اقیانوس نهایی : کتاب سوم از مجموعه اقیانوس نهایی : پرندگان خبیث

دانیال حقیقی

این صدای خود ماست که کتاب‌ها را می‌نویسد. این که ما با خودمان حرف بزنیم ما را می‌نویسد. تمام کتاب‌ها، تمام شاهکارهای ادبیات، در واقع شاهکارهای برقراری ارتباط یک نفر با خودش است. این‌ها را یکبار گفتم و حالا دارم تکرار می کنم . کتاب شکل دیگری از مکالمه را پیشنهاد می‌کند: این که یک نفر با دیگری دارد صحبت می‌کند اما فقط صدای یک نفر است که مدام در کشاکش افتاده. معجزه‌ی تخیل، این است که ما می‌توانیم با خودمان وقت بگذرانیم در یک تنهایی غبطه برانگیز.

8,500 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

وزن 200 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

دانیال حقیقی

نوع جلد

شومیز

SKU

99179

نوبت چاپ

اول

شابک

978-600-376-175-9

قطع

رقعی

تعداد صفحه

96

سال چاپ

1396

موضوع

رمان ایرانی

وزن

200

تعداد مجلد

یک

در آغاز کتاب پرندگان خبیث می خوانیم :

 

فهرست

مادر قلب اتمی جنون 9

بازگشت به کودکی 23

قصرالفصل یا صورت سایه‌ها 33

با خودت حرف بزن،  هر طور که می‌خواهی فقط باقی قصه را بنویس 43

گوزن شمالی و معلم ادبیات 53

هفت خطابه 61

آخرین شب طولانی ارس 81

 

مادر قلب اتمی جنون

باید گفت هورا. باید فریاد زد هورا.

متر و میزان امروز، یعنی سنگ محک برای یک اثر هنری، جنون انسانی موجود در آن است. چرا که جنون فضایی است برای ضدجمعی بودن، سیاسی نبودن و به شکلی متناقض آزاد بودن در انزوایی فردی. مد فکری این روزها، مد فکری روشنفکران و داستان‌نویسان و مدعیّان ادبیات، مدی است تمامیت‌خواه، پدرسالار و سلسله‌مراتبی که نیاز‌دارد قدرتش را نشان دهند. قدرتی که خریداری هم ندارد. روشنفکری و ادبیات این روزهای ما آن مدنیت شکوهمند دولت‌شهری و یونانی را ندارد. فقط و فقط مدعی آن است و فقط الگوی پوسیده‌ی افلاطونی از آن برجا مانده. درچنین فضایی سیاست‌هایی باید وارد رمان فارسی شود تا بتواند به آن معنایی که زمانی مد نظر آزادی‌خواهان دوران بود، بستر رشد آزادی انسان باشد، در فضایی بسته که فقط ترتیب قرار گرفتن مطالب را برایت چک می‌کنند و کارنامه‌ای برایت تنظیم می‌کنند. سیاست این متن، بخشی از این جنون است که در سمت دیگرش آزادی را می‌جوید، سیاستی که بخش مهلک، خودویران‌کننده و غضبناک آن را هم تشکیل می‌دهد. درست مثل وضعیت روانی شخصیت‌های کتاب. با این پیشگفتار غیرمرسوم، کتاب سوم از سهگانهی اقیانوس نهایی شروع می‌شود؛

 

آفتاب طلایی مرده بود یک روز مانده به پایان همه چیز، فقط روشنای آبی آفتاب آبی از دماغه‌ی آن بالا می‌تابید. نور طلایی آن روز، دیگر زمین را روشن نکرد، اما ایران با چشم‌های اتمی‌اش دید که کسی از این اتفاق حیرت نکرد. بیشتر از آن، حتی هیچ‌کس به بالا نگاه نمی‌کرد. همه سراسیمه، با روشن شدن هوا، با پاشیده شدن رنگ آن  نور آبی بر خیابان‌ها و ساختمان‌ها، با بار و بنه‌شان از زنبورک‌خانه‌ها و محله‌ها بیرون می‌زدند و سیل جمعیت به سمت قطارهای مملو از آدم سرازیر می‌شد. ایران بالای یک برج بلور ایستاده بود، به سوی دیگر تهران نوین، این شهر بیکران اقیانوس‌آسا نگاه کرد. جاده‌ها و خیابان‌ها همه مملو از ماشین و آدم‌های آشفته و عصبی. ایران چشم‌هایش را روی برج‌ها زوم کرد، ساکنان برج‌ها هم باشتاب از برج‌ها خارج می‌شدند، با چمدان‌ها وکیف‌ها و یادگاری‌هایشان، با کتاب‌هایی زیر بغل، شاید آلبوم‌های عکس… سوار ماشین‌ و اتوبوس و موتورسیکلت می‌شدند، کلاه ایمنی بر سرمی‌گذاشتند و به دل ترافیکی می‌زدند که انگار هیچ‌وقت قرار نبود تکان بخورد. کم‌کم دود آبی پایین آمد و همه چیز در مهی رقیق، حالتی جادویی پیدا کرد، حزن ارس بود یا چیز دیگر، ذهن‌ها را در خود می‌کشید و فضا را هم آبی و تیره و تاریک می‌کرد، مثل روزهایی که ابری چندلایه تمام آسمان شهر را می‌پوشاند. ایران نفس کشید، خنکای آفتاب آبی مخات مکانیکی‌اش را خنک کرد. ساعت بزرگ شهر که روی دروازه‌ی تمدن اعلی نصب شده بود، هفت بار نواخت. ایران زیر لب با خودش گفت بالاخره زمانش رسید؛ موقعش رسیده بود باید اطلاع می‌دادم، باید برای روزنامه پیام آماده‌باشی می‌فرستادم… خندیدم با خودم فکر کردم که اینجا هم شوخ‌طبعی که از پرنده به من ارث رسیده کار خودش را می‌کند. گجتی کوچک را که روی دستم بسته بودم جلوی صورتم گرفتم و دکمه‌ی قرمز را فشار دادم؛

دکمه‌ی قرمز با صدای “تِک” آرام جا رفت و ایران به ردیف بمب‌های ساعتی که پای زندان بتنی پرنده کار گذاشته شده بودند فکر کرد  که شروع می‌کردند به شمردن معکوس یازده‌ساعت، عقربه‌ها را تصور کرد که داشتند معکوس یازده ساعت را برمی‌گشتند تا انفجار حصر پرنده. ایران از آن بالا به سمتی نگاه کرد که با مرسل از پیش مشخص کرده بودند، روی تپه‌ای از آشغال‌ها، جایی در لبه‌ی شهر، جایی که قبلاً محدوده‌های سبز نامیده می‌شد. چند لحظه‌ انتظار کشید، بعد باریکه‌ای از دودی غلیظ به هوا بلند شد، قلب اتمی‌ ایران به تپش افتاد. چشم چشم کرد و دید طبلچی‌ها بالای تمام برج‌ها را پر کرده‌اند، دستش را بالا برد و ناگهان صدای هلهله‌ی طبل‌ها با آسمان بلند شد: دام‌دام‌، دام‌دام، دام‌دام‌دام، دام‌دام‌، دام‌دام…

بوقچی‌ها در بوق‌هایشان جیغی کرکننده دمیدند، بعد صدای هو‌هویی مهیب از زنبورک‌خانه‌ها بلند شد، از حاشیه‌ها، از لبه‌ها… سیل مهاجران به آن بالا به تکاپو افتاد، همه چیز از وحشت سرعت گرفت، ترافیک تکانی خورد و روان شد. صدا لحظه‌به‌لحظه‌ مهیب‌تر می‌شد، ایران باز چشم‌های اتمی‌اش را روی ترافیک شهر زوم کرد، شروع کرد با صدای هم‌همه‌ی زنبورک‌خانه‌ها دم گرفتن: «هو‌هوووو. هووو هوووو.»

ایران پهپادش را روشن کرد؛ ملخک به چرخش افتاد و من را از روی برج بلند کرد تا دل آسمان. از آن بالا همه‌چیز شکل نقشه‌ای بود که جان گرفته. همه چیز مثل نقطه‌هایی لرزان به سمت ایستگاه فضایی بنیاد سیروس در حرکت بود، اما من آن بالا فقط صدای سو‌ت باد را می‌شنیدم که در گوش‌هایم می‌پیچید.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “اقیانوس نهایی : کتاب سوم از مجموعه اقیانوس نهایی : پرندگان خبیث”