هنر زندگی

هنر زندگی

تاملات سقراطی از افلاطون تا فوکو

نوشتۀ الکساندر نهاماس

ترجمۀ بابک تختی

افلاتون از پیرمردی که گفت بر سر سلسله درس‏های فضیلت حاضر می‏شود، پرسید: «کی می‏خواهی بر اساسِ فضیلت زندگی کنی؟ تا به ابد نمی‏توان تأمل کرد، روزی هم باید به فکر عمل به آن بود. » اما امروز ما می‏پنداریم آنان که چنان زندگی می‏کنند که می‏آموزانند، در رؤیا به سر می‏برند.

امانوئل کانت دائرةالمعارف فلسفه

 

95,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 555 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

الکساندر نهاماس, بابک تختی

نوع جلد

شومیز

SKU

1398020504

نوبت چاپ

دوم

شابک

978-600-376-420-0

قطع

رقعی

تعداد صفحه

440

سال چاپ

1398

موضوع

فلسفه

وزن

555

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

افلاتون از پیرمردی که گفت بر سر سلسله درس‏های فضیلت حاضر می‏شود، پرسید: «کی می‏خواهی بر اساسِ فضیلت زندگی کنی؟ تا به ابد نمی‏توان تأمل کرد، روزی هم باید به فکر عمل به آن بود. » اما امروز ما می‏پنداریم آنان که چنان زندگی می‏کنند که می‏آموزانند، در رؤیا به سر می‏برند.

امانوئل کانت دائرةالمعارف فلسفه

آدم فاقد شخصیت باید اسلوبی به کار گیرد.

آلبر کامو، سقوط

در آغاز این کتاب می خوانیم

سرآغاز

دعوت برای تدریس از طرف سدر کلاسیک لکچر[1] بزرگ‏ترین افتخاری است که می‏تواند نصیب پژوهشگری کلاسیک شود. اما به‏ویژه برای کسی مثل من که پژوهشگر کلاسیک نیست، بارِ مسئولیت فوق‏العاده سنگین می‏شود. دعوت دانشکدۀ کلاسیک دانشگاه برکلی کالیفرنیا از من برای تدریس به عنوان استاد مهمان ادبیات کلاسیک در سدر در سال 1992 _ 1993 وجودم را از خوشحالی لبریز کرد، ولی مسئولیتِ ناشی از آن لرزه بر اندامم انداخت. دمی نگذشت که ترس بر خوشحالی چیره شد و تردید وجودم را فرا گرفت که چگونه از عهدۀ تعهدم برآیم. کلاس در ترم بهار 1993 ارائه شد، امروز هم وقتی به کتابی فکر می‏کنم که پیشِ رو دارید، همان شادمانیِ آمیخته به ترس مرا فرا می‏گیرد. ‏‏‏ از نقصِ کتاب کاملاً  آگاهم و نیز می‏دانم شاید برخی پژوهشگران کلاسیک بر من خرده بگیرند که چرا به دغدغه‏هایشان به شیوۀ مرسومِ آنها نپرداختم. از این بابت متأسفم‏، ولی گریزی نداشتم. بخشی از بحث محوری کتاب این است که تلاش برای در هم تنیدن ویژگی‏های گوناگون و گاه متناقض، در کلّی هماهنگ، هم مسئلۀ اصلی فلسفه است و هم مسئلۀ اصلی زندگی، و مدل هر دوی اینها _ ‏‏ مدلی در نهایتِ هماهنگی و جذابیت _ سقراطِ کارهایِ نخستینِ افلاتون است. بنابراین من علائقِ فلسفی‏ام را با اندک دانشم از نویسندگانِ کلاسیک و نقد ادبی، آمیختم به این امید که به شکلی منسجم دست یابم.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

چطور می‏توانم از همکارانم در دانشگاهِ برکلی به قدر کافی تشکر کنم بی‏آنکه به ورطۀ حرف‏های تکراری بغلتم؟ گروهی که ترکیبی بی‏نظیر از هوش و مهربانی بود، از روی درایت مرا به حال خود گذاشتند، وقتی دیوانه‏وار روی متنِ درسیِ نیمه‏تمامم کار می‏کردم، و با آغازِ جلسات مانندِ دوستی قدیمی مرا در میان خود پذیرفتند. مارک گریفین[2] منبعِ بی‏کران امید و دلگرمی است. خصوصاً از تجدید دوستی با تونی لانگ[3] خوشحالم که نکاتی ارزشمند دربارۀ سه مقالۀ نخست ارائه کرد. جیووانی فراری[4] و کیت تول[5] همراهان خوش‏فکر و معاشرانی متین بودند. مراودۀ من با ویلیام اندرسون[6]، استفان میلر[7]، چارلز مورگیا[8]، رونالد استرود[9] و توماس روزن‏میر[10] همواره شادی‏بخش و مفید بود.

هانس اسلوگا[11]، که نکاتی مفید دربارۀ سه فصل بخش دوم به من یادآوری کرد، همراه جودیت استیسی[12] برنارد ویلیامز[13] و ریچارد وهلهایم [14]، با مهربانی تمام در طول اقامتم در کالیفرنیا دربارۀ زوایای گوناگون نظریاتم با من گفت‏وگو کردند. جان کوپ[15] _ مدل حقیقی از آنچه دوستی و همکاری باید باشد _ و من برای سال‏های بسیار همنشینی با او هم از نظر فکری و هم از نظر شخصی مدیونش هستم و جری اشنی وایند [16]، که تحقیق خودشان را در مرکز پژوهش‏های پیشرفتۀ علوم رفتاری استنفورد نیمه‏تمام رها کردند و به برکلی آمدند تا در کنارم باشند و به من دلگرمی دهند.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

وقتی در حالِ آماده کردنِ مقاله‏ها بودم فروما زیتلین[17] به من راهنمایی‏هایِ ارزشمند داد: امیدوارم وقتی خود او در سال 1995 _ 1996 روی متن درسی برای کلاسیک سدر کار می‏کرد بخشی از آن را جبران کرده باشم. پال گایر[18]، به رغمِ تفاوتِ وسیعِ رویکردِ ما به فلسفه، همیشه در طول سال‏ها و مکان‏هایِ گوناگون کمک حالم بوده تا دیدگاه‏هایم را جمع‏بندی کنم و صیقل دهم، از لطف او بسیار سپاسگزارم. مایلز برنیت[19] در مواقع مختلف به مددم آمد و پیشنهاد خاص او به من کمک کرد تا بتوانم به مفهومی از روایت سقراط شکل بدهم که این کتاب آن را «هنر زیستن» می‏نامند. وسیلس لمپراپولس[20] با خواندنِ دقیقِ مقدمۀ کتاب بحث‏های جدی پیش روی من گذاشت.

نفوذ جورج ولاستس[21] که پیش از آغاز جلسات درس درگذشت و این کتاب در گفت‏وگوی دائمی با دیدگاه‏های او دربارۀ سقراط است، آن‏قدر برای خواننده روشن خواهد بود که ذکری از آن کافی است. ما با هم بر سر مسائل مهمی اختلاف داشتیم. کاش بود و من می‏توانستم از نصایح بی‏پرده اما همواره سودمندش بهره بگیرم. برعکس، کتاب سقراط[22] سارا کافمن[23] را مفید نیافتم. کتاب او از نویسنده‏هایی حرف می‏زند که من نیز به آنها پرداخته‏ام، اما در عین احترام فراوان باید بگویم دیدگاه‏های ما چنان متفاوت است که پرداختن به آنها کتابم را بیش از حد پیچیده می‏کرد. با این همه امیدوارم بتوانم دربارۀ نظراتش در فرصتی دیگر بنویسم. ‏ من باید از جیمز میلر[24] هم تشکر کنم که با شفقتِ بسیار دست‏نوشته‏هایِ مقالۀ میشل فوکو را در اختیارم گذاشت که بخش اصلی فصل 6 را به وجود آورد و همچنین بابت علاقه‏اش به موضوع این کتاب.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

راشل بارنی[25]، فیلیپ رابینز[26] و میکا پرواتا[27] دستیاران پژوهشی بسیار مفید و سرزنده‏ای بودند. از آنها به خاطرِ زحماتشان بسیار ممنونم.

من صمیمانه و عمیقاً به توماس لکور[28]، بدهکارم که در پردازش مفهوم، آماده‏سازی، اتمام و بازنگری این کتاب از ابتدا تا انتها نقش داشت. شنونده‏ای بسیار دقیق و تیزهوش در درک مفاهیم که توصیه‏های پرمغز او در تمام وجوه مختلف کتاب تأثیر گذاشته است. گیل سالیترمن[29] که در زمانِ نوشتن این کتاب از من به بهترین وجهی نگهداری کرد. نمی‏دانم بدون او چه می‏کردم. او به من نشان داد هوراس درست می‏گفت که دوست، نیمۀ دیگرِ وجود آدمی است.

سوزان گلیمشر[30] و نیکولاس ناهاماس[31]، هر کدام به شیوۀ خود چنان با من مدارا کردند که معترفم چنین ایثاری در خود سراغ ندارم. چیزی که این کتاب «زندگیِ فلسفی» می‏خواند با داشتنِ خانواده سخت‏تر و پیچیده‏تر می‏شود. اما این پیچیدگی هنگامی که خانواده کار و زندگیِ آدم را می‏پذیرند و با آن کنار می‏آید، می‏ارزد. خانوادۀ خودم که با حُسن نیتی بی‏نظیر پذیرفتند سفر از مدت‏های پیش برنامه‏ریزی شده به یونان را درست شب حرکت به هم بزنند تا این کتاب در موعد مقرر به پایان برسد. آنها به من ثابت کردند لطیفه نیچه «فیلسوف متأهل کمدین است»، نه فقط غلط است، بلکه شوخی بی‏مزه و خنکی است. خوشحالم که این درس را آموختم و از آنها سپاسگزارم.

 

مقدمه

فلسفه مجموعه‏ای از قواعدِ نظری است. البته به زندگی روزمره هم اشارات عملی دارد. رشته‏های گوناگون فلسفۀ «کاربردی» که سال‏های اخیر پدید آمده‏اند، مثل اخلاقِ پزشکی یا اخلاقِ تجارت، به سرعت جذب همان حرفه‏ها شده‏اند. از آنجا که این رشته‏ها عملی به حساب می‏آیند، بیشتر به عالم پزشکی یا تجارت تعلق دارند تا فلسفه. به علاوه فلسفه بر زندگی کسانی که کار فلسفی می‏کنند، چندان مؤثر نیست. دیگر کسی گمان نمی‏کند کار فلسفی در مقایسه با مثلاً فعالیت فیزیک‏دانان یا ریاضی‏دانان و اقتصاد‏دانان، بر نحوۀ زندگی فیلسوفان مؤثرتر است. اما هنوز بارقۀ امیدی در ذهن بیشتر مردم و تنی چند از فلاسفه هست که اوضاع نباید چنین باشد؛ احساس سرگشتگی یا حتا سرخوردگی از اینکه چرا زندگی فلاسفه بازتابی از اعتقادات آنان نیست؟

«فلسفه مجموعه‏ای از قواعد نظری است.» مانند بسیاری از گزاره‏های کلی، این گزاره نیز  زمان کامل را در ظاهر جاودانی «است» پنهان می‏کند. اما حقیقت این است که فلسفه در طول زمان و در نتیجۀ تحولات بسیار پیچیدۀ تاریخی به مجموعه‏ای از قواعد نظری تبدیل شده است. این «واقعیت» که «ماهیت» فلسفه نظری است، تنها بر یک واقعیت تاریخی دلالت دارد که فلسفه در گسترۀ حافظه و دانشِ اغلبِ فیلسوفان به عنوانِ قواعدِ نظری به کار می‏رفته است .

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

ما چون عموماً تمایل داریم حقیقتِ پیرامونِ خود را حقیقتی ازلی و ابدی بدانیم، و نیز مایلیم محصولات تاریخی را با واقعیتِ ماهویِ آنها یکی بگیریم، پس باور می‏کنیم که تجربۀ امروز ما از فلسفه، ذات جاودان آن است. نمی‏گویم که فلسفه «در واقع» مجموعه‏ای از قواعد عملی است؛ این برداشت هم به همان اندازه غلط است که یک دورۀ تاریخی را به جای ماهیت فلسفه در نظر بگیریم. این نیز جفا به معنای تاریخی دیگری از فلسفه است.

در دوره‏ای که از یونانِ باستان آغاز می‏شود و با بت‏پرستیِ کهن به پایان می‏رسد، فلسفه بیش از مجموعه‏ای از قواعد نظری بود. حتا وقتی ارستو در کتاب دهم و آخرِ اخلاق نیکوماخوس، فلسفه را «نظریه» می‏خواند، قصدش این بود که نشان دهد زندگیِ بر مبنایِ فعالیتِ نظری یا همان زندگیِ فلسفی، بهترین نوعِ زندگیِ انسانی است و کسی نمی‏تواند به این زندگی برسد، مگر آنکه نخست اندیشه‏هایِ فلسفی را بیاموزد و دوم، در طول زمان و با سخت‏کوشی فراوان ویژگی‏هایِ بسیار خاصی را فرا گیرد که ارستو در نُه کتاب اول اخلاقارکان و مفروضاتش را تبیین و تشریح کرده بود. و از این رهگذر، کسانی که به زندگیِ نظری می‏پردازند، شخصیت خودشان از آن تأثیر می‏پذیرد. نظریه و عمل، گفتمان و زندگی بر یکدیگر تأثیر می‏گذارند. آدم‏ها فیلسوف می‏شوند چون می‏توانند و می‏خواهند بهترین انسان باشند و به بهترین شیوۀ ممکن زندگی کنند.[1] اینکه به چه اعتقاد داریم و چطور زندگی می‏کنیم تأثیر مستقیم بر یکدیگر دارد.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

چون خودم معتقدم شیوه‏ای یگانه از زندگی وجود ندارد که بهترین نوعِ زندگی برای همگان باشد و نیز، زندگیِ فلسفی تنها روشی در میان انبوهِ شیوه‏هایِ ارزشمندِ دیگر است، اجباری در «بازگشت» به مفهوم فلسفه در مقام شیوه‏ای از زندگی، یا آن‏طور که در این کتاب آن را می‏نامم، «هنرِ زندگی» ندارم. اما باور دارم که در پذیرش چنین مفهومی ناگزیریم و باید بررسی کنیم که چگونه این مفهوم تا امروز به حیاتش ادامه داده و وارد کار بعضی از فیلسوفان مدرن شده و چگونه برخی از ما هنوز در حقیقت بر مبنایِ چنین مفهومی زندگی می‏کنیم.

هدف این کتاب گشودنِ فضایی است برای گونه‌ای دیگر از فلسفه ورزیدن؛ گونه‌ای متفاوت از مفهوم امروزی فلسفه، اما الزاماً نه در تقابل و رقابت با آن. بعضی فیلسوفان تمایل دارند جواب سؤال‏هایِ کلی و مهم را بیابند، سؤال‏هایی دربارۀ اخلاق و سرشتِ زندگیِ خوب، بی‏آنکه باور داشته باشند جوابشان  آنان را به چه گونه آدمی  بدل می کند. بعضی دیگر معتقدند اگر باورهایِ کلی به شیوه‏ای صحیح سازمان یابد و در زندگی روزمره اعمال شود، انسانی موجه، شاید انسانی بسیار شایسته، انسانی فراموش نشدنی و در همین گستره، احترام برانگیز پدید می‌آید. در شیوۀ نظریِ محض، مهم‏ترین نکته، پاسخ درست به این سؤال‏ها است. وقتی نظریه بر زندگی تأثیر می‏گذارد، البته که درستی دیدگاه مهم است، اما این نکته هم اهمّیت دارد که چه کسی و چگونه آدمی، در نتیجۀ پذیرشِ این عقاید، ساخته می‏شود.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

اینکه با پذیرش برخی نظریه‏ها چه گونه آدمی شویم مسئله‏ای صرفاً زندگینامه‏ای نیست بلکه به گونه‏ای بسیار مهم‏تر، دستاوردی ادبی و فلسفی است. شخصیتِ فیلسوفانی که من اینجا درباره‏اشان صحبت می‏کنم در آثارشان یافته شده است. این می‏تواند نمونه‏ای باشد که دیگران بسته به دیدگاه و تمایلشان از آن پیروی یا پرهیز کنند. این شیوه به مثابهِ نقشه‏ای دقیق است که دیگران با هدف مشابه‏، همچنان که به ساختن روش‏‏هایِ خود مشغول‏اند، می‏توانند تعقیبش کنند یا نادیده‏اش بگیرند یا حتا ردّش کنند. این دستاوردی فلسفی است چون محتوا و ماهیتِ آدمی که در این روند پدید می‏آید و من در ادامه توضیحش می‏دهم، حاصل دیدگاه‏های آن فرد نسبت به مسائلی است که به طور سنتی مسائلِ فلسفی، نه مسائلِ صرفاً مورد علاقه‌ی آن فیلسوف، شناخته می‏شوند.

و همچنین دستاوردی ادبی است چون پیوند این عقاید فلسفی صرفاً ارتباطِ منطقیِ درونیِ سیستماتیک نیست بلکه به طور کاملاً بنیادین سبکی است. مسئله این است که این نظرات حتا زمانی که ارتباطشان با هم به طور منطقی بی‏نقص نیست، طوری کنار هم قرار بگیرند که وقتی به شخصی منفرد و منسجم منتسب می‏شوند هم از نظر روانشناسانه معنادار باشد و هم بتوان تفسیری معتبر برای آن ارائه داد. به گونه‏ای که جمع شدنِ تمام این نظرات در یک فرد، عقلانی به نظر برسد. به بیانِ دیگر، کسی که چنین دیدگاه‏هایی دارد شخصیتش به شیوۀ قهرمان آثار ادبی آفریده می‏شود ؛ شخصیت‌هایی که تنها از طریق گفتار و اعمال در داستان یا رمان می‏شناسیمشان. فلاسفۀ هنرِ زندگی معمولاً دو یا چند نقش پیچیده را ایفا می‏کنند؛ به استثنایِ سقراط که با او این سنّت شکل گرفته و چند فیلسوف دیگر که خود هیچ اثری به وجود نیاوردند (فوراً پورون[32] شکاک به یاد می‏آید) [2]، دیگران هم شخصیت نوشته‌ها‏یشانند و هم نویسندۀ آثاری که این شخصیت‏ها در آن به وجود آمده‏‏اند. آنها در یک زمان هم خالق‏اند و هم مخلوق.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

پس ما دستِ کم با دو مفهوم از فلسفه مواجه‏ایم؛ یکی که تا حّد امکان از سبک و ویژگی‏های شخصی پرهیز می‏کند و هدفش محوِ شخصیتِ خاصِ فیلسوف است که به سؤالات فلسفی پاسخ می‏گوید، چون آنچه اهمّیت دارد کیفیت پاسخ‏ها است و نه سرشتِ شخصی که آنها را ارائه می‏کند. و دومی که سبک و رفتارِ خاصِ فیلسوف را در نظر می‏گیرد، چون خواننده هرگز نباید فراموش کنند افکاری که در برابراش است متعلق به شخصِ خاصی است و نه هیچ‏کسِ دیگر و برای همین سبک ادبی خودآگاهانه در این آثار برگزیده شده است. این یکی از دلائلی است که فیلسوفانِ مدرنِ بررسی‏شده در این کتاب _ مونتنی، نیچه و فوکو _ کاملاً و به طوری گسترده به دانشکده‏هایِ ادبیات، تاریخ یا تبارشناسی تعلق دارند و نه به آثار معتبر سنّتی فلسفۀ تحلیلی چنان‏که تاکنون درک می‏شود.

برای فلاسفۀ نظری، شخصیت‏پردازی کاری ادبی به حساب می‏آید. و اگر به فلسفه به گونه‏ای غیرشخصی فکر کنیم که البته می‏کنیم، همچون همیشه، بسیار دشوار خواهد بود که چنین نویسندگانی را در زمرۀ فلاسفه بدانیم. دقیقاً چنین چیزی به باور من دربارۀ شخصیت‏های دیگر هم صدق می‏کند که البته از آنها در این کتاب حرفی نخواهم زد: پاسکال، شوپنهاور، کیرکه‏گور، امرسون، ثورو و دستِ‏کم از یک منظر، ویتگنشتاین (این اسامی اجمالی است) .

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

مدت‏ها این دو شیوه نسبت به هم مشکوک بوده‏اند. فلاسفۀ سیستماتیک فیلسوفانِ زندگی را در بهترین حالت به عنوان «شاعر» یا چهره‏ای ادبی دانسته‌اند و در بدترین حالت آنها را شارلاتان‏هایی به حساب آورده‏اند که برای نوجوانِ کم‏سن و سال می‏نویسند یا برای استادان رشتۀ ادبیات که البته به همان اندازه شارلاتانند. فیلسوفانِ هنرِ زندگی، فلاسفۀ سیستماتیک را متهم می‏کنند که منحرف شده‏اند و در موردِ شیوۀ ناب فلسفه ورزیدن دچار خودفریبی‏اند.

آنها گمان می‏کنند علاقمندانِ فلسفۀ سیستماتیک بزدل و ملانقطی‏های عصا قورت‏داده‏ای‏اند که در آرزوی عینیت علمی می‏سوزند و چون نمی‌توانند کاری ارائه دهند که تماماً از آنِ خودشان باشد به بی‏علاقگی و بی‏تفاوتی تظاهر می‏کنند تا سترونی خود را بپوشانند. هر دو به دلیلی مشابه در اشتباه‏اند. آنها این واقعیت را نادیده می‏گیرند که هر کدام از این نگرش‏ها حاصلِ تحولِ تاریخیِ موجهِ فلسفی است که از دورانِ یونانِ باستان آغاز شد و گوهر ناب فلسفه در اختیار هیچ‏کدام نیست (اصلاً چنین گوهری وجود ندارد).

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

فلاسفۀ هنرِ زندگی که من در این کتاب بررسی‏اشان می‏کنم خویشتن را کلّیتی ساختنی در نظر می‏گیرند نه واحدی از پیش موجود. موّاد اولیه برای ساخت به طورِ تصادفی، دستِ‏کم در ابتدا فراهم شده؛ حالا یا به طوِر تصادفی یا با نظرات و رویدادهایی که مختصِ شرایطی ویژه بوده که او در آن متولد شده و این بنا به شرایط طبیعی، برای هر فرد خاص متفاوت است. همان‏طور که بعد به آن می‏پردازیم، او با آمیختنِ این مواد با دیگر چیز‏هایی که در این روند به دست می‏آورد یا می‏آفریند خویشتنی می‌سازد یا خلق می‏کند و به فردّیتی می‏رسد.

وقتی کار به پایان رسید (اگر اصلاً پایانی در کار باشد) تنها چند «رویداد عَرَضی» به چشم می‌آیند، چرا که عناصر سازندۀ شخصیت به‏دست آمده، همگی اجزا موجودیتی منظم و یکپارچه‏اند. هر جزئی نقشی مشخص در این کل دارد که اگر آن جزء نبود حتماً شخصیت شکل دیگری به‏ خود می‏گرفت. پس هر جزء به اندازۀ خودش برای این کل مهّم و ضروری است و دیگر عرضی به حساب نمی‏آید بلکه جزئی از آن است.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

عباراتی مثل «آفریدن» و «ساختن» خود شاید تناقض‏آمیز به نظر آید. چگونه می‏توان پیش از آنکه کسی بود یا شخصیتی داشت درگیرِ هیچ فعالیتی شد؟ چگونه می‏توان پیش از آنکه کسی بود یا شخصیتی داشت نسبت به تجربیات و نظراتی آگاه بود که باید آنها را با هم آمیخت؟ این تناقض شاید اندکی تخفیف یابد اگر ما این مفهوم شخصیت را از مفهوم صرفاً فلسفی آن جدا کنیم که به گونه‏ای بدیهی فرض می‏کند که من از تجربیاتم به عنوانِ تجربیاتِ خاصِ خودم آگاهم و باید باشم. خودی که از آن حرف می‏زنیم همان چیزی نیست که کانت «وحدتِ استعلاییِ ادراک» می‏نامد، «من اندیشنده»ای که اساساً در کسب تجربیاتم نقش دارد و حتا ضروری است تا من در مرتبۀ نخست به عنوان فاعل یا شخص وجود داشته باشم.

این خود، ‏ تصور ساده‏تری است. برای اینکه «خودی» بیافرینیم باید کسی شویم باید شخصیتی داشته باشیم، یعنی آدمی شویم متفاوت و متمایز. و بدین‌سان دارای فردیتی می‏شویم، اما دوباره نه به آن معنای خیلی بسته که فرد را چیزی در نظر بگیریم که می‏توانیم آن را نشان دهیم یا بازشناسیمش، مثل خود انسان یا اشیاء مادی که در زمان و مکان به طور مستقل وجود دارند. برای فردیّت یافتن لازم است شخصیتی نامعمول و غیرمتعارف داشت، خصائل ویژه‌ داشت و به گونه‏ای زیست که شخص را از تمام دنیا متمایز و به یادماندنی کند نه تنها به خاطرِ کارهایی که کرده یا حرف‏هایی که گفته بلکه به خاطر کسی که بوده است.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

شاید به نظر بیاید مایلم تعابیر فلسفی را در معانی غیر فلسفی به کار بگیرم. نیچه اغلب خیال این کار را در سر داشت؛ او معانی فلسفی کلمه را داخل گیومه می‏گذاشت که بیشتر اوقات این معانی را رد می‏کرد و بعد بی‏آنکه آنها را داخل گیومه قرار دهد بر مبنای تفکر خودش و در معانی غیر فلسفی در نوشته‏اش به کار می‏گرفت. مثلاً اگر می‏خواست وجود «حقیقت» را رد کند (که بیشتر فیلسوفان حقیقت را «انطباقِ» تفکراتِ ما با واقعیتِ جهانِ خارج می‏دانند) حقیقتِ مطابق تعریف خودش را استفاده می‏کرد (معنایی غیرفلسفی که اصلاً توضیح دادنش ساده نیست) بی‏آنکه دچار تناقض شود.

تفاوت میان معنایِ فلسفی و غیرِ فلسفیِ واژگان برای من روشن نیست، خصوصاً اگر آثاری را در نظر بگیریم که خود فلاسفه نوشته‏اند. فکر می‌کنم ما در واقع با دو کاربرد متفاوت «فلسفی» از یک واژه مواجه‏ایم که البته هر دو به یک اندازه فلسفی‏اند. تمایز میان این دو گونه، به ویژه وقتی صحبت از «خود» یا «فرد» می‏شود مسئله‏ای کلی است. اگر معنیِ سادۀ واژه را در نظر بگیریم به طور کلی از همان ابتدا هر کسی خودی دارد و صاحب فردیّتی است. اما به معنای دقیق‌تر و باریک‌بینانه‏تر که در این کتاب مدِّ نظر من هم خواهد بود، فقط معدود کسانی در طول زمان خود را می‏آفرینند و دارایِ فردیّتی می‏شوند.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

اینها کسانی‏اند که ما به خاطرِ خودشان به یادشان می‏آوریم و شاید برخی از تفکراتشان را قبول نداشته باشیم، اما باز هم برایشان احترام قائلیم، تقریباً به همان شیوه که ما دوستانمان را قبول کردیم و با وجود ضعف‏ها و خطاهایشان، به آنها احترام می‏‏گذاریم و دوستشان داریم. یعنی دوستانمان را صاحبِ فردّیتی می‏دانیم. ما به شخصیت آنها همچون کلّی یکپارچه علاقمندیم نه به تک‏تک خصایصشان به طور جداگانه. انگار سستی‏ها نیز در شخصیتِ آنها ضروری بوده تا از آنها کسانی را بسازد که از حضورشان لذّت می‏بریم. البته باورش سخت است که ما عملاً بتوانیم به دوستی با کسی ادامه دهیم که هیچ فکرِ صحیحی ندارد یا هیچ کارِ درستی انجام نمی‏دهد.

به همین ترتیب سخت می‏توان پذیرفت فیلسوفانی در فلسفه هنرِ زندگی موفق باشند و به فردیتی دست پیدا کرده باشند، اما تک‏تک عقایدشان هر چقدر هم که هنرمندانه به یکدیگر تنیده شده باشد آشکارا غلط یا حتا بی‏مایه باشد. هم دربارۀ دوست و هم فیلسوف، بالاخره باید بخشی از این درون‏مایه برای ما تحسین‏برانگیز باشد که در این کلِ موردِ علاقه و احترامِ ما سازمان یافته است. امّا همان‏طور که ممکن است در انتخاب دوست اشتباه کنیم می‏توانیم در تحسین فلاسفه هم به خطا برویم.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

اگر سلیقۀ ما در انتخاب دوستانمان چیزی از شخصیتِ ما را آشکار می‏کند، فلاسفه‏ای هم که مورد تحسین ما قرار می‏گیرند بیانگر خصوصیاتِ شخصی ما خواهند بود. با پرداختن فلسفۀ هنرِ زندگی نشان می‏دهد ما چه پسندِ اخلاقی‏ای داریم و وادار می‏شویم بخشی از خودمان را عریان سازیم. این‏گونه برخوردِ شخصی با فلسفه روی شخصیتِ خودمان هم تأثیر می‏گذارد که باز خود این تأثیر هم شخصی است. در واقع بررسیِ فلسفۀ هنرِ زندگی یعنی عمل کردن به آن.

اما هر کسی که زندگی‏ای نامتعارف ساخته، فیلسوف نیست. نویسندگان بزرگ ادبی، هنرمندان، دانشمندان، چهره‏های ملی و حتا ژنرال‏های نظامی هم چنین میراثی از خود برجا گذاشته‏اند. پس چه چیزی فلاسفه را از آنها جدا می‏کند؟ در آغاز باید متوجه باشیم که تفاوت بسیار سیّال است: ما به راحتی نمی‏توانیم مرزهایِ طرحی را که در آن زندگیِ فلسفی پدید می‏آید از فعالیت‏ها یا اهدافِ زندگیِ چهره‏هایِ ادبی مثلِ پروست، رمبو یا اسکار وایلد جدا کنیم. دقیقاً همین‏طور هم باید باشد. مرزهایِ فلسفه هیچ‏وقت خیلی واضح نبوده‏اند: از یک طرف فلسفه به ریاضیات، روانشناسی و حتا فیزیک پهلو می‏زند و از طرف دیگر به ادبیات، اما تفاوت‏ها هنوز پابرجایند.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

کسانی که به فلسفۀ هنرِ زندگی می‏پردازند شخصیتشان را از طریق تحقیق، نقد و تولید نظراتِ فلسفی بارور می‏کنند؛ نظراتی که آنها را به گنجینۀ فلسفه متعلق می‏دانیم. این ارتباطی تاریخی است، با اینکه فیلسوفانِ هنرِ زندگی غالباً مسائلِ جدیدی را پیش می‏کشند اما همیشه منبعِ الهامشان سنّتی بوده که آن را سنّت فلسفه می‏دانیم. امّا مهم‏تر از همه، مسئلۀ اصلی فلاسفۀ هنرِ زندگی بیانِ مدلِ زندگیِ موردِ نظرِ خود آنها است؛ یعنی با تأمل در مشکلاتِ ساختنِ زندگیِ فلسفی‏ در آثارشان، زندگی‏ای را می‏سازند که خود آثارشان نیز جزء سازندۀ آن زندگی به حساب می‏آید.

کالبدِ اثری که به تأمل در زندگیِ فلسفه پرداخته خود همان درون‏مایه‏ایی است که آن زندگیِ فلسفی را ساخته است. پروژه بر پا ساختن زندگی فلسفی وسیعاً خود دلالتگر است. زندگی‏های فلسفی با دیگر زندگی‏ها متفاوت‌اند و باید متفاوت باشند چون اولاً به مسائلی می‏پردازند که به طور سنّتی فلسفی تلقی می‏شوند و ثانیاً این مسائل موادیِ را به دست می‏دهند که خود از آن ساخته شده‏اند.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

فلسفۀ هنرِ زندگی با سقراط شروع شد. سقراط از دیگر فیلسوفانی که به‏ویژه در دورانِ مدرن از او پیروی کرده‏‏اند، دو وجه متفاوت دارد. نخستین تفاوتِ او با دیگران همان‏طور که پیش‏تر هم اشاره کردم این واقعیت است که او چیزی دربارۀ خودش ننوشته است. سقراطی که زندگی را به عنوانِ هنرِ می‏زیست در گفت‏وگوهایِ سقراطیِ افلاتون یافته می‏شود [3] و با این همه به دلائلی که در فصل سوم شرح می‏دهم، برایمان دشوار خواهد بود باور کنیم سقراطِ افلاتون همان سقراطِ تاریخی نیست، اما واقعیت این است که شخصیتِ ادبیِ آفریدۀ افلاتون از هر معنا و منظری صرفاً قهرمانی داستانی است.

حتا اگر بتوانیم عناصرِ مشابه میان شخصیت تاریخی و افلاتونی سقراط را از هم جدا کنیم باز هم کل و نه بخشی از آن شخصیت سقراط در آثارِ افلاتون در برابر ما قرار می‏گیرد که باعث فورانِ تخیلات در سنّتی شده است که او آفرید. حال این سؤال پیش می‏آید که آیا واقعاً سقراط بوده یا افلاتون که این سنّت را آفریده: سقراطِ افلاتونی در واقع افلاتونِ سقراطی هم هست. گوته زمانی نوشت: «کسی که بتواند توضیح دهد چه هنگام افلاتون صادقانه حرف می‏زند، چه هنگام شوخی یا جدی سخن می‏گوید، چه زمانی گفته‏هایش از روی یقین است و چه زمانی فقط نوشته تا بحثش را پیش ببرد این آدم بی‏تردید خدمتی گران‏بها به ما کرده و سهمی به‌سزا در آموزش ما دارد.» [4] پاسخ به این سؤال‏ها از عهدۀ هیچ کس ساخته نیست.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

دومین وجهی که سقراط را از پیروانش جدا می‏کند اطلاعات خیلی کم ما از زندگیِ او در مقایسه با دیگران است. ما از بسیاری نظرات و رویدادهایی آگاهی داریم که مونتنی، نیچه و فوکو با آن مواجه بودند و باید به آنها نظم و ترتیب می‏دادند و همزمان سعی می‏کردند تمایلات گوناگون خودشان را به هم بیامیزند و یکپارچه‏اش کنند. ما می‏توانیم تقلای آنها را برای ساختن خودشان کم و بیش درک کنیم. اما وقتی سقراط در گفت‏وگو‏هایِ افلاتون پدیدار می‏شود کاملاً ساخته و پرداخته است؛ آدم کاملی است و هیچ تقلایی نکرده است.

وحدت وجودی او فوق‏العاده افراطی است تا آنجا که حتا باور دارد روح انسان (نفس) اساساً تفکیک‏ناپذیر است و در نتیجه غیرممکن است که انسان بتواند عملی انجام دهد مگر آنکه به شایستگی آن عمل باور داشته باشد. غیر از داوری ما که انجامِ بعضی کارها را درست می‏داند، سقراط باور دارد که منشآتی دیگر از انگیزه‏ها وجود ندارد. هیچ کش‏مکشی میان مجموعۀ ارزش‏ها و آرزوها نیست که بتوانند ما را به سویی دیگر بغلتاند. در دیدگاه او چندگانگیِ روح جایی ندارد. ما در نوشته‏های افلاتون می‏بینیم که سقراط مدام در زندگی خود مطابق این شیوۀ تفکرعمل می‏کند؛ فقط کاری را انجام می‏دهد که عمل به آن را درست می‏داند و هیچ وقت هم در پیروی از رفتارهایی که در نظرش بهترین گزینه‏اند دچار کوچک‏ترین لغزشی نمی‏شود، حتا در لحظۀ مرگش. نه باغ جِتسیمانی برای او وجود دارد نه کوه زیتونی در داستانش پیدا می‏شود.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

آیا اینکه سقراط قهرمانِ داستانی است او را از باقی فیلسوفان که زندگینامه‏شان در دسترس است مثل مونتنی و نیچه و فوکو جدا می‏کند؟ تفاوت کمتر از آنچه به نظر می‏آید تعیین‏کننده است. مهم‏ترین دستاوردی که این متفکران مدرن برای ما داشته‏اند همین خودانگاره‏ای است [33] که در آثارشان می‏بینیم. زندگینامه نویسان این فلاسفه پیش‏پا‏افتاده‏ترین رویدادها را در زندگی و شخصیت آنها بررسی کرده‏اند. اما به هر حال خواننده در آثار این فلاسفه مدلی قابل قبول را می‏بینند که از مجموعۀ رویدادهای تصادفی سازندۀ آن، زندگی‏ای هماهنگ و معنادار پدید آورده است.

شاید این آدم‏ها موفق شدند این شیوه‏ها را در موردِ خودشان به کار ببندند شاید هم نشدند، اما این بحث در حوزۀ زندگینامه‏نویسی است و احتمالاً همچنان مناقشه‏برانگیز باقی خواهد ماند. اما تصویر زندگی‏ای که از نوشته‏هایشان به دست می‏آید مسئله‏ای فلسفی است، و درست که هنوز می‏توان از نظر فلسفی دربارۀ آن بحث و گفت‏وگو کرد، اما نزاع بر سر این خواهد بود که آیا این انگاره منطقی و قابل ستایش است یا نه.و  این کلاً مسئله‏ای دیگر است.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

دغدغه بر سر شخصیتی است که بر مبنای نوشتۀ آنها پدید می‏آید، که آیا می‏شود آن‏گونه زیست یا حتا فراتر از آن، آیا آن‏طور که آنها ادعا می‏کنند، چنین زندگی‏ای هرگز ارزش زیستن دارد؟ این مسئله دربارۀ ما است و اساساً نه دربارۀ آنها. همین دربارۀ سقراط ِافلاتون هم صدق می‏کند. آیا ممکن و خواستنی است که کسی مثل سقراط زندگی کند آن‏طور که به ما گفته شده او زندگی می‏کرد؟ اصلاً چنین زندگی‏ای ارزشِ زیستن دارد؟ این سؤال اهمّیت دارد، نه اینکه آیا شخصیت داستانی افلاتون در واقع چنان زیسته که افلاتون می‏گوید‏؛ یا آیا این سقراط همان شخصیتِ تاریخی است که حالا زندگی‏اش بسیار دور از دسترس است، و چه بسا اگر امروز بیشتر از این درباره‏اش می‏دانستیم حتماً شخصیتی بسیار متناقض‏تر می‏شد.

هنرِ زندگی با اینکه هنری عملی است، در نتیجۀ نوشتن محقق می‏شود. اینکه آیا خود همین فیلسوفان توانسته‏اند به گونه‏ای موفقیت‏آمیز مطابق با آن زندگی کنند، نه تنها اهمّیت کمتری دارد بلکه پاسخ آن بیشتر اوقات ناممکن است. ما خواهان فلسفه‏ای هستیم که شامل تفکراتی هماهنگ با اعمال باشد، هماهنگ با شیوۀ زندگی آنهایی که این افکار را دارند. اما سؤال اصلی هنوز این نیست که واقعاً کسی در تاریخ موفق شده چنین زندگی کند، بلکه سؤال این است که آیا کسی می‏تواند چنین زندگی‏ای را برای خود بسازد. این از دو طریق ممکن است؛ کسی می‏تواند سعی کند تصورات کسی دیگر را بر زندگی‏اش اعمال کند و شاید تا همان اندازه خوب هم زندگی کند اما این کار اقتباسی است؛ یا کسی می‏تواند شیوۀ هنر زندگی خودش را به وجود بیاورد.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

اما باورش سخت است که کسی بتواند هنر زندگی مختص به خودش را پدید بیاورد بی‏آنکه به نوشتن دست بزند، چون دشوار است که تصور کنیم چنین افکار پیچیده‏ای که لازمۀ این هنر است به شیوه‏ای دیگر بیان‏پذیر باشند. به‏علاوه هنر زندگی درصورت عدم نگارش به مدلی تبدیل نخواهد شد تا دیگران بعدها از آن استفاده کنند. و به محض اینکه کسی در‏بارۀ هنر زندگی نوشت‏، سؤالی که برای دیگران پیش می‏آید این نیست که نویسنده در به‏کار‏گیری این افکار موفق بوده، بلکه سؤال این است که آیا دیگران می‏توانند به نوبۀ خود مطابق آن زندگی کنند؟ سقراط خودش چیزی ننوشت.

اما اگر افلاتون هنر زندگی‏ای به نام او نیافریده بود و ننوشته بود چیزی وجود نداشت که ما به آن بیندیشیم؛ نه هنر؛ نه مدلی که بپذیریم یا رد کنیم یا دستکاری‏اش کنیم یا حتا بی‏اعتنا از کنارش بگذریم. عیناً همین دربارۀ مونتنی‏، نیچه و فوکو صادق است. هدف از فلسفۀ هنرِ زندگی به طور واضح خودِ زندگی است. اما این فلسفۀ زندگی طلب می‏کند که بخش اعظم آن صرف نوشتن شود. یادگاری‏ای که در انتهای این زندگی به‏جا می‏مانند خود اثر است که ابدی است، نه زندگی که موقتی و گذراست.

گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی

پس وجه غریب دیگری که سقراط را از پیروانش متمایز می‏کند این واقعیت است که او حاضر و آماده مقابل ما ظاهر شده و ما هیچ تصوری نداریم که او چگونه چنین کسی شده. سقراط با اینکه از زنده‏ترین شخصیت‏های داستانیِ جهان است، کمتر هم شناخته شده است. او به‏خاطر آیرونی‏اش[34] و به‏خاطر سکوتِ مدام دربارۀ خودش معمایی شده است و همین باعث شده تا صداهایی پُرهیاهو اطرافش را بگیرد که می‏خواهند به‏جای او حرف بزنند و توضیح دهند که چه کسی بود و چگونه چنین آدمی شد. اما هیچ تفسیری و هیچ صدایی نتوانست سکوت سقراط را پرکند، سکوتی که امروز میراث اصلی اوست.

[1]. Sather Classical Lectures

[2]. Mark Griffith

[3]. Tony Long

[4]. Giovanni Ferrari

[5]. Kate Toll

[6]. William Anderon

[7]. Stephan Miller

[8]. chrles Murgia

[9]. Ronald Stroud

[10]. Thomas Rosenmeyer

[11]. Hans Sluga

[12]. Judith Stacey

[13]. Bernard Stacey

[14]. Richard wollheim

[15]. Jhon Cooper

[16]. Jerry Schneewind

[17]. Forma Zeitlin

[18]. Paul Guyer

[19]. Myles Burnyeat

[20]. Vassilis Lambropoulos

[21]. Gregory Velastos

[22]. Socrate(Paris: Galilee, 1989)

[23]. Sara Kofman

[24]. James Miller

[25]. Rachel Barney

[26]. Philip Robbins

[27]. Mika Provata

[28]. Thomas laqueur

[29]. Gail Saliterman

[30]. Susan Glimcher

[31]. Nicholas Nehamas

[32]. Pyrrho

[33]. self_portrait

[34]. Irony

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “هنر زندگی”