سقوط قسطنطنیه: جنگ دریایی لپانت

میکا والتاری

ذبیح الله منصوری

«میکا والتاری» در کتاب «سقوط قسطنطنیه» راوی عاشقانه‌ای سیاه و نومیدانه در دل حوادث پر التهاب تاریخی در زمان امپراتوری عثمانی است؛ و برای نخستین بار با صراحت و جسارت هرچه‌تمام‌تر در قالب یک رمان تاریخی – عاشقانه دست به بیان وقایع پشت پرده و دلایل اصلی سرنگونی امپراتوری روم و پیروزی عثمانی بر آن‌ها می‌زند.

 

220,000 تومان

ناموجود

شناسه محصول: 1401052407 دسته: برچسب: ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

576

سال چاپ

1401

موضوع

تاریخ

وزن

1000

نوبت چاپ

اول

کتاب سقوط قسطنطنیه: جنگ دریایی لپانت نوشتۀ میکا والتاری به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

 

فصل اول: من متهم به قتل پدرم شدم

اولین‏بار که زن را دیدم و با او صحبت کردم روز دوازدهم ماه دسامبر سال ۱4۵۲میلادی بود.

من مردی چهل ساله هستم و قبل از این دیدار فکر می‏کردم که مرحلۀ جوانی من گذشته و وارد دورۀ کهولت شده‏ام و دیگر هیچ چیز مرا متزلزل نخواهد کرد. من مردی هستم که حوادث دشوار بر من گذشته و آزمایش‏های زیاد تحصیل کرده‏ام و به دفعات خود را در کام مرگ دیدم و نجات یافتم و چند مرتبه خداوند با من صحبت کرد یعنی کلام او را با گوش باطنی شنیدم و چند مرتبه فرشتگان آسمانی خود را به من نشان دادند.

من او را در شهر قسطنطنیه، نزدیک کلیسای ایاصوفیه، دیدم و هنگامی وی را مشاهده کردم که مراسم مذهبی در کلیسا به اتمام رسیده و کاردینال پیشوای روحانی شهر، درون کلیسا به دو زبان یونانی و لاتینی گفت که بعد از این کلیسای یونانی و کلیسای لاتینی یک کلیسا را تشکیل خواهد داد و اختلاف کلیسای قسطنطنیه و کلیسای پاپ از بین خواهد رفت.[1]

وقتی پیشوای روحانی در ایاصوفیه گفت که بعد از این دو کلیسا یکی خواهد شد، یعنی مذهب یونانیان و مذهب لاتینی‏ها، متحد خواهد گردید بعضی از مردها که در کلیسا بودند از فرط خجالت و اندوه، دست را روی صورت گرفتند و برخی از زن‏ها نالیدند. زیرا یونانیان، یعنی سکنۀ شهر قسطنطنیه و کشور یونان، نمی‏توانستند مذهب آباء و اجدادی را از دست بدهند. من، قبل از اینکه زن را ببینم، درون کلیسا بودم و مثل دیگران، اظهارات پیشوای روحانی را می‏شنیدم و هنگامی که او گفت بعد از این، دو کلیسای یونانی و لاتینی یکی خواهد شد، من به یکی از ستون‏های کلیسای ایاصوفیه تکیه داده بودم و در همان موقع دست را بر ستون مالیدم و با این که فصل زمستان بود و هوا در خارج برودت داشت حس کردم ستون سنگی ایاصوفیه نیز از فرط خجالت عرق کرده و مرطوب شده است زیرا آن ستون هم که بنای باعظمت کلیسا را بر دوش داشت نمی‏توانست تحمل کند که مذهب ارتودوکس یونان از بین برود و جزء مذهب کاتولیکی‏ها شود.

بعد از خاتمۀ مراسم مذهبی و اعلام اینکه بعد از این دو کلیسا یکی خواهد شد، کسانی که در کلیسا بودند طبق رسوم و تشریفاتی که چندین قرن است ادامه دارد از کلیسا خارج شدند و پیشاپیش آنها، امپراتور ما قسطنطنین حرکت می‏کرد و آن مرد بلندقامت، با جامۀ ارغوانی و موهای سفید و دیهیم زرین مرصع که بر سر گذاشته بود، بسیار شکوه داشت و در عقب او، رجال درباری و سناتورها، هر صنف با جامۀ مخصوص تشریفات حرکت می‏کردند و در طرف راست امپراتور ما صدراعظم می‏آمد. و امپراتور و درباری‏ها بعد از خروج کلیسا به طرف کاخ سلطنتی رفتند و بعد نوبت خروج بانوان از ایاصوفیه رسید.

من می‏دانستم خانم‏های مذکور، مثل مردهایی که جزو مصادررسمی هستند از بانوان برجستۀ مملکت به شمار می‏آیند، هنگامی‏که آنها می‏خواستند از کلیسا خارج شوند، من از آنجا قدم بیرون نهادم و متوجه شدم امپراتور و درباری‏ها رفته‏اند ولی هنوز عده‏ای از سناتورها، مقابل کلیسا ایستاده و منتظر وسایل نقلیۀ خود می‏باشند.

یک‏مرتبه، از بین رجال و مصادر رسمی، یک مرد بلندقامت، که من فوری او را شناختم و دانستم که فرماندۀ کل نیروی دریایی امپراتوری یونان است، دست بلند نمود و اشاره کرد مردم سکوت کنند و همهمۀ مردم، در یک لحظه، خاموش شد و من، مثل دیگران، چشم به فرماندۀ کل نیروی دریایی دوخته بودم که بشنوم چه می‏گوید.

فرماندۀ نیروی دریایی با صدای بلند گفت: امروز در این کلیسای مقدس و بزرگ، اعلامیه‏ای خوانده شد که به‏ موجب آن مذهب هزاروچهارصدسالۀ ما را فدای مذهب لاتینی‏ها کردند و ما را چون گوسفند به پاپ فروختند ولی من که مثل شما یونانی هستم می‏گویم ما زیر بار حکومت و دیانت پاپ نمی‏رویم و برای ما حکومت ترک‏ها بهتر ازحکومت پاپ است.

بعد از اینکه صحبت فرماندۀ نیروی دریایی تمام شد کشیش‏هایی که اطراف وی بودند صلیب‏های خود را بلند کردند و به فرماندۀ نیروی دریایی آفرین گفتند وآن مرد دوباره دست را بلند نمود و اشاره کرد مردم ساکت شوند و پس از اینکه سکوت برقرار گردید با صدای رسا گفت: برای ما یونانیان، عمامۀ ترک‏ها بهتر از تاج سلطنت پاپ می‏باشد.

وقتی مردم این کلام را شنیدند طوری فریاد زدند که پنداری ایاصوفیه لرزید و با آن فریاد، گفتۀ فرمانده کل نیروی دریایی را تصدیق کردند.

ولی من و همۀ کسانی که در آنجا بودند و گفتۀ فرمانده کل نیروی دریایی را شنیدند فهمیدند که آن مرد خواهان تسلط ترک‏ها نیست زیرا محال است یک یونانی حاضر به قبول سلطۀ بیگانه شود تا چه رسد به سلطۀ ترک‏ها ولی فرماندۀ نیروی دریایی، که وطن و مذهب خود را دوست می‏داشت، می‏گفت اگر روزی ملت یونان مجبور شود مذهب خود را از دست بدهد ترجیح می‏دهد زیر سلطۀ ترک‏ها برود ولی دیانت و حکومت پاپ را نپذیرد.

مخالفت فرماندۀ نیروی دریایی با وحدت دو مذهب یونانی و لاتینی به‏‏ظاهر یاغی‏گری علیه حکومت محسوب می‏شد ولی در معنی اینطور نبود زیرا قسطنطین امپراتور یونان هم که آن روز در کلیسا حاضر شد و با حضور او اعلامیۀ مربوط به وحدت دو مذهب را خواندند و او اعلامیۀ مزبور را امضاء کرد نیز یک یونانی به شمار می‏آمد و نمی‏توانست مذهب خود را از دست بدهد و همه این موضوع را می‏دانستند لیکن امپراتور یونان دچار محظور شده بود و برای جلوگیری از ترک‏ها احتیاج به کمک مؤثر پاپ داشت و پاپ هم فرصت را مغتنم شمرد و کمک خود و به‏خصوص اعزام نیروی دریایی خویش را برای مساعدت به نیروی دریایی قسطنطین موکول به وحدت دو مذهب کرد و با اینکه یونانی‏ها می‏دانستند امپراتور آنها در مضیقه قرار گرفته و برای جلوگیری از ترک‏ها مجبور شده شرط پاپ را بپذیرد، معهذا آن روز، وقتی امپراتور رفت عده‏ای از مردم عقب او به‏راه افتادند و کلماتی را بر زبان آوردند که در قاموس بشری درشت‏تر و ناهنجارتر و خطرناک‏تر از آنها وجود ندارد به‏خصوص اگر مخاطب یک زمامدار باشد و گفتند لعنت بر توای کافر… لعنت بر توای کافر…

تازه همهمۀ مردم بعد از گفتۀ فرماندۀ کل نیروی دریایی ساکت شده بود که من او را دیدم.

معلوم بود که او جزء خانم‏هایی به شمار می‏آمد که در کلیسا حضور داشتند و از آنجا خارج شده که به منزل برگردد ولی بر اثر ازدحام جمعیت وسیلۀ نقلیۀ خود را گم کرده است و آن زن، به رسم خانم‏های اشراف قسطنطنیه، یک تور نازک روی صورت داشت که از بینی او پائین‏تر نمی‏آمد و لب‏ها و زنخ او دیده می‏شد و اگر آن تور تمام صورت او را می‏پوشانید، باز چیزی از صورتش را پنهان نمی‏کرد زیرا من چشم‏های او را طوری می‏دیدم که گویی تور بر صورت ندارد.

چون بین ما بیش از دو قدم فاصله نبود من می‏توانستم قامت او را با قامت خود بسنجم و می‏دیدم که هم‏قد هستیم ولی چیزی که بیش از همه مورد توجه من قرار می‏گرفت چشم‏های خرمایی او بود.

من خوب حس می‏کردم که آن چشم‏ها را در زندگی گذشته و شاید در خواب‏هایی که دیده‏ام مشاهده کرده‏ام زیرا بعضی از خواب‏ها، آن‏قدر تکرار می‏شود که انسان با قیافه‏هایی که در رؤیا می‏بیند آشنایی کامل به‏هم می‏رساند.

زن‏ها وقتی به‏صورت مرد نگاه می‏کنند، یا از روی غرور به مرد نظر می‏اندازند یا از روی تمایل. ولی در نگاه او نه اثر نخوت دیده می‏شد ونه تمایل بلکه نگاه وی نشان می‏داد که از دیدن من حیرت کرده است و آنگاه تبسم نمود.

وقتی آن تبسم را دیدم خود را مثل یکی از راهبانی می‏دیدم که ده‏ها سال در صومعه کوه «آتوس» عبادت می‏کنند و ریاضت می‏کشند و بعد نور خدا را می‏بینند. من هم در چشم‏ها و تبسم آن زن نور خدا دیدم.[2]

نگاه من و او بیش از یک یا دو لحظه با هم تقاطع نکرد و حیرت وتبسم وی نیز بیش از یکی دو لحظه طول نکشید و گفتم: می‏دانم که شما وسیلۀ نقلیه و همراهان خود را گم کرده‏اید ولی بیم نداشته باشید زیرا من شما را به منزل پدرتان می‏رسانم.

در قسطنطنیه زن‏های شوهردار یک روبان دورنگ به‏ کلاه خود نصب می‏نمایند ولی دوشیزگانی که شوهر نکرده‏اند آن روبان را ندارند و من چون روبان مزبور را بر کلاه آن زن ندیدم فهمیدم که دوشیزه و بدون همسر می‏باشد. به همین جهت گفتم شما را به منزل پدرتان می‏رسانم و زن، بعد از شنیدن حرف من، نفسی عمیق کشید و آنگاه مثل کسی که از سؤال خود قصد تحقیق دارد پرسید آیا شما لاتینی هستید؟ گفتم اگر شما از لاتینی ها نفرت نداشته باشید می‏توانم بگویم که من لاتینی هستم.

آن‏وقت باز نگاه ما به‏ هم افتاد درحالی‌که نظر به چشم‏های یکدیگر دوخته بودیم می‏فهمیدیم که هردو می‏دانیم در گذشته هم را دیده‏ایم بدون اینکه کشف کنیم در کجا آن ملاقات روی داده است.

زن زودتر از من توانست خونسردی خود را احراز کند زیرا زن‏ها در حضور مردها، بهتر از مردها، اراده و اختیار خویش را به ‏دست می‏آورند و از من پرسید شما که هستید؟ این سؤال، برای این ادا می‏شد که زن بتواند بر هیجان خود غلبه کند و آرام بگیرد وگرنه من متوجه بودم همانطور که من در قلب خود او را می‏شناسم او هم در قلب خویش مرا می‏شناسد و لذا برای اینکه فرصتی به‏دست بیاورد و تشویش درونی را از بین ببرد گفتم من در کشور فرانسه بزرگ شده‏ام و تا سن سیزده سالگی در فرانسه بودم و بعد از آن، از فرانسه خارج گردیدم و مسافرت کردم و چند کشور را دیدم و اسم من در فرانسه «ژان آنژ» یعنی «ژان فرشته» بود و در اینجا «آنژ» را «آنژلوس» می‏خوانند.

زن کلمه آنژلوس را چند مرتبه آهسته تکرار کرد و گفت از این قرار شما فرشته هستید زیرا آنژلوس به‏معنای فرشته است و به‏همین جهت این طور رنگ‏پریده می‏باشید و متانت دارید و شاید به‏همین مناسبت وقتی من شما را دیدم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و آنگاه نظری به شمشیر من انداخت و پرسید برای چه شما تلوار به‏ کمر بسته‏اید؟[3]

گفتم برای اینکه من نزد ترک‏ها به ‏سر می‏بردم و عهده‏دار خدمت سلطان محمد پادشاه ترک بودم و در آنجا لباس ترکی در برداشتم و شمشیر آنها را به‏ کمر می‏بستم و لذا به‏ این شمشیر عادت کرده‏ام.

زن پرسید شما نزد ترک‏ها چه می‏کردید؟ گفتم من غلام سلطان محمد بودم و در اول پائیز اخیر از اردوگاه ترک‏ها گریختم و اینجا ماندم زیرا می‏دانستم چون بین ترک‏ها و قسطنطین و امپراتورخودمان جنگ ادامه دارد، بعد از اینکه من فرار کردم و به این شهر آمدم، امپراتور مرا تسلیم ترک‏ها نخواهد کرد. زن نگاهی به‏ لباسم انداخت و گفت ولی می‏بینم که لباس شما شبیه به البسۀ غلامان نیست. گفتم من هنگامی که در خدمت ترک‏ها به‏سر می‏بردم نیز لباس غلامی نمی‏پوشیدم بلکه یکی از ملازمین نزدیک سلطان ترک به شمار می‏آمدم و در آغاز، غلام سلطان مراد پادشاه ترک و پدر سلطان محمد کنونی بودم و سگ‏های شکاری او را تربیت می‏کردم و بعد از چندی، سلطان‏ مراد که می‏دانست من یونانی و لاتینی و ایتالیایی می‏دانم، مرا به پسرش سلطان محمد بخشید و سلطان محمد با کمک من کتاب‏های یونانی و ایتالیایی می‏خواند و می‏کوشید معلومات خود را در این دو زبان تکمیل کند.

[1]. کلیسای قسطنطنیه یک کلیسای یونانی و ارتودوکس بود و آن را کلیسای روم شرقی نیز می‏خواندند وکلیسای پاپ یک کلیسای کاتولیک به شمار می‏آمد وآن را کلیسای روم غربی هم می‏نامیدند و باید دانست که امپراتوری رم شرقی به دست سلطان محمد فاتح از پا درنیامد مگر بر اثر اختلاف بین خود مسیحیان و به‏خصوص اختلاف بین دو کلیسای قسطنطنیه و پاپ. مترجم.

[2]. آتوس کوهی است دریونان که صومعه‏هایی به‏همین نام بالای آن وجود دارد و در آن امکنه، از هزارسال به این طرف، راهبان بدون اینکه در تمام عمر یک زن را ببینند به عبادت مشغول هستند وآن صومعه‏ها امروزه هم وجود دارد. مترجم.

[3]. تلوار شمشیر مخصوص ترک‏های عثمانی در قرون گذشته بود و تیغه‏ای پهن داشت و هرچه به ‏قبضه نزدیک می‏شد تیغه باریک‏تر می‏گردید، وتقریباً شبیه به یک ساطور منحنی بود و در غلاف جا می‏گرفت. مترجم.

 

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سقوط قسطنطنیه: جنگ دریایی لپانت”