال باواريا و جدايى آن از جمهورى آلمان بود. هنگامى كه فون كاهر سرگرم سخنرانى بود، هيتلر همراه لودندورف وارد تالار شد و نشست به‌هم خورد.روز بعد، دسته‌هايى نازى به سود توده‌هاى تظاهركننده در حمايت از اتحاد ملى، خيابان‌ها را به اشغال خود درآوردند. نازى‌ها به‌صورت توده‌هاى متشكل به رهبرى هيتلر و لودندورف راه‌پيمايى كردند. هنگامى كه تظاهركنندگان به يكى از ميدان‌هاى اصلى شهر رسيدند، ارتش بناى شليك گذاشت. شانزده تن از تظاهركنندگان در دم كشته شدند و دو تن ديگر كه مجروح شده بودند در پادگان‌هاى محلى رايش‌وهر درگذشتند. چند تن ديگر نيز زخم برداشتند. هيتلر روى سنگفرش خيابان افتاد و استخوان ترقوه‌اش شكست. لودندورف يك‌راست به سوى سربازانى رفت ه از پادگان تيراندازى مى‌كردند، ولى هيچ‌يك از آن‌ها جرأت نداشت به روى فرمانده‌ى سابق خود آتش بگشايد.هيتلر همراه چند تن از رفقايش دستگير و در دژ نظامى لندزبرگ در ريورليش زندانى شد. هيتلر در 26 فوريه‌ى 1924 در برابر فولكس گريشت يا دادگاه مردم مونيخ محاكمه شد و به پنج سال زندان در دژ نظامى محكوميت يافت. هيتلر همراه چند تن از دوستانش كه آنان نيز به مدت‌هاى گوناگون زندان محكوم شده بودند، به دژ لندزبرگ ام‌ليش انتقال يافت و تا 20 دسامبر كه آزاد شدند در همان جا ماند. بر روى هم حدود سيزده ماه در زندان ماند. در جريان همين ايام بود كه هيتلر پاره‌ى نخست نبرد من را نوشت.اگر همه‌ى اين ماجراها را در مدّ نظر قرار دهيم مى‌توانيم شرايط فشار عاطفى را در نظر مجسم كنيم كه نبرد من تحت تأثير آن نوشته شد. هيتلر طبعآ نسبت به مقام‌هاى دولتى باواريا، انجمن‌هاى ميهن‌پرست بى‌اهميت كه ناخواسته آلت فعل فرانسه بودند و صدالبته نسبت به فرانسه خشمگين بودند. بنابراين اگر با شدت و خشونت به داورى درباره‌ى فرانسه مى‌پردازد در اين اوضاع و احوال طبيعى است. در آن زمان، دشمن مرگبار و سرسخت آلمان ناميدن فرانسه به هيچ‌رو گزافه‌آميز نبود. چنين شيوه‌ى بيانى را حتى صلح‌طلبان نيز نه تنها در آلمان بلكه در خارج از آن نيز به‌كار مى‌گرفتند. و هر چند پاره‌ى دوم نبرد من پس از آزادى هيتلر از زندان نوشته شد و پس از خروج فرانسه از روهر انتشار يافت، صداى رژه‌ى ارتش متجاوز هنوز در گوش آلمانى‌ها طنين‌انداز بود، و آثار تخريبى وحشتناكى كه در زندگى اقتصادى و صنعتى آلمان پيش آمده بود، اين كشور را دستخوش هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى كرده بود. در خود فرانسه، فرانك به پنجاه درصد ارزش پيشين خود سقوط كرد. در واقع، در پى يورش فرانسه به روهر و منطقه‌ى راين سراسر اروپا در آستانه ويرانى قرار گرفته بود.اما از آن‌جا كه اين رويدادها متعلق به گذشته‌اى فراموش شده است، هيچ‌كس خواهان به ياد آوردن آن نيست. غالبآ اين پرسش پيش كشيده مى‌شود كه: چرا هيتلر در نبرد من بازنگرى نكرد؟ به نظر من، پاسخى كه بى‌درنگ به ذهن هر منتقد بى‌طرفى مى‌رسد اين است كه نبرد من سندى تاريخى است كه نقش روزگار خود را بر خود دارد. بازنگرى در نبرد من به معناى جدا كردن آن از بافت تاريخى‌اش است. افزون بر اين، هيتلر اعلام كرده است كه اعمال و گفته‌هاى عمومى‌اش در حكم بازنگرى جزيى كتاب است و اين‌گونه بايد آن را در نظر گرفت. اين به‌ويژه به گفته‌هايى در نبرد من اشاره دارد كه درباره‌ى فرانسه و آن دسته از خويشاوندان آلمانى است كه هنوز به رايش ملحق نشده بودند، هيتلر از طرف آلمان قاطعانه اذعان داشت كه بخش آلمانى تيرول جنوبى را همواره متعلق به ايتاليا دانسته و در مورد فرانسه، بارها اعلام مى‌كند كه هيچ دليلى براى كشاكش منافع سياسى ميان آلمان و فرانسه وجود ندارد و آلمان هيچ‌گونه ادعاى ارضى نسبت به فرانسه ندارد. سرانجام، يادآور مى‌شوم كه هيتلر همچنين اعلام كرد كه از آن‌جا كه هنگام نوشتن نبرد من او تنها يك رهبر سياسى است و هنوز در مقام سياستمدار در موقعيت مسئوليت رسمى قرار ندارد، آنچه در اين كتاب نوشته است ارتباطى با مقام صدراعظم رايش ندارد.اكنون به پاره‌اى منابع كتاب اشاره مى‌كنم كه بارها در كتاب ذكر مى‌شود و ممكن است هميشه براى خواننده روشن نباشد. براى مثال، هيتلر بدون تمايز و فرق‌گذارى از رايش آلمان سخن مى‌گويد. گاه اشاره‌ى او به رايش اول يا امپراتورى، و گاه به امپراتورى آلمان است كه به دست ويلهلم اول در 1871 بنياد نهاده شد. از اين گذشته، رژيمى كه هيتلر در 1933 تأسيس كرد عمومآ به نام رايش سوم شهرت دارد، ولى در نبرد من اين تعبير به‌كار نرفته است. هيتلر همچنين از رايش اتريش و مارك شرقى سخن مى‌گويد بى‌آن‌كه هميشه به صراحت ميان امپراتورى هابسبورگ و اتريش به معناى دقيق كلمه تمايز بگذارد. اگر خواننده خطوط كلى تاريخى بعدى را در مدّ نظر داشته باشد، ارجاع‌ها را آن‌گونه كه پيش خواهد آمد درك خواهد كرد.واژه‌ى رايش، كه شكل آلمانى واژه‌ى رجنوم[2]  لاتين است، به معناى پادشاهى يا امپراتورىيا جمهورى است. اين كلمه نوعى واژه‌ى بنيادى است كه مى‌تواند به هر شكل تشكيلات گفته شود. شايد واژه‌ى «قلمرو»[3]  بهترين ترجمه‌ى كلمه‌ى رايش باشد، هرچند كه واژه‌ى امپراتورىمى‌تواند هنگامى به‌كار گرفته شود كه رايش واقعآ يك امپراتورى باشد. پيشگام نخستين امپراتورى آلمان، امپراتورى روم مقدس بود كه در سا800 ميلادى به دست شارلمانى بنياد نهاده شد. شارلمانى پادشاه فرانك‌ها بود، فرانك‌ها گروهى از قبايل ژرمنى بودند كه بعدها رومى شدند. در سده‌ى دهم، امپراتورى شارلمانى، در روزگار پادشاهى روتو اول (936 ــ 973) به دست آلمانى‌ها افتاد. اين قلمرو به‌عنوان قوم آلمانى امپراتورى مقدس روم، يعنى لقب رسمى آن، تحت سلطه‌ى پادشاهان آلمانى بود تا آن‌كه در آغاز نخستين دهه‌ى قرن پيش (سده‌ى نوزدهم) ناپلئون به آلمان حمله كرد و آن را به چند بخش تقسيم كرد. در 6 اوت 1806، آخرين امپراتور آلمان، فرانسيس دوم، رسمآ تاج شاهى را تسليم كرد و ناپلئون در اكتبر همان سال پس از پيروزى در نبرد ينا وارد برلين شد.پس از سقوط ناپلئون، جنبشى براى متحد ساختن دوباره‌ى ايالت‌هاى آلمان در يك امپراتورى به راه افتاد. ولى نخستين گام قطعى در جهت چنين هدفى پايه‌گذارى دوّمين امپراتورى آلمان در سال 1871، پس از جنگ فرانسه و پروس بود. با اين همه، اين امپراتورى
شامل سرزمين‌هاى آلمانى زير سلطه‌ى پادشاهى هابسبورگ نمى‌شد. اين سرزمين‌ها به اتريشِ آلمان شهرت داشتند. رؤياى بيسمارك اتحاد اتريش آلمان با امپراتورى آلمان بود؛ ولى تا هنگامى كه هيتلر در 1938 به اين رؤيا جامه‌ى عمل پوشاند همچنان به‌صورت رؤيا باقى ماند. لازم است اين نكته را به خاطر بسپاريم، زيرا رؤياى اتحاد همه‌ى ايالت‌هاى آلمان در يك رايش واحد ويژگى مشخص ميهن‌پرستى و سياست‌مدارى آلمانى براى بيش از يك قرن و يكى از آرمان‌هاى هيتلر از هنگام كودكى بود.در نبرد من هيتلر غالبآ از مارك شرقى سخن مى‌گويد. اين مارك شرقى ــ به معناى سرزمين مرزى شرق ــ به دست شارلمالز به‌عنوان سد دفاعى امپراتورى در شرق بنياد نهاده شد. اين ناحيه در اصل مسكن قبايل ژرمنى ــ سلتى بود كه باجوارى[4]  ناميده مى‌شدند و قرن‌ها به‌عنوانسد دفاعى استوار مسيحيت غربى در برابر هجوم از شرق، به‌ويژه در برابر ترك‌ها، ايستادگى ورزيده بودند. از لحاظ جغرافيايى، مارك شرقى كمابيش همان اتريشِ آلمان بود.چند نكته ديگر هست كه ميل دارم در اين پيشگفتار ذكرى از آن‌ها به ميان آورم. براى نمونه، واژه‌ى Weltanschauung را اغلب به همين صورت در متن باقى گذاشتم. زيرا هيچ واژه‌اى نمى‌تواند مانند واژه‌ى آلمانى معناى آن را در زبان انگليسى بيان كند و اگر هر بار كه اين كلمه به‌كار مى‌رود عبارتى بياورم مايه درازگويى و اطناب خواهد شد[5] . معناى تحت‌اللفظىWeltanschauung «نگريستن به جهان» است. ولى آن‌گونه كه اين معنا در زبان آلمانى به‌كار مى‌رود، اين نگريستن به جهان در حكم كل نظام آراء و عقايد مرتبط با يكديگر در يك وحدت اندام‌وار است ــ آراء و عقايدى درباره‌ى زندگى انسان، ارزش‌هاى بشرى، عقايد فرهنگى، دينى، سياسى و اقتصادى و مانند آن‌ها، در حقيقت ديدگاهى تام و تمام نسبت به هستى انسان ــ بنابراين مسيحيت و اسلام را مى‌توان يك Weltanschauung، و سوسياليسم را به‌ويژه آن‌گونه كه در روسيه ترويج مى‌شود يك Weltanschauung ناميد. ناسيونال سوسياليسم قاطعانه ادعا دارد كه يك Weltanschauung است.واژه‌ى ديگرى كه اغلب آن را به‌صورت اصلى آورده‌ام VÎlkisch است. واژه‌ى بنيادى در اين‌جا Volk است كه گاه به «مردم» ترجمه مى‌شود. اما واژه‌ى آلمانى به معناى كل بدنه‌ى مردم بدون هيچ‌گونه تمايزى از جهت طبقه يا كاستى است كه در آن قرار مى‌گيرند. Folk يك واژه‌ى بنيادى است كه همچنين مى‌تواند به معناى ريشه و خاستگاه ملى نيز به‌كار گرفته شود. حال پس از شكست 1918 و سقوط سلطنت و انهدام اشراف‌سالارى و طبقات بالا، مفهوم Das Folk به‌عنوان عامل وحدت‌بخشى كه تمام مردم آلمان را متحد مى‌كند، بخش‌هاى بزرگى از جامعه‌هاى VÎlkisch كه پس از جنگ سر برآوردند و نيز مفهوم ناسيونال سوسياليستى از وحدت كه با واژه‌ى Volksgemeischaft يا اجتماع مردمى بيان مى‌شوند، برجستگى مى‌يابند. اين واژه متضاد با مفهوم سوسياليستى از ملت است كه آن را به طبقات تقسيم مى‌كند. كلمه مطلوب هيتلر VÎlkischerstaat است كه من آن را به «دولت مردم» ترجمه مى‌كنم.سرانجام، لازم است به اين نكته اشاره كنم كه اصطلاح سوسيال دموكراسى ممكن است در زبان انگليسى گمراه‌كننده باشد، زيرا به نظر ما بى‌بهره از معناى ضمنى مفهوم دموكراتيك است. اين نامى است كه به حزب سوسياليست داده شده، و اين حزب كاملا ماركسيستى است؛ ولى اين حزب سوسيال دموكرات به‌منظور جلب توجه بخش‌هاى دموكراتيك مردم آلمان اين نام را به خود بسته است.

            جيمز مرفى، اَبتسِ لنگلى

                فوريه  1939

[1] NIEM .

[2] .

[3] .

[4] .

[5] . طبيعى است كه اين مشكل با عبارت كوتاه «جهان‌بينى» حل شده است و ما در سراسر متن همين معادل را مى‌آوريم ــ م.

 

انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نبرد من”