زندگانى و عقايد آقاى تريسترام شندى

لارنس استرن

ترجمه ابراهيم يونسى

لارنس استرن، روحانى و مصنّف انگليسى در 24 نوامبر 1713 در كلونمل  ايرلند تولد يافت. حدود چهل‌سال بعد كه تريسترام شندى را نوشت با شادمانى از زندگانى پادگانى و گفت‌وگوهاى روزهاى كودكى خود ياد مى‌كرد. پدرش، راجر استرن، كه افسريار بود، خانواده را از اين قرارگاه به آن قرارگاه مى‌برد. وى بعدها استرن را در نزديك هاليفاكس به مدرسه گذاشت. استرن در 1733 با يارى پسرعمّش، ريچارد استرن، وارد كالج عيسى در كيمبريج شد. سال‌هاى تحصيل در كالج درخشندگى چندانى نداشتند. در 1737 به اخذ درجه ليسانس توفيق يافت، و در همان سال به سمت شمّاس به خدمت كليسا درآمد؛ در 1738 كشيش شد و در 1740 گواهينامه فوق‌ليسانس گرفت. در 1738 با يارى عمويش، جيكس استرن، كه از روحانيان برجسته و متشخص اسقف‌نشين يورك بود، مسئوليت كليسايى در نزديك يورك را بر عهده گرفت. سه سال پس از آن با اليزابت لوملى ازدواج كرد. از اين ازدواج در 1747 دخترى نتيجه شد به نام ليديا، كه بعدها نامه‌هاى پدر را تصحيح و منتشر كرد. زندگى داخلى استرن به علت زودخشمى زن و شوهر گاه دستخوش آشوب بود، و در سال‌هاى بعد به سبب آشفتگى دماغى خانم استرن، و لاس‌زنى‌هاى استرن با زنان ديگر اين ناسازگارى شدت بيشترى گرفت. مزيد بر اين، توقّع مادّى خواهر و مادرِ بيوه او بود كه مدام در فشارش مى‌گذاشت. سلامتش در اثر خون‌ريزى ريه، كه سابقه آن به سال‌هاى تحصيل در دانشكده بازمى‌گشت مختل شد، و بنيه‌اش سخت تحليل رفت.

515,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 1000 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ابراهیم یونسى, لارنس استرن

تعداد صفحه

665

موضوع

داستان خارجی

نوع جلد

گالینگور

نوبت چاپ

هشتم

قطع

وزیری

سال چاپ

1402

تعداد مجلد

یک

وزن

1000

جنس کاغذ

بالک (سبک)

گزیده ای از کتاب زندگانى و عقايد آقاى تريسترام شندى

کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی

پنجمين روز نوامبر 1718 در معنا پايان همان نه ماهِ مقرّر و معمولى بود كه هر شوهرى موجباتى براى انتظار دارد. در اين روز بود كه من، آقاى تريسترام شندى، پا به اين دنياى نكبت و نحس خودمان گذاشتم.

در آغاز کتاب، زندگانى و عقايد آقاى تريسترام شندى، می خوانیم

فصل اول

اى كاش پدر يا مادرم، يا در واقع هر دو ــچون هر دو موظف به اين كار

بودندــ وقتى مرا به وجود مى‌آوردند مى‌دانستند چه مى‌كنند. اگر چنان كه بايد، به اين امر توجه مى‌كردند و مى‌ديدند كه چه چيزها به اين كارشان بستگى دارد، و نه تنها پاى به وجود آوردن يك موجود معقول در ميان است بلكه مسأله تشكيل و تشكلّ مناسبِ حرارتِ بدنِ اين موجود و احتمالا نبوغ و ساختمان مغز او هم مطرح است، و حتى ممكن است سرنوشت همه خاندان اين موجود از اخلاط[1]  و اميالى تأثير پذيرد كه آن

هنگام غلبه داشته‌اند… آرى، اگر به همه اين چيزها توجه كرده بودند و به اقتضاى آنها عمل كرده بودند من جدآ بر اين گمانم كه با قيافه‌اى كاملا متفاوت از آنچه خواهيد ديد در اين جهان جلوه مى‌كردم. دوستان، باور كنيد اين مطلب آن اندازه كه شايد بسيارى از شما بپنداريد بى‌اهميت نيست. خيال مى‌كنم شما هم چيزى به نام روح حيوانى[2]  شنيده باشيد، كه

از پدر به پسر و قس على‌ذلك مُنتقل مى‌شود ــ و چيزهاى بسيار ديگر از اين مقوله… بارى، من به شما قول مى‌دهم كه نه‌دهم شعور و بى‌شعورىِ شخص و موفقيتها و شكستهايش در جهان، بستگى به حركات و  فعاليت همين روح حيوانى و راهها و گذرگاههاى مختلفى دارد كه شما اين روح را
در آنها انداخته‌ايد؛ چون همين كه راه افتاد ــدرست يا نادرست ــ اين ديگر اصلا مهم نيست ــ مثل تير شهاب مى‌رود، و با پيمودن مسيرى واحد، راهى از آن مى‌سازد به صافى و هموارى خيابان باغ؛ و همين كه به آن عادت كرد ديگر شيطان هم قادر نيست او را از آن براند.

مادرم گفت: «مى‌بخشى، عزيزم، فراموش نكردى ساعت را كوك كنى؟» ــپدرم با تعجب گفت: «سبحان‌الله!» در عين حال كه مى‌كوشيد لحن سخنش آرام باشد «از بدو خلقت تاكنون هيچ زنى بوده كه اين‌طور با يك همچو سئوال ابلهانه‌اى در حرف آدم بدود؟»

ــ خوب، مگر پدرتان چه مى‌گفت؟

ـچيزى نمى‌گفت.

فصل دوم

ـ پس آن‌طور كه مى‌بينم، سئوال حاوى مطلبى نيست، خوب يا بد.

ـ پس حضرت آقا، اجازه بدهيد عرض كنم كه سئوال، دست‌كم، بسيار نامعقول بود، براى اين‌كه روح حيوانى را كه وظيفه‌اش اين بود HOMUNUCULUS [3]  را، دست در دست، همراهى كند و او را صحيح و

سالم به جايى كه براى پذيرايى‌اش در نظر گرفته شده بود برساند، تاراند.

اين HOMUNUCULUS، حضرت آقا، هرچند ممكن است در اين عصرِ پوچى و سبكسرى در چشمِ بلاهت و تعصّب، مسخره و بى‌مقدار بنمايد، در چشم دانش و خِرَد جايگاه شناخته‌اى دارد. موجودى است در حمايت حقوق. دقيق‌ترين فلاسفه، كه در ضمن از نيروى درك و دريافت وسيعى بهره‌مندند (چرا كه حجم روحشان معكوس پژوهشهاى آنها است) به نحوى مسلّم و انكارناپذير ثابت مى‌كنند كه HOMUNUCULUS را نيز همان دستى آفريده (كه ما را آفريده) و از همان مسير طبيعى‌اى به وجود آمده (كه ما آمده‌ايم) و مجهّز به همان نيروهاى محرّكه و استعدادهايى است كه به ما اعطا شده است. و مى‌گويند كه اين موجود
چون ما مركب است از گوشت و پوست و مو و چربى و رگ و پى و عروق و شريان و غضروف و استخوان و مغزاستخوان و مغز و غدد و آلت تناسلى، و اخلاط و مفاصل ــ خلاصه، موجودى است با همان فعّاليت، و به مفهوم كاملِ كلمه همان‌قدر همنوع ما است كه جناب لرد چنسلرِ[4]

انگلستان: مى‌توان به او خدمت كرد، مى‌توان به او آسيب رساند، مى‌توان از او رفع تظلّم كرد ــ و خلاصه اين‌كه كليه ادعاها و حقوق انسانى را كه تولى[5]  و پوفن‌دورف[6]  يا ساير نويسندگان اخلاق معتقدند از آن وضع و

موقع و مناسبات ناشى خواهند شد، داراست.

و امّا آقاى عزيز، اگر اين آقا كوچولوى من ضمن اين راهپيمايى تك و تنها اتفاقى برايش بيفتد، يا از وحشت اين جريان كه براى يك مسافر جوان امرى طبيعى است خسته و مانده و در حالى به پايان سفر برسد كه نيروى عضلانى و رجوليتش پاك ته كشيده و به سرِ مويى بند باشد، و روح حيوانى‌اش بكلّى آشفته شده باشد، آن‌وقت چه؟ اگر در حالى به پايان سفر برسد كه در اين آشفتگى و اختلال تأسف‌آورِ عصبى، طى نه ماه آزگار دستخوش تكانهاى ناگهانىِ يك رشته رؤيا و توهّمات تأسفبار بوده باشد، آن‌وقت چه؟ من از تصوّر چنين شالوده‌اى كه بر اين ناتوانيهاى جسمانى و دماغى بى‌شمار ريخته شده بر خود مى‌لرزم ــ و اينها ضعفهايى است كه بعدها حذاقت هيچ طبيب و حكيمى قادر به علاجِ كاملشان نخواهد بود.

[1] . اخلاط چهارگانه، چار طبع، چار خلط: خون و بلغم و صفرا و سودا.

[2] . نظريه‌اى كه در رنسانس و سده هيجدهم هم شايع بود، كه بنا بر آن روح بود كه برجسم چيره بود و اين روح ذرات بسيار ريز خون بود كه در بدن جريان داشت و مغز ودستگاه اعصاب را تحريك مى‌كرد.

[3] . در لغت به معنى «آدم كوچولو» ــ در اين‌جا به معنى جرم نطفه (اسپرماتوزوئيد)، كهتصور مى‌شد صورتِ خُردى از انسان كامل باشد. ــ م.

[4] . Lord Chancellor، رئيس ديوان عالى و مهردار سلطان و رئيس مجلس اعيان. ــم.

[5] . ماركوس توليوس سيسرو (يا چيچرو) (106 ق. م. ـ 43 م.)، دولتمرد و خطيب وفيلسوف رومى.

[6] .Puffendorff ، ساموئل (1632ـ1694). حقوقدان آلمانى.

 

انتشارات نگاه

کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی

کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی

کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی

کتاب ” تریسترام شندی ” نوشتۀ لارنس استرن ترجمۀ ابراهیم یونسی

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زندگانى و عقايد آقاى تريسترام شندى”