توضیحات
گزیده اشعار فدریکو گارسیا لورکا
مرگ به میخانه می آید و می رود / اسبان سیاه و مردمان شریر / از اعماق جاده های گیتار می گذرند / و از سنبل های رومی تبدار ساحل / بوی نمک و عطر خون زن به مشام می رسد / مرگ به میخانه می آید و می رود / به میخانه می رود و می آید / مرگ
در آغاز گزیده اشعار فدریکو گارسیا لورکا می خوانیم
هيچيك از شاعران معاصر اسپانيا، مانند لوركا به شهرت جهانى دست نيافته است. پيش از جنگ جهانى دوم بهخصوص در بريتانيا و امريكا، لوركا از راه ترجمه آثارش به خوبى شناخته شده بود و شايد بتوان يكى از دلايل مرگ غمانگيز و بىرحمانه او را در زمان جنگ داخلى اسپانيا شهرت زودرس او در خارج از اسپانيا دانست.
فدريكو گارسيا لوركا در 5 ژوئن 1898 در دهكده فرئنته باكروس، در جلگه حاصلخيز گرانادا به دنيا آمد، و در جولاى 1936، يعنى در اولين روزهاى آغاز جنگ داخلى اسپانيا گرفتار شد و به زندان فاشيستها افتاد و در سحرگاهى مهتابى در تپههاى خارج از شهر گرانادا به جوخه آتش سپرده شد. امّا جسدش همانگونه كه خود پيشبينى كرده بود، هرگز پيدا نشد :
دريافتم كه ايشان مرا كشته بودند.
كافهها، گورستانها و كليساها را بارهاو بارها جستوجو كردند،
بشكهها و گنجهها را گشودند،
و سه اسكلت را با بركندن دندانهاى طلايشان درهم شكستند.
بازم نيافتند.
آيا بازم نيافتند؟
نه، هرگز بازم نيافتند.
لوركا مىنويسد: «پدرم كشاورزى ثروتمند و سواركارى ماهر بود و مادرم از خانوادهاى متشخص.» اولين سالهاى زندگىاش را در مزرعه خانوادگى سپرى كرد. بيمارى سختى كه پس از تولّد به آن مبتلا شد، باعث آمد كه تا چهار سالگى قادر به راه رفتن نباشد و با آنكه بهبود يافت، در تمام عمر مىلنگيد. با اين همه، دوستش آر.ام.نادال[1] خاطرنشان مىكند كه اين نقص جسمى در شكلگيرى شخصيت او تأثيرى بهسزا داشته است، بىآنكه به طبيعت شاد او لطمهاى بزند. ناتوانى او در پيوستن به بازى بچّهها، به قدرت درك و تخيّل او افزود.زندگى در خانواده روستايى، سرشار از آرامش و نشاط بود. در آنجا با زندگى روستايى غنى از سنتهاى اندلسى ارتباط نزديكى يافت و زمزمه آوازهاى عاميانه را حتّى پيش از سخن گفتن آموخت. از خدمتگزاران پير، داستانهاى عامه و قطعهها و ترجيعبندهاى عاميانه را فراگرفت. بسيارى از چيزهايى كه در آن زمان نظر او را به خود جلب كردند، بعدها در شعرش تجلّى يافتند.وقتى فدريكو به سن مدرسه رسيد، خانوادهاش به گرانادا نقل مكان كردند. در آنجا او تا زمان راه يافتن به دانشگاه از تعليم و تربيتى بهره برد كه متناسب با موقعيت اجتماعى او بود. تحصيلات دانشگاهى خود را در دانشگاه گرانادا آغاز كرد، امّا هرگز آن را به پايان نرساند. به همان ترتيب تحصيلات خود در مادريد را نيز ناتمام
گذاشت و اصولا هيچگاه كوچكترين تمايلى به تحصيلات دانشگاهى نشان نداد.در اين سالها با مانوئل د فايا[2] آشنا شد، كسى كه بعدها استاد دوست بزرگ او شد و در انتخاب آوازهاى موروثى عامه و تنظيم آنها براى موسيقى مشوّق و راهنمايش بود.بخش عمده مطالعات لوركا خارج از كتابهاى دانشگاهىاش صورت مىگرفت، از جمله: ترجمه آثار كلاسيك بهخصوص نمايشنامههاى يونانى، آثار شكسپير، ايبسن، ويكتور هوگو، مترلينگ، كلاسيكهاى اسپانيا و آثار نويسندگان متعلق به نهضت ادبى 98 همچون ماچادو[3] ، اونامونو[4] و آسورين[5] ، همچنينشاعران رومانتيك و معاصر
اسپانيايى زبان از روبن داريو[6] گرفته تا خوان رامون خيمهنس[7] .
لوركا همراه با مانوئل د فايا جشنواره كانته خوندو[8] ، «آواز عميق» جنوب اسپانيا را ترتيب داد كه حاصل ارتباط نزديكترش با دنياى كولىها، آواز و رقصهايشان بود.وقتى لوركا در گرانادا ساكن شد، اولين كتاب نثر خود، نقشها و چشماندازها (1918)[9] را به چاپ رسانيد كه برگرفته از سفرهاى گروهىاش به گوشه و كنار اسپانيا به سرپرستى استاد هنرش در دانشگاه گرانادا بود. اين مجموعه روايات، نمايانگر شخصيت شاعر و پايان دوره جوانى اوست.در سال بعد، ظاهرآ به قصد ادامه تحصيل به مادريد رفت، امّا بار
ديگر تحصيلات آكادميك توجهش را به خود جلب نكرد، در عوض فرصت خوبى برايش پيش آمده بود تا همان طورى كه به او توصيه كرده بودند، براى مطالعات خويش به «انجمن دانشجويان» كه مؤسسهاى بزرگ با گرايشهاى ليبرالى بود، وارد شود. در ضمن، اين انجمن پايگاه بسيارى از شاعران معاصر از جمله: آنتونيو ماچارو، خوان رامون خيمهنس، جِى. مورنوبىيا[10] ، پدرو ساليناس[11] ، رافائل آلبرتى[12] و خورخه گىين[13] بود.فوتوريسم، دادائيسم و ديگر جريانهاى انقلابى در محافل ادبى اروپاى پس از جنگ، بسيارى از معاصران لوركا را در مادريد تحت تأثير قرار دادند، امّا خود لوركا تأثير بسيار اندكى از آنها گرفت. در حقيقت تنها پس از دوستى با سالوادور دالى[14] ، نماينده برجسته سوررئاليسم كه مدتى در انجمن بهسر برد، توجه لوركا به مكتبهاى ادبى جلب شد. گىيرمو دتوره[15] در خصوص جذب شدن لوركا به اين جريانها و خلق دوباره آوازهاى عامه اندلسى مىگويد: «لوركا ترانهها را مىخواند، آنها را به خواب مىديد و دوباره كشفشان مىكرد و به شعر برمىگرداند.» در همين زمينه برادر شاعر، فرانسيسكو مىگويد: «در طول سفرى به سىيرا نوادا، قاطرچى اين آواز را با خودش زمزمه مىكرد :
من كه مىكشيدمش لب رود،
خيال مىكردم كه بىشوهره،
ولى اون شوهر داشت.
مدتى بعد، يك روز كه ما در مورد قطعه زن خيانتكار[16] گفتوگو مىكرديم، من آواز قاطرچى را به ياد فدريكو آوردم. عجيب اينكه او كاملا آن را فراموش كرده بود و مىانديشيد كه سه سطر اول قطعه نيز مانند بقيه شعر از خود اوست. به علاوه به نظرم آمد كه دوست ندارد من بر حرف خود پافشارى كنم، چرا كه همچنان معتقد بود من در اشتباهم.»اولين مجموعه شعر لوركا، كتاب شعرها[17] در 1921 چاپ می شود
بىآنكه توجه زيادى در خارج از اجتماع اطرافيانش برانگيزد. لوركا بعد از 1921 شعرهاى بسيارى سرود، امّا كتاب بعدىاش ترانهها[18] تا 1927 منتشر نشد. نيروى شخصيت او طورى بود كه حتى پيش از انتشار آثار مهمّش تأثيرى چشمگير بر شاعران ديگر مىگذاشت. ترجيح مىداد شعرها را بخواند، چون همانطور كه در مقاله دوئنده19] مىگويد، شعر به بدنى زنده براى تفسير خود نياز دارد. براى درك دوئنده و شخصيت منحصر به فرد لوركا شايسته است گفته برخى از معاصرانش را درباره او بازگو كنيم. رافائل آلبرتىِ شاعر نوشت: «لوركا در هرجايى كه بود، از حفظ شعر مىخواند، صحبت مىكرد، صحنه نمايشى را فىالبداهه به اجرا درمىآورد و يا آواز مىخواند و با پيانو آن را همراهى مىكرد. به هرجا كه پا مىگذاشت، اگر پيانويى مىيافت، همگان را طورى تحت تأثير قرار مىداد كه گويى افسونشان كرده است.»
شخصيت شاد او كه كسى در برابرش تاب مقاومت نداشت، ريشه در خصوصيات بازيگرى او داشت. امّا اين بدان معنا نبود كه لوركا چهرهاى غمگين و شخصيتى تاريك ندارد. دوست صميمى او، بيسنته آله خاندرو[20] او را چنين توصيف مىكند: «نيمه شبى او را كنارنردهها ديدم، نور ماه به تمامى بر چهرهاش مىتابيد و من حس كردم كه بازوانش بر آسمان تكيه دارد امّا پاهايش درون زمان، درون قرنها و تا اعماق ريشههاى خاك اسپانيا فرورفته است.» اين دوگانگى شخصيت ــ شادى و اندوه تيره ــ بازتاب خصوصيت واقعى اسپانياست.
به جز اولين نمايشنامهاش، افسون شوم شاپرك[21] كه در 1920 در مادريد به روى صحنه آمد، اولين كار تئاترى موفق او، نمايشنامه تاريخى منظومى به اسم ماريانا پيندا[22] بود كه در 1927 در مادريد اجرا شد. او با تى.اس.اليوت در اين مسأله توافق داشت: «آنچه كه مىتواند واسطه بيان شيواتر شعر شود، تئاتر است. در واقع اين مستقيمترين راه استفاده مفيد و اجتماعى از شعر است.» لوركا از مسائل اجتماعى آگاه بود و معتقد بود كه شاعر بايد بتواند با مردم بخندد و گريه كند.سال بعد، زمان انتشار محبوبترين كتاب او، ترانه كولى[23] بود كتابى كه بىدرنگ موفقيت شايانى در اسپانيا و ديگر كشورهاى اسپانيانى زبان به دست آورد. مثل تمامى شاعران در شعر لوركا نيز يافتن تأثيرپذيرى از متقدمان دشوار نيست. اولين سطرهاى شعر مشهور «نغمه خوابگرد» بيشتر يادآور سرآغاز شعر خوان رامون خيمهنس است: «سبز دختركى است، با چشمان و مويى سبز.» امّا تشابه از اين فراتر نمىرود و به همين ترتيب است «آواز ماهى سرخ» كه نقطه آغاز قطعه «زن خيانتكار» است. در ترانه كولى لوركا به تركيبى كامل از شعر عاميانه و هنرى، و شعر سنتى و مدرن دست يافته است. در شعر لوركا به خاطر ديد و برداشت تازهاش از شعر، هيچگونه شكافى بين شعر مدرن و سنتى به چشم نمىخورد و به همين دليل شعر سنتى به حيات خود ادامه مىدهد. شعر او، شعرى است كه در آن آهنگ حسى كلمات، احساسات واقعى را برمىانگيزد و اين همان چيزى است كه به قطعات كولىوار، جاذبهاى سرشار از احساس مىبخشد. لوركا مىگويد: «دوئنده نمىآيد مگر آنكه امكان مرگ را ببيند.» اسپانيا همواره از دوئنده برانگيخته شده است، اين امرى ضرورى است براى يك «ملت مرگ، يك ملت پذيراى مرگ…، در اسپانيا شخص مُرده پس از مرگ، بسيار زندهتر از مردگان ديگر دنياست.»
در تابستان 1929 زمانى كه فرصتى براى سفر به امريكا به دست آورد، ترديد نكرد و پس از ورود به نيويورك به دليل عضويت در انجمن دانشجويان اجازه ورود به دانشگاه كلمبيا را يافت و تا بهار سال بعد در دانشگاه كلمبيا ماند و در اين مدّت، سفرهاى كوتاهى به حومه شهر ورمونت كرد. در اين هنگام شروع به نگارش شعرهايى كرد كه بعدها تحت عنوان شاعر در نيويورك[24] جمعآورى شد. اين مجموعه شعر در 1940 پس از مرگ شاعر به چاپ رسيد. لوركا هيچ تصوّر واقعى از آنچه كه در امريكا مىتوانست بيابد، نداشت :
من براى نظاره خون لجنآلود آمدهام
خونى كه ماشينها را به سوى آبشارها مىكشاند
و روح و روان را به جانب نيش مار كبرا.
براى او نيويورك شهرى بود فراتر از معمارى بشر، شهرى هندسىبا آهنگ متلاطم و سراسر دلتنگى و اندوه. دنيايى اينچنين متفاوت با اندلس سيراب از آفتاب او، آشوبى در دنياى شاعرانه او بهوجود آورد. ديگر نمىشد انتظار داشت كه لوركا به زبان ترانهها يا ترانه كولى سخن بگويد. به شيوهاى متفاوت براى بيان پيچيدگى احساس خويش نياز داشت و قالب سوررئاليستى را مناسبترين شكل بيان حال و هواى كنونى خويش يافت. قبل از ترك مادريد، تجربيات بسيارى در اين زمينه كسب كرده بود. نگارش آثارى چون قطعهاى براى آئين مقدّس آلتار[25] و قطعهاى براى سالوادور دالى[26] و چند متن سوررئاليستى، بىشك حاصل همنشينى او با دالى و ساير هنرمندان سوررئاليست «كاتالان» و اسپانيايى بود. اين پيشينه اغلب از سوى كسانى كه كتاب شاعر در نيويورك را نمونهاى مجزا در آثار لوركا مىشمارند، ناديده گرفته مىشود. اگر شاعر در نيويورك را سوررئاليستى بدانيم، بايد آن را از نوع سوررئاليسمى تلقى كنيم كه پس از تحوّل سبك خاص او پديد آمده است. در واقع نوشته او از چنان كشش و جاذبهاى برخوردار است كه كمتر مىتوان در آثار ديگر سوررئاليستها سراغ گرفت. نويسنده امريكايى، كنراد آيكن[27] اين مسأله را بسيار روشن بازگو مىكند: «لوركا همه اجزاء سوررئاليسم را جدا كرده، دهان خود را از آنها انباشته و سپس همانند يك شعبدهباز، آن را بار ديگر از دهان خويش به صورت شعر بيرون داده است، امّا با تمام آنچه كه پيش از اين بلعيده بوده است.»در بهار 1930، شاعر نياز به چشماندازى روشنتر را در خود احساس كرد. به همين دليل وقتى دعوتنامهاى براى سخنرانى در هاوانا به دستش رسيد، با خوشحالى پذيرفت و به كشورى كه آن را «جزيرهاى زيبا با آفتابى درخشان» توصيف كرده است، رفت. لوركا حدود دو ماه شاد و خرسند در فضاى لاتينى كوبا ماند و در ريتمهاى ملوديك آوازهاى كوبايى، سنت اسپانيايى را كه به خوبى مىشناخت، بازيافت و شايد همين امر او را دگرگرن كرد و به بازگشت به سرچشمههاى اصلى الهام خويش واداشت كه ريشههاى عميق اندلسى، اسپانيايى و مذهبى داشت و اساس و پايه آثارش را تشكيل مىداد.در بازگشت به اسپانيا، مدتى در خانه پدرى خود نزديك گرانادا اقامت گزيد. از آن پس پربارترين دوره زندگى او آغاز شد. قبل از پايان سال 1930، نمايشنامه زن كفّاش دلربا[28] را كه نگارشش در نيويورك آغاز شده بود، در مادريد به روى صحنه آورد. در سال بعد، كتاب شعر جديدش به نام شعر كانته خوندو[29] منتشر شد. اين كتاب به دوره ترانهها تعلّق داشت و حاصل روزهايى بود كه شاعر همراه با مانوئل دفايا جشنواره كانتهخوندو را ترتيب داده بود. لوركا به ارزش آثار شاعران گمنام روستايى اعتقاد داشت، كسانى كه در سه يا چهار سطر، پيچيدگى بديع لحظات عاطفى زندگى بشر را خلاصه مىكنند.
گردِ ماه رو پرچين گرفته
يار من زير خاك خفته
در اين دو خط شعر عاميانه، بسيار بيش از نمايشنامههاى
مترلينگ رمز و راز وجود دارد. رازى ساده، واقعى و بكر…»
با ظهور جمهورى در 1931، لوركا فرصت را براى آوردن تئاتر به ميان مردم مناسب ديد و طرح اجراى يك تئاتر سيّار دانشجويى را به دولت ارائه داد. در نتيجه گروه «لاباراكا» تشكيل شد كه در پى آن لوركا به عنوان تهيهكننده و كارگردان همراه با بازيگران دورهگرد به روستاهاى دورافتاده اسپانيا سفر كردند و آثار لوپه دبگا[30] و كالدرون[31] و ديگر كلاسيكها را به اجرا درآوردند.اولين تراژدى او، عروسى خون[32] در 1933 در مادريد به اجرا
درآمد. اجراى اين اثر بىدرنگ با موفقيت بسيار روبرو شد و بار ديگر وقتى شاعر نمايش را به بوئنوس آيرس برد، اين موفقيت تكرار شد. در بازگشت به مادريد، دومين تراژدى او، يرما[33] در 1934 به روى صحنه آمد. اين اثر نيز همانند اثر قبلى، از زندگى روستايى اندلسى همراه با يأس و نوميدى مادرزادىشان الهام مىگرفت. نگارش نمايشنامه خانه برناردا آلبا[34] را به پايان رسانيد كه هم به روى صحنهآمد و هم منتشر شد. اين اثر سيمايى رئاليستى دارد. در اين نمايشنامه، هر پنج دختر مادرى مستبد در عشق يك مرد گرفتار مىآيند. امّا، تنها تراژدى توجه لوركا را به خود جلب نكرده بود. پس
از نگارش يرما، نمايشنامهاى رومانتيك و به ياد ماندنى مربوط به پايان قرن نوزدهم نگاشت، دونيا روزيتاى مجرّد[35] يا زبان گلها[3
نمايشى طنزآميز بود كه در 1935 به روى صحنه آمد. به علاوه نمايشنامههاى ديگرى نظير چنين كه بگذرد اين پنج سال[37] نيز پس از مرگش به چاپ رسيد. همچنين مىتوان از يك اثر سوررئاليستى به اسم خوشگذرانى[38] نام برد. در طول اين سالهاى پربار، نگارش شعر را ادامه داد. مجموعه شعرى به نام ديوان تاماريت[39] را نيز به پايان برد. سپس به ناگهان از مرگ دوست صميمى خود ايگناسيو سانچس مخياس[40] گاوباز دگرگون شد. تقريبآ بدون وقفه مرثيه بلند خود را درسه بخش به رشته تحرير درآورد. مرثيه براى ايگناسيو سانچس مخياس[41] يكى از زيباترين شعرهاى موجود در ادبيات معاصر اسپانياست. ما در اين شعر، كاملترين و شيواترين شعر او، تبلور كامل غناى انديشه شاعرانهاش را مىيابيم، آنجا كه از دوست خويش سخن مىگويد :
زادنش، خود اگر زاده شود، چه دير خواهد بود
اندلسى مردى، چنين روشن و اينگونه لبريز از حادثه
پس از خاتمه مرثيه و نمايشنامه خانه برناردا آلبا به نگارش غزلهاى عشق تاريك[42] * مشغول شد. اهميت اين كتاب را مىتوان از
گفته بيسنته آلهخاندرو دريافت: «لوركا غزلهاى عشق تاريك را برايم خواند، حسى حيرتانگيز از هيجان و شور، شادكامى و رنج، بنايى پاك و بلند از عشق كه پايههاى آن را شاعر بر جسم و قلب و روح پهناور و آزاد و درهم شكسته خود نهاده بود. چيز غريبى بود. من به او خيره شدم و گفتم: فدريكو! چه قلبى! تو چقدر بايد عاشق بوده باشى، چقدر بايد رنج كشيده باشى!»
زندگى شاعر در اوج پيشرفت هنرىاش، با مرگى هراسانگيز كوتاه شد، امّا آثار او ماندگار و از زندگىاش جدايىناپذيرند.
* اين متن ترجمه خلاصه شدهاى است از مقدمه كتاب :
Lorca, Penguin Books, 1960
[1] . R. M. Nadal
[2] . Manuel De Falla
[3] . Machado
[4] . Unamuno
[5] . Azorin
[6] . Ruben Dario
[7] . Juan Ramئn Jimإnez
[8] . Cante Jondo
[9] . Impresiones Y Paisajes
[10] . J. Moreno Villa
[11] . Pedro Salinas
[12] . Rafael Alberti
[13] . Jorge Guillإn
[14] . Salvador Dali
[15] . Guillermo De Torre
[16] . La Casada Lnfiel
[17] . Libro De Poemas
[18] . Canciones
[19] در اصل به معناى جن و پرى و روح خبيثه است. . Duende
[20] . Vicente Alejandro
[21] . El Mal Eficio De La Mariposa
[22] . Mariana Pienda
[23] . Roman Cero Gitano
[24] . Poeta En Nueva York
[25] . Oda Al Santصsimo Sacramento Del Altar
[26] . Oda a Salvador Dalص
[27] . Conrad Aiken
[28] . La Zapatera Prodigiosa
[29] . Poema Del Cante Jondo
[30] . Lope De Vega
[31] . Calderئn
[32] . Bodas De Sangre
[33] . Yerma
[34] . La Casa De Bernarda Alba
[35] . Dona Rosita La Soltera
[36] . El Lenguaje De Las Flores
[37] . Asص Que Pasen Cinco Anos
[38] . Divertissement
[39] . Divؤn Del Tamarit
[40] . Igancio Sؤnchez Mejصas
[41] . Llanto Por Ignacio Sؤnchez Mejصas
[42] . Sonetos Del Amor Oscuro* اين مجموعه شعر بعدها به دست آمد و بارها به چاپ رسيد.
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.