فرهنگ و جامعه

فرهنگ و جامعه

ریموند ویلیامز

ترجمه: علی اکبر معصوم بیگی و نسترن موسوی

انتشارات نگاه

اصل سازمان بخش فرهنگ و جامعه به گفتۀ ویلیامز، از کشف این نکته آغاز می شود که مفهوم فرهنگ و چه بسا واژۀ فرهنگ در کاربردها و معناهای مدرن خود، در دوره ای از تاریخ بشر سر بر آورد که به عصر انقلاب صنعتی و پیامدهای دوران ساز آن مشهور است.

این کتاب کوششی است گسترده برای پرداختن جامع به سیر تحول مفهوم فرهنگ و ادبیات، ارتباط آنبا جامعه و نیز اهمیت اجتماعی، زنده و پویای فرهنگ در جهان عصر ما.

180,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 600 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ریموند ویلیامز, علی اکبر معصوم بیگی, نسترن موسوی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

چاپ چهارم

شابک

978-600-376-428-6

قطع

رقعی

تعداد صفحه

574

سال چاپ

1400

موضوع

جامعه شناسی, مطالعات اجتماعی, مطالعات فرهنگی

وزن

600

جنس کاغذ

تحریر (سفید)

گزیده ای از کتاب “فرهنگ و جامعه” نوشته ی “ریموند ویلیامز

اصل سازمان‏بخش فرهنگ و جامعه، این کتابِ سدّشکن و مفهوم‏سازِ ریموند ویلیامز، متفکّر انگلیسی، در فشرده‏ترین کلام، عبارت از این است که مفهوم فرهنگ، و خود این کلمه در کاربردهای مدرن آن، در دوره‏ای به زبان انگلیسی راه یافت که ما عموماً آن را دوران «انقلاب صنعتی» می‏نامیم.

در آغاز این کتاب می خوانیم :

یادداشت مترجمان

کتاب، به یک مفهوم، تاریخ تطوّر و سیر تحوّل مفهوم «فرهنگ» است از نخستین سال‏های پرتب‏ و تاب انقلاب صنعتی و طوفان درهم‏پیچنده‏ای که این انقلاب در زندگی بشر پدید آورد تا به امروز و آن‏چه اکنون بر انسان دوران مدرن می‏گذرد. تا پیش از دوره‏ی مورد بحثِ ویلیامز (1950-1780) واژه‏ی «فرهنگ» اساساً به این منظور به کار می‏رفت تا هنر و ادبیات و حوزه‏های محدود و کم‏دامنه‏ی مربوط به آن‏ها را وصف کند، امّا پس از انقلاب صنعتی و با آغازِ کار اندیشه‏ورانی چون کولریج و بِرْک، «فرهنگ»، مطابق اصطلاح ویلیامز، «به کلّ شیوه‏ی زندگی» اطلاق شد. بی‏جهت نیست که تری ایگلتون عنوان کتاب ویلیامز، فرهنگ و جامعه، را یادآورِ دو مفهوم ’گزلشافت ‘(=جماعت، اجتماعِ در همْ برهم آدمیان) و ’گماین‏شافت‘ (= هیئت جامعه‏ی دارای نهادها، دولت ملّی، قراردادهای اجتماعی، قوانین، به تفکیک از قواعد عرفی، و …) می‏داند. امّا آن‏چه خود ویلیامز بدان باور دارد نه ملّت (به معنای بحت و بسیطی که تا کنون داشته است) بلکه جامعگی و تمامت جامعه است. به ویژه که «جامعه‏ی ارگانیک»، جامعه‏ای که در مدّنظر ویلیامز است، چیزی است به مراتب بیش از نظمی جامعه‏‏وار (که عناصر آن به اجبار در کنار هم قرار گرفته‏اند و گسل‏ها و شکاف‏های طبقاتی مانع اصلی جامعگی آن است) یا نظامی صرفاً اجتماعی، بلکه دقیقاً جامعه‏ای همگن و به تعبیری «ملّی» است، جامعه به مثابه ملّت به معنای ارگانیک کلمه.

ویلیامز گذشته از این‏که نشان می‏دهد تحوّل مفهوم فرهنگ چه‏گونه در پیوند تنگاتنگ با تغییر و دگرگونی در زندگی مردم رخ می‏دهد، با دنبال کردنِ ردّ ریشه‏شناختیِ واژه‏ی «فرهنگ»، که بر کِشت ‏و ورز و پرورش و پرستاری و مراقبت و تیمار و مانند آن دلالت دارد، بنیادهای ایدئولوژیکی این واژه را گام به گام آشکار می‏سازد- به این معنی که معنای دگرگون‏شونده‏ی یک کلمه را می‏توان با جنبش‏های اجتماعی و فکریِ در حال دگرگونی و بنیادهای مادّی پیوند داد. در نظر ویلیامز، از یک سو، مفهوم فرهنگ واکنشی کلّی است به تغییری کلّی در شرایط زندگی مشترک ما- در عین حال که از دید او  لفظ و مفهوم «واکنش» کم سنجیده‏تر و کم آگاهانه‏تر از «پاسخ» است که هم آگاهانه‏تر و سنجیده‏تر است و هم حاکی از گونه‏ای عاملیّت و تکاپوی انسانی. از سوی دیگر، از آن‏جا که فرهنگ همیشه سیاسی است، دگرگونی‏های اجتماعی، که جرقه‏ی آغازین این فرایندهای سیاسی را می‏زنند، در کردارها و رفتارهای فرهنگی بازتاب می‏یابند. از همین روست که ویلیامز در کتاب حاضر به پی‏گرفتن ردّ دگرگونی اجتماعی، به ویژه پس از تحوّل بنیادی و دوران‏ساز انقلاب صنعتی، از طریق نوشته‏های ویلیام بلیک، ادموند بِرْک، ویلیام وردزورث، چارلز دیکنز، دی. ایچ. لارنس و جورج اورول می‏پردازد. در عین حال، گرچه ویلیامز مارکسیست است و در همه‏ی این تحوّلات در پرتوِ نظریه‏ی طبقه‏بنیاد مارکس می‏نگرد، از معادله‏ی زیربنا-روبنا و خصیصه‏ی ناگزیر سلسله مراتبیِ فروتری و برتری این مفهوم، که گاه نزد برخی کسان تا حدّ ابتذال ساده می‏شود، فراتر می‏رود و به جای آن اصطلاح «ماتریالیسم فرهنگی» را به کار می‏برد، و با این تعریف که: اَعمال و کردارهای فرهنگی به هر مقصود و هدفی هم که به کار آیند، وسایل تولیدشان همیشه و در همه حال مادّی است. افزون بر آن، اگر ویلیامز نخستین کسی نباشد که زیرآبِ دوشاخگی نخبه‏گرایانه‏ی «هنر والا» و «هنر عامّه‏پسند» را زده است، بی‏گمان از نخستین کسانی است که بنیاد این دوگانگیِ طبقاتی را در نقد، اعم از نقد ادبی، یا نقد هنری یا نقد فرهنگی، سست و سپس ویران کرده است. راست این است که تأکید ویلیامز همواره بر «فرهنگ عادی» بود و از این رو، دلبستگی‏اش به تجربه‏ی روزمره‏ی مردم «عادی» او را به کوشش برای کاوش در راه و روش‏های گسترش دامنه‏ی نقد به عرصه‏ی سینما، تلویزیون و سرگرمی‏های توده‏گیر و توده‏پسند کشاند. ویلیامز در مقاله‏ای با عنوان «فرهنگ عادی است» با تأکید بر این که ’فرهنگ عادی است، در هر جامعه‏ای و در هر ذهنی‘ موجود است، اشتغال ذهنی خود را با فرهنگ زیسته، با فرهنگ روزمره و عادی، نمایان می‏سازد و همین فضای فکری است که به سراسر آثار او جان می‏بخشد. ویلیامز معتقد بود که گرچه طبقه‏ی کارگر جین آستین یا جان میلتن از بطن خود بیرون نداده است ولی فرهنگی را پرورش داد که یکهّ و پابرجاست. دستاورد فرهنگیِ واقعیِ طبقه‏ی کارگر، جنبش کارگری و حزب کارگری و پابندی به تشکل صنفی، هم‏بستگی و دفاع از منافع مشترک است، یعنی جلوه‏های تابناک ایده یا روحیه‏ای همکارانه، انسانی و همبسته در نقطه‏ی مقابل روحیه‏ی اندیویدوآلیستی (فردگرایانه‏ی) رقابتی طبقه‏ی متوسط در خشن‏ترین شکل آن. چنان که گذشت، در نظر ویلیامز، فرهنگ هم به معنای ’کلّ شیوه‏ی زندگی‘ است (فرهنگ به معنای انسان‏شناختی آن، مرادف زندگی روزمره) و هم به معنای صورت‏های گوناگون دلالت (رمان‏ها، فیلم‏ها، ولی هم‏چنین آگهی‏های بازرگانی، تلویزیون و مانند آن) که درون جامعه در هر لحظه و در همه حال در گردش است. بدین‏گونه، معارضه‏ی اصلی در بررسی فرهنگ این است که  باید دریافت چه‏گونه این دو معنای فرهنگ با یک‏دیگر هم‏زیستی دارند. در جامعه‏ای که از متن‏های توده‏گیر اشباع شده است، جدایی میان این دو مفهوم از فرهنگْ نشدنی است. با این همه، ویلیامز کاملاً بر این امر آگاهی دارد که ساده‏سازیِ محض است اگر تجربه‏ی فرهنگی را به آن معناهایی فروکاهیم که بیشتر از همه مرئی و آشکار‏اند (برای نمونه، همه‏ی آن‏چه در مجله‏ها، تلویزیون، اینترنت و شبکه‏های اجتماعی به آن برمی‏خوریم). از این‏رو، جست‏و‏جوی فرهنگ دستخوش کاستی مزمن و چاره‏ناپذیر است اگر به لایه‏های پنهان اما معناداری نپردازد که طیّ قرون و اعصار به عمد از چشم‏ها پنهان مانده است.

تأکید ویلیامز بر فرهنگِ «عادی» چنان است که حتی یکی از نوآوری‏های بزرگ خود، مفهوم ’ساختار احساس‘ را، هم وسیله‏ای برای درک «روح زمانه» و پاسخ عاطفی هنرمند، و هم حساسیّت یگانه‏ی هنرمند به کلّ شیوه‏ی زندگی می‏داند و وجه تمایز ساختار احساس هر دوره را ناشی از روح هر عصر می‏شمارد. ساختار احساس چکیده‏ی تمایزبخش هر عصر از عصر دیگر است. به سخن ویلیامز، ساختار احساس چون هوایی است که هر عصر در آن دم می‏زند، آتمسفری است که در آن غوطه می‏زنیم و کار هنر و ادبیات بزرگ ثبت این حال‏وهوای تکرارناپذیر است. ساختار احساس فراتر از پسند، سلیقه و پرورش و «حساسیّت» است. اتصال ساختار (که به سخن خود ویلیامز هم‏چون یک عمارت علی‏الاصول امری ثابت و ساکن می نماید) و احساس (که همواره در سیلان و غلیان است) به او این امکان را داد تا درکی از سازمانی گریزپا- و با این همه قابل کشف- را به کار گیرد که به فراتر از جنبه‏های صرفاً شخصی احساس گذر کند، و تجربه‏های اجتماعی، ایده‏ها، اندیشه‏ها و احساس‏های خاص یک عصر را دربرگیرد و آن تصوّری از ساختار احساس است به مثابه‏ی شکل پویای هر ساخت و سامانه و نظامی. بدین‏گونه، پُر بی‏راه نیست اگر ریموند ویلیامز را مبدع اصلی رشته‏ای بدانیم که اکنون به فرهنگ‏شناسی (یا «مطالعات فرهنگی») شهرت دارد ولی خود او ترجیح می‏داد به جای آن اصطلاح ماتریالیسم فرهنگی را به کار ببرد. ماتریالیسم فرهنگی رویکردی فرهنگی است که می‏کوشد عمل فرهنگی را در بطن و متن اقلام زیر قرار دهد: ساختارهای نهادی (صنعت سینما، صنعت نشر و مانند آن)، شکل‏ها و فُرم‏ها و الزامات و محدودیت‏های آن‏ها (مانند رمان غربی به منزله‏ی یک فُرم ادبی، سنّت حماسه‏سرایی شفاهی هند، رمان رئالیسم جادویی امریکای لاتین)، شیوه‏های تولید (چاپ، چاپ دیجیتالی رسانه‏های توده‏گیر)، سازمان، سازمان‏بندی و ساز و کارهای انتظام‏بخش (نظارت قضایی بر حقوق کپی‏رایت، ثبت مالکیت معنوی، آفرینش‏های ادبی و هنری، ابداعات و اختراعات) و بازتولید (حراج‏ها، نمایشگاه‏ها، سانسور، پخش و انتشار از طریق اقتباس یا برداشت آزاد از آثار). ویلیامز با طرد مفهوم سنّتیِ «زیربنا» به عنوان مفهومی خشک و متصلّب، بر آن است که زیربنای اقتصادی یک فرایند است نه یک وضع یا حالت یا ابژه‏ی ایستا و ساکن. زیربنا باید نه تنها شامل صنعت، که تولید می‏کند، بلکه شامل کار انسانی، که بازتولید می‏کند باشد: به عبارت دیگر، کلّ قلمروِ اَعمال اجتماعی. از این‏جاست که مفهوم او از ماتریالیسم فرهنگی در بردارنده‏ی تحلیل دقیق ارتباط میان جنبه‏های اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی است. به همین سبب نیز هست که ویلیامز مفهوم مهمّ و اساسی تعیین‏کنندگی «چند علّتی» را از لویی آلتوسر به وام می‏گیرد. تعریف ویلیامز از «چند علّتی» عبارت از چیز یا چیزهایی است که ممکن است به لحاظ فردی تجربه و آزموده شوند ولی همواره اَعمالی اجتماعی‏‏اند، در واقع خود عبارت از شکل‏بندی اجتماعی خاصّی‏اند. مفهوم ماتریالیسم فرهنگی از هنگامی که ویلیامز آن را به کار برد، رواج عامّ یافته است.

ریموند هنری ویلیامز، نظریه‏پرداز و فعال فرهنگی و سیاسی، منتقد، رمان‏نویس و دانشگاهیِ نام‏آور انگلیسی در 31 اوت 1921 در ویلز به دنیا آمد. پدرش کارگر راه‏آهن و فعال پی‏گیر اتحادیه‏ی کارگری بود و ویلیامز در سراسر عمر همواره بر خاستگاه طبقه‏ی کارگری خود  و مشقّت‏ها، تبعیض‏ها و محرومیّت‏هایی که در دوران کودکی و نوجوانی خود کشیده بود تأکید می‏کرد. در دهکده‏ی محل تولدش به مدرسه رفت و سپس به دانشگاه کیمبریج راه یافت. در جوانی به حزب کمونیست بریتانیا پیوست و چند سال بعد از آن جدا شد. پس از بازگشت از جبهه‏های جنگ جهانی  دوّم، در دهه‏های 1950 تا 1970 در دانشگاه آکسفورد به عنوان استاد آموزش بزرگ‏سالان به تدریس پرداخت. بدین ترتیب کم‏وبیش از طعمه‏ی «مکارتیسم» زودهنگام در بریتانیا، که چند تن از همکاران‏اش را سخت گرفتار کرد، جان به‏در برد.

پس از انتشار فرهنگ و جامعه که در محافل فرهنگی و سیاسی دنیای انگلیسی زبان کتابی «مخالف‏خوان» تلقی شد که پی‏آمدهای ضدّ مدرن و اقتدارطلب اثر بزرگ و تأثیرگذار اف. آر. لی‏وِس منتقد نام‏آور انگلیسی، سنّت بزرگ، را به هماوردی می‏طلبید و با اقبال گسترده روبه‏رو شد، کتاب انقلاب طولانی (1961) را منتشر کرد که در حکم تکمیل و تتمیم فرهنگ و جامعه بود و مفاهیم اساسی آن را بیش از پیش بسط و گسترش می‏داد. ویلیامز خود می‏گوید که ناشر هنگام انتشار فرهنگ و جامعه از او درخواست کرده بود که در پایان کتاب بخشی در توضیح و تبیین واژگان و مفاهیم تازه و بدیع کتاب بپردازد. حاصل کار ویلیامز از این پی‏جویی در ریشه‏شناسی واژه‏ها و مفهوم‏ها در کتاب جداگانه‏ای منتشر شد با عنوان کلید واژه‏ها (1976) که مترجمان کتاب حاضر به زودی برگردان فارسی آن را در دسترس خوانندگان علاقه‏مند قرار خواهند داد. از دیگر آثار ویلیامز به این اقلام می‏توان اشاره کرد: بیانیه‏ی روز اول ماه مه (با همکاری دیگران، 1968)، تلویزیون، تکنولوژی و فُرم فرهنگی (1979)، فرهنگ (1981)، به‏سوی سال 2000 (1983)، دیدگاه ریموند ویلیامز درباره‏ی تلویزیون (1989)، مارکسیسم و ادبیّات (1977)، سیاست‏شناسی و ادبیّات (1979)، مسایلی در باب ماتریالیسم و فرهنگ (1980)، تراژدی مدرن (1965)، ارتباطات (1962)، درام از ایبسن تا الیوت (1968)، درام در اجرا (1954)، اورول (1971، با پیش‏گفتاری تازه 1984)، رمان انگلیسی از دیکنز تا لارنس (1970)، روستا و شهر (1973)، سرچشمه‏های امید (1989)، سیاست‏شناسی مدرنیسم (1989) و چند رمان ازجمله روستای مرزی (1960) و نسل دوم (1964) و بسیاری کتاب‏ها و مقاله‏ها و جستارهای دیگر. ویلیامز جز در یک دوره‏ی کوتاه در سراسر عمر فعال بود و در یکی دو دهه‏ی آخر زندگی سخت به مسایل مربوط به زنان و محیط زیست علاقه‏مند شد و در کارزارهای ضدّ جنگ شرکت فعالانه داشت. ریموند ویلیامز در 1988 درگذشت.

خواننده‏ی علاقه‏مند به پی‏گیری ردِّ مباحث و گفت‏و‏گوهای مربوط به حوزه‏ی فرهنگ و جامعه در جهان انگلیسی زبان می‏تواند به یگانه کتاب موجود در زبان فارسی در این زمینه، منتقدان فرهنگ، از مثیو آرنولد تا ریموند ویلیامز، نوشته‏ی لزلی جانسون و ترجمه‏ی ضیاء موحد رجوع کند که روی هم رفته تاریخچه‏ی مبسوط و دقیقی از این بحث‏ها به دست می‏دهد.

بازمی‏ماند یادآوری این نکته که همه‏ پانوشت‏ها از مترجمان است مگر آن‏که خلاف آن تصریح شده باشد و یادداشت‏ها و ارجاعات نویسنده در پایان کتاب در بخش «پی‏نوشت‏ها» آمده است. افزوده‏های مترجمان میان دو قلاب ]  [قرار دارد.

اکبر معصوم‏بیگی

نسترن موسوی

پاییز 1397

 

 

مقدمه بر چاپ 1983

از زمان نوشتن فرهنگ و جامعه اکنون بیش از یک ربع قرن می‏گذرد. هنگامی که سراسر یا بخش‏هایی از آن را از نو می‏خوانم گاه‏به‏گاه احساس می‏کنم انگار کتابی را می‏خوانم که کس دیگری نوشته است. با این همه، در این کتاب بود که موقعیّتی یافتم که توانستم دریافت‏ام را از آن چه در تمدّن صنعتی، و در هنر و اندیشه‏اش، رخ داده است – و هم‏چنان در حال رخ دادن است- به بیان درآورم. از آن هنگام نکته‏ها و داوری‏های خاصّی را بسط و پرورش داده و گاه دگرگون کرده‏ام، امّا دست به ترکیب این دیدگاه خود نزده‏ام که یکی از راه‏و روش‏های اصلی درک و فهم دو سده‏ی خارق‏العاده‏ای که با چنین ابعاد عظیمی جهان را دگرگون کرده است و شالوده‏ی بحران بزرگ کنونی آن را تشکیل می‏دهد، از طریق اندیشه‏ورزی مفصّل و پیچیده در باب فرهنگ است که در هر عصر فعّال و پُر جوش‏وخروش بوده است.

چنان که درآمد اصلی کتاب توضیح می‏دهد، فرهنگ و جامعه گردِ این کشف من شکل گرفت که فرهنگ، در معانی مدرن آن، هنگام انقلاب صنعتی سر برآورد. کتاب پیرامون انواع تازه‏ای از مسایل و مشکلات سامان گرفت که نه تنها به معنای تازه‏ای از فرهنگ بلکه در گروه کاملی از واژه‏های بسیار مرتبط به هم بیان شد. بدین‏گونه، زبانِ پژوهش و استدلال جدّی خود تا حدودی دگرگون شد و هم‏چنان در حال دگرگونی است، و در آن هنگام هدف من این بود که این دگرگونی را در شیوه‏ی نگارش زنان و مردان مختلفی دنبال کنم که به این نوع استدلال محوری تازه یاری رسانده‏اند.

یکی از پرسش‏هایی که اکنون غالباً در باب این کتاب از من می‏کنند این است که چه‏گونه نویسندگانی را که می‏خواستم درباره‏شان به بحث بپردازم انتخاب کرده‏ام. در پسِ این پرسش به طور معمول این تصوّر هست که نوعی فهرست یا سیاهه از چنین نویسندگانی در آن هنگام وجود داشته است، و این‏که من این یا آن نویسنده را در این فهرست گنجانده یا از آن کنار گذاشته‏ام.  امّا باید بگویم هنگامی که برای این کتاب مطالبی را می‏خواندم هیچ چنین فهرستی در دسترس من نبود یا از آن هنگام چنین فهرستی هم کشف نشده است. غرض‏ام این نیست که بیش‏تر این نویسندگان در آن زمان مشهور نبودند، بلکه منظور این است که، تا جایی که من می‏دانم، کسی این نویسندگان را تا آن زمان به این شیوه، حول مضمون‏های محوری معیّن، به هم پیوند نداده بود. در واقع، آمادگی واقعی من برای این کتاب بر پایه‏ی گسترش مداوم خواندنی‏های‏ام استوار بود بی‏آن‏که فهرست یا هر گونه راهنمای واقعی مهیا کرده باشم. در واقع، هنگامی که به مجموعه‏هایی از کتاب‏ها و نوشته‏هایی بر می‏خوردم که پیش از آن با موضوع پژوهش‏ام پیوندشان نداده بودم امّا آشکارا به پژوهش من مربوط بودند، لحظه‏های چندی را به یاد می‏آورم که مرا دستخوش چیزی در مایه‏ی وحشت می‏کرد. در نتیجه، کتاب مدام شکل می‏گرفت و از نو شکل عوض می‏کرد. از زمانی که کتاب نوشته ‏شد، به موردهای بیش‏تری برخوردم که می‏شد آن‏ها را در کتاب بگنجانم. امّا شاید بتوان مدّعی شد، چنان که در واقع بسیاری از خوانندگان گفته‏اند، که من آن‏قدر مطلب به دست آورده‏ام تا مفهومی از سنّت نوشتن درباره‏ی فرهنگ و جامعه را شکل دهم که به مثابه‏ی یک سنّت، با پیچیدگی واقعی‏اش، بسیار اندک شناخته شده است یا به هیچ رو شناخته نیست. پس می‏توان موردهای بعدی را گنجاند، یا در واقع کنار گذاشت، امّا این مفهوم که چنین سنّتی وجود دارد چیزی است که این کتاب، به طور کلّی، بدان دست یافته است. پس بدین‏گونه قدردانی طنزآمیز از توفیق این کتاب در این است که بسیاری از خوانندگان بعدی آن می‏توانند این سنّت را بدیهی بینگارند و سپس، غالباً به دلایل‏ محدود قابل‏قبول، از من بپرسند که چرا این یا آن نویسنده را در سنّتی چنین بلند آوازه نگنجانده‏ام.

پرسش به‏قاعده‏ی دیگر این است که چرا من کتاب را گردِ نویسندگان انگلیسی شکل دادم و حال آن‏که بسیاری از نویسندگان در زبان‏ها و فرهنگ‏های دیگر وجود دارند که آشکارا به موضوع کتاب مرتبط‏اند. پرسش منصفانه‏ای است، و من بی‏گمان باور دارم که لازم است هم خود کتاب و هم بسیاری از نویسندگانی که در ضمن آن مورد بحث قرار گرفته‏اند، در کنار دیگر سنّت‏هایی خوانده شوند که، گاه به شیوه‏های مشترک، گاه با رویکردهای کاملاً متفاوت، با همان مضمون‏ها مرتبط‏اند. با این همه، هنوز اطمینان دارم که کتاب می‏توانست تنها، به شیوه‏ی خاصّ خود، حول این تجربه و سنّت خاصّ شکل بگیرد. انقلاب صنعتی، که سرانجام بیش‏تر بخش‏های جهان را در نوردید یا در آن تأثیر گذاشت، از انگلستان آغاز شد. بنابراین، روابط و موضوع‏های اجتماعی و فرهنگی از بیخ‏وبُنْ جدیدی که بخشی از آن گذار تاریخی قاطع و تعیین‏کننده به شمار می‏رفتند، در بی‏واسطه‏گی فشرده و بی‏سابقه‏ی خود، نخستین بار در بطن این فرهنگ احساس شدند. در آغاز، و در واقع طیّ دو سه نسل، مسئله عملاً بر سر یافتن زبانی برای بیان این روابط و موضوع‏های اجتماعی و فرهنگی نو بود. بدین‏گونه، گرچه درست است که دگرگونی‏های مشابهی در دیگر جامعه‏ها رخ داد، و صورت‏های تازه‏ای از اندیشه و هنر پدید آمد تا به این دگرگونی‏ها پاسخ گوید، که غالباً به اندازه‏ی نویسندگان انگلیسی یا چه بسا بیش از آن‏ها تأثیرگذار و جالب توجّه بود، آن چه تا حدودی از اهمیّت کلّی پایدار خالی نیست این است که ببینیم این دگرگونی‏ها نخستین بار در کجا رخ داد. پاسخ‏های گرمی که در ترجمه‏های ایتالیایی، ژاپنی یا آلمانی، یا به ویژه از جانب خوانندگان امریکایی به کتاب‏ام داده شد، به نظر می‏رسد بر این باور من صحّه می‏گذارند.

سپس نکته‏ی معاصر مهمّی در کار است. هنگامی که فرهنگ و جامعه در 1958 انتشار یافت، بسیار گفته شد که این کتاب یکی از متن‏های پایه‏گذار چپ جدید بریتانیا است. هنوز هم به کرّات گفته می‏شود که این کتاب، همراه با کتاب بعدی من، انقلاب طولانی، و نیز در کنار کتاب کاربردهای سوادآموزی ریچارد هوگارت و کتاب‏های ویلیام موریس و ساخته شدنِ طبقه‏ی کارگر انگلستانِ ئی. پی. تامپسن سنّت فکری و سیاسی جدیدی را بنیاد می‏گذارد. داوری در باب این امر با دیگران است. در واقعیّت امر، تاریخچه‏ی کاملاً پیچیده است امّا من به یاد دارم که در 1968 چیزی کاملاً متفاوت گفته می‏شد. این کتاب‏ها، یا برخی از آن‏ها، هنوز مورد احترام بودند امّا غالباً آن‏ها را به یک نوع از رادیکالیسم فرهنگی نسبت می‏دادند که از آن زمان به بعد از نوعی سوسیالیسم روشن‏تر، صُلب‏تر، و در واقع سنّتی‏تر، پیشی گرفته بودند. در هر حال این را می‏دانم که، به دلایلی که هنوز از آن حمایت می‏کنم، برخی از استدلال‏ها را در آن خطّ سیر بسط و پرورش داده‏ام. امّا کتاب، آن‏گونه که در 1968 به نظر می‏رسید، با آن چه بعداً در 1978 یا در 1982 به نظر می‏‏آمد متفاوت است. آن چه به عنوان نقدِ صرفاً رمانتیکِ صنعت‏محوری یا سرمایه‏داری صنعتی با اطمینان مورد تحلیل قرار گرفته، و در پاره‏ای موردها مردود شمرده شده بود، در سال‏های بعدی بازگشت تا با جنبش‏های جدید اکولوژیکی و رادیکال اکولوژیکی پیوندهای شگفت‏آور برقرار سازد. غرض این نیست که همه یا حتّی بیش‏تر پیشگامان سده‏ی نوزدهم درک خود را از آشفتگی بنیادی با راه‏حلّ‏هایی در آمیخته بودند که در این جنبش‏های جدید عرضه می‏شدند یا مورد جست‏وجو قرار گرفتند. برخی از آن‏ها به سادگی به واپس ‏نگریستند، هم‏چنان که برخی در جنبش‏های جدید هنوز هم چنین می‏کنند. برخی دیگر، به فراپیش چشم دوختند، اما فقط به ندرت به آن راه‏وروش موقتاً اطمینان‏بخش که بر پایه‏ی آن شیوه‏های اساسی تمدّن صنعتی زمینه‏ای ساده برای یک نظم اجتماعی رادیکال جدید شمرده می‏شود. هم‏چنان‏که بحران روزگار ما ادامه یافت، فضای باز، گونه‏گونگی، و تعهدهای انسانی این نویسندگان پیشین، در اکثر موردها، بیش‏تر به منزله‏ی صداهای هم‏رزمان سر برآورد تا به عنوان متفکّرانِ به لحاظ تاریخی منسوخ یا مدّت‏دار. به سخن دیگر، ژرفا و دامنه‏ی بحران چیزی بود که ما بی‏درنگ می‏توانستیم آن را، از جهان خودمان، با حتّی نخستینِ این نویسندگان سهیم گردیم، و اکنون هنوز هم، همراه آن‏ها، در جست‏وجوی پاسخ‏ها، به سبب سنگینی محض رویدادها، ناچاریم به بسیاری از همان مسئله‏ها بازگردیم. اکنون غالباً این امر را طنزآمیز می‏یابم که پاره‏ای از نوترین و مهمّ‏ترین اندیشه‏های روزگارمان را، که بحران‏های نظم اجتماعی و نظم طبیعی را به نحو جدا نشدنی درهم‏تنیده می‏شمارند، می‏توان به صورت نطفه یا در واقع به صورت بسط و گسترشی معنادار در این نویسندگانِ نخستین یافت. امّا، سپس، سرانجام این امر بیش‏تر نویدبخش است تا طنزآمیز، زیرا دانش نو، تجربه‏ی نو، مایه‏های جدید امید، گروه‏ها و نهادهای نوْ کلّ پژوهش را در ابعادی برعهده گرفتند که بسی گسترده‏تر از آن است که بتوان آن‏ را مکرّر شمرد، و این اسلاف باشکوه به جای آن‏که چیزی را به واپس کَشند به پیش می‏رانند.

به این دلیل متقن است که من به خود اجازه می‏دهم امیدوار باشم که فرهنگ و جامعه هنوز برای خوانندگان معاصر جدید مربوط و معتبر است. فرهنگ و جامعه به هر تقدیر به عنوان تاریخ اندیشه و نگارش این سنّت انگلیسی به کار گرفته می‏شود، و شاید هم‏چنان همین‏قدر کافی باشد. امّا، همان گونه که فرجام سخن کتاب چنان که باید و شاید نشان می‏دهد، من کتاب را فقط به عنوان تاریخ ننوشتم. من نوشتن کتاب را در کوران بحران حاکم بر باورها و ارتباط‏های پس از 1945 آغاز کردم. من همه‏ی کارِ نوشتن را برای پاسخ به این بحران به عنوان راهی برای یافتن موضعی به کار گرفتم که می‏توانستم امیدوار باشم از طریق آن جامعه‏ی معاصر را درک و در آن عمل ‏کنم، درکی و عملی که به حکم ضرورت از طریق تاریخ این جامعه صورت می‏گرفت، تاریخی که این جهان عجیب و غریب، اضطراب‏آور و هیجان‏انگیز را به ما سپرده بود. ممکن است این نحوه‏ی کار به این شیوه برای دیگران کارآمد نباشد، امّا به همین سبب بود که این کتاب نوشته شد و این‏که چه‏گونه خوانندگانی به مراتب بیش از امید و انتظار من غالباً آن را خوانده‏اند.

ریموند ویلیامز

کیمبریج، 1982

 

 

دیباچه

اصل سامان‏بخش اين کتاب عبارت از اين کشف است که مفهوم فرهنگ و خود این واژه در کاربردهای مدرن عام آن در دوره‏ای به تفکّر انگلیسی راه یافت که ما به طور معمول آن را دوره‏ی انقلاب صنعتی می‏ناميم. اين کتاب کوششی است برای نشان دادن اين که چه‏گونه و چرا اين امر رخ داد و نيز کوششی است برای پی گرفتن سیر اين مفهوم تا روزگار خودمان. بدین گونه، اين کتاب در حکم شرح و تفسیری است از پاسخ‏های ما در قالب انديشه و احساس‏مان در قبال دگرگونی‏های جامعه‏ی انگلستان از اواخر سده‏ی هجدهم به این سو. تنها در چنين بافتی است که کاربرد واژه‏ی ’فرهنگ‘ از جانب ما و موضوع‏هایی که اين واژه بدان‏ها ارجاع می‏دهد، می‏تواند چنان که بايد درک و فهم شود.

کتاب حاضر ادامه‏دهنده‏ی پژوهشی است که با پایه‏گذاری نشريه‏ی سیاست و ادبیّات آغاز شد. اين مجله را من به همراه آقایان کلیفورد کالينز و ولف منکوويتز در ميانه‏ی سال‏های 1946 و 1948 منتشر می‏کرديم. هدف ما در آن هنگام پژوهش در آن سنّتی بود که واژه‏ی ’فرهنگ‘، در قالب تجربه‏ی نسل ما، به توصیف آن می‏پردازد و نيز تا حدّ مقدور بازتفسیر این سنّت بود. من از بابت چیزهایی که همراه همکاران‏ام در آن نخستين کوشش آموختم، خود را پيوسته وام‏دار آن‏ها می‏دانم. در طیّ نگارش کنونی این کتاب از 1950، بار دیگر خاصّه مدیون آقای کالينز و نيز همکارم آقای انتونی مک‏لين بوده‏‏ام. هنگامی که کار در حال پيشرفت بود از بحث درباره‏ی اين اثر با هامفری هاوس و فرانسيس کلينگندر بهره‏ها بردم که اثر ارزش‏مندشان تا پس از مرگ زودرس‏شان هم‏چنان می‏پاید. از ميان بسياری کسان که به من ياری کردند بايد به ويژه از آقایان اف. دابليو بيتسن، ئی. اف. بل‏چمبرز، هنری کالينز، اس. جِی. کلمن، و ایچ. پی. اسميث ياد کنم. همسرم دست‏نوشته‏ی اين اثر را سطر به سطر تا جایی مورد بحث قرار داد که در فصل‏های معیّنی او را عملاً بايد نویسنده‏ی دوم اين کتاب شمرد. امّا، در نهايت، نمی‏توانم چه از بابت داوری‏ها و چه لغزش‏ها  کس ديگری جز خودم را مسئول بدانم.

به سبب قالب اين کتاب قادر نبودم هيچ شرح مفصلی از دگرگونی‏ها در واژه‏ها و معناهایی را که بدان‏ها اشاره کرده‏ام در اين‏جا بگنجانم. اين شواهد قانع‏کننده را بعدتر در رساله‏یی تخصصی در باب دگرگونی‏ها در زبان انگلیسی در طیّ انقلاب صنعتی منتشر خواهم کرد. شرح و توصيف‏هایی که در اين متن به دست داده‏ام در معرض خطرهای معمول چکيده‏نويسی است و خواننده‏ای را که در وهله‏ی نخست علاقه‏مند به خود واژه‏هاست باید به رساله‏ی پيش‏گفته ارجاع داد که شواهد تازه‏ای به مراجع موجود می‏افزايد.

هنگامی که این کتاب زير چاپ بود، مسیرهایی را به بررسی گرفتم که در طیّ آن‏ها آثار بعدی در اين حوزه می‏توانند در خطّ سیری سودمندتر حرکت کنند و ذکر اين مسیرها را در اين جا سودمند يافتم.  نخست، چنين می‏نمايد که ما از مسیرهای گوناگون به نقطه‏ای رسيديم که، در آن، در واقع، نظریّه‏ی کلّی جدیدی از فرهنگ می‏تواند به دست آيد. در اين کتاب کوشيده‏ام اين سنّت را روشن سازم امّا محتمل است که بتوان از اين جا تا تصريح کامل اصول، کار را ادامه داد و نظریّه‏ی فرهنگ را به منزله‏ی نظریّه‏ی روابط میان عناصر در شيوه‏ی کلّی زندگی مطمح نظر قرار داد. هم‏چنین، بر اين پایه، نياز داريم که به بررسی مفهومی از يک فرهنگِ در حال گسترش و فرايندهای پر طول‏وتفصيل آن بپردازيم. زیرا راست است که در فرهنگ در حال گسترشی به سر می‏بریم، ولی با اين همه به جای آن که بکوشیم ماهیّت و شرايط اين فرهنگ در حال گسترش را دريابيم، بسياری از توش‏و‏توان خود را صرف دريغ خوردن بر اين واقعیّت ]فرهنگ در حال گسترش[ می‏کنيم. به گمان من، ميزان چشم‏گیری از بازنگری واقعیِ ناظر بر تاريخِ فرهنگیِ پذیرفته‏شده‏ی ما در مسايلی چون سوادآموزی، پايه‏های آموزشی و مطبوعات لازم و مبرم است. ما هم‏چنين به بررسی‏های مفصّل در مسایل اجتماعی و اقتصادیِ گسترش فرهنگیِ کنونی به عنوان وسيله‏ای در جهت يک سیاست عمومیِ درخورْ نياز داريم. سرانجام در زمينه‏ی ويژه‏ی نقد ممکن است بتوانيم روش‏های تحلیل خود را در ارتباط با بازتعريف‏هایی از فعاليّت و ارتباط خلّاق گسترش بخشيم که انواع گوناگون پژوهش اين گونه بازتعريف‏ها را ممکن می‏سازد. تمامی اين کار دشوار خواهد بود، ولی شايد درک بافت واژگان کنونی ما در زمينه‏ی اين مسایل یاری‏رسان باشد، مسایلی که اين کتاب کوششی در جهت طرح آن‏هاست.

بخش‏هایی از اين کتاب پيش از اين به صورت‏های ديگر در مقاله‏هایی درباره‏ی نقد و دانشگاه‏ها و نشريه‏ی چپ انتشار يافته است.

 ر. و.

 

درآمد

در واپسين دهه‏های سده‏ی هجدهم و در نيمه‏ی نخست سده‏ی نوزدهم، شماری از واژه‏ها، که اکنون دارای اهميّت اساسی ‏اند، نخستين بار به کاربرد انگليسی عمومی- يا در جایی که اين واژه‏ها پيش از اين عموماً در زبان کاربرد داشتند- راه يافتند و معناهای تازه و مهمّی يافتند. واقعیّت این است که الگوی کلّی‏ای از دگرگونی در اين واژه‏ها در کار است و اين الگو را می‏توان به منزله‏ی نوع خاصّی از نقشه به کار گرفت که به وسيله‏ی آن اين امر ميسّر می‏شود که بتوان بار ديگر به آن دسته از دگرگونی‏های فراخ‏دامن‏تر در زندگی و انديشه نظر کرد که اين دگرگونی‏ها در زبان آشکارا بدان‏ها دلالت دارند.

پنج واژه عبارت از پنج نکته‏ی کليدی‏اند که اين نقشه را می‏توان از آن‏ها برگرفت.  اين پنج واژه به این شرح ‏اند: صنعت، دموکراسی، طبقه، هنر و فرهنگ. اهميّت اين واژه‏ها در ساختارِ مدرنِ معناهایِ ما آشکار است. دگرگونی‏ها در کاربرد اين واژه‏ها در دوره‏ی حسّاس کنونی گواهی است بر دگرگونی کلّی در راه و روش‏های ويژه‏ی انديشيدن ما درباره‏ی زندگی عمومی‏مان، به سخن دیگر اندیشیدن درباره‏ی نهادهای اجتماعی، اقتصادی و سياسی‏مان، هدف‏هایی که اين نهادها برای تجسّم آن‏ها در نظر گرفته شده‏اند، و سرانجام اندیشیدن درباره‏ی روابط با اين نهادها و هدف‏های فعاليّت ما در يادگیری، آموزش و هنرها.

نخستين واژه‏ی مهمّ صنعت است و دوره‏ای که طیّ آن کاربرد صنعت دگرگون می‏شود، دوره‏ای است که ما اکنون آن را انقلاب صنعتی می‏ناميم. صنعت پيش از اين دوره نامی است برای يک صفت انسانی خاصّ که می‏توان آن را به ’مهارت، سخت‏کوشی، پشتکار، جدّیت‘ تعبیر کرد. اين کاربرد واژه‏ی صنعت هم چنان دوام می‏آورد. امّا در واپسين دهه‏های سده‏ی هجدهم، صنعت هم‏چنين به‏معنای چیزی دیگر هم هست؛ این بار صنعت به صورت اسم جمعی برای نهادهای فرآورنده و توليدی ما و نیز برای فعاليّت کلّی اين نهادها در می‏آيد. آدام اسميت، در ثروت ملّت‏ها (1776)، يکی از نخستين نويسندگانی است که اين واژه را به اين سیاق به کار می‏برد، و از روزگار او به بعد گسترش اين کاربرد تضمين می‏شود. واژه‏ی صنعت، با حرف بزرگ که نوشته شود،[1] چيزی فی‏نفسه- نهاد، مجموعه‏ای از فعاليّت‏ها- شمرده می‏شود و نه صرفا صفتی انسانی. در پیِ واژه‏ی کوشا (industrious) که شخص را وصف می‏کند، در سده‏ی نوزدهم، واژه‏ی صنعتی (industrial) پا به عرصه می‏گذارد که به توصيف نهادها می‏پردازد. چنين می‏نمايد که افزايش شتابناک اهميّت اين نهادها نظام تازه‏ای پدید می‏آورد که در دهه‏ی 1830 نخست صنعت‏محوری (Industrialism) ناميده می‏شود. اين امر تا حدودی اذعان به يک رشته دگرگونی‏های فنّاورانه‏ی بسيار مهمّ و تأثیر دگرگون‏کننده‏ی اين دگرگونی‏ها بر روش‏های توليد است. امّا هم‏چنين اين امر اذعان به تأثیر اين دگرگونی‏ها بر کلّ جامعه نيز هست که به همين‏سان دستخوش دگرگونی می‏شود. عبارت انقلاب صنعتی (Industrial Revolution) چنان که بايد بر اين امر صحه می‏گذارد، زیرا اين عبارت که آن را نخستین بار نويسندگان فرانسوی در دهه‏ی 1820 به کار بردند و رفته‏رفته در جريان اين سده مورد پذیرش نويسندگان انگلیسی نيز قرار گرفت، آشکارا بر الگوی قیاس با انقلاب فرانسه در 1789 شکل گرفته است. هم‏چنان‏که آن انقلاب فرانسه را دگرگون ساخت، اين نيز انگلستان را دگرگون کرده است؛ وسايل دگرگونی متفاوت است امّا خودِ دگرگونی به نحوی درخورِ قياس است. دگرگونی، به مدد الگویی از تغییر، جامعه‏ی نو پديد آورده است.

دومین واژه‏ی مهم دموکراسی است که از روزگار یونانيان به منزله‏ی اصطلاحی برای ’حکومت مردم‘ شناخته بوده است، امّا فقط در زمان‏ انقلاب‏های امريکا و فرانسه به زبان انگلیسی عمومی راه می‏یابد. ويکلی در واژه‏های کهن و مدرن می‏نويسد:

تا انقلاب فرانسه دموکراسی هم‏چنان يک واژه‏ی ادبیِ محض بود و از آن پس بود که به صورت بخشی از واژگان سياسی درآمد.[i]

در اين مورد اساساً حقّ با او است. بی‏گمان در ارجاع به امريکا و فرانسه است که نمونه‏ها در پايان سده‏ی هجدهم رفته رفته فزونی می‏یابند و يادآوری اين نکته خالی از فايده نيست که بيش‏ترين اين نمونه‏ها نشان می‏دهند که اين واژه با نگاه منفی به کار گرفته می‏شده است، يعنی در پیوند تنگاتنگ با ژاکوبنيسمِ مورد نفرت یا، به عبارت دیگر، حاکمیّت شناخته شده‏ی انبوه در هم جمعیّت.[2] ممکن است انگلستان از زمان مگنا کارتا یا از زمان جامعه‏ی مشترک‏المنافع يا از 1688 دموکراسی بوده باشد (این واژهْ‏ تعريف‏های مدرن بسيار متعدد دارد)، امّا انگلستان بی‏گمان خودرا دموکراسی نمی‏ناميد. در پایان سده‏ی هجدهم و آغاز سده‏ی نوزدهم، به دموکرات‏ها عموماً به چشم شورش‏انگیزانِ خطرناکِ انبوهِ در هَمِ جمعیّت  می‏نگريستند. همان‏گونه که صنعت و واژه‏های برگرفته از آن چیزی را به ثبت می‏رسانند که ما اکنون انقلاب صنعتی می‏ناميم، دموکراسی و دموکرات نیز در راه‏یابی به گفتار عادی روزمره در زبان انگلیسی تأثیرها و پی‏آمدهای انقلاب‏های امريکا و فرانسه، و نیز مرحله‏ا‏ی قطعی از مبارزه و پيکار را، در داخل کشور انگلستان، برای آن چیزی به ثبت می‏رسانند که ما اکنون آن را نمايندگی دموکراتیک می‏خوانيم.

تاریخ کاربرد صنعت، برای دلالت بر يک نهاد، در حدود 1776 آغاز می‏شود؛ تاريخ دموکراسی، به منزله‏ی واژه‏ای کاربردی، به حدود همان زمان می‏رسد. تاريخِ واژه‏ی سوم، یعنی طبقه، را در مهمّ‏ترين مفهوم مدرن آن می‏توان تا حدود 1772 پی گرفت. پيش از اين تاريخ کاربرد عادی لفظ طبقه، در زبان انگلیسی، به دسته يا گروهی در مدرسه‏ها و کالج‏ها اشاره داشت: ’مکتب‏‏های معمول در منطق و فلسفه‘. تنها در پايان سده‏ی هجدهم است که ساختار مدرن طبقه به مفهوم اجتماعی آن رفته رفته شکل می‏گیرد. نخست طبقات فرودست پدیدار می‏شوند تا به مراتب فرودست بپیوندند که پيش‏تر در سده‏ی هجدهم پدیدار شده بودند. سپس در دهه‏ی 1790 به طبقات بالا (higher classes) می‏رسيم؛ طبقات متوسط (middle classes) و طبقات ميانی (middling classes) بی‏درنگ از پی می‏آيند. طبقات کارگر (working classes) در حدود 1815؛ و طبقات فرادست (upper classes) در دهه‏ی 1820 از راه می‏رسند. پيش‏داوری طبقاتی (class prejudice)، قانون‏گذاری طبقاتی (class-legislation)، آگاهی طبقاتی (class-consciousness)، هم‏ستیزی طبقاتی (class conflict) و جنگ طبقاتی (war class) در سده‏ی نوزدهم در پی می‏آيند. طبقات متوسط فرادست (upper middle classes)، نخستين بار در دهه‏ی 1890 بر سر زبان‏ها می‏افتد؛ طبقه‏ی متوسط فرودست (lower middle class) در سده‏ی ما باب می‏شود.

البته بديهی است که اين تاريخ تماشاییِ کاربرد تازه‏ی واژه‏ی طبقه بر آغاز تقسيم‏بندی‏های اجتماعی در انگلستان دلالت ندارد امّا کاملاً به روشنی از گونه‏ای دگرگونی در خصیصه‏ی اين تقسيم‏بندی‏ها حکایت دارد و باز به همان روشنی گونه‏ای دگرگونی در نگرش به این تقسیم‏بندی‏ها را به ثبت می‏رساند. طبقه واژه‏ای مبهم‏تر از مرتبه (rank) است و محتمل است که اين يکی از دلایل رواج اين واژه باشد. بنابراين، ساختاری که بر اين واژه بنا شد بر پایه‏ی اوضاع و احوال سده‏ی نوزده قوام گرفت: به سخن ديگر، بر پایه‏ی ساختارِ اجتماعیِ دگرگون يافته و احساسات اجتماعیِ تغییر يافته‏ی انگلستانی که دستخوش انقلاب صنعتی بود و در مرحله‏ی قطعی گسترش دموکراسی سياسی به سر می‏برد.

واژه‏ی چهارم، هنر (art)، از جهت الگوی دگرگونی به طرز چشم‏گیری همانند صنعت است. هنر از مفهوم اصلی خود که ناظر بر صفتی انسانی، يعنی ’مهارت‘، بود – در دوره‏ای که با آن سروکار داريم- به صورت نوعی نهاد، مجموعه‏ی فعاليّت‏هایی از يک سنخ معيّن، پديدار شد. پيش از آن هر هنری عبارت بود از هر مهارت انسانی؛ امّا اکنون هنر بر گروه خاصّی از مهارت‏ها، ’هنرهای خلّاق‘ يا ’تخیّلی‘، دلالت داشت. غرض از هنرمند (artist) شخصی ماهر بود، چنان‏که اين معنا از صنعت‏گر (artisan) نیز اراده می‏شد؛ اما اکنون هنرمند فقط به اين مهارت‏های گزيده اشاره داشت. وانگهی، و بسيار معنادارتر، هنر بر نوع خاصّی از حقيقت، يعنی ’حقيقت تخیّلی‘، و هنرمند بر نوع خاصّی از فرد دلالت دارد، چنان که واژه‏های هنری (artistic) و هنرمندانه (artistical) برای توصيف انسان‏ها- که در  دهه‏ی 1840 لفظ‏های جديد اند- اين امر  را نشان می‏دهند. نامی تازه، زيبا‏شناسی (aesthetics)، برای توصيف داوری درباره‏ی هنر يافت می‏شود و اين به نوبه‏ی خود نامی برای نوع خاصّی از فرد، يعنی زيبا‏شناس (aesthete)، پدید می‏آورد. فعالیّت‏های هنری (The-arts)- ادبيات، موسيقی، نقاشی، مجسمه‏سازی، تئاتر- در اين عبارت جدید يک‏جا گرد می‏آيند، چنان که گویی دارای چيزی اساساً مشترک‏اند که آن‏ها را از دیگر مهارت‏های انسانی جدا و متمایز می‏سازد. همان جدایی که میان هنرمند و صنعت‏گر (artisan) پدید می‏آيد، میان هنرمند و صنعت‏کاردستی (craftsman) پا می‏گیرد. نابغه (genius)، از معنای ’مَنِشی ويژه‘ به معنای ’توانایی اعتلا یافته‘ گذر می‏کند و تمایزی ميان نبوغ و استعداد (talent) پدید می‏آيد.  هم‏چنان‏که هنرْݤ هنرمند را به مفهومی جدید پديد آورد و زيبا‏شناسیْ زيبا‏شناس را، نبوغ هم نابغه را پدید آورد تا بر نوع خاصّی از فرد دلالت داشته باشد. اين دگرگونی‏ها که از لحاظ زمانی به دوره‏ی دگرگونی‏های ديگری تعلق دارند که مورد بحث قرار گرفت، دگرگونیِ درخور توجّهی را در مفهوم‏های ناظر بر چيستی و هدف هنر و روابط آن با ديگر فعاليت‏های انسانی و با جامعه به طور کلّی به ثبت می‏رساند.

واژه‏ی پنجم، فرهنگ (culture)، نیز در همان دوره‏ی حسّاس دستخوش دگرگونی می‏شود. پيش از اين دوره، فرهنگ در وهله‏ی نخست به معنای ’گرايش به رشد طبيعی‘ و سپس، بنا بر قیاس، به معنای فرآيند پرورش انسان بود. امّا کاربرد دوم که معمولاً به معنای پرورشِ چیزی بود، در سده‏ی نوزدهم به فرهنگ چونان فرهنگ، یک شئ فی نفسه، دگرگونی پذیرفت. اکنون فرهنگ نخست به معنای ’حالت يا عادت کلّی ذهن‘ گرفته می‏شد که دارای روابط تنگاتنگی با مفهوم کمال انسانی بود. دوم، به معنای ’حالت کلّی بالندگی فکری در جامعه به طور کلّی‘ بود. سوم، به معنای ’مجموعه‏ی کلّی هنرها‘ بود. چهارم، اندکی بعد در همين سده، فرهنگ به معنای ’شيوه‏ی کلّی زندگی، خواه زندگی مادی، عقلی، و خواه معنوی‘ بود. هم‏چنین، چنان‏که می‏دانيم، فرهنگ واژه‏ای بود که يا دشمنی بر می‏انگيخت يا اضطراب.

در ميان تمامی واژه‏هایی که نام برديم، گسترش فرهنگ شايد نمايان‏تر از همه است. در واقع، می‏توان گفت که پرسش‏هایی که اکنون بر معناهای واژه‏ی فرهنگ مترتب‏اند، به طور مستقیم زاده‏ی دگرگونی‏های تاریخی بزرگی هستند که دگرگونی در صنعت، دموکراسی و طبقه به سیاق خود آن را نشان می‏دهند و دگرگونی‏ها در هنر پاسخی دقيقاً مرتبط با آن‏ پرسش‏ها به شمار می‏روند. گسترش واژه‏ی فرهنگ در حکم سندی است درباره‏ی شماری از واکنش‏های مهمّ و مستمرّ به اين دگرگونی‏ها در زندگی اجتماعی، اقتصادی و سياسی، و به خودی خود ممکن است آن را نوعی نقشه‏ی‏ خاصّ دانست که به واسطه‏ی آن می‏توان به کاوش در ماهیّت دگرگونی‏ها پرداخت.

من به اِجمال به بيان امرِ دگرگونی‏ها در اين واژه‏های مهمّ پرداختم. به عنوان زمینه‏ی این واژه‏ها بايد هم‏چنین توجّه خواننده را به شماری از دیگر واژه‏ها جلب کنم که در این دوره‏ی خطیر یا جدید‏اند یا معناهای جدیدی به دست آورده‏اند. برای نمونه، از جمله می‏توان از این واژه‏ها یاد کرد:

ايدئولوژی (ideology)؛ روشنفکر (intellectual)؛ عقل‏گرایی (rationalism)؛ دانشمند (scientist)؛ بشردوست (humanitarian)؛ فایده‏گرا (utilitarian)؛ رمانتيسم (romanticism)؛ ذرّه‏‏باور (atomistic)؛ دیوان‏سالاری (bureaucracy)؛ سرمايه‏داری (capitalism)؛ جمع‏گرایی (collectivism)؛ سودپرستی (commercialism)؛ کمونیسم (communism)؛  مکتبی/ݣݣݣعقيدݣݣتی (doctrinaire)؛ برابری‏خواه (equalitarian)؛ لیبرالیسم (liberalism)؛ توده‏ها (masses)؛ قرون وسطا (mediaeval) و قرون‏وسطا‏گرایی (mediaevalism)؛ کارگر یدی[3] (operative)، صورت اسمی واژه؛ بدویّت (primitivism)؛ پرولتاريا (proletariat)، واژه‏ی تازه‏ای برای ’انبوه در هم جمعیت‘؛ سوسياليسم (socialism )؛ بی‏کاری (unemployment)؛ عوضی و عجیب‏وغریب (cranks)؛ روشنفکرمآب (highbrow )؛ -ایسم‏ها (-isms)؛ و متظاهر (pretentious). در میان واژه‏هایی که در آن هنگام معناهای مدرن رايج کنونی خود را به دست آوردند می‏توان به این اقلام اشاره کرد: کسب‏وکار (business)، به معنای تجارت (trade)؛ معمولی (common)، به معنای عامّه‏ی ناس؛ جدّی، بدعنق (earnest)؛  آموزش (Education) و آموزشی (educational)؛ پیشرفت و ترّقی (getting-on)؛ دست‏ساز (handmade)؛ آرمان‏خواه (idealist)، به معنای خیال‏پرداز؛ پيشرفت (Progress)؛ رده‏پایینی‏ها (rank-and-file)، غیر از امور نظامی؛ اصلاح‏گر (reformer) و اصلاح‏گری (reformism)؛ انقلابی (revolutionary) و انقلابی کردن (revolutionize)؛ مواجب (salary)، در نقطه‏ی مقابل مزد؛ علم (Science)، به معنای علم‏های طبیعی و فیزیکی؛ سفته‏باز (speculator)، مالی؛ هم‏بستگی (solidarity)؛ اعتصاب (strike)؛ حومه‏ (suburban)، به منزله‏ی توصیفی از نگرش‏ها. حوزه‏ای که این دگرگونی‏ها در بر می‏گیرند باز هم حوزه‏ای از دگرگونی کلّی است که عناصر متعددی را در کار می‏‏آورد که ما اکنون بدان به منزله‏ی امری که از لحاظ موقعیّت و احساس به طور مشخّصی مدرن است، اشاره کردیم. وظیفه‏ی ويژه‏ی من آن است که روابط درون این الگوی کلّیِ دگرگونی را شرح دهم.

واژه‏ای که، بيش از واژه‏های دیگر، این روابط را در بر می‏گیرد فرهنگ است، با همه‏ی درهم‏تافته‏گی این مفهوم و ارجاع آن. هدف کلّی من در اين کتاب آن است که این هم‏تافته را توصیف و تحلیل کنم، و شرحی از شکلّ‏گیری تاریخی آن به دست دهم. امّا به دليل گستره‏ی ارجاعِ مفهوم فرهنگ لازم است که هم از آغاز پژوهش را بر پایه‏ای گسترده استوار سازيم. در اصل قصد داشتم که دقیقاً خود را در چارچوب فرهنگ محدود نگه دارم ولی هر قدر اين مفهوم را دقيق‏تر بررسی کردم، دريافتم که بايد حيطه‏ی وظایف‏ام را فراخ‏تر بگیرم زیرا آن‏چه در تاریخ اين واژه، در ساختار معناهای آن، دیدم جنبشی پهناور و کلّی در انديشه و احساس است. اميدوارم بتوانم این جنبش را به تفصیل بازنمایم. به طور فشرده، می‏خواهم پيدايش فرهنگ را به منزله‏ی يک انتزاع و يک مطلق نشان دهم: پيدايشی که، به راه ‏و روشی بسيار پيچيده، دو پاسخ کلّی را در هم ادغام می‏کند. نخست، به رسمیت شناختن جدایی عملیِ فعاليّت‏های اخلاقی و فکری معيّنی از انگیزه‏ی به پيش‏راننده‏ی نوع جدیدی از جامعه؛ دوم، تاکید بر اين فعاليّت‏ها، به منزله‏ی دادگاه استيناف بشری، که باید روندهای داوری اجتماعیِ عملی را برقرار سازد و با این همه خود را به عنوان گزينه‏ای تسکین‏بخش و مایه‏ی تجدید قوا عرضه کند. امّا فرهنگ در هر دو مفهوم پاسخی به روش‏های جدید توليد، صنعت جدید، به تنهایی نبود. فرهنگ فراتر از اين‏ها با انواع تازه‏ای از روابط شخصی و اجتماعی سر و کار داشت: بار دیگر، هم به عنوان به رسمیّت شناختن جدایی عملی و هم به عنوان تاکیدی بر گزينه‏ها. مفهوم فرهنگ ساده‏تر می‏بود اگر تنها پاسخی می‏بود به صنعت‏محوری. امّا فرهنگ هم‏چنین کاملاً آشکارا پاسخی به تحوّلات سیاسی و اجتماعی جديد، پاسخی به دموکراسی بود. افزون بر آن، در ارتباط با نکته‏ی اخیر، فرهنگ پاسخی پيچيده و ريشه‏ای به مسایل جدید طبقه‏ی اجتماعی است. وانگهی، در حالی‏که این پاسخ‏ها موقعیّت را در حيطه‏ی بیرونی معیّنی که مورد بررسی قرار گرفت، مشخّص می‏کنند، هم‏چنین در تکوین معناهای فرهنگْ ارجاعی آشکار به حيطه‏ای از تجربه‏ی شخصی و به ظاهر خصوصی دارد که به طرز چشم‏گیری بر معنا و عمل هنر اثر می‏گذارد. اين‏ها نخستین مرحله‏های ضابطه‏بندی مفهوم فرهنگ‏اند ولی گسترش تاریخی آن نیز کم‏اهمیّت‏تر نيست، زیرا به رسمیت شناختن مجموعه‏ی جداگانه‏ای از فعاليّت‏های اخلاقی و فکری، و عرضه‏ی گونه‏ای دادگاه استيناف بشری، که معناهای آغازین اين واژه را در بر می‏گیرد، به هم می‏پیوندند و به  حکم پافشاری فزاينده‏ی کلّ يک شيوه‏ی زندگی، نه تنها به عنوان مقیاسی از صداقت بلکه به عنوان شيوه‏ی تفسیر تمامی تجربه‏ی مشترک ما خود دگرگون می‏شوند و در این تفسیر جدید شیوه‏ی زندگی را دگرگون می‏کنند. در آن هنگام غرض از فرهنگ حالت يا عادتی ذهنی یا مجموعه‏ای از فعاليّت‏های فکری و اخلاقی بود، ولی اکنون هم‏چنین غرض از آن کلّ يک شيوه‏ی زندگی است. این تحوّل، مانند هر يک از معناهای اصلی و روابط ميان آن‏ها، تصادفی نیست، بلکه کلّی و عمیقاً معنادار است.

پس حيطه‏ی اختیارات من نه تنها تمیز دادن معناها بلکه مرتبط کردن این معناها به خاستگاه‏ها و تأثیرات‏ این معناها است. می‏کوشم اين کار را نه با بررسی يک رشته از مسایل منتزع شده بلکه با سلسله‏ای از گفته‏های افراد انجام دهم. نه تنها، به حکم خلق‏وخو و آموزش،  در اين نوع گفته‏هایی که به تأیید شخص می‏رسد معنای بيش‏تری می‏یابم تا در دستگاهی از انتزاعات معنادار؛ بلکه هم‏چنین، در مضمونی از این دست، خود را به بررسی زبان واقعی متعهّد احساس می‏کنم. به سخن دیگر، تعهّد من به واژه‏ها و زنجیره‏هایی از واژه‏هاست که مردان و زنان خاصّ در کوشش برای معنا بخشيدن به تجربه‏ی خود آن‏ها را به کار می‏گیرند. راست است که من به ويژه علاقه‏مند به تحوّلات کلّی معنا در زبان‏ ام و اين تحوّلات، همواره، چیزی بيش از امری شخصی ‏اند. ولی، به عنوان روش پژوهش، تصمیم نگرفتم موضوع‏های معیّنی را فهرست کنم و خلاصه‏هایی از گفته‏های خاصّ درباره‏ی این موضوع‏ها گرد آورم، بلکه فقط (به جز استثناهای خاصّ) توجّه‏ام را به انديشه‏وران خاصّ و گفته‏های واقعی‏شان معطوف داشته‏ام و کوشیده‏ام آن‏ها را بفهمم و ارزش‏گذاری کنم. چارچوب این پژوهش کلّی است، امّا روش، به تفصیل هر چه بیش‏تر، عبارت است از بررسی گفته‏ها و کوشش‏های فردی واقعی.

در بخش نخست، تنی چند از انديشه‏وران سده‏ی نوزدهم را مورد بررسی قرارخواهم داد که از آن ميان بسیاری (اگر نه همه) برای خواننده‏ی آگاه آشنا هستند، امّا شاید روابط‏شان،‏ و چه بسا معناهای خاصّ‏شان، را از این ديدگاه بتوان در پرتوی تا حدودی متفاوت نگریست. سپس، و به اختصار بيش‏تر، به نويسندگان معیّنی در اواخر سده‏ی نوزدهم و اوايل سده‏ی بیستم خواهم پرداخت که از دید من نوع خاصّی از دوره‏ی فترت را شکل می‏دهند. سپس، در بخش سوم، در کوششی برای آن که ساختار معناها، و زبان مشترک در اين مسایل، را کاملاً معاصر کنم، به بررسی پاره‏ای از نویسندگان و انديشه‏وران سده‏ی خودمان می‏پردازم. سرانجام، در بخش نتيجه‏گیری، حکم خودم را درباره‏ی جنبه‏ای از این تجربه‏ی مشترک اقامه می‏کنم: در واقع، نه به عنوان حکمی درباره‏ی سنّت بلکه به منزله‏ی کوششی برای گسترش این حکم در جهت معناها و ارزش‏های معیّن.

حيطه‏ی تجربه‏ای که این کتاب به آن اشاره دارد، از لحاظ روش، دشواری‏های خاصّ خود را پدید می‏آورد. با اين همه، این دشواری‏ها در جریان واقعی پژوهش به نحو بهتری مورد ارزیابی و داوری قرار می‏گیرند. شاید ‏بايد بگویم که انتظار دارم که این کتاب بحث‏انگیز از آب درآيد؛ نه از آن رو که کتاب را به خودی خود برای بحث و نظر نوشتم بلکه از آن رو که هر پژوهشی از این دست مستلزم مباحثه و طرح کردن ارزش‏هاست که خود کاملاً به درستی موضوع تفاوت‏هایند، و چه بسا بر آن چیزی تأثیر می‏گذراند که ما، بنا بر عادت، آن را واقعیّت‏های شناخته‏شده می‏ناميم. در هر حال، شادمان خواهم شد اگر به هر صورت پاسخ بگیرم زیرا در حال کندوکاو در زبان مشترک‏مان- مسایل مربوط به عُلقه‏ی مشترک‏مان- هستم، و هنگامی که به چه‏گونگی وضع کنونی امور می‏پردازیم عُلقه‏ و زبان جاری‏مان نمی‏تواند بيش از اين زنده و پر طراوت باشد.

 

[1]. در زبان انگلیسی برای آغاز کردن واژه‏ها با حرف بزرگ قاعده‏هایی وجود دارد؛ یک قاعده آن عبارت از این است که بخواهند تأکیدی یا تمایز خاصّی بر معنای مورد نظر قایل شوند.

[2]. mob ، گروه مردم از هر جنس؛ اوباش (منتهی‏الارب)، مردم غوغا، رجّاله‌ها.

[3]. هر کارگری که در صنعت تولیدی، با ماشین و غیر آن، کار می‏کند و به تفکیک از کار در کارخانه‏ی اتوماتیک که هیچ کارگرِ انسانی (human operative) در آن کار نمی‏کند.

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “فرهنگ و جامعه”