سیمای زنی در میان جمع

سیمای زنی در میان جمع

هاینریش بل

ترجمه از متن آلمانی: سارنگ ملکوتی

انتشارات نگاه

 

“سیمای زنی در میان جمع” شاهکار بی بدیل هاینریش بل است که برای او جایزۀ ادبی را به ارمغان آورد. در این رمان پر حجم، بل یک زن را در مرکز روایت خود قرار داده و از طریق زندگی او در زمان های مختلف از جوانی تا میانسالی، ما را به آلمان روزگار جنگ و پس از آن می برد.

بل استادانه با برش های زمانی که روش خاص او در قصه گویی است، نکبت و رذالت جنگ را به زیبایی بر ما آشکار می سازد. او استادانه از سیر زندگی نقبی بر سقوط اخلاقی و اجتماعی آدم‌ها می زند که چگونه در شرایط دشوار در ورطۀ ویرانی در می افتند. “سیمای زنی در میان جمع” رمانی است شگفت آور، جذاب و بسیار خواندنی.

50,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

وزن 350 گرم
ابعاد 20 × 12 سانتیمتر
پدیدآورندگان

هاینریش بل |سارنگ ملکوتی

نوع جلد

شومیز

SKU

1398021802

نوبت چاپ

اول

شابک

978-600-376-321-0

قطع

پالتویی

تعداد صفحه

438

سال چاپ

1398

موضوع

رمان خارجی

وزن

350

گزیده از متن کتاب “سیمای زنی در میان جمع” نوشتۀ “هاینریش بل”

“سیمای زنی در میان جمع” شاهکار بی بدیل هاینریش بل است که برای او جایزۀ ادبی را به ارمغان آورد. در این رمان پر حجم، بل یک زن را در مرکز روایت خود قرار داده و از طریق زندگی او در زمان های مختلف از جوانی تا میانسالی، ما را به آلمان روزگار جنگ و پس از آن می برد.

در آغاز این کتاب می خوانیم :

بخش اول

زنی که در مرحلۀ اول موضوع بر سر او می‌گردد زنی چهل و هشت ساله و آلمانی است. بلندای قامت او یک متر و هفتاد و یک سانت است و وزنش در لباس منزل شصت و هشت کیلو و هشتصد گرم است، تقریباً سیصد چهارصد گرم کمتر از وزن ایده‌آل و مطلوب می‌باشد.

رنگ چشمانش چیزی مابین آبی تیره و سیاه است که بیشتر به سیاهی می‌زند و موهای انبوه بلوند که چند تار موی سپید در آن قابل رؤیتند، موهایی که دور تا دور سرش به گونه‌ای صاف و روشن ریخته شده‌اند، این زن لنی فایز نام دارد که با نام پدری گرویتن چشم به جهان گشوده است. او سی و دو سال تمام طبیعتاً، به صورت دائم به امر عجیبی اشتغال داشت که نامش را کار می‌گذارند. پنج سال از آن را به عنوان فردی که دفترداری نخوانده در دفتر پدرش گذراند و بیست و هفت سال به عنوان کارگر باغبان که فن آن را نیاموخته مشغول به کار بود. از آنجایی که او تنها ملک ساختمانی‌اش را که خانه‌ی ‌اجاره‌ای بسیار خوبی در قسمت جدید شهر بود و امروزه می‌توانسته بالغ بر چهارصد هزار مارک ارزش داشته باشد نابخردانه در شرایط تورم به قیمتی بسیار نازل فروخته بود و همچنین کارش را نه به جهت مریضی و نه به دلیل پیری و سالمندی رها کرده بود، امروزه تقریباً فردی بدون تمکن مالی است. او در سال 1941 برای سه روز به همسری یک گروهبان ارتش نازی آلمان درآمده و از این جهت مبلغ کمی حق بازنشستگی بیوه‌های جنگی به او تعلق می‌گیرد، برای بهبود شرایط مالی‌اش به کمک هزینۀ اجتماعی نیازمند است. به نوعی می‌توان گفت که اوضاع لنی در حال حاضر نه تنها فقط از جنبۀ مالی بلکه از زمانی که پسرش در زندان به سر می‌برد بسیار دشوار شده است.

اگر لنی موهایش را کمی کوتاه‌تر کرده و آن را به رنگ خاکستر ی درمی‌آورد، به نظر زن چهل‌سالۀ سرحالی می‌آمد، اما تضادی که بین موهای جوان‌گونه به شکل انبوه با صورت نه چندان جوانش وجود دارد سنش را اواخر چهل و هشت سال نشان می‌دهد که سن واقعی او است. اگر او شانسی را که به او روی آورده جدی می‌گرفت همانند زن بلوند شکوفایی به نظر می‌آمد که درصدد تغییری در زندگی بیهوده‌اش می‌باشد و در پی خوش‌گذرانی است که البته این مسئله دربارۀ او اصلاً صدق نمی‌کند. لنی زنی استثنایی ما بین هم‌سن‌ و ‌سال‌هایش بود که هنوز می‌توانست دامن کوتاه به تن کند، در پاها و ران‌های او تغییر یا علایمی از آثار پیری نمایان نبود و با وجود این لنی هنوز دامن‌های بلندی می‌پوشید که در سال 1941 مد روز بودند و قسمت بیشتر آن بدان بستگی داشت که هنوز پوشیدن دامن‌ها و کت‌ها و بلوزهای قدیمی‌اش را ترجیح می‌داد، زیرا با توجه به بزرگی سینه‌هایش پوشیدن پولیور سبب جلب توجه دیگران می‌شد و در رابطه با مانتوهایش که آنها را از زمانی که پدر و مادرش در مرحله‌ای از زندگی هنوز توانایی مالی داشتند در جوانی خریده و نگه داشته بود. مانتوهایی از پارچه‌های ظریف به رنگ‌های خاکستری و صورتی، سبز، آبی، سیاه و سفید و آبی آسمانی یکدست. اگر میل داشت سربندی بر سرش بگذارد به سادگی دستمالی دور سرش می‌پیچید، کفش‌هایش از زمره کفش‌های پاره‌نشدنی بودند که اگر پول کافی داشت می‌توانست آنها را بین سال‌های 1935 تا 1939 بخرد.

از آنجا که لنی در حال حاضر همراهی و حمایت مردی در دنیا را ندارد در مورد آرایش مو دچار توهم و دلخوری پایداری است که آیینۀ او مقصر این قضیه است. آیینه‌ای قدیمی از سال 1894 که از بخت بد لنی دو جنگ جهانی را پشت سر داشت، لنی هرگز پای به آرایشگاه نمی‌گذارد، پای در فروشگاهی که پر از آیینه باشد نمی‌گذارد، او خریدهایش را از بقالی‌های کوچک انجام می‌دهد که خیلی زود تاب تحمل تغییرات جامعه‌ را نمی‌آورند و از بین می‌روند و بدین گونه فقط به این آیینۀ قدیمی وابسته است که به همه حتی مادربزرگش گرتا دختر خانوادۀ هولم گفته بود: «آیینه به صورتی بد او را نشان می‌دهد که خودش هم باور نمی‌کند.» آرایش موی لنی یکی از دلایل ناراحتی‌اش است، اغلب از آیینه استفاده می‌کند و هرگز رابطۀ این دو را با هم درک نمی‌کند، تنها چیزی که او با تمام وجود حس می‌کند ازدیاد بی‌توجهی اطرافیان و همسایگانش نسبت به او است. در چند ماه گذشته مردان زیادی به دیدار لنی آمده‌اند، فرستادگانی از مؤسسات اعتباری که آخرین اخطاریه را به دستش ‌رساندند زیرا او واکنشی به نامه‌هایشان نشان نمی‌داد، مأمورین اجراییه دادگاه، فرستادگانی از طرف وکلا و در خاتمه نمایندگانی از طرف مأمورین اجرایی که وسایلش را مهر و موم کرده و ببرند، از آنجا که لنی سه اتاق مبله برای اجاره دادن داشت جوانانی جهت اجاره این اتاق‌ها نزدش می‌آمدند، بعضی از این جوانان مستأجر پا را از حدشان درازتر کرده بودند، طبیعتاً بی‌ثمر، هر کس می‌داند که چگونه این سرخوردگان لاف می‌زنند و چیزهایی را بیان می‌کنند که خیلی سریع باعث بدنامی لنی شد.

نویسنده هیچ دیدی نسبت به زندگی عاشقانه و روحی لنی ندارد ولی اکیداً از هیچ اقدامی کوتاهی نکرده است تا در مورد لنی آنچه را که اطلاعات قطعی نامیده می‌شود به‌دست بیاورد. (مراجع اطلاع حتی به موقع نام برده می‌شوند) و آنچه اینجا گزارش می‌شود با اطمینان قریب به یقین درست است. لنی زنی کم حرف و رازدار است و از آنجایی که خصوصیات غیرجسمانی او اینجا بیان شده است بد نیست دو مسئله دیگر را هم ذکر کنیم: لنی نه زنی کینه‌جو و نه اهل ندامت است، او حتی این احساس ندامت را در خود نمی‌کند که از مرگ شوهرش متأثر نشده، عدم احساس ندامت لنی چنان کامل است که صحبت از کم یا زیاد بودن این احساس در او چیزی بیهوده است، احتمالاً او نمی‌داند که ندامت در این مورد یا موارد دیگر چیست، این را می‌باید به سبب تربیت مذهبی ناموفق یا عدم تأثیر آن بر لنی دانست که احتمالاً نقش مثبتی بر او داشته است.

طبق اظهارات شاهدان این مسئله کاملاً بارز است که لنی چیزی از دنیای پیرامونش نمی‌فهمد و بر آن شک هست که آیا او زمانی این را فهمیده است. معنای دشمنی در محیط پیرامونش را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد که مردم چه غضبی بر او می‌رانند و با او با خشم رفتار می‌کنند، او کار بدی انجام نداده است و به مردم هم بدی نکرده است، به تازگی وقتی از روی اجبار جهت خرید مایحتاج روزانه خانه‌اش را ترک کرده بود در برابرش به او خندیده و حرف‌های رکیکی چون «زن فاسد» و «تشک استفاده شده» به او گفتند که تازه اینها حداقل توهین‌های بر زبان آمده بودند، حتی فحش‌هایی که تعلق به سی سال پیش داشت همچون «فاحشه کمونیست» یا «معشوقۀ روس‌‌ها» بر زبان می‌آوردند. لنی در برابر این فحاشی‌ها واکنشی از خود نشان نمی‌داد، اینکه پشت سرش به او آکله گفته می‌شد به نوعی برایش جزئی از مسائل روزانه‌اش شده بود. همه بر این خیالند که لنی بی رگ است و از این حرف‌ها ککش هم نمی‌گزد. هر دو تصور درست نیستند، طبق اظهار شاهد معتبر ماریا وان دورن، لنی ساعتی در خانه‌اش می‌نشیند و گریه می‌کند و کیسه و مجرای اشکش مرتب در کارند. حتی بچه‌های همسایه‌ها که لنی با آنها تاکنون رابطه‌ای دوستانه داشت تحریک شده و کلماتی را نثارش می‌کنند که نه برای لنی و نه برای بچه‌ها قابل هضم است. در صورتی که طبق اظهارات موثق شاهدان، لنی به یقین فقط مدتی با مردی نامزد بوده است، دو بار با همسر ش آلویس فایفر، یک بار پیش و یک مرتبه در مدت ازدواج سه روزه‌اش و رابطه بعدی‌‌اش با مرد دومی که قصد ازدواج با او را داشته اگر شرایط چنین اجازه‌ای را به او می‌داد، دقایق اندکی پس از اینکه به لنی اجازۀ ورود مستقیم به این ماجرا داده می‌شود (که مدت زمانی به طول می‌انجامد) او دست به عملی می‌زند که می‌توانیم نامش را قدم اشتباه بگذاریم: او به کارگر ترکی که جلویش زانو زده و با زبانی نامفهوم از او درخواست می‌کند گوش فرا می‌دهد و آن هم فقط از این روی که لنی تحمل دیدن زانو زدن کسی را در برابر خود ندارد (این به خصوصیات شخصی او مربوط است زیرا که خودش هم توانایی زانو زدن در برابر کسی را ندارد).

در اینجا شاید لازم به یادآوری می‌باشد که والدین لنی مرده‌اند و او بستگان شوهری نه چندان جالبی دارد. بستگان و فامیل‌های سببی تا حدی ناجور هم دارد که در دهات زندگی می‌کنند. یک پسر بیست و پنج ساله دارد که نام خانوادگی پدر لنی را دارد و در حال حاضر در زندان است. یک ویژگی لنی توجیه‌گر توجه بیش از حد مردان نسبت به او است و آن‌که او بدنی محکم دارد که هنوز فرم جوانی خودش را حفظ کرده و هنوز ظرافت و جوانی خود را چنان نگه داشته که توصیف آن در شعرها آورده می‌شود. اطرافیان با کمال میل خواستار دور کردن لنی از اطراف خود هستند و همیشه با دیدن او فریاد می‌زنند «گم‌شو» یا «از اینجا برو» حتی به نوعی ثابت شده است که گاه‌گداری صحبت بر سر فرستادنش به اتاق گاز[1] هم شده است.

آیا امکان برآوردن چنین خواسته‌ای میسر بوده است، منشأ نهانی این آرزو برای نویسنده ناآشنا است و فقط می‌تواند به این مورد بیفزاید که چنین آرزویی به شکل نفرت نهفته در آن بیان می‌شود.

در رابطه با عادات زندگی لنی باید به چند نکته اشاره شود. او با میل اما همیشه به اندازه غذا می‌خورد، وعدۀ غذایی اصلی او صبحانه است که شامل دو تکه نان حسابی برشته شده و یک تخم مرغ عسلی، کمی کره و یک یا دو قاشق مربا؛ اگر دقیق‌تر بگوییم نوعی مربای آلو که در جاهایی دیگر به عنوان زردنبک است، همچنین قهوه را غلیظ می‌نوشد که با شیر داغ و کمی شکر مخلوطش می‌کند. کمتر توجهی به وعدۀ غذایی ناهار دارد، سوپ و کمی دسر برایش کافی است، اگر توانایی مالی‌ داشته باشد شام سردی می‌خورد که معمولاً شامل دو سه تکه نان و کالباس و گوشت با سالاد است. نان تازه برای لنی از همه پراهمیت‌تر است، خودش آن را انتخاب می‌کند و نمی‌گذارد کسی برایش نان بیاورد. او نان را از روی رنگ نه از روی دست کشیدن به آن انتخاب می‌کند. رنگ غذاها برایش مهم هستند و از نان پخته نشده و خمیر متنفر است. به خاطر همین نان تازه است که هر روز صبح به خیابان می‌رود و فحاشی‌ها و وراجی‌ها و توهین‌ها را نسبت به خودش تحمل می‌کند. در رابطه با سیگار کشیدن باید گفت لنی از هفده سالگی سیگار می‌کشد، معمولاً هشت نخ سیگار در روز دود می‌کند، به هیچ وجه بیش از آن نمی‌کشد، حتی کمتر هم می‌کشد. زمان جنگ او برای مدتی از کشیدن سیگار چشم‌پوشی کرد تا به کسی که دوستش داشت (شوهرش نبود) سیگار برساند. لنی جزو آن دسته مردمی است که گاه گاه میل به گیلاسی شراب دارند، هرگز بیش از نیمی از بطری را نمی‌نوشد و نسبت به وضع روحی و مالی‌اش ویسکی یا کنیاک می‌نوشد و اگر وضع مالی مساعدی داشته باشد به خودش اجازۀ نوشیدن چند گیلاس را می‌دهد.

اطلاع دیگری که راجع به او می‌توان داد این است که لنی از سال 1939 گواهینامۀ رانندگی دارد (با درجه اجازه نامه ویژه که بعداً جزئیات آن توضیح داده می‌شود) اما از 1943 اتومبیلی ندارد، او با علاقۀ زیاد رانندگی می‌کرد تقریباً با نشاط و از صمیم قلب. لنی هنوز در خانه‌ای که در آن به دنیا آمده زندگی می‌کند. محلۀ لنی بنا بر تصادف‌های غیرقابل توجیه تقریباً از بمباران در امان مانده است. به هر حال به نوعی دست نخورده است. فقط سی‌وپنج درصد این محله نابود شده است. یعنی دست سرنوشت با این محله بر سر مهر بوده است. اخیراً پیشامدی برای لنی رخ داده که او را هیجان‌زده کرده و به حرف آورده است، او در اولین فرصت این ماجرا را برای بهترین و مورد اعتمادترین دوستش که همزمان شاهد اصلی نویسنده می‌باشد با حالتی هیجان‌زده توضیح داده: صبح آن روز وقتی لنی برای خرید نان رفته و از خیابان رد شده برآمدگی سنگفرش خیابان زیر پای‌ راستش خاطره‌ای را به ذهنش آورده است. برآمدگی‌ای که لنی در دوران کودکی‌اش وقتی با دیگر دختران طناب‌بازی می‌کرده برای آخرین بار زیر پای راستش آمده است. این برآمدگی تکۀ پریدۀ سنگ‌فرش خیابان بوده است که وقتی در سال 1894سنگ‌فرش‌ها را در خیابان می‌چیدند بر جای مانده بود. پای راست لنی فوراً این پیام را به مغزش رساند و از آنجا به تمام سلسله اعصاب بدنش رسوخ کرد، چون لنی به طور عجیبی زنی احساسی و شهوانی است که همه چیز را با پدیده‌ای جنسی توجیه می‌کند، با این تماس، هیجان و خاطره کاملاً از خود بیخود شد که در فرهنگ اخلاقی می‌توان به آن شکوفایی کامل لقب داد، حالتی که کارشناسان روانشناسی و دانشمندان مسائل عاطفی و احساسی آن را به طرز زشتی تنزل داده و کامیابی می‌نامند.

پیش از اینکه این سوء تفاهم پدید آید که لنی تنها و منزوی است باید از همۀ کسانی نام برده شود که دوستانش هستند، در نشیب‌های زندگی دو نفر با او بوده‌اند. منزوی بودن لنی به خلق و خوی آرام و ساکت او استناد داده می‌شود. می‌توان او را کم‌حرف نامید، در واقع او کمتر از پوستۀ خودش بیرون می‌آید، حتی در مقابل بهترین دوستانش مارگارت اشلومر فرزند سایست و لوته هویزر فرزند برنگتن که هنوز هم در بدترین شرایط پشتیبانش هستند مکنونات خودش را بیان نمی‌کند. مارگارت همسن و سال لنی است و همچون او بیوه است، اما این شباهت می‌تواند توهماتی ایجاد کند. مارگارت نسبتاً با مردهای زیادی رابطه داشته است و آن هم به دلایلی که بعداً از آن نام برده خواهد شد. اما این روابط هرگز حساب شده نبوده‌اند، البته گاهی وقتی وضع مالی مساعدی نداشته در برابر پول رابطه‌ای هم داشته است. شخصیت مارگارت را می‌توان به طرز بهتری تجزیه و تحلیل کرد اگر به این حقیقت بنگریم که تنها رابطۀ حساب شدۀ او در هجده سالگی‌ بوده که با آن مرد ازدواج کرده و طبق شواهد و اسناد در آن زمان این تنها باری بود که مارگارت از خود نشانه‌ای از بدکارگی بروز داده و به لنی گفته (این در سال 1940 بود) «من یک بچه پولدار تور کردم که می‌خواهد مرا به محراب کلیسا جهت ازدواج بکشاند.»

مارگارت در حال حاضر در بیمارستان در بخش بیماران ویژه بستری است و احتمالاً بیماری سخت علاج‌ناپذیر مقاربتی دارد. خودش می‌گوید کاملاً از دست رفته است. تمام سیستم غدد ترشحی او نابود شده است و فقط از پشت شیشۀ حفاظتی می‌شود با او دو کلمه‌ای حرف زد و از گرفتن هر بسته سیگار و شیشه مشروب هر چند که از ارزان‌ترین نوع آن باشد شکرگزار است. غدد ترشحی مارگارت چنان به هم خورده‌اند که به قول خودش: «تعجب نمی‌کنم اگر به جای اشک از چشمانم ادرار بیرون بپاشد.» او برای هر ماده آرامبخشی که دریافت کند سپاسگزار است و حتی پذیرای موادی چون تریاک و مرفین و حشیش نیز هست.

بیمارستان در خارج شهر و به صورت خانه‌های جداگانه از هم در فضایی سبز قرار دارد. برای دسترسی یافتن به مارگارت می‌باید نویسنده دست به کارهای غیراخلاقی چون رشوه دادن و چاپلوسی و تملق و دروغ‌گویی بزند (نویسنده خود را به عنوان استاد روانشناس و جامعه‌شناس بدکاران معرفی کرده است) در اینجا باید به عنوان پیش‌درآمد اطلاعات راجع به مارگارت گفته شود که او کمتر از لنی رغبت به مسائل شهوانی داشته است و دلیل تزلزل اخلاقی‌اش کمتر ناشی از میل شهوانی شخصی‌اش بود بلکه بیشتر به علت تمایلی که در دیگران ایجاد می‌کرد، و او به صورت طبیعی برای آن ساخته شده بود، در این باب بعداً سخن می‌رود. به هر حال لنی و مارگارت هر دو رنج می‌بردند.

زنی که در اصل خود گرفتار رنج نیست بلکه از رنج بردن لنی آزرده‌خاطر می‌شود شخصی است که قبلاً هم نامش را ذکر کرده‌ایم: ماریا وان دورن هفتاد ساله که قدیم‌ها نزد خانواده گرویتن یعنی والدین لنی خدمتکاری می‌کرده است. او در حال حاضر در دهی خارج از شهر با مقرری از کارافتادگی و باغچۀ سبزیجات و چند درخت میوه و ده دوازده مرغ و نیمی از سهم یک خوک و گوساله که در هزینۀ نگهداری هر دو شراکت دارد به نوعی سال‌های آخر عمرش را به خوبی می‌گذراند. ماریا در تمام مشکلات لنی با او همراه بوده است. و فقط وقتی مشکلات لنی بیش از حد پیچیده می‌شدند  کمی در این کار دچار تزلزل می‌شد. او به این مسائل و مشکلات هر چند هم که خنده‌دار باشد نه از نظر اخلاقی بلکه از جنبۀ ملی می‌نگرد. ماریا زنی است که احتمالاً پانزده یا بیست سال پیش دلش در جای مناسب قرار داشته و در این میان این عضو باارزش جای دیگری رفته اگر اصلاً دل و جرأتی وجود ‌‌داشته. البته دل و جرأتش از دست نرفته است، او هیچ‌گاه ترسو نبوده است، فقط از این بابت دلخور است که چگونه با لنی بد رفتاری می‌شود، لنی‌ای که او خیلی خوب او را می‌شناسد مسلماً بهتر از مردی که لنی نامش را یدک می‌کشد. هر چی باشد ماریا وان دورن از سال 1922 تا 1960 در خانۀ گرویتن‌ها زندگی ‌کرده و شاهد تولد لنی و ماجراجویی‌های او بوده و همراه سرنوشت او شده است. او تمام سعی خود را می‌کند تا دوباره با لنی زندگی کند، ولی در عین حال تمام هم و سعی و انرژی خود را که حتماً انرژی زیادی هم هست بر آن می‌گذارد که لنی را نزد خویش به ده ببرد، او از رفتاری که با لنی می‌شود بسیار دلخور است، حتی آماده است تمام پلیدی‌های گذشته را که بر او رفته و دیگران شک و ابهامی در شکل آن داشته‌اند بپذیرد.

در میان شهود جایگاه برجسته‌ای منتقد موسیقی دکتر هروگ شرگن اشتاین دارد. او قریب چهل سال در قسمت انتهایی خانه‌ای که هشتاد سال پیش به عنوان خانه‌ای مجلل تلقی می‌شد زندگی می‌کرد. خانه‌ای که پس از جنگ جهانی اول ارزشش را از دست داد و به چند بخش تقسیم شد. خانۀ او در قسمتی قرار گرفت که سهم حیاط خانه‌اش با سهم خانۀ لنی مجاورت یافته بود و این برای او موقعیتی فراهم کرده که شاهد تمرین‌ها و پیشرفت‌های دقیق لنی در دهه‌های گذشته بر روی پیانو باشد، بدون آنکه توجهی بدان باشد این لنی است که پیانو می‌نوازد. او لنی را به ظاهر می‌شناسد و احتمالاً از چهل سال پیش وقتی لنی لی‌لی بازی می‌کرده او را در خیابان دیده است، زیرا با کمال میل به تماشای بازی بچه‌ها می‌نشیند. تز دکترای خود را در مورد «موسیقی در بازی بچه‌ها» نوشته است. از آنجا که علاقه‌ای خاص به جذابیت‌های زنان دارد با دقتی خاص رشد و ظاهر لنی را تحت نظر داشته و دنبال ‌کرده و مسلماً گاه‌گداری بر این زیبایی سر تأییدی فرود ‌آورده و احتمالاً افکار هوس‌بازانه‌ای هم در خود پرورانده است، با تمام وجود لازم است این نکته گفته شود که او لنی را در مقایسه با تمام زن‌هایی که تاکنون با آنها آشنایی داشته است، زنی با رفتار عامی دیده که رغبتی به اضافه کردن نام او در لیست زنان مورد علاقه‌اش نداشته است. اگر حدس بز‌ند این لنی است که در تمام سال‌های تمرین موسیقی بدون نظرخواهی از او فقط دو قطعه از شوبرت آهنگساز را با مهارت کامل بنوازد که حتی پس از چند سال تکرار نواختن این قطعات حوصلۀ شرتن اشتاین را سر نبرده. شاید می‌توانست نظر دیگری نسبت به وی پیدا کند و حتی با دیدۀ احترام به او بنگرد و ناخواسته رابطه‌ای احساسی با لنی هم برقرار کند. مرتبه‌ای دیگر بدین موضوع برمی‌گردیم. منصفانه باید گفته شود که شرتن اشتاین در تمام مشکلات با لنی همراهی می‌کرد، اگر شانسی برای برقراری رابطه با او پیدا می‌کرد.

یک شاهد هشتاد و پنج ساله مسائل زیادی راجع به والدین لنی می‌دانست، اما راجع به زندگی شخص او کم می‌دانست. ولی از هر آن چیزی که دیگران می‌دانستند با خبر بود. این شاهد ما بیش از بیست سال سردفتر بازنشسته اتو هویزر بود که در خانۀ سالمندان مجللی زندگی می‌کند که ترکیبی از هتل و آسایشگاهی مجلل است. او به صورت مکرر به دیدار لنی می‌رود و یا برعکس.

یک شاهد گویا عروس او لوته هویزر فرزند برنتگن است، پسران او به نام‌های ورنر و کورت که سی و پنج ساله و سی ساله هستند و کمتر اعتمادی به اظهاراتشان هست. چنان‌که لوته هویزر صریح‌الهجه است. تلخ زبان هم هست، ولی هرگز در حق لنی تلخ‌زبانی نکرده است، لوته پنجاه و هفت ساله و کارمند دفتری و همچون لنی بیوۀ جنگی است. زبان گزندۀ لوته هویزر بدون کوچک‌ترین ملاحظه فامیلی و خونی، پدر شوهرش اُتو (به بالا مراجعه کنید) و پسرش کورت را به تقریب مسبب تمام نابسامانی لنی می‌خواند. او چندی پیش از مسائلی آگاهی یافته است که به قول خودش از بازگو کردن آنها برای لنی خودداری می‌کند. «زیرا هنوز قلبش اجازۀ این کار را به او نمی‌دهد و این باورنکردنی است.» لوته در خانه‌ای دو اتاقه با حمام و آشپزخانه در مرکز شهر زندگی می‌کند که تقریباً یک سوم درآمدش را بابت اجارۀ این خانه می‌پردازد. او ترجیح می‌دهد به خاطر علاقه‌اش به لنی نزد او رفته و با او زندگی کند و همچنین بدین دلیل (به دلایلی که هنوز مشخص نشده‌اند) او با لحنی تهدیدآمیز اضافه می‌کند: «تا ببینیم آنها مرا هم بیرون می‌اندازند، آنقدر بی‌شرم هستند که این کار را خواهند کرد»، لوته عضو یک سندیکا است. البته نه از روی اعتقاد (بدون هیچ حرفی او این مطلب را اضافه می‌کند) «فقط برای اینکه من چیزی برای خوردن و زندگی کردن می‌خواهم».

باقی شاهدانی که الزاماً کم اهمیت نیستند عبارتند از: دکتر زبان اسلاو شولسدروف که در پی یک سری وقایع پیچیده وارد زندگی لنی شده است، هر چند هم این وقایع پیچیده‌اند باید به نوعی بعداً روشن شوند. دکتر شولسدورف به دلایل گوناگونی که به همۀ آنها در زمان خودش اشاره می‌شود به مقام بالای اقتصادی رسیده است و به زودی خواهان اتمام کار و بازنشستگی پیش از موعد خواهد بود. دیگر دکتر زبان‌شناس اسلاو هنگتر است که نقش کم‌رنگ‌تری دارد و به عنوان شاهد قابل اعتماد زیر سؤال است، با وجود آنکه او بر عدم شهادتش واقف است و حتی بر آن تأکید ‌ورزیده و لذتی هم از آن می‌برد. او با اشاره به خود لقب کاملاً تنزل یافته‌ای را به خود می‌دهد، از آنجایی که این داوری از خود او نشأت می‌گیرد نویسنده تمایلی به عهده گرفتن و تأیید این مطلب ندارد. بدون اینکه درخواستی از او در این مورد شود اعتراف کرده است که جهت جلب نیروی کار برای کارخانجات صنایع جنگی آلمان زمانی که در خدمت کنت دیپلماتی که چندی پیش به قتل رسیده است در اتحاد جماهیر شوروی بوده «به زبان روسی‌ام، زبان شکوهمند روسی‌ام خیانت کرده‌ام»، و در حال حاضر هنگنز می‌گوید: «در شرایط مطمئنی از نظر مالی زندگی می‌کنم» (این گفتۀ هنگنز در مورد خودش است)، او در دهی نزدیک شهر بن زندگی می‌کند و آنجا به عنوان مترجم روسی مجلات مختلف سیاسی بلوک شرق در دفاترشان کار می‌‌کند.

شمردن تمام جزئیات تک تک شاهدان ما را از ماجرا دور می‌کند، از این روی ما از این افراد و اطلاعات آنان در موقع و جایگاه مقتضی استفاده می‌کنیم. در اینجا فقط از یک کتابدار قدیمی نام برده می‌شود که بر آن باور است با حروف اول نام و نام خانوادگیش ب _ ه _  ت؛ به اندازۀ کافی شناخته است، او به عنوان شاهد مستقیم زندگی خصوصی لنی شخصاً اطلاعی به ما نمی‌دهد بلکه از طریق آشنایی‌اش با یک خواهر روحانی کاتولیک که نقشی در زندگی لنی ایفا کرده است اطلاعاتی به دست ما می‌رساند.

یک شاهد کم اهمیت که به هر حال هنوز زنده است و اگر مسئله بر سر خود لنی بگردد باید از اطلاعاتش با احتیاط استفاده کرد. برادر شوهر لنی هاینریش فایز چهل و چهار ساله است، او متأهل است و با شخصی با نام هتی ایرمز ازدواج کرده و صاحب دو پسر به نام‌های ویلهلم و کارل است که به ترتیب هجده و چهارده ساله‌اند.

در جایگاهی مشخص ما از سه شخصیت مهم دیگر به صورت کامل گزارش خواهیم داد که یکی از آنها سیاستمداری محلی است و دیگری از حوزۀ صنایع سنگین می‌آید و نفر سوم یک مأمور رده بالای تسلیحات نظامی است، همچنین دو زن کارگر معلول، دو یا سه روس، مالک مغازه‌های زنجیره‌ای گل‌فروشی، یک باغبان پیر، یک باغدار نه چندان سالمند که به اقرار خودش «تمام تلاش خویش را صرف نگهداری امور غیرمنقول و املاک خویش می‌کند» و چند نفر دیگر. شاهدان مهم در اینجا با ذکر مشخصات کامل معرفی خواهند شد.

آنچه بعد از ضبط و توقیف‌های مکرر از اموال و مبلمان خانۀ لنی باقی مانده است ترکیبی از مبلمان سال‌های 1885 و 25-1920 است که از ارث پدر و مادرش در سال‌های 1920 و 1922 به او رسیده است و این اموال عبارتند از چند وسیلۀ سبک مدرن و یک کمد، یک قفسۀ کتاب و دو صندلی که ارزش آنتیکی این وسایل از چشم مأموران مصادرۀ دادگاه؛ دور مانده است و آنها به عنوان خرت و پرت به درد نخور ارزیابی شده‌اند. در مقابل اموالی که از طریق مأموران اجرایی مصادره شده‌اند شامل هجده تابلوی اصل نقاشان محلی معاصر سال‌های 1935-1918 بوده و تعداد زیادی وسایل و قطعات مذهبی به خاطر قدیمی بودنشان، مأموران آنها را باارزش قلمداد کردند، فقدان آنها کوچک‌ترین ناراحتی در لنی ایجاد نکرد. کمد دیوار لنی متشکل از عکس‌های دقیق رنگی اعضای بدن انسانی است، این عکس‌ها را برادر شوهر هاینریش فایز به او داده است. هاینریش کارمند وزارت بهداشت و همچنین کارمند دفترداری حفظ و حراست اطلاعات و آموزش است. او بسته عکس‌های استفاده شده و رنگ و رو رفته و یا آنهایی که خرابی و شکستگی دارند را برای لنی می‌آورد. به خاطر مراعات کارهای دفتر مالی، خود او این بسته‌ها را به بهای قیمت بسیار نازلی خریداری می‌کند و از آنجا که او مسئول خرید بسته‌های جدید هم هست این موقعیت را برای لنی پیش می‌آورد که گاه‌گداری بسته‌ها را مستقیماً از تولیدکننده به ازای مبلغ کمی از اندوخته مالی اندکش بخرد. او این عکس‌های از شکل افتاده را شخصاً ترمیم می‌کند: لنی با بنزین یا تکه‌ای صابون آنها را با دقت تمیز می‌کند و با یک قلم گرافیکی مشکی خط‌های حاشیۀ آنها را مرتب می‌کند و با جعبۀ رنگ‌های روغنی که از زمان بچگی پسرش حفظ کرده است دوباره به آنها رنگ و جلایی می‌بخشد. بستۀ عکس مورد علاقۀ او قطعه بسیار بزرگ شده‌ای از چشم انسان است که روی پیانویش آویزان کرده است. (لنی برای جلوگیری از ضبط و توقیف پیانو توسط مأموران اجرایی بارها دست به هر کاری نزد دوستان و آشنایان پدر و مادر مرحومش زده است حتی از آنها گدایی کرده است و از مستأجران اجاره‌ها را پیش‌پیش گرفته، از برادر شوهرش پولی قرض کرده و اغلب به دیدار هویزر پیر که نوازش‌هایش برای لنی دلپسند نبودند برای کمک رفته است و طبق گفتۀ شاهدان _ مارگارت، ماریا و لوته _ لنی این مطلب را بیان کرده است که حتی برای نجات پیانویش حاضر است خودفروشی کند، بیان مطلبی که برای لنی نشانگر شهامت تعجب‌‌آور او است). همچنین تصاویر نه چندان خوش‌منظر اعضای بدن همانند روده‌ها تزیین‌گر دیوارش هستند، حتی عکس‌های دقیق و بزرگ شده‌ای از اعضای بدن با طرز عمل آنها در میان این عکس‌ها جای گرفته‌ که بر دیوارها آویزانند آن هم پیش از اینکه این عکس‌ها در دسترس مردم قرار بگیرد و دیدن چنین عکس‌هایی عادی شود. در آن زمان این عکس‌ها سبب بحث و گفتگوی شدیدی مابین لنی و ماریا شده بودند که ماریا آنها را غیراخلاقی می‌دانست و لنی محکم و لجوجانه بر داشتن آنها پافشاری می‌کرد.

از آنجا که به هر حال زمانی از رابطۀ ماوراءالطبیعه لنی سخن می‌رود لازم است که در همین ابتدا بگوییم که ماوراء‌الطبیعه کوچک‌ترین مشکلی برای او ایجاد نمی‌کند. او رابطه‌ای صمیمانه با مریم باکره دارد، تقریباً هر روز بر صفحۀ تلویزیون لنی ظاهر می‌شود و هر بار لنی از این باب متحیر می‌شود که مریم باکره بلوند است و آن گونه که دیگران مایلند فکر کنند جوان هم نیست، این دیدارها اغلب دیروقت وقتی همسایگان در خواب فرو رفته‌اند و برنامه‌های تلویزیونی حتی برنامه شبکۀ هلند به اتمام رسیده رخ می‌دهد، لنی و مریم باکره به هم لبخند می‌زنند، نه بیشتر و نه کمتر از این.

لنی اصلاً جا نمی‌خورد اگر روزی پسر مریم باکره روی صفحۀ تلویزیون نمایان شود و به او معرفی گردد. آیا او واقعاً در انتظار چنین چیزی است، این برای گزارشگر ناآشناست. با وجود این برای گزارشگر طبق چیزهایی که شنیده است این باعث تعجب نمی‌شود. لنی دو دعا را می‌شناسد که گاه گاهی بر زبان می‌راند، دعای «پدر ما» و «مریم ربانی»، همچنین او چند تا تسبیح پاره پوره دارد، کتاب دعایی ندارد و به کلیسا هم نمی‌رود ولی به روز رستاخیز باور دارد.

قبل از آنکه کم و بیش اطلاعات نامنظمی از مراحل تحصیلی لنی داده شود نظری به کتابخانۀ او می‌اندازیم که اکثر کتاب‌های گرد و خاک گرفتۀ آن در حراجی از طرف پدرش خریداری شده است. چند تابلوی رنگ و روغنی اصل هم در این کتابخانه هست که تاکنون از نظر مأموران اجرایی جهت ضبط و توقیف به دور مانده است، همچنین آنجا چند مجلۀ مذهبی (کاتولیکی) مصور قرار دارد که گاه گداری لنی سر در آنها می‌کند. دلیل نجات یافتن این مجلات استثنایی و آنتیک از دست مأموران اجرایی فقط ظاهر گول زننده‌شان بود که مأموران از روی نادانی بر ارزش واقعی آنها واقف نشدند. اما متأسفانه مجلات دوره زمانی 1940-1916 «زمین‌های مرتفع» از چشم مأمورین اجرایی دور نماند و ضبط شدند، همچنین اشعار ویلیام باترییتس که از ارثیۀ لنی بود. ناظران با دقتی چون ماری وان دورن که زمان زیادی مشغول گردگیری این کتابها بوده است و یا لوته هویزر که در حین جنگ دوم شخص مورد اعتماد لنی بوده است در میان این کتابها هفت تا هشت عنوان شگفت‌انگیز کشف کرده بودند که عبارتند از: اشعار برشت، اشعار هولدرلین و تراکل و دو مجموعه آثار کافکا و کلایست، دو مجموعه از تولستوی («رستاخیز» و «آناکارنینا»). و همۀ این هفت هشت جلد کتاب می‌توانستند از فرط خواندن و پارگی سبب مباهات و خرسندی نویسندگانشان شوند، کتاب‌هایی که به صورت مداوم ورق‌پاره‌هایشان با نوار چسب‌های مختلف به هم چسبیده شده و بعضی از آنها با نوارکشی مجلد شده و به هم پیوسته‌اند. همه پیشنهادات مبنی بر صحافی کردن این کتاب‌ها به مناسبت‌های سالگرد تولد مسیح و روز تولد و روز نام‌گذاری را که به لنی می‌شد او با دلخوری رد می‌کرد. نویسنده در اینجا به خودش اجازۀ اشاره به نکته‌ای خارج از صلاحیت خود می‌دهد و آن اینکه او باور دارد که چند جلد از آثار بکت هم می‌توانست در کتابخانۀ لنی جای بگیرد البته اگر در آن زمان مشاوران ادبی اثری از وی در دست ‌داشته و کتاب‌های بکت چاپ شده بوده‌اند یا حداقل مشاور از وجود آنها باخبر می‌بود.

دلبستگی‌های لنی فقط به هشت نخ سیگار کشیدن روزانه و میل وافر او به خوردن غذا، هر چند جلوی خودش را می‌گرفت و نواختن دو قطعۀ مکرر پیانو از شوبرت و برانداز کردن شوق‌ورزانۀ اعضای بدن که روده‌ها هم شاملش می‌شدند و دلبستگی مفرطش به پسر زندانی‌اش نبود، بلکه او عاشق رقص هم بود. (رقص که زمانی او را به دردسر انداخته بود زیرا او از طریق رقص صاحب نام غیرقابل قبولش یعنی فایز شده بود). حال این زن چهل و هشت ساله که مردم پیرامونش او را به فردستان به اتاق گاز محکوم کرده‌اند چی می‌تواند برقصد؟ آیا باید به بارهایی که جوانان مشتاق به رقص به آنجا می‌روند برود، جایی که به عنوان پیرزن جذاب برداشتی غلط از او می‌شد و احتمالاً مورد اهانت قرار می‌گرفت؟ همچنین شرکت در مجالس جشن برگزاری کلیسا هم جایی برای رقصیدن او نیست زیرا او از چهارده سالگی به کلیسا پای نگذاشته است. آیا می‌باید او به دنبال دوستان زمان جوانیش البته به غیر از مارگارت که احتمالاً تا پایان عمرش از رقصیدن خودداری می‌کند بگردد و پیدایشان کرده و احتمالاً او به یک مجلس مهمانی پای بگذارد که در آن بدون آنکه همدمی داشته باشد برای چهارمین بار چهره‌اش سرخ ‌شود. لنی تا آن زمان سه بار در زندگیش از شرم سرخ شده بود، پس حال لنی چه می‌کند؟

او با لباس اندکی بر تن در اتاق خوابش و در حمام می‌رقصد، گاهی هم کاملاً برهنه جلوی همان آیینه که او را خیلی خوب می‌نمایاند می‌رقصد. گاه هم یواشکی در این حین از پشت پنجره دیدش زده و یا سرزده وارد شده غافلگیرش می‌کنند چیزی که اصلاً برای سابقه‌اش خوشایند نیست. یک بار هم با یکی از مستأجرینش اریک کوپلر رقصید، او کارمند جزء دادگاه است که زودتر از موعد موهایش ریخته است. این مرد در حین رقص چنان به لنی نزدیک شد که لنی از شرم سرخ شد، از آنجایی که این مرد نادان نبود و حواس جمعی هم داشت خواسته بی‌شرمانه‌ای از لنی داشت. لنی مجبور به لغو قرارداد اجارۀ او شد و او را از خانه بیرون کرد. از زمان رقص پرخاطرۀ لنی که این مرد پس از پرداخت اجاره، صدای موسیقی را شنیده و لنی را در حال رقص غافلگیر کرده بود، هر شب پشت در اتاق لنی زار می‌زد، لنی توجهی به گریه زاری او نداشت زیرا از او خوشش نمی‌آمد و از آن تاریخ کوپلر به آن دسته آدم‌هایی پیوست که پشت سر لنی لیچاربافی می‌کنند. او اتاقی نزدیک لنی اجاره کرده است و به مغازه‌ بقالی که در آن نزدیکی است می‌رود، مغازه‌ای که حتی خریدهایش را از آنجا انجام می‌دهد و چنان با آب و تاب از رابطۀ خویش با لنی برای خانم مغازه‌دار که شوهرش تمام روز در کارخانۀ اتومبیل‌سازی مشغول به کار است می‌گوید که حدی بر آن متصور نیست، کار بدانجا کشیده شده که این خانم از لذت تعریف‌های این مرد، او را به پستوی مغازه ‌کشانده و با این مردک کچل کارمند جزء دادگاه که به تازگی مباشر شده است رابطه برقرار می‌کند. این زن کته پرشت نام دارد و بیست و هشت ساله است و با زبان درشتی راجع به لنی صحبت می‌کند و او را از نظر اخلاقی نفی می‌کند، در صورتی که خود این خانم طبق تحقیقات شوهرش وقتی مردان زیادی جهت نمایشگاه وارد شهر می‌شوند در کلوپ شبانه‌ای در مقابل پرداخت قابل توجهی رخت از تن بر می‌کند و پیش از شروع برنامه‌اش می‌گذارد از دهان مجری روغن مالی شدۀ برنامه متن گفته شود که تمام درخواست‌های حضار که به خاطر برنامه‌ تهییج شده‌اند به صورت کامل پس از برنامه‌‌اش برآورده می‌شود.

با تمام این وجود لنی از چندی پیش گاه‌گداری قادر به رقصیدن می‌شود و مسلماً پس از تجربه‌ای که کسب کرده است اتاق‌هایش را فقط به زن و شوهرها یا کارگران خارجی اجاره می‌دهد. این چنین است که او دو تا از اتاق‌هایش را با وجود سختی شرایط مالی‌اش، با حداقل مبلغ به زوجی بسیار مهربان که ما آنها را به سادگی هانس و گرته می‌نامیم اجاره داده است، بدین منوال آنها با لنی که هنگام موسیقی گوش دادنش تمام اعضای بدن و وجودش تکان می‌خورد او را به رقص محترمانه می‌خوانند. هانس و گرته حتی گاه محتاطانه سعی بر تجزیه و تحلیل شرایط لنی می‌کنند و توصیه‌ای به لنی در مورد لباس پوشیدن و تغییر آرایش موهای انبوهش ‌کرده و حتی به او توصیه می‌کنند که برای خودش یاری بگیرد: «فقط کمی به خودت برس لنی، یک پیراهن صورتی شیک به تن کن و جوراب نازکی به پای زیبایت بکش و زود متوجه می‌شوی که چقدر هنوز جذابیت داری.» اما لنی فقط سری از افسوس تکان می‌دهد، او قلبش شکسته است و دیگر پا به درون مغازۀ خواروبارفروشی نمی‌گذارد، اجازه می‌دهد خریدهایش را گرته انجام دهد و هانس راه رفتن صبحگاهی را جهت خرید نان به عهده گرفته است و پیش از اینکه سر کارش به اداره راه برود برای لنی نانی تازه و برشته می‌خرد که لنی بدون آن قادر به زندگی نیست.

هانس مکانیک ادارۀ راه است و گرته هم آرایشگری می‌کند، تاکنون گرته با تلاشی بیهوده سعی در آرایش لنی داشته است که لنی زیر بار آن نرفته است. مسلماً دیوار اتاق لنی فقط از تصاویر اعضای بدن آدمی پوشیده نشده است بلکه عکس‌هایی هم روی دیوار بودند، عکس‌هایی از درگذشتگان و عکسی از مادرش که کمی پیش از درگذشتش در سال 1943 در سن چهل و یک سالگی گرفته شده است، او زنی با چهره‌ای رنجور، موهای خاکستری و چشمانی بزرگ است که پتو پیچیده بر روی نیمکتی کنار رود راین نشسته است، در نزدیکی اسکله که نام محل بر روی آن دیده می‌شود، در پشت صحنه دیواره‌‌های صومعه قابل دیدن بوده و در این عکس می‌توان دید که مادر لنی می‌لرزد، چیزی که به چشم می‌آید مات بودن چشمان و محکم بودن حیرت‌انگیز دهانش در صورتی نه چندان محکم و استوار است، در چهره‌اش عدم میل به زندگی مشهود است، اگر از کسی راجع به سن و سال این چهره پرس‌وجو می‌‌کردی به دست و پا می‌افتاد که آیا این چهرۀ زنی سی ساله است که از درد و رنج پیر شده یا چهرۀ ظریف زنی شصت ساله که آثاری از جوانی در آن به‌جا مانده است. مادر لنی در این عکس لبخندی نه از روی زحمت بلکه به گونه‌ای طبیعی بر لب دارد.

عکس پدر لنی هم همچنین کوتاه زمانی پیش از مرگش در سال 1949 در چهل و نه سالگی گرفته شده است که لبخندی بر لب دارد. او در لباس بنایی وصله پینه ‌شده‌ای که بر تن دارد مقابل خانۀ ویرانه‌‌ای ایستاده است و در دست چپش میلۀ آهن‌بری دارد که به عنوان میلۀ افتتاحیه ساختمانی معروف است و در دست راستش چکشی از مارک فویستن گرفته است، در کنار و پشت او میل‌گردهای بزرگ و مختلفی قرار دارد که احتمالاً خنده را بر لبش آورده‌اند. همانند لبخند ماهیگیری که به صید روزانه‌اش می‌نگرد، و در واقع این میل گرد‌ها مزد روزانه او بودند که در این مورد بیشتر و کامل‌تر صحبت می‌شود. او در آن زمان برای یک گلفروشی که از او نام برده‌ایم کار می‌کرد و این شخص گران شدن آهن‌آلات را می‌توانست بو بکشد (اظهارات لوته هویزر). بدن پدر لنی در این عکس قابل رؤیت است، با موهای انبوهی که کمی خاکستری شده‌اند و بسیار سخت است که این مرد بالابلند و لاغراندام را که ابزار کار در دست گرفته به گروه اجتماعی خاصی مرتبط ساخت. آیا او کارگر به نظر می‌آید؟ یا مثل یک ارباب می‌نماید؟ آیا مثل کسی به نظر می‌رسد که از ناچاری کاری انجام می‌دهد یا کسی که در کارش استاد است؟ نویسنده بر این نظریه رغبت دارد که هر دو مورد صحیح هستند. نظر لوته هویزر در مورد این عکس نظریه نویسنده را تقویت می‌کند، او پدر لنی را در این عکس «ارباب کارگر» می‌نامد. کوچک‌ترین اثری در پدر لنی نیست که میل به زندگی کردن را از دست داده باشد. او نه بیشتر و نه کمتر از سنی که دارد به نظر می‌رسد، مردی قبراق در پایان چهل سالگی است که در یک اعلامیۀ ازدواج می‌شد اعلام کرد، مردی در جستجوی خوشبخت کردن زنی که چهل ساله و اهل زندگی و خوش مشرب می‌باشد.

چهار عکس دیگر، چهار مرد جوان حدوداً بیست ساله را نشان می‌دهد که سه تن از آنها درگذشته و چهارمی یعنی پسر لنی در قید حیات است. فقط از روی لباس دو تن از این مردان جوان نقایصی قابل رؤیت است با اینکه عکس‌ها از گردن به بالا گرفته شده‌اند ولی آنقدر از سینه وسرشانۀ آنها می‌توان دید که هر دو اونیفورم نظامی بر تن دارند، بر روی اونیفرم‌شان نشان صلیب آهنی و عقاب ارزشمند که به عنوان نقش سمبلیک لاشخور شوم معروف است دیده می‌شد، این عکس‌ها مربوط به برادر لنی هاینریش گرویتن است و پسر خاله‌اش ارهارد شوایگرت که همانند نفر سوم به عنوان کشته‌شدگان جنگ جهانی دوم شمرده می‌شدند. هاینریش وارهارد به نوعی آلمانی به نظر می‌رسید (نویسنده) اگر آنها را با افراد و عکس‌های دیگری از جوانان که در آن زمان به در و دیوار آویزان بودند مقایسه کنیم باز هم آلمانی به نظر می‌رسند (نویسنده)، شاید آسان‌تر باشد که دوباره اینجا گفته‌ای از لوته هویزر راجع به این دو نفر بازگو گردد «شهسواران شهر بامبرگ» که البته همان طور که بعداً مشخص می‌شود به هیچ وجه فقط یک شخصیت‌سازی مبالغه‌آمیز نیست. چیزی که بدیهی است آن است که ارهارد بلوند است و هاینریش سبزه و اینکه هر دو لبخند بر لب دارند. ارهارد درون‌گرا است و بدون عکس‌العملی به جلو می‌نگرد (نویسنده)‌دوست‌داشتنی و کاملاً مهربان. لبخند هاینریش چندان درون‌گرا نیست، در گوشۀ دهانش ردی از سرخوردگی دیده می‌شود که به صورت عادی به اشتباه به حالتی تحقیرآمیز برداشت می‌شود، آن هم در سال 1939 که در آن هر دو در عکس هستند این حالت تحقیرآمیز زودرس می‌تواند تقریباً ادامۀ سرخوردگی باشد.

سومین عکس مردی روسی به اسم بوریس لوویچ کولتوسکی را نشان می‌دهد، او لبخندی بر لب ندارد، این عکس تقریباً عکس استاندارد بزرگ شدۀ پاسپورت است که در سال 1941 به شکل خصوصی در مسکو گرفته شده است، در این عکس بوریس شخصی جدی و رنگ پریده است که موهای او در جلوی سر چنان رو به بالا قرار گرفته‌اند که در دید اول انسان را به فکر تاسی زودرس می‌اندازد، اما بعد انبوه موی بلوند و مجعد او این برداشت را منتفی می‌کند. چشمان او قهوه‌ای و نسبتاً درشت هستند با عینک دسته نیکلی که بر صورت دارد این توهم را ایجاد می‌کند که رنگ چشمانش انعکاس آیینه‌ای است که گویی در عکس دستکاری شده‌ است. با کمال تعجب و با وجود صورت جدی و لاغر و پیشانی بلند او متوجه می‌شویم که در زمان گرفتن این عکس بوریس هنوز جوان بوده است، او لباس شخصی و پیراهنی با یقۀ پهن و باز بر تن دارد، کتی بر تن ندارد که این حاکی از گرمای تابستانی در زمان عکسبرداری است.

ششمین عکس از آنِ فردی زنده است، پسر لنی. با وجود آنکه در زمان گرفتن این عکس پسر لنی همسن و سال ارهارد و هاینریش و بوریس بوده است ولی جوان‌تر از همه دیده می‌شود و این می‌تواند بدان علت باشد که کیفیت عکس بهتر از سال‌های 1939 و 1941 است، متأسفانه این مطلب را نمی‌شود انکار کرد که در این عکس لو جوان فقط تبسم نکرده بلکه در این عکس که در سال 1965 گرفته شده حسابی خندان است و هیچکس با دیدن این عکس تأمل نمی‌کند و او را جوانی سرخوش و شاد می‌پندارد. شباهت او با پدر لنی و پدر خودش انکارناپذیر است، او موهای گرویتن‌ها و چشمان برکل‌ها را گرفته است (نام خانوادگی مادر لنی برکل بوده است؛ نویسنده) که بدین ترتیب او شباهت خاصی با ارهارد پیدا می‌کند. خندۀ او و چشمانش حکایت از آن دارند که دو خصوصیت مادرش را به ارث نبرده  است او مسلماً نه کم حرف است و نه گوشه‌گیر.

در اینجا باید به لباسی اشاره شود که لنی همانند عکس‌های اعضای بدن و پیانو و نان تازه به آن وابستگی دارد و آن ربدوشامبر حمامش است که به اشتباه آن را لباس منزل می‌نامد: «پارچۀ آن از جنس حوله‌ای فرانسوی است با کیفیت خوب زمان صلح لوته هویزر. با اینکه بعد از گذشت سی سال این مانتو رنگ و رو رفته شده است ولی هنوز رنگ قرمز آتشین آن از گوشه‌ها و لبۀ جیب‌های آن قابل تشخیص هستند. این مانتو در جاهای خیلی زیادی با کاموای نارنجی رنگ و بسیار بادقت و مهارت وصله پینه شده است که قابل تشخیص است. او مایل است اگر زمانش فرا رسد با همین مانتوی حمام به خاک سپرده شود (گفته هانس و گرته هلتسن که تمام اطلاعات وسایل خانه از آنها کسب شده است.)

در اینجا جا دارد که کوتاه دربارۀ مستأجرین خانۀ لنی هم سخن رانده شود. لنی دو اتاق را به هانس و گرته هلتسن اجاره داده است، دو اتاق را به زوجه‌ای پرتغالی و سه فرزندشان یعنی خانوادۀ پنیو کرایه داده است، این خانواده از پدر و مادر یعنی یوآخیم و آناماریا و سه فرزندانشان اتلوینا، مانوئلا و خوزه شکل گرفته‌اند، یک اتاق هم به سه کارگر ترک کایا تونچ، علی قلیچ و محمد شاهین کرایه داده که چندان جوان هم نیستند.

 

[1] اتاق گاز سمبل جنایت فاشیست‌های نازی در جنگ جهانی دوم است که یهودیان بی‌شماری به دست آنها در این اتاق‌ها خفه شدند. مترجم.

 

هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل    هاینریش بل

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سیمای زنی در میان جمع”