توضیحات
گزیده ای از کتاب آسیاب کنار فلوس
آسیاب کنار فلوس گزارشى است از درامى که در بخش مرکزى غرب انگلستان آغازسده نوزدهم بازى شده است. شخصیت این درام ماگى تالیور است، که دخترى است در جست و جوى شور، به ویژه آنگاه که «زندگى افسرده و ملالآور» خانه روزگارش را تیره و تار کرده است
در آغاز کتاب آسیاب کنار فلوس می خوانیم
درباره نویسنده
نام حقیقى او «مارىآن» یا ماریان اوانز[۱] بود. در بیست و دوم نوامبر ۱۸۱۹ در آربرى فارم[۲] ، نزدیک ننایتن[۳] (وارویک شایر[۴] ) به دنیا آمد و در بیست و دوم دسامبر ۱۸۸۰ در چلسى[۵] مرد. پدرش رابرت اوانز[۶] که تبار ولزى داشت کارگزار املاک فرانسیس نیودگیت[۷] بود و ماریان دومین دختر و سومین فرزند از دومین ازدواج وى بود. مارىآن چندماهه بود که خانواده به گریف[۸] نقلمکان کرد. بیست و یک سال نخست زندگى مارىآن در همین خانه آجرى خوش و پیچک گرفته و در میان کسانى گذشت که وى یادشان را در آثار خویش جاودانه ساخت. نخست در اتلبورو[۹] به مدرسه رفت، چندى بعد به مدرسهاى شبانهروزى در ننایتن رفت و از آن پس وارد مدرسه میس فرانکلین[۱۰] در کاونترى[۱۱] شد. مرگ مادرش، که مارىآن سخت دلبسته او بود، در سال ۱۸۳۶ روى داد. پس از ازدواج خواهرش مسئولیت اداره امور خانه بردوش او افتاد، در این ضمن به فراگرفتن زبانهاى ایتالیایى و آلمانى و یونانى و لاتینى نیز پرداخت. به خواندن کتاب رغبتى وافر و به موسیقى علاقهاى فراوان داشت و پیانو را نیک مىنواخت و هرآینه «شرمرویى» مانع کار نبود چه بسا پیانیستى پرآوازه مىبود. پس از کنارهگیرى پدر از کار، به همراه او به فالزهیلرود[۱۲] در کاونترى رفت. تا این هنگام تحت تأثیر آموزگاران خود سخت متأثر از مذهب انجیلى[۱۳] بود، از آن پس در وادى شک و «پرسندگى» افتاد. در میان دوستان و آشنایان جدیدش شخصى بود به نام چارلز برى[۱۴] ، که همسرش خواهر چارلز هنل[۱۵] بود، و این چارلز هنل مصنف کتابى بود به نام پژوهشى در منشأ مسیحیت[۱۶] ، که در ۱۸۳۸ نشر یافته بود و صبغهاى راسیونالیستى داشت. مطالعه این کتاب و کتابهاى مشابه، انقلابى در زندگى درون مارىآن پدید آورد و وى را ناگزیر از ترک اعتقادات دوران خردى و نوباوگى کرد. این جریان مایه و موجب اختلاف او با پدر و جدایى از وى شد. پس از یک چند دورى از خانه با پادرمیانى دوستان و آشنایان سازشى در میانه پدید آمد و ماریان به خانه بازگشت و چون گذشته در آئینها و مناسک کلیسا شرکت جست، اما به گواهى آثارش هرگز باورها و رأفتى را که از فهم و ادراکش حاصل شده بود رها نکرد. سالهاى ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۹ صرف توجه و پرستارى از پدر بیمار و ترجمه Das Leben Jesus [17] نوشته داوید فریدریش اشتراوس[۱۸] گردید، که دو سال تمام بر روى آن کار کرد و سرانجام در ۱۸۴۶ بىنام و عنوان مترجم منتشر شد… و در ازاى آن بیست لیره گرفت. پس از مرگ پدر (۱۸۴۹) به اروپا رفت و قریب هشت ماه در ژنو بود. در بازگشت از اروپا در مقام دستیار سردبیر در مجله وستمینستر ریویو[۱۹] به کار اشتغال ورزید، و در ۱۸۵۳ در دفتر مجله واقع در شماره ۱۴۲ استراند[۲۰] اقامت گزید. در همان نوشته لودویگ فوئرباخ[۲۲] را با نام خود منتشر کرد که اندیشه اساسى آن این است که آدمى خدا را به سیماى خویش ساخته.
جورج الیوت
وى را به صورت مظهر آمال و آرزوهاى خویش پرداخته است. در همین دوره از عمر با جیمز ا.فراود[۲۳] ، جان استوارت میل[۲۴] ، تامس کارلایل[۲۵] ، هاریت مارتینو[۲۶] ، هربرت اسپنسر[۲۷] و جورج هنرى لویس[۲۸] آشنا شد. با لویس، که ماریان خود وى را به عنوان مردى «صاحبدل و باوجدان» مىستاید که «نقاب گستاخى برچهره زده است»، وارد در روابط و مناسباتى شد که وى خود از آن به عنوان ازدواجى بىپشتوانه قانون یاد مىکند: لویس متأهل بود اما از همسرش جدا شده بود، لیکن پارهاى شرایط و مقتضیات مانع از جدایى قانونى آن دو بود. لویس منتقد و راهنماى او بود، و به راستى اگر تشویق و ترغیب او نبود، مارىآن اوانز شاید هرگز به کشف استعدادهاى خویش نایل نمىآمد؛ زیرا اگرچه فهم و درکى سالم و نیرومند داشت لیک از نظر جسمانى ضعیف و اغلب دستخوش افسردگى بود. با تشویق و ترغیب لویس در سپتامبر ۱۸۵۶ نگارش شوربختىهاى عالیجناب آموس بارتن[۲۹] را آغاز کرد، که در ژانویه ۱۸۵۷ در مجله بلاکوود[۳۰] منتشر شد. از پس آن قصه عشق خانم جیلفیل[۳۱] و پشیمانى جانت[۳۲] را نوشت. این سه داستان در ۱۸۵۸ در یک کتاب با نام جورج الیوت[۳۳] نشر یافتند. نقادان باریکبینى چون ثاکرى[۳۴] و چارلز دیکنز دریافتند که نیروى تازهاى در عرصه آثار داستانى ظهور کرده است، و چارلز دیکنز بود که دریافت آفریننده این آثار باید زن باشد. این اثر تحت عنوان صحنههایى از زندگانى روحانیان[۳۵] منتشر شد، و زمینه آن دوران خردى و کودکى نویسنده در وارویکشایر بود. اما این اثر به رغم گرمى و لطف سخن و آهنگ آن توفیق چندانى نیافت. در ۱۸۵۹ نخستین رمان بلند خویش به نام آدام بید[۳۶] را منتشر کرد، که اقبالى عظیم و دیرپا یافت. هسته اصلى و جانمایه آدام بید خاطره خاله او بود که از واعظان فرقه متدیست بود و شبى را در جوار زنى که متهم به قتل نوزاد خود بود به سر برده بود. شیادانى مدعى خلق این اثر شدند و مارىآن ناچار از افشاى نام حقیقى خویش گردید. در ۱۸۶۰ آسیاب کنار فلوس[۳۷] را منتشر کرد، که شخصیتهاى اصلى آن را عمومآ خود وى و برادرش آیزاک[۳۸] مىدانند… در ۱۸۶۱ رمانچه بسیار جالب سایلاس مارنر[۳۹] را منتشر کرد. در سالهاى ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱ یک چند در ایتالیا اقامت گزید و مواد و مصالح لازم از براى رمانس تاریخى رومولا[۴۰] را گردآورى کرد؛ در ازاء این رمان ۷۰۰ لیره گرفت که آن زمان مبلغى بىسابقه بود. این رمانس که در ۱۸۶۳ به صورت کتاب منتشر شد پیش از آن در چند شماره کورنهیل ماگازین[۴۱] نشر یافته بود. در سال ۱۸۶۶ فلیکس هولت بنیادگرا[۴۲] را منتشر کرد، که به سیاست و جامعه صنعتى انگلیس مىپردازد. از آن پس به سرودن شعر پرداخت. (ماحصل این کوشش کولى اسپانیایى[۴۳] ، و آگاتا[۴۴] بودند که به ترتیب در سالهاى ۱۸۶۸ و ۱۸۶۹ منتشر شدند و توفیق چندانى نیافتند).
در سال ۱۸۷۲ میدلمارچ[۴۵] را منتشر کرد، که یحتمل ملهم از زندگانى وى در کاونترى بود و از حیث توصیف طبقه متوسط و لایه بالاى جامعه انگلستان آن روزگار اثرى ممتاز است. افسانه جوبال و سایر منظومهها[۴۶] را در ۱۸۷۴ منتشر کرد. دانیل دروندا[۴۷] ، آخرین اثر بزرگ وى بود، که در ۱۸۷۴ در چهار مجلد منتشر شد و به عقیده بسیارى از سخنشناسان بهترین و مهذبترین اثر او است، اما وجهه آن هرگز به پاى آثارى چون آسیاب کنار فلوس و میدلمارچ نرسید.
***
آسیاب کنار فلوس گزارشى است از درامى که در بخش مرکزى غرب انگلستان آغاز سده نوزدهم بازى شده است. شخصیت این درام ماگى تالیور[۴۸] است، که دخترى است در جست و جوى شور، به ویژه آنگاه که «زندگى افسرده و ملالآور» خانه روزگارش را تیره و تار کرده است. وى مدام با شورو حرارت هرچه بیشتر مفاهیم زندگى را مىجوید و شور و شوق خویش را در بسیارى چیزها، مانند موسیقى، کتاب، دین و عشق تجسد مىبخشد. جورج الیوت خود در توصیف ماگى مىگوید که زندگى وى «درامى است ـ درامى که وى باید نقش خود را در آن بازى کند.» جانمایه داستان در فصلهایى که به سالیان اولیه زندگى ماگى و برادرش ـ تام تالیور[۴۹] ـ برسبزهزار کنار فلوس یا در شهرک سرخ شیروانى سنت اوگز[۵۰] مىپردازند عنوان شده است. در این میان، و در این زندگى، آن که سختتر از همه جریان را تجربه مىکند ماگى است، خواه در سایهروشن آسیاب دورلکت[۵۱] ، یا در بیشهاى به نام چاله سرخ… و در همینجاست که به او کمک مىشود تا به اعماق روح خود سرک بکشد. این رمان در حقیقت زاده کوشش لویس بود که خود معتقد به رمانهایى بود که از تجارب روزمره نشأت مىکنند. هم او بود که مارىآن را برآن داشت که وقایعى را پایه و اساس رمانهاى خود قرار دهد که خود عملا تجربه کرده و از سر گذرانده باشد. رمان آدام بید در حقیقت متضمن عقیده و نظر لویس در باب رمانى است که در انگلستان آن روز مورد نیاز بود و چنانکه گفتیم اقبالى وسیع یافت. این کتاب هنوز بر دکه کتابفروشان بود که رماننویس نوخاسته نگارش کتاب دیگرى را آغاز کرد به نام خواهر ماگى[۵۲] کهدسرانجام عنوان آسیاب کنار فلوس را یافت. به احتمال زیاد نویسنده به خلاف آنچه خود در فصلهاى آغازین داستان توصیف مىکند خویشتن را به شیوهاى رؤیایى در جریان این کار نیفکند، بلکه خود را همچون کسى در جریان داستان قرار داد که باید برخلاف جریان شنا کند و با کوشش و تقلا خود را به بالاى رود برساند: به خانه باز مىرود تا با چشمانى که دیگر شدهاند آنچه را که خاستگاه و آغاز همه چیز بوده بازبیند. این چشمها چشمان یک متفکر و هنرمند نیستند، چشمان زنى هستند که سخت در شیوههاى زندگى مردم درون جامعه و برون آن دقت کرده است ـ و نیز چشمان یک ویکتوریایى پیشرفته که اخلاق را سخت جدى مىگیرد، و شایق است با کتابى که به دست مردم مىدهد بدانها خدمت کند و با یادى از گذشتهها و به یارى آن به دیگران بیاموزد و خواننده را اعتلا بخشد و حتى دگرگون کند.
آسیاب کنار فلوس زمانى آغاز مىشود که ماگى نه ساله است. طفل خردسال از هماکنون دستخوش ناراحتى است: ناراحتى از بابت موى صافش، رنگ پوستش، خلقتش، پریشانى خیالش، و از سوى برادر گلگونهاش که مورد پرسش او است. ماگى نیز مانند پدر جوشى خود ـ صاحب آسیاب ـ که زندگى و خویشانش را سخت «گیجکننده» مىیابد به علت سرشارى نیرو و رگههاى مخالفى که در سرشت او است و نیز دشوارى سازش با محیط برون، به ندرت احساس آسایش خاطر مىکند. اما برخلاف پدر نمىتواند گناه این امر را به گردن «دغلان» و نابکاران بیندازد و با دعواهاى حقوقى و وام گرفتن و وام دادن و شات و شوت کردن یا به شلاق بستن اسب با این وضع مقابله کند. در عوض عروسکش را به دیوار مىکوبد، دخترخالهاش را در گل مىاندازد… ماگى از همان آغاز به سیماى کودکى با احساسات و خواهشهاى تند و پرشور و افراطى برصحنه پدیدار مىشود: سرشار از شوق و تمنا نسبت به آنچه خوش و خواستنى و زیبا است، تشنه دانش، و شیفته موسیقى، که در خواهش و آرزوى دستیابى بدان مىسوزد. اما با همه کولىوارى و هوشمندى و ذکاوتش و به رغم همه آن نیرو و تحرکى که از خانواده تالیور به ارث برده است دختر مادرى است «امل»، تپلمپل، و درمانده، ضعیفترین خواهر خانواده دادسن[۵۳] . خواهران دادسن و شوهرانشان ستونهاى جامعه سنت اوگزاند و تصویرى که جورج الیوت از آنها مىپردازد خندهدار و نیشدار و برروى هم مقنع است. خاله گلگ[۵۴] و خاله پولت[۵۵] و خاله دین[۵۶] تیپهایى هستند آشنا، اینها «گماشتگان نهانى» جهان برون در درون خانوادهاند، و این جهان برون جهانى است که به لحاظ نظم و ترتیب و ریشههاى عمیق و پیوستگى خود بسیار جالب است. ملافهها و فنجانهاى چایخورى و قهوهخورى و مرباخورى و املاک و مستغلات، لنگرهاى این جامعهاند، و از دسترفتنشان فاجعهاى است بزرگ. خیلى زود درمىیابیم که چشمانداز مرگ هم مىتواند کاملا تحملناپذیر و حتى آرامبخش باشد، اگر آدم بداند که ملافهاى که روى او مىاندازند تا در تابوت او را به معرض تماشاى اقوام بگذارند اتو کشیده و تمیز و پاکیزه است و اموال آدم بین خواهرزادهها و برادرزادههاى خوشرفتار بخش خواهد شد. اما بدبختانه ماگى نمىتواند به نحوى رفتار کند که مورد پسند خالهها و شوهرخالهها باشد یا به قیافهاى باشد که آنها مىپسندند. به علاوه، به لحاظ خلق و خو و مزاج نمىتواند تنها خواستار وسایل مادى باشد وبه داشتن این وسایل خرسند باشد، و بنابراین علایق و آرزوهایش همچنان با این جهان تنگنظر، که رود فلوس از آنجا کالا را به جاهاى دوردست مىبرد، ناهماهنگ مىماند.
تشخیص شخصیت خود یا دیگران در هویت این دخترى که به گفته آفرینندهاش عضوى از نسل جوانى است با فرهنگ برتر، و با نسل قدیمى درافتاده است که ارزشها و شالوده او برانبارها و ادارات و پیشاتاقىها استوار است چندان دشوار نیست. از یک جهت ماگى نماینده مبارزه جوانان طبقه متوسط در بسیارى از کشورهاى غربى است: وى به گروهى تعلق دارد شامل هانس کاشتروپ[۵۷] ، توماس مان[۵۸] ، استیون دادالوس[۵۹] ، جیمز جویس[۶۰] و یوجین گانت[۶۱] ، تامس ولف[۶۲] . وى به علت تقاضاهاى مبرم شخصیتش فردى است شورشى در قلمرو احساس. دخترى است رمانتیک و حتى هنرمندمآب، که مىکوشد به عنوان یک فرد در جهانى رئالیستى و سرد و خالى از شور به بقاى خود ادامه دهد. اغلب، مواقعى که دوست کوژپشتاش مسائل را براى او توضیح مىدهد، او مىکوشد در قبال این احوال خود را تخدیر کند و با کرخ کردن عالىترین استعدادهاى طبیعت خویش از رنج زندگى گریز بزند.
اما جورج الیوت نویسنده سده نوزدهم و معاصر چارلز دیکنز بود و دایره علائقش بسى وسیعتر از حد این تلاش و تقلا بود. وى برآن بود رمانهاى «کامل»ى بنویسد، یعنى رمانهایى که نه تنها به افراد بپردازند بلکه روابط و مناسبات این افراد را با سایر کسان، یعنى جامعه از نظر بگذرانند. هربرت اسپنسر و سایر دوستانش، دوستان مارىآن، از پیشروان جامعهشناسى بودند و طبعآ سعى مىکردند که وى پارهاى از شیوههاى کارشان را در نگارش این رمانها به کار بندد. آسیاب کنار فلوس «رمانى اجتماعى» به مفهوم دقیق کلمه نیست، اما در آنجاها که به زیر و بم و فراز و فرود زندگى ماکى تالیور ورشد ناهموار و حالات و خلقیات و احساسات و رؤیاهاى او مىپردازد شیوههاى پیچیدهاى از رفتار را در جهان موجودات اجتماعى ارائه مىکند. سررشته دستیابى به کل جریان را مىتوان در ارتباط ماگى با تام تالیور جستوجو کرد، که داستانى است تمامعیار، سخت واقعبینانه و از دید جهان طبقه متوسط بسیار موفق. شاید بتوان گفت که گرفتارى این دو همان گرفتارى آنا و آقاى کارنین در آنا کارنینا[۶۳] است: آخر آقاى کارنین هم زیادى مرد بود، و آنا زیادى زن… تام تالیور همه مردى و سردى است و ماگى جز احساس و اوهام چیزى براى ارائه کردن ندارد. اما با این همه دخترى است که باید در مقام یک فرد در عرصه زندگیى که مىشناسد بشکفد و با وجود غرابتش، و تفاوتى که با دیگران دارد، نیاز به محبت و دوستى همان مردمى دارد که غریبش مىپندارند. این، سرچشمه و منشأ وضع ناجور ماگى و مشکلى است که درام زندگى او و جانمایه داستان را مىسازد. جورج الیوت نیز چون دیکنز از شیوه پرداختن داستان براساس آکسیون یا رشته حوادث داستانى، و تأمین پیوند ظریف و دقیق این حوادث با یکدیگر و از این راه تأمین انتظار داستان و کشاندن خوانندده به دنبال وقایع داستان، دور شده بود؛ وى آن اندازه نوجو بود که داستان را نه برپایه وقایع خارجى که براساس توش و تقلا و کشمکش درون و تمایلاتى بنا کند که نماینده رشد حیاتى جهان «غیرقابل پیشبینى»اند. بنابراین، این درام تنها برگرد شخصیتها و وقایع داستان نمىگردد. سرنوشت فرد را تنها خلق و خو و سرشت و مزاج او معین نمىکند، این نکته را نویسنده در ضمن تفسیر وقایع داستان توضیح مىدهد: بیشتر جریان بستگى به وقایعى دارد که در جهان «شانس و تصادف» وقایع پیشبینى نشده از براى شخص روى مىدهند، یعنى
جهانى که جامعه نماینده آن است، و در سخن از ماگى تالیور همان شهرک سنت اوگز است، با آن باراندازها و انبارها و… این جهانى است ساخته و پرداخته، و سازمانیافته، و نیروى پیشبرنده آن بازرگانى است. ماگى تالیور، این دخترک گندمگون و آشفته، و ماگى تالیور این دختر بلندبالا و سیهچشم با آن نیمتاج از گیسوان شبهگونى که برفراز سرش خفته است و به پرى چشمهساران مانند است، باید زندگى خویش را نه در عالم اوهام بلکه در همین جامعه منظم و با قواعد و قوانین و احکام خاص آن دنبال کند و به پایان برد.
ماگى به یک معنا شخصیتى است تراژیک، و قصه زندگانىاش نوعى تراژدى روستایى یا تراژدى زندگى عادى است. از این حیث تراژیک است که انسانى است فوقالعاده، با احساسات و شهوات و استعدادهاى غیرعادى، و به این جهت دور نیست که در این جهان عادى نفرتهایش نیز غیرعادى باشند. اگر وى را از این زاویه و با این دید بنگریم شاید گرفتارىهایش را خالى از معنا و مفهوم و بىپیوند با دشوارىهاى خویش نیابیم، یا شاید چون برمسائل و مشکلات اخلاقى او تأمل کنیم مسائل و مشکلات اخلاقى خویش را با دیدى روشنتر ببینیم؛ زیرا از آنجا که انسان است، و کامل و ناقص مطلق نیست، مسائلش را باید همانطور حل کند که ما مسائل خویش را حل مىکنیم، یعنى اگر مردمى مسئول و هوشمند و آزاد باشیم.
در جریان گشودن درام، او را مىبینیم که مىکوشد با استفاده از فکر و ذهن خویش به پیش برود: او را که مىکوشد خوب و خرسند باشد مىبینیم: آخر او نیز مثل ما، مثل هرموجود بشرى، هردم ناگزیر از انتخابى ساده است و حتى گاه باید از بین چند خوب یکى را برگزیند، دیگر لازم نیست که این انتخاب همیشه بین خوب و بد باشد، بنابراین داستان جالب است. او نیز از آنجا که نمىداند چه ممکن است پیش آید ناچار از خیال و ذهن خویش یارى مىجوید و با آن خصوصیاتى که برشمردیم بیشتر این چیزها را در عالم خیال در وجه اغراقآمیزشان مىبیند. گاه حدسش به خطا مىرود، اما همیشه مىداند که نتیجه عمل مىتواند گوناگون باشد. این را نیز مىداند که هرعملى انجام دهد ناگزیر در زندگى و سرنوشت دیگران مؤثر خواهد بود، و وى باید همیشه و در هرحال به تعهدات و وظایف خویش بیندیشد.
آسیاب کنار فلوس هم از حیث محتوا و هم از حیث قالب رمانى است درباره اعمال پیچیده عوالم درون و برون. اما خود نویسنده به رغم تمام تأملى که برداستان و کوشش آگاهانهاى که برطرح و قالب آن صرف مىکند معتقد بود که فضا و جاى بیش از اندازهاى را به بخش اوایل کار، یعنى دوران رشد ماگى و تام، تخصیص داده است، و برخى از سخنسنجان امروزى نیز در این پندار با وى سهیماند. اما به هرحال، کتاب روشن و جریان داستان نیرومند است، و همچون رود فلوس غیرقابل پیشبینى است، و سرانجام پس از طى مسافتى دراز ما را به پهنه دریا رهنمون مىشود. داستان را مىخوانیم، برخوردها و کشمکشهایى را که شکل مىگیرند نظاره مىکنیم، «موتیو»هاى اصوات موسیقایى را پى مىگیریم، و شگفتا بىاختیار همین جریان را در زندگىهاى پرپیچ و خم خود، با جریانهاى زیرآبى و کنارههاى شلوغشان باز مىبینیم: در این سیر و سیاحت، باب جاکین[۶۴] خردهکالافروش مىتواند راه را برما بنماید و خانم تالیور نرم نرمک بیخ گوشمان نک و نال سر دهد و تام وظیفهمان را برما خاطرنشان کند و فیلیپ[۶۵] به قوه هنر، خویشتن ما را برما توضیح دهد. و سرانجام، ماگى است که از آغاز تا پایان ـ در مخفىگاه خویش، در اتاق زیرشیروانى، در جنگل، در اتاق درس، در بازار کلیسا ـ به نیابت از سوى ما تراژدى ساده و هرروزى زندگى و وقایع قهرمانى زندگى عادى روزگار خویش و عصر ما را اجرا مىکند. در این رمان دو سده به هم مىرسند، و این رمان نوشته زنى است اندیشمند و سختکوش که مىخواست تجارب خویش را در قالب هنرى زیبا بریزد…[۶۶] در مورد ترجمه کتاب حاضر این نکته را باید برخواننده محترم متذکر شوم که نویسنده اروپایى در پرداختن به گفتوگوى اشخاص داستانى در سنین مختلف، و در موارد گوناگون، شیوههاى گفتارى متنوعى را بکار مىبرد که با آن سنین و مواقع و مواضع هماهنگى دارند. گاه در جمله تنها یک کلمه را مىشکند تا به خواننده نشان دهد که فلان یا بهمان شخصیت اثر، آدمى است درس نخوانده ـ و همین یک کلمه معنى و منظور او را مىرساند. در دوران کودکى شخصیت داستانى، سخن را به گونهاى مىپردازد که با شیوه سخن گفتن کودکان منطبق باشد، و در جوانى و میانسالى، به شیوههاى درخور آن سنین. این شیوه، این تنوع گفتوگو، در برگرداندن اینگونه آثار هیچ گاه رعایت نمىشود، دست کم من ندیدهام. اغلب مىبینى مترجم از همان ابتدا در ترجمه گفتوگو، در برگرداندن اینگونه آثار هیچگاه رعایت نمىشود ـ دست کم من ندیدهام، اغلب مىبینى مترجم از همان ابتدا در ترجمه گفتوگو زبان گفتارى مردم پایتخت را بر مىگزیند، و تا به آخر بر این نهج پیش مىرود، و در مراتب این گفتوگو، متناسب با سن و موقع اجتماعى شخصیت داستانى، فرقى و تفاوتى قائل نمىشود، شخصیت داستانى در هفتاد سالگى همانگونه سخن مىگوید که در هفت سالگى گفته است، یا شکسته شکسته یا سالم سالم. اغلب مىبینى کودک خردسال به زبان پیران کهنسال سخن مىگوید، و کسى هم البته ایرادى به اینگونه سخن گفتن ندارد. من در ترجمه این کتاب از این «قاعده» عدول کردهام، بدین معنى که سخن کودک نهساله را به شیوه سخن کودکان نه ساله (شاید چیزى نزدیک به سخن نویسنده) آوردهام و پابپاى رشد شخصیت داستانى، سخن او را پیراستهتر کردهام. در مواقع خاص، یعنى در ابتداى برخوردها و آشنایىها، و گرمى آتى این دوستىها نیز این معنا را از نظر دور نداشتهام، سخنان اوایل آشنایى را بطور رسمى پرداختهام و همگام با بسط دوستى و گرمى سخن، بر صمیمیت و سادگى و صفاى گفتار افزودهام، و ناهموارى ظاهرى گفتوگوى اشخاص ناشى از همین جا است…
[۱] . Mary Ann (Marian) Evans
[2] . Arbury Farm
[3] . Nuneaton
[4] . Warwickshire
[5] . Chelsea
[6] . Robert
[7] . Newdegate
[8] . Griff
[9] . Attleborough
[10] . Miss Franklin
[11] . Coventry
[12] . Foleshill Road
[13] . Evangelical Religion: پروتستان. معتقد به این که اساس تعالیم انجیل این است کهنجات در ایمان آوردن به کفاره مسیح است نه در کردار نیک.
[۱۴] . Charles Bray
[15] . Charles Henell
[16] . An Inquiry Concerning the Origin of Christianity
[17] . زندگانى مسیح
[۱۸] . Strauss، داوید فریدریش: فیلسوف و حکیم الهى، از مردم آلمان، ۱۸۰۷ـ۱۸۷۴.
[۱۹] . Westminster Review
[20] . Strand
[21] . جوهر مسیحیت
[۲۲] . Feuer Bach، لودویگ آندراس: فیلسوف ماتریالیست آلمانى، ۱۸۰۴ـ۷۲.
[۲۳] . Froude، جیمز آنتونى: روحانى و مورخ انگلیسى، ۱۸۱۸ـ۱۸۹۴.
[۲۴] . Mill، جان استوارت: فیلسوف و اقتصاددان انگلیسى، ۱۸۰۶ـ۱۸۷۳.
[۲۵] . Carlyle، تامس: مورخ اسکاتلندى، ۱۷۹۵ـ۱۸۸۱.
[۲۶] . Martineau، هاریت: رماننویس و اقتصاددان انگلیسى، ۱۸۰۲ـ۱۸۷۶.
[۲۷] . Spencer، هربرت: فیلسوف انگلیسى، ۱۸۲۰ـ۱۹۰۳.
[۲۸] . Lewes، جورج هنرى: فیلسوف و منتقد ادبى از مردم انگلیس، ۱۸۱۷ـ۱۸۷۸.
[۲۹] . The Sad Fortunes of the Reverned Amos Barton
[30] . Blackwood’s Magazine
[31] . Mrs. Gillil’s Love Story
[32] . Janet’s Repentance
[33] . George Eliot
[34] . Thackeray، ویلیام میکپیس: رماننویس انگلیسى، ۱۸۱۱ـ۶۳.
[۳۵] . Scenes of Clerical Life
[36] . Adam Bede
[37] . The Mill on the Floss
[38] . Isaac
[39] . Silas Marner
[40] . Romola
[41] . Cornhill Magazine
[42] . Felix Holt, the Radical
[43] . The Spanish Gypsy
[44] . Agatha
[45] . Middlemarch
[46] . The Legend of Jubal and Other Poems
[47] . Daniel Deronda
[48] . Maggie Tulliver
[49] . Tom Tulliver
[50] . St. Ogg’s
[51] . Dorlcote
[52] . Sister Maggie
[53] . Dodson
[54] . Glegg
[55] . Pullet
[56] . Deane
[57] . Hans Castrop
[58] . Mann، توماس: رماننویس آلمانى، ۱۸۷۵ـ۱۹۵۵.
[۵۹] . Stephen Daedalus
[60] . Joyce، جیمز: نویسنده و شاعر ایرلندى، ۱۸۸۲ـ۱۹۴۱.
[۶۱] . Eugene Gant
[62] . Wolfe، تامس: رماننویس آمریکایى، ۱۹۰۰ـ۹۸.
[۶۳] . Anna Karenina
[64] . Bob Jakin
[65] . Philip
[66] . این مقدمه مأخوذ است از مقاله دایرهالمعارف آمریکانا درباره جورج الیوت و مقدمهاىکه خانم ماکزین گرین دانشیار دانشگاه کلمبیا برچاپ سال ۱۹۶۶ کتاب نوشته است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.