راز مولانا

برد گوچ

پوران کاوه

همه میدانند زندگی مولانا بسیار پرفراز و نشیب و راز آمیز بوده است. حال باید از خود پرسید این زندگی پرفراز و نشیب برای انسانی معاصر که همه چیزش را حاضرو آماده دریافت می کند، چه بهره ای می تواند داشته باشد، این پرسش به خصوص هنگامی جدی تر می شود که راوی کتاب حاضر خود از مغرب زمین برای فهم مولانا به سوریه سفر کرده است. از این رو، ما نیز می توانیم پله به پله با روایت او همداستان شویم و چون او مسافر اقیانوسی به نام مولانا.

175,000 تومان

شناسه محصول: 99102202 دسته:

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

برد گوچ, پوران کاوه

نوبت چاپ

هفتم

شابک

7 – 059 – 267 – 622 – 978

تعداد صفحه

341

سال چاپ

1401

قطع

رقعی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب راز مولانا نوشتۀ برد گوچ ترجمه پوران کاوه

گزیده ای از متن کتاب

فصل اول : وخش

در درخشی کی توان شد سوی وخش

مولانا در پنج سالگی ملائک را می‌دید و گاهی از دیدن این مناظر آشفته می‌شد و به خود می‌پیچید. تعدادی از شاگردان پدرش، بهاءالدین ولد، گرد او حلقه می‌زدند و او را به سینه می‌فشردند تا آرام شود.

پدرش این‌گونه به او قوت قلب می‌داد: «این‌ فرشتگان از دنیایی ناشناخته‌اند، آنها خودشان را بر تو آشکار می‌کنند تا خیرخواهی‌شان را به تو نشان دهند و برایت هدایای پیدا و ناپیدا بیاورند.» او به صراحت می‌گفت این اتفاق‌ها و علائم ترس ندارند، بلکه مبارک‌اند و نشان سعادتمندی.

بهاء ولد صبح جمعه‌ای را به یاد می‌آورد که مولانای پنج شش ساله با بچه‌های همسایه در پشت بام بودند. یکی از پسربچه‌ها فریاد ‌زد‌: «بیایید از این بام به آن بام بپریم!»آنها دربارۀ شهامت خود رجز می‌خواندند، مگر مولانا که بازی آنها را به تمسخر گرفت و یک آن ناپدید شد. همهمه‌ای شد. دقایقی بعد دوباره ظاهر شد و چنین گفت:

«وقتی داشتم با شما صحبت می‌کردم،کسانی را دیدم که خرقه‌های سبز بر تن داشتند و مرا با خود ‌بردند و کمکم کردند که پرواز کنم و آسمان و سیارات را نشانم ‌دادند. زمانی که داد و فریادهای شما را شنیدم مرا بازگرداندند.»

گزارش این ماجراجویی عرفانی، موقعیت او را در میان هم‌بازی‌هایش تغییر داد.

در چندین داستان مشابه دیگر که روایت کودکی مولانا از زبان پدر و شاگردان پدرش بیان شده است، تصویری مرتبط وجود دارد که محور آن دیدن فرشتگان است و اینکه وی همیشه یک قدم از هم‌سن‌و‌سال‌هایش جلوتر بود.

مولانا جوانی حساس، عصبی‌مزاج و سرشار از هیجان و در ضمن باهوش، خونگرم و جذاب بود و این خونگرمی از خانواده‌اش به ارث رسیده بود. همان‌طور که بعدها نوشت: «عشق یعنی پدر و خانواده».

او مشتاقانه در حال و هوای خیالات دوران کودکی و تصوراتش غرق بود. حال آنکه دنیای خانواده و جامعه‌اش، بیشتر رنگ مذهبی داشت؛ پدرش با توجه به نظر یکی از واعظان والامقام، مطمئن شد پسر باهوشش پا جای پای او بر منبر و مساجد خواهد گذاشت.

گرچه مولانا در اواخر زندگی آرزو می‌کرد کاش نامی نداشت، در واقع، مردی بود پیچیده در لایه‌ای از نام‌ها و القاب. همانند پدر و بسیاری از پسران هم‌دوره‌اش، نامش را محمد گذاشتند. اگر کسی مشهور می‌شد، به این اسم القابی ملحق می‌شد. القابی مثل «خداوندگار» که معمولاً برای رهبران روحانی و پیامبران در نظر گرفته می‌شد؛ لقبی هم‌تراز ارباب یا استاد که پدرش بعد از اینکه متوجه شد فرشتگان را می‌بیند به او اعطا کرد. لقبی دیگر که پدرش به مولانا داد، جلال‌الدین بود. بهاءولد در یکی از خاطراتش به شکل ظریفی پسرش را «جلال‌الدین» محمدِ من خواند.

بعدها القابِ «مولانا» یا «استادِ ما» یا «معلم ما» را می‌پسندید. در واقع «رومی» که یگانه نامی است که اکنون با آن شناخته می‌شود، برگرفته از روم است و به بیزانس، پایتخت روم شرقی، اشاره دارد؛ نیمۀ شرقی امپراتوری روم که شامل ترکیه کنونی است. اینجا جایی است که بخش بزرگی از زندگی مولانا در آن گذشت.

مولانا دوران کودکی‌اش را همانند بیشتر کودکان، در حریم اندرونی خانه گذراند. در خانواده‌های مسلمان قدیمی ــ سنتی، اندرونی جایی بود که زنان بدون حجاب در آن می‌گشتند و جایگاهی بود که بین محرم و نامحرم مرز می‌کشید.

او نه تنها با مادرش مؤمنه‌خاتون، که کمتر کسی درباره‌اش اطلاع دارد ــ جز اینکه از سادات بود ــ بلکه با دیگر همسران پدرش و مادربزرگ سختگیر پدری‌اش«مامی» زندگی می‌کرد. بهاءولد در خاطراتش از او بسیار نالیده است و از خلق و خوی نه چندان خوبش شکایت کرده و گفته است که همیشه با همه، به‌خصوص با پرستار نزدیک و صمیمی‌اش داد و فریاد و مشاجره راه می‌انداخته است. در روابط پیچیدۀ چندهمسری پدرش، مولانا هم خواهر و برادر تنی داشت و هم خواهر و برادر ناتنی. برادر بزرگ‌ترش علاءالدین دو سال از او بزرگ‌تر بود. خواهر بزرگ‌ترش، فاطمه، شوهر داشت و بعد از برادر ناتنی‌اش، حسین، مولانا کوچک‌ترین فرزند بود؛ هنگام تولد مولانا پدرش حدوداً پنجاه ساله بود.

بر اساس یادداشت‌های بهاءولد، مولانا همراه خانواده‌اش در تاجیکستان در کناره رودخانۀ وخش زندگی می‌کرد. تولد او به تاریخ 08/07/586 است یعنی زمانی که وضعیت منابع حیاتی آب و مرزهای جغرافیایی برخی شهرها روشن نبود. رودخانۀ‌ وخش از کوه‌های پامیر سرچشمه می‌گرفت و از آب یخچال‌های طبیعی معروف به «سقف جهان» تغذیه می‌شد و حدود هشتصد کیلومتر به سمت جنوب پیش می‌رفت تا به رودخانۀ مرزی جیحون بپیوندد. در آسیای مرکزی، رود جیحون مرز طبیعی بزرگی در آسیای مرکزی بود. در حال حاضر، این رودخانه مرز طبیعی تاجیکستان و افغانستان است و در زمان مولانا مرز ماوراءالنهر، خراسان بزرگ و نیمی از شرق امپراتوری ایران بود.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب راز مولانا نوشتۀ برد گوچ ترجمه پوران کاوه

کتاب راز مولانا نوشتۀ برد گوچ ترجمه پوران کاوه

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “راز مولانا”