محبوس پواتیه

آندره ژید

ترجمۀ شورا وحدتی

این کتاب یکی از متفاوت‌ترین نوشته‌های ژید است، زیرا می‌کوشد خود را به نفع واقعیت حذف کند، او شاهدی توانمند است که می‌خواهد مجدانه به نفع حقیقت نهفته در واقعیت جاری در دو پرونده قضایی دادگاه «روان» خودش را کنار بکشد. مادری دختر بیست و پنج ساله، سالم و هوشیارش را در اتاقی تاریک و نمور حبس کرده و پسری معصوم و آرام که از کودکی در مزارع کارگری می‌کرده به ناگاه ارباب و همه اعضای خانواده‌اش را به قتل می‌رساند. به راستی چه کسی یا چه کسانی در این دو فاجعه غریب مقصرند و چگونه می‌توان بی هیچ قضاوتی صرفاً مشاهده کرد.

 

90,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آندره ژید, شورا وحدتی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

تعداد صفحه

135

سال چاپ

1402

موضوع

ادبیات فرانسه

وزن

200

کتاب محبوس پواتیه نوشتۀ آندره ژید ترجمۀ شورا وحدتی

گزیده ای از کتاب

پیشگفتار

در امضای این اثر تردید دارم، زیرا در روایتی غیرشخصی، تنها نگرانی‏ام این بود که حضور خود را در ارائۀ اسنادی که جمع‏آوری کرده‏ام، کمرنگ کنم. در بخش نخست این کتاب، تصویری از ماجرایی عجیب که در سال ۱۹۰۱ رخ داد، در درامی مستتر به نام «محبوس پواتیه» ارائه می‏شود.

در خیابانی آرام به نام موناکا[1]، کوچۀ ویزیتاسیون[2]، خانه‏ای بود که خانواده‏ای بورژوا و خوش‏نام در آن ساکن بودند. خانم باستین متولد شارترو[3]، از تبار بزرگ اشرافی پواتو[4]، به همراه پسرش آقای پیر[5] باستین، بخشدار سابق شهر، در این خانه زندگی می‏کردند.

خانم باستین دوشارتروی 75ساله، سال‏ها با همسرش که رئیس سابق دانشکدۀ ادبیات استان بود، در همان خانه زندگی کرده بود. پسرش که در مقایسه با او خلق‏وخوی آرام‏تری داشت، پس از ازدواج با دختری اسپانیایی به پواتیه بازگشت و در ساختمانی روبه‏روی منزل مادرش ساکن شد.

فرد سوم این خانواده، دختری به نام ملانی، تا ۲۵سالگی با روحیه‏ای خوب و شاد در اجتماع دیده شده بود، اما ناگهان ناپدید شد. خانواده‏اش می‏گفتند او بیماری روانی دارد. خانم باستین دوشارترو ابتدا او را در خانۀ سلامت بستری کرد، اما آن‏طور که خود می‏گوید، از روی فداکاری، با هزار نذرونیاز، به یاری خدمتکار پیرش او را به خانه برگرداند و در پس کرکره‏های بستۀ اتاقی اندوه‏بار، که هیچ‌کس از آستانۀ آن عبور نمی‏کرد، محبوسش کرد و به شیوه‏ای بسیار مستبدانه از او مراقبت کرد.

خدمتکار پیر، خانم رنارد[6]، چهل سال در خدمت رئیس خود مانده بود. شش سال پیش، به درخواست آقای پیر باستین، که حق هم‏خونی داشت، لقب «دی شارتو» را، که نوعی مدال از انجمن مشوقان نیکان و پاداشی برای تجلیل از خدمتکار پیر و ارباب‏های بافضیلتش بود، از آنِ خود کرد. خانم رنارد درگذشت و کنیزان جدیدی وارد این خانۀ عجیب شدند که یک پنجرۀ آن همیشه قفل و کرکره‏هایش بسته بود. گاهی نیز صدای گریه‏های خفه و دوری را می‏شنیدند که از پس دیوارهای این اتاق می‏آمد.

سرانجام، یکی از خدمتکاران این خانۀ تاریک سربازی نیرومند، که بهتر از کار با سرنیزه و تفنگ می‏توانست وسایل را با دستمال گردگیری کند و برق بیندازد، به آنجا آمد. او برخلاف خانم رنارد که اختیارات کمی داشت، می‏دانست نوشتن نامه‏ای بی‏نام‏ونشان نویسندۀ آن را به خطر نمی‏اندازد. پس نامه‏ای نوشت و به ادارۀ پلیس ارسال کرد. دادستان که با پلیس نه‏چندان‏کنجکاو پواتیه کار می‏کرد، از این نامه دریافت که ملانی باستین دیوانه نیست و ۲۴ سال است در انزوا، تاریکی مطلق و تقریباً بدون غذا، در اتاقی با کرکره‏های قفل‏شده و پر از زباله‏، حشرات موذی، کرم‏ها و موش‏ها زندگی می‏کند.

چند کارمند دادگستری که بسیار به خانوادۀ باستین ارادت داشتند، سرانجام مداخله کردند، به آنجا رفتند، به‏سختی به خانه راه یافتند و در غباری غلیظ، موجود مفلوکی را در نکبت یافتند.

اما او برای چه حبس شده بود؟

زمزمۀ مردم شهر پواتیه این بود که خانم ملانی باستین که ثمرۀ عشق بود، تا ۲۵سالگی شادمانه و سرشار از شور زندگی در جامعه حضور داشت، اما خانواده‏اش این دختر بیچاره را به‏ خاطر آنچه جامعه مذموم می‏دانست، مجازات و سرکوب کردند. خانم باستین شریف برای آنکه دخترش حرفی نزند، در را به رویش بست و در این سکوت پسر شایسته‏اش نیز همراهی‏اش کرد. ملانی بیچاره در این اتاق ۲۴ سال مرگ را زندگی کرده بود.

این درامی وحشتناک است؛ درامی از تعصبات، درامی از فضیلتی رقت‏انگیز، فضیلتی که بر مبنای قراردادهای شنیع اجتماعی است. آنچه که حتی آن را نفرت‏انگیزتر می‏‏کند پستی و بزدلی شاهدانی است که یک ربع ‏قرن، به شکل قهرآمیزی، تنها برای آنکه مبادا ضرری به آنها برسد، سکوتی سهمگین کرده بودند.

درست است که اختیارْ هنوز هم نوعی فضیلت است، ‏اما این فضیلت در ماجرای مذکور ناجوانمردانه و آزاردهنده شکل گرفته است؛ ۲۴ سال جنایت بی‏رحمانۀ بیوۀ باستین با همدستی پسرش که زمانی معاون بخشدار بود.

در لحن این مقاله می‏توان انعکاسی از خشم و عصبانیتی را دید که افکار عمومی آن زمان را برمی‏انگیخت. چگونه این ماجرای شیطانی که گناه خانم باستین و پسرش در آن مشهود است، به برائت از متهمان منجر می‏شود؟ این همان چیزی است که با خواندن این کتاب درمی‏یابیم.

 

 

 

 

بخش نخست

در ۲۲ مه ۱۹۰۱، دادستان کل شهر پواتیه نامه‏ای بی‏نام‏و‏نشان به تاریخ ۱۹ مه، به این مضمون دریافت کرد:

 

«جناب آقای دادستان؛

ضمن عرض احترام، مایلم واقعیتی غریب را دربارۀ خانمی جوان اعلام کنم که 25 سال است در ‏خانۀ خانم باستین، در آشغال‌دانی مشمئزکننده‏ای، محبوس است و در حال پوسیدن در کثافت خود و محروم از غذای کافی است.»

 

به‌محض دریافت این نامه‏، کمیساریای کل پلیس شهر پواتیه، به دستور و با نظارت دادستان، در تاریخ ۲۳ مه ساعت ۲:۳۰ به خانۀ شمارۀ ۲۱، واقع در خیابان ویزیتاسیون رفتند.

یکی از دو خدمتکاری که برای خانم باستین کار می‏کرد، دختری به نام دوپوا[7]، به اولین صدای زنگ در پاسخ داد:

_ خانم باستین؟

_ خانم کسی رو نمی‏پذیرن. ایشون در حال استراحتن.

_ می‏شه خواهش کنم به خانم باستین بفرمایین که من از کمیساریای مرکزی اومده‌م و مایلم با ایشون صحبت کنم؟

خدمتکار به طبقۀ اول رفت، بعد از چند لحظه برگشت و گفت:

_ خانم خواهش کردن با پسرشون که همین روبه‏رو زندگی می‏کنن صحبت کنین.

کمیسر درِ منزل پیر باستین را به صدا درآورد، اما همان ابتدا به او گفتند که آقای باستین تمایلی به صحبت ندارد.

کمیسر گفت:

_ عجیبه! انگار هیچ‏کس توی این خونه حال خوشی نداره، به اربابتون بگین که من از کمیساریای مرکزی اومده‌ام و کار مهمی با ایشون دارم.

آقای پیر باستین کمیسر را پذیرفت. کمیسر به او گفت:

_ از شخص ناشناسی نامه‏ای دریافت کرده‌ایم که مادر شما رو به حبس خواهرتون، به مدت 25 سال، در فضای آلوده و متعفن متهم می‏کنه. در ادامه اومده که پنجرۀ اتاق ایشون کاملاً قفل شده. به‌محض رسیدن به این خونه، متوجه بسته بودن پنجره‏ها شدم. امکانش هست من رو پیش خواهرتون ببرین؟

آقای باستین پرسید:

_ شما کی هستین؟

_ من کمیسرم، خدمتکارتون باید بهتون گفته باشه.

آقای باستین پاسخ داد:

_ چیزی که به شما گفته‏ شده یه تهمته، من از این داستان عجیب بی‏خبرم. در ضمن مادر و خواهرم با هم تو خونۀ روبه‏رو زندگی می‏کنن و با احترام به خواسته‏های مادرم که اختیار منزل خودش رو داره، در کارهای ایشون دخالتی نمی‏کنم.

کمیسر صحبت‏هایش را قطع کرد:

_ به‏هر‏حال، تمایل دارم با چشم‌های خودم ایشون رو ببینم، بهترین راه برای توجیه خودتون اینه که بذارین خواهرتون رو ببینیم و با ایشون صحبت کنیم.

_ پیش از اینکه با دکتر تماس گرفته بشه، نمی‏تونم اجازه بدم ملاقاتش کنین. فقط دکتر می‏تونه تأیید کنه وارد اتاقش بشین. ده سالی می‏شه که خواهرم از تب خطرناکی رنج می‏بره و نباید کسی رو ببینه.

 

در پی گفت‏وگوی کمیسر با پیر باستین مشخص شد که او دکترای حقوق دارد، 53ساله است و بخشدار سابق منطقه بوده است. خواهرش 52 ساله بود و خانم باستین فرزند دیگری نداشت. او ادعا کرد خواهرش به‏هیچ‏وجه رها نشده است و حتی در طول روز چندین‏بار به دیدنش می‏رود. به اتهامی که به مادرش وارد شده بود اعتراض داشت و حتی تهدید کرد برای شکایت آن را به دادستانی عمومی ارجاع خواهد داد.

کمیسر، با توجه به کرکره‏های بسته‏شده با زنجیر که تأییدی بر ادعای نویسندۀ ناشناس نامه بود، به او اشاره کرد که برای کاهش تنش بهتر است بی‏درنگ به اتاق دوشیزه باستین بروند.

پیر باستین خودش را راضی و آماده نشان داد، اما ابتدا باید از مادرش اجازه می‏گرفت، زیرا همۀ تصمیمات منزل را او می‌گرفت. نزد مادر رفت. خانم باستین برای مدتی مردد ماند؛ سرانجام با اصرار کمیسر، سرش را به نشانۀ تأیید تکان داد.

[1]. Monacal

[2]. Visitation

[3]. Chartreux

[4]. Poitevine

[5]. Pierre

[6]. Renard

[7]. Dupuy

موسسه انتشارات نگاه

کتاب محبوس پواتیه نوشتۀ آندره ژید ترجمۀ شورا وحدتی

موسسه انتشارات نگاه

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “محبوس پواتیه”