توضیحات
گزیده ای از کتاب نبرد من
کتاب نبرد من نوشتۀ آدولف هیتلر
«نبرد من» مانیفست اندیشههای تمامیت خواهانهی هیتلر است. اما چرا این سرجوخه سابق ارتش آلمان که اندکی ذوق نقاشی هم داشت به چنین افکاری ره جست
در آغاز کتاب نبرد من می خوانیم
پیش از عرضهى متن کامل کتاب نبرد من[۱] آدولف هیتلر، وظیفهى خود مىدانم توجهخوانندگان را به برخى واقعیتهاى تاریخى جلب کنم که خوانندهى کتاب براى داورى منصفانه دربارهى آنچه در این کتاب فوقالعاده آمده باید در مدّ نظر داشته باشد.پارهى نخست این کتاب زمانى نوشته شد که نویسنده در دژى نظامى در باواریا زندانى بود. او چگونه راهى آن دژ شد و به چه دلیل؟ پاسخ به پرسش مهم است، زیرا این کتاب با رویدادهایى سروکار دارد که نویسنده را دچار این گرفتارى کرد و به این دلیل که نویسنده زیر فشارهاى عاطفى ناشى از وقایع تاریخى روزگار خود این کتاب را نوشته است. آن زمان، دورهى خوارى و تحقیر آلمان، و تا حدودى ادامهى رویدادهایى بود که کمابیش در یک قرن گذشته رخ داده بود؛ این دوره از هنگامى آغاز مىشود که ناپلئون امپراتورى کهن آلمان را تکهپاره کرد و سربازان فرانسوى تقریبآ سراسر آلمان را به اشغال درآوردند.در آغاز ۱۹۲۳، فرانسه به آلمان یورش برد، منطقهى روهر را اشغال کرد و چند شهر آلمان را در منطقهى راین به تصرف درآورد. این حمله در حکم نقض آشکار حقوق بینالملل بود و تمامى بخشهاى افکار عمومى سیاسى بریتانیا در آن هنگام به این حمله اعتراض کردند. آلمانىها چنانکه باید و شاید نتوانستند از کشور خود دفاع کنند، زیرا مطابق معاهدهى ورساى خلع سلاح شده بودند. فرانسه، براى سخت کردن اوضاع مصیبتبار آلمان، و هولآور ساختن آیندهى این کشور، تبلیغات شدیدى براى جدا کردن منطقهى راین از جمهورى آلمان و تأسیس منطقهى مستقل راین به راه انداخت. پولهاى کلانى براى چرب کردن سبیل آشوبگران به منظور انجام این کار سرازیر شد و پارهاى از عناصر نفوذى آلمانى با پولهاى متجاوزان فعال شدند. در عین حال، جنبشى نیرومند در باواریا براى جدایى این ایالت و تأسیس حکومت سلطنتى کاتولیک مستقل، تحت حمایت فرانسه، کار خود را آغاز کرد؛ پیش از آن، در ۱۸۵۵ ناپلئون با انتخاب ماکسیمیلیان در مقام نخستین پادشاه باواریا انجام داده بود. جنبش جدایىخواهى در منطقهى راین تا آنجا پیش رفت که برخى از سیاستمداران برجستهى آلمانى هواخواه و حامى آن شدند، و این نظر را طرح کردند که اگر این منطقه تسلیم گردد، جمهورى آلمان مىتواند از فرانسه غرامت بگیرد. ولى در باواریا جنبش از این هم فراتر رفت. و پىآمدهاى آن بسیار فراگیرتر بود؛ زیرا اگر یک پادشاهى کاتولیک مستقل مىتوانست در باواریا استقرار یابد، حرکت بعدى مىتوانست اتحاد با آلمان ــ اتریش کاتولیک تحت حاکمیت احتمالى پادشاه هابسبورگ باشد. بدینگونه، یک بلوک کاتولیک به وسعت منطقهى راین تا باواریا و اتریش در سراسر رود دانوب پدید مىآمد که اگر هم زیر سلطهى تمامعیار سیاسى فرانسه قرار نمىگرفت، بارى دستکم زیر نفوذ اخلاقى و نظامى فرانسه قرار مىگرفت. این رؤیا اکنون خیالى مىنمود، ولى در آن زمانهى خیالانگیز امر عملى تصور مىشد. پىآمد عملى شدن چنین نقشهاى تکه تکه شدن کامل آلمان بود؛ و دیپلماسى فرانسه چنین هدفى را در سر مىپروراند. البته چنین هدفى صورت تحقق نیافت. و من نباید چیزى را که اکنون «قدیمى، ناخوشایند، و دور» مىنماید به نسل جدید یادآور شوم، زیرا این رویدادها بسیار نزدیک و در واقع در زمان نگارش نبرد من روى دادهاند و در آن هنگام ناخوشایندتر از آن بودند که اکنون قابل تصورند.در پاییز ۱۹۲۳ جنبش جدایىخواه در باواریا داشت به واقعیتى مسلّم تبدیل مىشد. ژنرال فونلوسو، فرماندهى باواریاى رایشوهر دیگر از دستورهاى برلین اطاعت نمىکرد. پرچم جمهورى آلمان بهندرت به چشم مىخورد. سرانجام، نخستوزیر باواریا تصمیم گرفت تشکیل باواریاى مستقل و جدایى آن را از جمهورى آلمان اعلام کند. این کار قرار بود در آستانهى پانزدهمین سالگرد تأسیس جمهورى آلمان (۹ نوامبر ۱۹۱۸) روى دهد.هیتلر به ضدحمله روى آورد. چندین روز گردانهاى حمله و شبیخون خود را در همسایگى مونیخ بسیج کرد و قصد داشت تظاهرات ملى برگزار کند و امید داشت که براى جلوگیرى از جدایى، رایش وهر در کنار او باشد. لودندورف با او همراه بود و هیتلر گمان داشت که شهرت و حیثیت فرماندهى بزرگ آلمان در جنگ جهانى ]اول [براى جلب وفادارى ارتش حرفهاى کافى خواهد بود.اعلام شده بود که در شب هشتم نوامبر در برگر اوکلر نشستى برگزار مىشود. انجمنهاى وطنپرست باواریا در جا گرد آمدند و دکتر فون کاهر، نخستوزیر، بیانیهى رسمى خود را خواند که در واقع در حکم اعلام استقلال باواریا و جدایى آن از جمهورى آلمان بود. هنگامى که فون کاهر سرگرم سخنرانى بود، هیتلر همراه لودندورف وارد تالار شد و نشست بههم خورد.روز بعد، دستههایى نازى به سود تودههاى تظاهرکننده در حمایت از اتحاد ملى، خیابانها را به اشغال خود درآوردند. نازىها بهصورت تودههاى متشکل به رهبرى هیتلر و لودندورف راهپیمایى کردند. هنگامى که تظاهرکنندگان به یکى از میدانهاى اصلى شهر رسیدند، ارتش بناى شلیک گذاشت. شانزده تن از تظاهرکنندگان در دم کشته شدند و دو تن دیگر که مجروح شده بودند در پادگانهاى محلى رایشوهر درگذشتند. چند تن دیگر نیز زخم برداشتند. هیتلر روى سنگفرش خیابان افتاد و استخوان ترقوهاش شکست. لودندورف یکراست به سوى سربازانى رفت ه از پادگان تیراندازى مىکردند، ولى هیچیک از آنها جرأت نداشت به روى فرماندهى سابق خود آتش بگشاید.هیتلر همراه چند تن از رفقایش دستگیر و در دژ نظامى لندزبرگ در ریورلیش زندانى شد. هیتلر در ۲۶ فوریهى ۱۹۲۴ در برابر فولکس گریشت یا دادگاه مردم مونیخ محاکمه شد و به پنج سال زندان در دژ نظامى محکومیت یافت. هیتلر همراه چند تن از دوستانش که آنان نیز به مدتهاى گوناگون زندان محکوم شده بودند، به دژ لندزبرگ املیش انتقال یافت و تا ۲۰ دسامبر که آزاد شدند در همان جا ماند. بر روى هم حدود سیزده ماه در زندان ماند. در جریان همین ایام بود که هیتلر پارهى نخست نبرد من را نوشت.اگر همهى این ماجراها را در مدّ نظر قرار دهیم مىتوانیم شرایط فشار عاطفى را در نظر مجسم کنیم که نبرد من تحت تأثیر آن نوشته شد. هیتلر طبعآ نسبت به مقامهاى دولتى باواریا، انجمنهاى میهنپرست بىاهمیت که ناخواسته آلت فعل فرانسه بودند و صدالبته نسبت به فرانسه خشمگین بودند. بنابراین اگر با شدت و خشونت به داورى دربارهى فرانسه مىپردازد در این اوضاع و احوال طبیعى است. در آن زمان، دشمن مرگبار و سرسخت آلمان نامیدن فرانسه به هیچرو گزافهآمیز نبود. چنین شیوهى بیانى را حتى صلحطلبان نیز نه تنها در آلمان بلکه در خارج از آن نیز بهکار مىگرفتند. و هر چند پارهى دوم نبرد من پس از آزادى هیتلر از زندان نوشته شد و پس از خروج فرانسه از روهر انتشار یافت، صداى رژهى ارتش متجاوز هنوز در گوش آلمانىها طنینانداز بود، و آثار تخریبى وحشتناکى که در زندگى اقتصادى و صنعتى آلمان پیش آمده بود، این کشور را دستخوش هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى کرده بود. در خود فرانسه، فرانک به پنجاه درصد ارزش پیشین خود سقوط کرد. در واقع، در پى یورش فرانسه به روهر و منطقهى راین سراسر اروپا در آستانه ویرانى قرار گرفته بود.اما از آنجا که این رویدادها متعلق به گذشتهاى فراموش شده است، هیچکس خواهان به یاد آوردن آن نیست. غالبآ این پرسش پیش کشیده مىشود که: چرا هیتلر در نبرد من بازنگرى نکرد؟ به نظر من، پاسخى که بىدرنگ به ذهن هر منتقد بىطرفى مىرسد این است که نبرد من سندى تاریخى است که نقش روزگار خود را بر خود دارد. بازنگرى در نبرد من به معناى جدا کردن آن از بافت تاریخىاش است. افزون بر این، هیتلر اعلام کرده است که اعمال و گفتههاى عمومىاش در حکم بازنگرى جزیى کتاب است و اینگونه باید آن را در نظر گرفت. این بهویژه به گفتههایى در نبرد من اشاره دارد که دربارهى فرانسه و آن دسته از خویشاوندان آلمانى است که هنوز به رایش ملحق نشده بودند، هیتلر از طرف آلمان قاطعانه اذعان داشت که بخش آلمانى تیرول جنوبى را همواره متعلق به ایتالیا دانسته و در مورد فرانسه، بارها اعلام مىکند که هیچ دلیلى براى کشاکش منافع سیاسى میان آلمان و فرانسه وجود ندارد و آلمان هیچگونه ادعاى ارضى نسبت به فرانسه ندارد. سرانجام، یادآور مىشوم که هیتلر همچنین اعلام کرد که از آنجا که هنگام نوشتن نبرد من او تنها یک رهبر سیاسى است و هنوز در مقام سیاستمدار در موقعیت مسئولیت رسمى قرار ندارد، آنچه در این کتاب نوشته است ارتباطى با مقام صدراعظم رایش ندارد.اکنون به پارهاى منابع کتاب اشاره مىکنم که بارها در کتاب ذکر مىشود و ممکن است همیشه براى خواننده روشن نباشد. براى مثال، هیتلر بدون تمایز و فرقگذارى از رایش آلمان سخن مىگوید. گاه اشارهى او به رایش اول یا امپراتورى، و گاه به امپراتورى آلمان است که به دست ویلهلم اول در ۱۸۷۱ بنیاد نهاده شد. از این گذشته، رژیمى که هیتلر در ۱۹۳۳ تأسیس کرد عمومآ به نام رایش سوم شهرت دارد، ولى در نبرد من این تعبیر بهکار نرفته است. هیتلر همچنین از رایش اتریش و مارک شرقى سخن مىگوید بىآنکه همیشه به صراحت میان امپراتورى هابسبورگ و اتریش به معناى دقیق کلمه تمایز بگذارد. اگر خواننده خطوط کلى تاریخى بعدى را در مدّ نظر داشته باشد، ارجاعها را آنگونه که پیش خواهد آمد درک خواهد کرد.واژهى رایش، که شکل آلمانى واژهى رجنوم[۲] لاتین است، به معناى پادشاهى یا امپراتورىیا جمهورى است. این کلمه نوعى واژهى بنیادى است که مىتواند به هر شکل تشکیلات گفته شود. شاید واژهى «قلمرو»[۳] بهترین ترجمهى کلمهى رایش باشد، هرچند که واژهى امپراتورىمىتواند هنگامى بهکار گرفته شود که رایش واقعآ یک امپراتورى باشد. پیشگام نخستین امپراتورى آلمان، امپراتورى روم مقدس بود که در سا۸۰۰ میلادى به دست شارلمانى بنیاد نهاده شد. شارلمانى پادشاه فرانکها بود، فرانکها گروهى از قبایل ژرمنى بودند که بعدها رومى شدند. در سدهى دهم، امپراتورى شارلمانى، در روزگار پادشاهى روتو اول (۹۳۶ ــ ۹۷۳) به دست آلمانىها افتاد. این قلمرو بهعنوان قوم آلمانى امپراتورى مقدس روم، یعنى لقب رسمى آن، تحت سلطهى پادشاهان آلمانى بود تا آنکه در آغاز نخستین دههى قرن پیش (سدهى نوزدهم) ناپلئون به آلمان حمله کرد و آن را به چند بخش تقسیم کرد. در ۶ اوت ۱۸۰۶، آخرین امپراتور آلمان، فرانسیس دوم، رسمآ تاج شاهى را تسلیم کرد و ناپلئون در اکتبر همان سال پس از پیروزى در نبرد ینا وارد برلین شد.پس از سقوط ناپلئون، جنبشى براى متحد ساختن دوبارهى ایالتهاى آلمان در یک امپراتورى به راه افتاد. ولى نخستین گام قطعى در جهت چنین هدفى پایهگذارى دوّمین امپراتورى آلمان در سال ۱۸۷۱، پس از جنگ فرانسه و پروس بود. با این همه، این امپراتورى
شامل سرزمینهاى آلمانى زیر سلطهى پادشاهى هابسبورگ نمىشد. این سرزمینها به اتریشِ آلمان شهرت داشتند. رؤیاى بیسمارک اتحاد اتریش آلمان با امپراتورى آلمان بود؛ ولى تا هنگامى که هیتلر در ۱۹۳۸ به این رؤیا جامهى عمل پوشاند همچنان بهصورت رؤیا باقى ماند. لازم است این نکته را به خاطر بسپاریم، زیرا رؤیاى اتحاد همهى ایالتهاى آلمان در یک رایش واحد ویژگى مشخص میهنپرستى و سیاستمدارى آلمانى براى بیش از یک قرن و یکى از آرمانهاى هیتلر از هنگام کودکى بود.در نبرد من هیتلر غالبآ از مارک شرقى سخن مىگوید. این مارک شرقى ــ به معناى سرزمین مرزى شرق ــ به دست شارلمالز بهعنوان سد دفاعى امپراتورى در شرق بنیاد نهاده شد. این ناحیه در اصل مسکن قبایل ژرمنى ــ سلتى بود که باجوارى[۴] نامیده مىشدند و قرنها بهعنوانسد دفاعى استوار مسیحیت غربى در برابر هجوم از شرق، بهویژه در برابر ترکها، ایستادگى ورزیده بودند. از لحاظ جغرافیایى، مارک شرقى کمابیش همان اتریشِ آلمان بود.چند نکته دیگر هست که میل دارم در این پیشگفتار ذکرى از آنها به میان آورم. براى نمونه، واژهى Weltanschauung را اغلب به همین صورت در متن باقى گذاشتم. زیرا هیچ واژهاى نمىتواند مانند واژهى آلمانى معناى آن را در زبان انگلیسى بیان کند و اگر هر بار که این کلمه بهکار مىرود عبارتى بیاورم مایه درازگویى و اطناب خواهد شد[۵] . معناى تحتاللفظىWeltanschauung «نگریستن به جهان» است. ولى آنگونه که این معنا در زبان آلمانى بهکار مىرود، این نگریستن به جهان در حکم کل نظام آراء و عقاید مرتبط با یکدیگر در یک وحدت انداموار است ــ آراء و عقایدى دربارهى زندگى انسان، ارزشهاى بشرى، عقاید فرهنگى، دینى، سیاسى و اقتصادى و مانند آنها، در حقیقت دیدگاهى تام و تمام نسبت به هستى انسان ــ بنابراین مسیحیت و اسلام را مىتوان یک Weltanschauung، و سوسیالیسم را بهویژه آنگونه که در روسیه ترویج مىشود یک Weltanschauung نامید. ناسیونال سوسیالیسم قاطعانه ادعا دارد که یک Weltanschauung است.واژهى دیگرى که اغلب آن را بهصورت اصلى آوردهام VÎlkisch است. واژهى بنیادى در اینجا Volk است که گاه به «مردم» ترجمه مىشود. اما واژهى آلمانى به معناى کل بدنهى مردم بدون هیچگونه تمایزى از جهت طبقه یا کاستى است که در آن قرار مىگیرند. Folk یک واژهى بنیادى است که همچنین مىتواند به معناى ریشه و خاستگاه ملى نیز بهکار گرفته شود. حال پس از شکست ۱۹۱۸ و سقوط سلطنت و انهدام اشرافسالارى و طبقات بالا، مفهوم Das Folk بهعنوان عامل وحدتبخشى که تمام مردم آلمان را متحد مىکند، بخشهاى بزرگى از جامعههاى VÎlkisch که پس از جنگ سر برآوردند و نیز مفهوم ناسیونال سوسیالیستى از وحدت که با واژهى Volksgemeischaft یا اجتماع مردمى بیان مىشوند، برجستگى مىیابند. این واژه متضاد با مفهوم سوسیالیستى از ملت است که آن را به طبقات تقسیم مىکند. کلمه مطلوب هیتلر VÎlkischerstaat است که من آن را به «دولت مردم» ترجمه مىکنم.سرانجام، لازم است به این نکته اشاره کنم که اصطلاح سوسیال دموکراسى ممکن است در زبان انگلیسى گمراهکننده باشد، زیرا به نظر ما بىبهره از معناى ضمنى مفهوم دموکراتیک است. این نامى است که به حزب سوسیالیست داده شده، و این حزب کاملا مارکسیستى است؛ ولى این حزب سوسیال دموکرات بهمنظور جلب توجه بخشهاى دموکراتیک مردم آلمان این نام را به خود بسته است.
جیمز مرفى، اَبتسِ لنگلى
فوریه ۱۹۳۹
[۱] NIEM .
[2] .
[3] .
[4] .
[5] . طبیعى است که این مشکل با عبارت کوتاه «جهانبینى» حل شده است و ما در سراسر متن همین معادل را مىآوریم ــ م.
علی –
لطفا موجودش کنید، در انتظاریم
آرش –
من این کتاب رو چند هفته پیش از یکی از مغازه های میدان انقلاب خریدم متاسفانه الان که شروع به خوندنش کردم متوجه کیفیت نامطلوب چاپش شدم که بسیار کمرنگ هستش میخواستم ببینم امکانش هست انتشارات با نسخه ی دیگه ای تعویض کنه برای من؟
مدیر سایت –
سلام
ترجیحا به همونجایی که خرید کردید مراجعه کنید تا تعویض کنند. سپاس
ramazanian.navid.8 –
منظور از متن کامل، یعنی هم جلد اول و جلد دوم است درسته؟
عشق است این کتاب و پس فردا سفارش می دهم.
مدیر سایت –
سلام و وقت بخیر
مدت هاست که دو جلد این کتاب در هم ادغام شده و به صورت تک جلد ارائه می شود؛ اما متن دو جلد اولیه به طور کامل در این ویراست هست.
خوب و موفق باشید
Navid (خریدار محصول) –
سلام
ممکنه بگید متنی که پشت کتاب هست تو صفحه ی چندم قرار دارد؟