مدرسه زیبایی کابل

دبورا رودریگز

شهره میرعمادی

آن هنگام که «انسان غربی» در دل جامعه ای شرقی سکنا می گزیند، جهان شرق در ذهنش چه معنایی می تواند داشته باشد؟ نویسنده مدرسة زیبایی کابل زنی است آرایشگرکه ضمن آرایش و آموزش زنان افغان، از نحوه زیست و خوشی و ناخوشی های ما شرقی ها سخن می گوید. گرچه نویسنده ای که از قلب فرهنگی متفاوت پا به افغانستان گذاشته، هرگز نمی تواند از درون به فرهنگ میزبان نگاه کند، ولی شرح او از مصائب و سختی های جامعه افغانستان، دریچه ای است از بیرون که می تواند ما را با نحوه نگرش و جهان بینی «آنها» آشنا سازد.

185,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

دبورا رودریگز ، شهره میرعمادی

نوبت چاپ

اول

شابک

978-600-376-422-4

تعداد صفحه

366

سال چاپ

1398

وزن

350

قطع

رقعی

گزیده ای از متن کتاب ‎

کتاب مدرسه زیبایی کابل نوشتۀ دبورا رودریگز ترجمۀ شهره میرعمادی

فصل اول

ساعت هشت صبح است و سر و کلۀ مشتری‌ها کم‌کم پیدا می‌شود. یکی‌یکی وارد می‌شوند. اگر هر روز دیگری بود، من الآن در خواب ناز بودم، یا داشتم در دلم به خروس همسایه که باز هم سحر مرا بیدار کرده بود بد و بیراه می‌گفتم. شاید غرغرم از سر و صدای گاری سبزی‌فروشان دوره‌گرد بود که سۀ صبح بیدارم کرده بودند. اما امروز روز خواب نیست، روز نامزدی روشنه است و من از همین الآن حاضر و آماده سر کار هستم. تا همین‌جا چهار سیگار دود کرده‌ام و دو فنجان بزرگ قهوه خورده‌ام. مسئول آشپزخانه هنوز نیامده و من ناچار خودم دست‌به‌کار شدم. فکر نکنید کار ساده‌ای بود، حتی هنوز آب جوش آوردن را یاد نگرفته‌ام. این کار در افغانستان به مهارت و اطلاعات به‌روز  نیاز دارد. هر وقت مجبور شوم خودم چیزی حاضر کنم، باید کنار همۀ شعله‌های اجاق، کبریت روشن بگذارم و با حفظ فاصله، گردونه‌ها را امتحان کنم. فاصله بگیرم تا وقتی یکی از  آنها  که با انفجار جریان گاز روشن می‌شود مرا نسوزاند. بعد کتری را روی شعله می‌گذارم و در دلم دعادعا می‌کنم که‌ آن ظرف که آب را از آن برداشته‌ام حاوی آب آشامیدنی بوده باشد و اگر نبوده باکتری‌های آن با جوشیدن از بین بروند.

اول از همه مادرشوهر می‌رسد. جلو می‌روم و به رسم خوش‌آمدگوییِ افغان‌‌ها دست یکدیگر را می‌گیریم و سه‌ بار گونه‌های هم را می‌بوسیم. روشنه پشت سر اوست: شبح کوچک آبی‌رنگی در حجاب سنتی افغانی. سرتاپایش پوشیده است. فقط جلوی چشمانش قسمتی توری‌دوزی‌شده دارد که اجازه می‌دهد دید محدودی به دنیای بیرون داشته باشد. اما توری روی دماغش جمع شده و دید او را بسته. این است که موقع ورود سکندری می‌خورد. می‌خندد. توی آن پارچۀ مواج گیر افتاده، با دست‌هایش بال‌بال می‌زند تا آنکه تعادلش را حفظ کند. خواهرشوهرها به کمکش می‌روند و او را به اتاق می‌آورند. اینجا روشنه حجابش را با یک حرکت درمی‌آورد و روی یکی از سشوارها آویزان می‌کند.

به فریاد می‌گوید: «وای، انگار به دوران طالبان برگشته بودم»، چون او از دوران طالبان به بعد، یعنی از سال ۲۰۰۱، هرگز برقع نپوشیده بود. روشنه معمولاً لباس‌هایش را خودش می‌دوزد. ساری‌ها و شلوارقمیص‌های خیلی قشنگ و اغلب در زمینه‌های یاسی و گل‌بهی، سبز لیمویی و زنگاری برای خود می‌دوزد. لباس‌های خوش‌رنگش، به‌خصوص در زمینۀ سراسر خاکستری شهر کابل و یا حتی در جمع‌های بزرگ بین زنان دیگر با لباس‌های تیره و بی‌روحشان، چون زیبایی رنگین پروانه‌ای به چشم می‌آید. اما امروز، در رعایت سنت‌های روز عروسی و نامزدی برقع به تن کرده است. امروز صبح او، در خانۀ پدری، زیر این پوشش خود را فروبرده و اینجا آمده تا شش ساعت دیگر در پوشش سنگین دیگری از سایۀ چشم غلیظ، مژه‌مصنوعی‌هایی به بزرگی بال پرستوها، موهایی بی‌حرکت و پرحجم چون موهای مجسمه‌های یادبود و لباسی پرزرق‌وبرق‌تر از چرخ و فلک‌ها دوباره ظهور کند. در امریکا مردم چنین ظاهری را فقط بر ملکه‌های کارناوال‌ها می‌بینند. در افغانستان، به دلایلی که من هیچ نمی‌فهمم، اینچنین آرایش‌ها نمایه‌ای است که بکارت عروس را اعلام می‌کند.

آشپز پشت سر خانم‌هاست و به دنبال او، توپکای، بصیره، بهار و بقیۀ آرایشگران هم می‌آیند، با عجله داخل می‌شوند و روسری‌های خود را بر‌می‌دارند تا با هم سرخوشی خنده و غیبت و کار سخت امروز را شروع کنیم. باید از هفت‌خوان تبدیل روشنۀ بیست‌و‌یک‌ساله به یک عروس تمام‌عیار افغانی سربلند بگذریم. نرخ چنین کاری در بیشتر آرایشگاه‌های کابل حدود دویست‌وپنجاه دلار، یعنی تقریباً به اندازۀ نیمی از درآمد سالانهٔ متوسط یک افغانی است. اما روشنه شاگرد من بوده است و من را، با اینکه بیشتر از بیست سال از او بزرگ‌ترم، بهترین دوست خود می‌داند. او اولین و بهترین دوست من در افغانستان است و صمیمانه دوستش دارم. به این جهت، آرایش او امروز تنها یکی از هدایایی است که از من خواهد گرفت.

پیرایش را شروع می‌کنم و می‌بینم که پیشاپیش از دردی که خواهد کشید صورتش در هم رفته است.

به شوخی به او می‌‌‌گویم: «خوب، خودت در خانه کارهایت را می‌کردی و می‌آمدی!» و بقیه می‌خندند. واقعاً هم بسیاری از نوعروسان کابل، چه از شرمشان باشد چه از ترس، این مشقت را که سنت بر گردن آنها می‌گذارد در خانه‌های خود و گاهی به روش‌های بسیار ابتدایی و دردناک می‌گذرانند. هر جا باشد و با هر روشی، در هر حال بی‌رحمانه دردناک است.

توپکای سر‌به‌سرش می‌گذارد و می‌گوید: «لااقل می‌توانی دلت را خوش کنی که این سنت برای داماد هم هست.» دخترها از تصور سر و کله زدن داماد با بدن خودش ریز‌ریز به خنده افتادند.

روشنه با صدایی رنجیده و پرشکوه می‌گوید: «ولی آنها فقط با تیغ موها را می‌زنند» و بلافاصله قرمز می‌شود و نگاهش را به زیر می‌اندازد. می‌دانم که نمی‌خواهد مادرشوهرش فکر کند او، هنوز هیچی نشده، به شوهر آینده‌اش، که هنوز او را حتی ندیده است، ایراد می‌گیرد. نمی‌خواهد هیچ بهانه‌ای به‌ دست او بدهد. و وقتی بالأخره سرش را بلند می‌کند و مرا نگاه می‌کند، در پس لبخندش دلشورۀ او را احساس می‌کنم.

اما مادر داماد، انگار متوجه حرف او نشده باشد، سرش گرم پچ‌پچ کردن با یکی از دخترانش بوده است. وقتی دوباره به روشنه نگاه می‌کند، نگاهش ناراضی نیست، بلکه مالکانه و پرغرور است.

مادر داماد روشنه را برای پسر خود انتخاب کرده است. در آن وقت روشنه کمی بیشتر از یک‌سال بود که از مدرسۀ آرایشگری فارغ‌التحصیل شده بود و آرایشگاه خودش را داشت. پیش‌تر یکی از اقوام دور او برای فر کردن موهایش به آرایشگاه روشنه رفته بود. تحت تأثیر زیبایی و دل و جرئت دختر جوان قرار گرفته بود که برای پشتیبانی خانوادۀ خود که از دست طالبان فرار کرده و در پناهندگی در پاکستان زندگی می‌کردند کار می‌کرد. بیرون از آنجا، دور و اطراف هم هر چه دربارۀ او شنید خوشایندش بود.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب مدرسه زیبایی کابل نوشتۀ دبورا رودریگز ترجمۀ شهره میرعمادی

کتاب مدرسه زیبایی کابل نوشتۀ دبورا رودریگز ترجمۀ شهره میرعمادی

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مدرسه زیبایی کابل”