کشتن مرغ مقلد

نوشته هارپر لی ترجمه رضا ستوده

کشتن مرغ مقلد را قطع می توان شیرین ترین روایت در باب تلخ ترین موضوعات دانست

. این کتاب داستانی است درباره کینه های در کناشدنی، دوستیهای فراموش ناشدنی، نابرابری های پایان ناپذیر جنسیتی، نژادپرستی بی سروته، تجاوز و تأکید بر اهمیت و نقش پدری نیک در مقام حامی قانون؛ اما نه قانونی که نوشته شده، بل قانونی که او هست تا بر ضرورت نوشته شدنش پافشاری کند. رمان از زبان شیرین دختر کی شش ساله، الجباز و طناز روایت می شود که در کنار دو پسر بزرگتر برادری در آستانه بلوغ و دوستی تنها تجربه هایی سخت، دردناک و گاه هولناک را از سر می گذارند؛ اینان فرزندان باشفقت جامعه ای هستند بیرحم و کینه توز؛ نبرد بی امان است اما هیچ کدام از دو جبهه را سر آشتی نیست.

110,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

رضا ستوده, هارپر لی

نوع جلد

سخت

نوبت چاپ

اول

شابک

978-622-267-144-0

جنس کاغذ

بالک (سبک)

تعداد صفحه

492

قطع

پالتویی

سال چاپ

1400

موضوع

رمان خارجی

وزن

450

کتاب کشتن مرغ مقلد نوشته هارپر لی ترجمه رضا ستوده

در ابتدای کتاب کشتن مرغ مقلد می خوانیم:

بخش اول
1

بازوی برادرم، جم[1]، زمانی که سیزده سال داشت، شکست. وقتی‌ دستش خوب شد و ترسش از اینکه دیگر قادر نخواهد بود فوتبال[2] بازی کند تخفیف پیدا کرد، دیگر به حادثۀ زخمی شدنش کمتر می‌اندیشید. دست چپ او تا حدی کوتاه‌تر از دست راستش بود؛ وقتی‌ می‌ایستاد یا راه می‌رفت، پشت دستش با بدنش زاویۀ قائمه پیدا می‌کرد و انگشت شستش در راستای ران‌هایش قرار می‌گرفت. همین‌قدر که می‌توانست موقع فوتبال پاس بدهد یا شوت کند برایش کافی بود.

چند سالی که گذشت، توانستیم به گذشته نگاه کنیم و بعضی اوقات دربارۀ حوادثی که به آن حادثه منجر شده بود با هم گپ بزنیم. من بر این عقیده بودم که همه‌چیز زیر سر خانوادۀ ایول[3] بود، ولی جم که چهار سال از من بزرگ‌تر بود، می‌گفت همه‌چیز پیش‌تر از آن آغاز شده بود. او می‌گفت ماجرا آن تابستانی که دیل پیش ما آمده بود، شروع شد و او ایدۀ بیرون کشیدنِ بو رادلی[4] از خانه را مطرح کرد.

من گفتم اگر بخواهد تصویر گسترده‌تری از موضوع داشته باشد، ماجرا در واقع با اندرو جکسون[5] شروع شد. اگر ژنرال جکسون، کریک‌ها[6] را به دردسر نینداخته بود، سایمون فینچ[7] هرگز در طول رودخانۀ آلاباما پارو نمی‌زد و در این حالت ما کجا بودیم؟ سنّمان الان خیلی بیشتر از آن بود که با مشت‌های گره‌کرده در مقابل هم بایستیم. بنابراین با اتیکوس[8] مشورت کردیم و پدرمان گفت هر دو حق داریم.

برای بعضی اعضای خانواده که جنوبی بودند این حقیقت شرم‌آور بود که هیچ‌یک از نیاکانمان در دو طرف مخاصمۀ هیستینگز[9] شرکت نداشتند. تنها کسی که داشتیم سایمون فینچ، یک عطار و شکارچی پوست اهل کرنوال[10]، بود که آن هم خساستش از زهد و تقوایش بیشتر بود. زمانی‌که سایمون در انگلستان بود، از اینکه برادران لیبرال‌ترشان متدیست‌ها را اذیت می‌کردند در عذاب بود و از آنجا که خودش را متدیست می‌دانست، از طریق اقیانوس اطلس به فیلادلفیا عزیمت کرد و از آنجا به جامائیکا و از آنجا هم به موبایل[11] رفت و سرانجام در مسیر رودخانه سینت استیفنز[12] به راه افتاد. سایمون با به کار بستن وصایای جان وسلی[13] دربارۀ منع به‌کارگیری بسیاری از کلمات در خرید و فروش و اشتغال به شغل شریف حکیم‌باشی، پشته‌ای پول پارو کرد، ولی از اینکه مبادا اغوا شود و البسۀ مرصع و گرانبها به تن کند ناخشنود بود، چون می‌دانست رضای خدا در آن نیست.

سایمون درحالی‌که اوامر آسمانی دربارۀ مالکیت اموال منقول از نوع انسانی‌اش را از یاد برده بود، سه برده خرید و با کمک آنها در کنارۀ رودخانۀ آلاباما، در چهل‌مایلی سینت استیفنز خانه‌ای بنا نهاد. او فقط یک‌ بار به سینت‌ استیفنز بازگشت؛ آن هم برای یافتن همسر بود که به همراه او خط تولید پرثمری را برای تولید فرزند دختر به راه انداخت. سایمون طولانی‌ زندگی کرد و وقتی مرد ثروتمند بود.

برای مردان خانواده رسم بر این بود که همچنان در اقامتگاه سایمون فینچ بمانند و زندگی‌شان را از راه تجارت پنبه بگذرانند. این مکان خودکفا بود و اگرچه در مقایسه با امپراتوری‌های اطراف آن حقیر می‌نمود، ولی روی‌هم‌رفته می‌توانست تمام ارزاقی را که برای گذران زندگی لازم بود تأمین کند؛ جز یخ، آرد گندم و منسوجات که با قایق از موبایل آورده می‌شد. با همۀ این احوال اگر سایمون می‌دانست منازعۀ شمال و جنوب اعقابش را از همه‌چیز به‌جز زمینشان محروم کرده است، دچار خشم عاجزانه‌ای می‌شد. با این وصف، زندگی در ملک موروثی تا میانه‌های قرن بیستم ادامه پیدا کرد؛ زمانی‌که پدرم، اتیکوس فینچ، برای تحصیل حقوق به مونتگمری[14] رفت و برادر کوچک‌ترش برای تحصیل پزشکی به بوستون عزیمت کرد. خواهرشان، الکساندرا[15]، تنها فینچی بود که در آبادی باقی ماند و با مرد کم‌حرفی ازدواج کرد که بیشتر وقتش را در ننویی کنار رودخانه دراز می‌کشید و تاب می‌خورد و منتظر بود قلابش طعمه‌ای را به چنگ آورد.

وقتی‌ پدرم جواز وکالت گرفت، به می‌کامب[16] بازگشت و کارش را شروع کرد. می‌کامب که در بیست‌مایلی شرق آبادی فینچ‌ها قرار داشت مرکز ناحیۀ می‌کامب بود. تمام اسباب و اثاث اتیکوس از یک صفحۀ شطرنج، یک جالباسی، یک کتابچۀ قانون آلابامای دست‌نخورده و محفظه‌ای که خلطش را در آن پرتاب می‌کرد تجاوز نمی‌کرد. دو موکّل آغازین او آخرین دو نفری بودند که در زندان ناحیۀ می‌کامب به دار آویخته شدند. اتیکوس عاجزانه از مجرمان خواست تا از مقامات درخواست کنند که با ارتکاب به قتل از نوع درجۀ دوم آنها، موافقت کنند تا بتوانند از مرگ بگریزند، ولی آنها هیورفورد[17] بودند و در می‌کامب نامشان مترادف بود با کلّه‌خر. هیورفوردها بهترین آهنگر می‌کامب را براثر این سوء‌تفاهم که معتقد بودند آهنگر مادیان آنها را به منظور بدی پیش خود نگه داشته است به قتل رساندند و آن‌قدر بی‌احتیاط بودند که این کار را در حضور سه شاهد انجام دادند و اصرار داشتند که حق این مادربه‌خطا خیلی بدتر از این بوده است. آنها برای متقاعد کردن مسئولان برای تخفیف مجازات خود، تلاشی نکردند و بنابراین اتیکوس چاره‌ای به‌جز حاضر بودن در مراسم خداحافظی آنها از زندگی نداشت و این احتمالاً آغازی برای بیزاری عمیق او از وکالت در امور جنایی بود.

[1]. Jem

[2]. منظور فوتبال آمریکایی است _ م.

[3]. Ewells

[4]. Boo Rodley

[5]. Andrew Jackson

[6]. creek: نام قبیله‌ای سرخپوستی _ م.

[7]. Simon Finch

[8]. Atticus

[9]. Hastings

[10]. cornwall

[11]. Mobile

[12]. Saint Stephens

[13]. John Wesley

[14]. Montgomery

[15]. Alexandra

[16]. Maycomb

[17]. Haverford

کشتن مرغ مقلد

سایت انتشارات نگاه

اینستاگرام نگاه

دانلود صفحات ابتدایی کتاب

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کشتن مرغ مقلد”