توضیحات
گزیده ای از کتاب زندگانى و عقاید آقاى تریسترام شندى
کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی
پنجمین روز نوامبر 1718 در معنا پایان همان نه ماهِ مقرّر و معمولى بود که هر شوهرى موجباتى براى انتظار دارد. در این روز بود که من، آقاى تریسترام شندى، پا به این دنیاى نکبت و نحس خودمان گذاشتم.
در آغاز کتاب، زندگانى و عقاید آقاى تریسترام شندى، می خوانیم
فصل اول
اى کاش پدر یا مادرم، یا در واقع هر دو ــچون هر دو موظف به این کار
بودندــ وقتى مرا به وجود مىآوردند مىدانستند چه مىکنند. اگر چنان که باید، به این امر توجه مىکردند و مىدیدند که چه چیزها به این کارشان بستگى دارد، و نه تنها پاى به وجود آوردن یک موجود معقول در میان است بلکه مسأله تشکیل و تشکلّ مناسبِ حرارتِ بدنِ این موجود و احتمالا نبوغ و ساختمان مغز او هم مطرح است، و حتى ممکن است سرنوشت همه خاندان این موجود از اخلاط[1] و امیالى تأثیر پذیرد که آن
هنگام غلبه داشتهاند… آرى، اگر به همه این چیزها توجه کرده بودند و به اقتضاى آنها عمل کرده بودند من جدآ بر این گمانم که با قیافهاى کاملا متفاوت از آنچه خواهید دید در این جهان جلوه مىکردم. دوستان، باور کنید این مطلب آن اندازه که شاید بسیارى از شما بپندارید بىاهمیت نیست. خیال مىکنم شما هم چیزى به نام روح حیوانى[2] شنیده باشید، که
از پدر به پسر و قس علىذلک مُنتقل مىشود ــ و چیزهاى بسیار دیگر از این مقوله… بارى، من به شما قول مىدهم که نهدهم شعور و بىشعورىِ شخص و موفقیتها و شکستهایش در جهان، بستگى به حرکات و فعالیت همین روح حیوانى و راهها و گذرگاههاى مختلفى دارد که شما این روح را
در آنها انداختهاید؛ چون همین که راه افتاد ــدرست یا نادرست ــ این دیگر اصلا مهم نیست ــ مثل تیر شهاب مىرود، و با پیمودن مسیرى واحد، راهى از آن مىسازد به صافى و هموارى خیابان باغ؛ و همین که به آن عادت کرد دیگر شیطان هم قادر نیست او را از آن براند.
مادرم گفت: «مىبخشى، عزیزم، فراموش نکردى ساعت را کوک کنى؟» ــپدرم با تعجب گفت: «سبحانالله!» در عین حال که مىکوشید لحن سخنش آرام باشد «از بدو خلقت تاکنون هیچ زنى بوده که اینطور با یک همچو سئوال ابلهانهاى در حرف آدم بدود؟»
ــ خوب، مگر پدرتان چه مىگفت؟
ـچیزى نمىگفت.
فصل دوم
ـ پس آنطور که مىبینم، سئوال حاوى مطلبى نیست، خوب یا بد.
ـ پس حضرت آقا، اجازه بدهید عرض کنم که سئوال، دستکم، بسیار نامعقول بود، براى اینکه روح حیوانى را که وظیفهاش این بود HOMUNUCULUS [3] را، دست در دست، همراهى کند و او را صحیح و
سالم به جایى که براى پذیرایىاش در نظر گرفته شده بود برساند، تاراند.
این HOMUNUCULUS، حضرت آقا، هرچند ممکن است در این عصرِ پوچى و سبکسرى در چشمِ بلاهت و تعصّب، مسخره و بىمقدار بنماید، در چشم دانش و خِرَد جایگاه شناختهاى دارد. موجودى است در حمایت حقوق. دقیقترین فلاسفه، که در ضمن از نیروى درک و دریافت وسیعى بهرهمندند (چرا که حجم روحشان معکوس پژوهشهاى آنها است) به نحوى مسلّم و انکارناپذیر ثابت مىکنند که HOMUNUCULUS را نیز همان دستى آفریده (که ما را آفریده) و از همان مسیر طبیعىاى به وجود آمده (که ما آمدهایم) و مجهّز به همان نیروهاى محرّکه و استعدادهایى است که به ما اعطا شده است. و مىگویند که این موجود
چون ما مرکب است از گوشت و پوست و مو و چربى و رگ و پى و عروق و شریان و غضروف و استخوان و مغزاستخوان و مغز و غدد و آلت تناسلى، و اخلاط و مفاصل ــ خلاصه، موجودى است با همان فعّالیت، و به مفهوم کاملِ کلمه همانقدر همنوع ما است که جناب لرد چنسلرِ[4]
انگلستان: مىتوان به او خدمت کرد، مىتوان به او آسیب رساند، مىتوان از او رفع تظلّم کرد ــ و خلاصه اینکه کلیه ادعاها و حقوق انسانى را که تولى[5] و پوفندورف[6] یا سایر نویسندگان اخلاق معتقدند از آن وضع و
موقع و مناسبات ناشى خواهند شد، داراست.
و امّا آقاى عزیز، اگر این آقا کوچولوى من ضمن این راهپیمایى تک و تنها اتفاقى برایش بیفتد، یا از وحشت این جریان که براى یک مسافر جوان امرى طبیعى است خسته و مانده و در حالى به پایان سفر برسد که نیروى عضلانى و رجولیتش پاک ته کشیده و به سرِ مویى بند باشد، و روح حیوانىاش بکلّى آشفته شده باشد، آنوقت چه؟ اگر در حالى به پایان سفر برسد که در این آشفتگى و اختلال تأسفآورِ عصبى، طى نه ماه آزگار دستخوش تکانهاى ناگهانىِ یک رشته رؤیا و توهّمات تأسفبار بوده باشد، آنوقت چه؟ من از تصوّر چنین شالودهاى که بر این ناتوانیهاى جسمانى و دماغى بىشمار ریخته شده بر خود مىلرزم ــ و اینها ضعفهایى است که بعدها حذاقت هیچ طبیب و حکیمى قادر به علاجِ کاملشان نخواهد بود.
[1] . اخلاط چهارگانه، چار طبع، چار خلط: خون و بلغم و صفرا و سودا.
[2] . نظریهاى که در رنسانس و سده هیجدهم هم شایع بود، که بنا بر آن روح بود که برجسم چیره بود و این روح ذرات بسیار ریز خون بود که در بدن جریان داشت و مغز ودستگاه اعصاب را تحریک مىکرد.
[3] . در لغت به معنى «آدم کوچولو» ــ در اینجا به معنى جرم نطفه (اسپرماتوزوئید)، کهتصور مىشد صورتِ خُردى از انسان کامل باشد. ــ م.
[4] . Lord Chancellor، رئیس دیوان عالى و مهردار سلطان و رئیس مجلس اعیان. ــم.
[5] . مارکوس تولیوس سیسرو (یا چیچرو) (106 ق. م. ـ 43 م.)، دولتمرد و خطیب وفیلسوف رومى.
[6] .Puffendorff ، ساموئل (1632ـ1694). حقوقدان آلمانى.
کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی
کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی
کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی
کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی
یلدا –
سلام. چرا کتابی رو که مال نشر شماست و مدت هاست در بازار نایابه و حتی در انبار خودتون موجود نیست تجدید چاپ نمی کنید. کتابی نیست که بگین خریده نمیشه
مدیر سایت –
سلام
وقتتون بخیر
در روند و زمانبندی تجدیدچاپ آثار، موارد متعددی تاثیرگذار بوده و بررسی میشوند.
این کتاب نیز در مسیر تجدید چاپ است و به محض انتشار در صفحات مجازی انتشارات نگاه اطلاع رسانی خواهد شد.
خوب و موفق باشید.
مهدی نجفی –
لطف کنید جنس کاغذ کتاب را ذکر بفرمایید.
خلیل عباسی –
سلام درود بر شما جنس کاغذ بالک (سبک) است.
فرزانه –
سلام، میخواستم بدونم این کتاب نسخه ی کامل تریسترام شندی هست؟ یعنی فقط همین یه دونه است؟