توضیحات
گزیده ای از کتاب گزينگويههايى از ويرجينيا وولف
چرا زندگی این قدر تراژدی است، درست مثل تكه ای باریك از سنگفرش بر روی گودالی عمیق
در آغاز کتاب گزينگويههايى از ويرجينيا وولف، می خوانیم
فهرست
مقدمه مؤلف 5
مرگ فرشته خانگى (مقدمه مترجم) 15
سالشمار زندگى 21
درباره خودش 45
جامعه انگليس 53
سياست 61
انگليس و ميهن پرستى 65
مذهب و كليسا 69
مرگ 73
عشق و ازدواج 77
زنان و مردان 79
مردم 89
زندگى 95
بيمارى و پزشكان 101
غذا و آشاميدنى 105
گفتهها، نامهها و خاطرهها 107
بلومزبرى و روشنفكران 111
نويسندگان ديگر 113
كودا 119
مقدمه مؤلف
هر چند ويرجينيا وولف در پهنه وسيعى از موضوعات ــ اغلب موضوعات حسى ــ با قدرت و تشخّص به بيان تأثرات خود پرداخته، اما هرگز سعى نكرده تا با وعظ و خطابه، عقايد خود را به ديگران تحميل كند. هدف او متقاعد كردن مخاطب از طريق بسط مباحث با نيروى تخيل و نيز تجارب خود بود. او اساسآ واعظ نبود و نيز اگرچه بسيار بذلهگو بود، با طنز خود جلوهفروشى نمىكرد.
ويرجينيا وولف به طور حرفهاى نويسنده طنز محسوب نمىشد، اما مىتوانست كنايهگو، طعنهزن و تحريك كننده باشد و هنگامى كه درباره مردمى قضاوت مىكرد كه شاهد رياكارى و عدم صميميتشان بود، با بىرحمى از اين ويژگى بهره مىبرد. از ديگر خصوصيات او اين بود كه مىتوانست خود را انكار كند و مىدانيم تنها مردم هوشمند هستند كه مىتوانند عقيده خود را عوض كنند.
اين توضيحها حاكى از اين است كه نقل قولهاى ذكر شده در اين كتاب، تمامى حاصل تكامل افكار و انديشههاى او در طول زمان است و اين كه انتخاب آنها و گسستنشان از شاخه اصلى، كار سادهاى نبوده است.
بعضى گفتههاى نغز به ناچار كنار گذاشته شده، چون چنان در متن خود نشسته بود كه براى درك معناى نهفته آن نياز بود تا چند صفحه از متن آورده شود. انتخاب عناوين فصلها طبيعتآ از موضوعات افكار و نوشتههاى او تبعيت مىكند. تمامى نقلقولها از داستانها، نامهها، مقالهها و نقدهاى او انتخاب شدهاند.
تعداد نقل قولهاى برگزيده از داستانها به نسبت كمتر هستند. چون متن داستانها غالبآ شاعرانه و تغزلىاند و به شرح تفرج در طبيعت انسان، راز و رمز و سكوت روح بشر و طنينهاى ناشنيده آن مىپردازند. از اين گذشته، همانطور كه مىدانيم فشرده نقلقول يك شخصيت داستانى لزومآ عقايد نويسنده را نشان نمىدهد. بدون اين كه در بحث قدرت يا ضعف نويسنده در خلق شخصيت وارد شويم، هر جا صداى نويسنده را، نه تنها به عنوان يك راوى، تشخيص دادهام، دست به اين مخاطره زدهام. آثار ويرجينيا وولف اتاقى است مملو از پژواكها كه هرچه بيشتر خوانده شود، بيشتر شنيده مىشود.
بنابراين به خود حق دادم بعضى از اظهار نظرهاى رسمى شخصيتها در اتاق جيكُب[1] يا خيزابها[2] را به عنوان نقل قولى از
ويرجينيا وولف ذكر كنم.
مسئله ديگر داستانها اين است كه تعبيرات شاعرانهاى از پيچيدگيهاى روانى و گريزان از هويتهاى فردى در آنها وجود دارد كه به سادگى درباره رفتار بشرى و مسائل انسانى تعميم نمىيابند.
كتابهاى غيرداستانى ويرجينيا وولف، دو كتاب برجسته اتاقى از آن
خود[3] (1929) و سهگينى[4] (1938) مبين افكار او در مورد زنان هستند
كه كتاب دوم بايد به دنبال كتاب سالها[5] (1937) مطالعه شود. سهگينى
گله سختى است از محروميت تحصيلى «دختران مردان تحصيلكرده» كه زمانى طولانى رواج داشت. اين كتاب همچنين اعتراضى سخت و شجاعانه عليه جنگ است. او مىانديشيد كه غريزه مردانه جنگيدن و عشق به افتخارات نظامى به علاوه نيروى غيرقابل كنترل مردانه در سراسر جهان مسئول جنگ بوده است.
ويرجينيا وولف كه متولد سال 1882 بود، به خوبى تجاربى را كه زنان دوران ويكتوريا از سر گذرانده بودند، مىشناخت. او به خوبى تمام ممنوعيتهاى محيط بيرون از خانه، ازدواج و مادرى و نيز تنها نقشى كه زنان براى بازى كردن داشتند، يعنى نقش فرشته خانه را به خوبى درك مىكرد.
حدود چهل سال گذشت تا او جرأت كند واضح و آشكار عليه انقياد زنان تحت سلطه نيروى مردانه (مردسالارى نفرتانگيز)، در انظار مردم اظهار تنفر كند و به وضوح فمينيسم خاص خود را ابراز دارد، عقيدهاى كه مطابق آن خود را فمينيست نمىدانست. درخواست مصرانه او آزادى و برابرى براى زنان بود، نه پيروزى يك جنسيت بر ديگرى. او به اشتراكاتى در طبيعت و خصوصيات هر جنسيت اعتقاد داشت و نتيجه مىگرفت كه هر فرد مىتواند يك موجود انسانى كامل باشد.
اورلاندو[6] دادخواستى كنايهوار و درخشان براى زدودن
تفاوتهاست، زن يا مرد، اورلاندو همان آدم است و فقط لباسهايى كه بايد بپوشد و نقشى كه در اجتماع بايد بازى كند، متفاوت است.
تغيير ناگهانى اورلاندو از مرد به زن، طبيعتآ موقعيتى ايدهآل براى ويرجينيا وولف بود تا پوچى قراردادهاى عرفى را كه تنظيمكننده ارتباط بين جنسها هستند، به نمايش بگذارد و صحنههايى مضحك در مورد آنها خلق كند.
بعضى نقل قولها كه زير سرفصل «نويسندگان ديگر» آمده، خواننده را از خلاصه ملاحظات ويرجينيا وولف به عنوان يك منتقد آگاه مىكند.
او منتقد و كارشناسى خبره بود و براى گذران زندگى به نوشتن نقد مىپرداخت. او به طور كلى در مورد كتابها حسى حاكى از همدردى داشت، اما قضاوتش در مورد توليدات آماده ادبى مىتوانست كاملاً دور از همدردى باشد.
ويرجينيا وولف اسم دو مجموعه از مقالات خود را مخاطب عادى[7] گذاشت، اما خودش مخاطبى عادى نبود.
نقدهاى او، نقدهايى خلاق بودند. او بالاترين حد توجهى را كه مىتوانست به يك اثر نشان مىداد و نظرات خود را بين عيبجويى و ستايش از اثر، با تيزبينى تقسيم مىكرد. عقايد زيبايى شناختى او هميشه بر تئوريهاى ظاهرى غلبه مىيافت. محدوديت فضا اغلب مانع مىشد كه او تمام يا بخشى از نظرياتش را در مورد نويسندگان
موفق قبل از خود بيان كند.
من تصميم گرفتم كه به هيچكدام از نويسندگان گذشته اشاره نكنم و تنها روى نظريات او درباره سه نفر از همنسلانش كه به راستى رقيب او بودند، يعنى: جيمز جويس[8] ، دى. اچ. لارنس[9] و كاترين منسفيلد[10]
متمركز شوم. با توجه به تيزبينى و درك ويرجينيا وولف، نتايج حيرتانگيز هستند. او با بدنام كردن آثار جويس و لارنس ، ديوارى از عدم درك مابين خود و آنان مىكشد، در حالى كه حتى به طور جدى آثار آنها را مطالعه نكرده. رفتار او با كاترين منسفيلد، به خصوص بعد از مرگ نويسنده، كمى بهتر است.
آيا آن سه نفر تهديدى نسبت به تفوق او، نسبت به محدودهاى كه او قلمروى خود مىدانست، يعنى قلمروى «داستان نو» محسوب مىشدند؟
او جمله معروفى دارد كه مىگويد: «هيچ نويسنده خلاقى نمىتواند يك نويسنده همعصر خود را به راحتى بپذيرد.» به نظر مىآيد كه اين جمله يك ايده دفاعى كلى است كه در پشت آن عكسالعمل شخصى خود يعنى حسادت و هراس را مخفى مىكند. با خواندن آثار او احساس مىكنيم كه او دچار هراسى واقعى در مورد قدرت خلاقيت خود است، همان هراسى كه «تشويش برترى» هم ناميده شده است.
تنها نقل قولهاى كوتاهى درباره هنر او به عنوان يك نويسنده در
كتاب آمده كه منبع آن خاطرات نويسنده[11] است. اميدوارم اين چند نقل
قول ايده واقعى او را درباره چيزهايى كه مىكوشيد در نوشتن به آن دست يابد (آن هم به چه بهايى) از خلال گفتگوى او با خودش در طول سالها نشان بدهد. در واقع اشتياق او به ادبيات بود كه او را تا زمانى كه تاب آورد، زنده نگه داشت. دليل اين مدعا، پرسشهاى او درباره طبيعت هنر است و تمركز هميشگىاش بر راز و رمز قدرت خلاقيت كه هم درد و هم درمانش بود و نيز سؤال تشويش برانگيزش در مورد ارزش نهايى آثارش و اعتبارش به عنوان يك نويسنده.
در همان بخش، تحت عنوان «درباره خودش» نقل قولهايى درباره زندگى او آمده تا يادآور شخصيت ويرجينيا وولف باشد، يادآور سركشىهاى او، استقلال ذهنى و وقارش، شجاعتش، تنشهاى عاطفى درونيش و چشمانداز غمانگيزش از زندگى. كه اين آخرى در سال 1940 با تهديد «حزب نازى» كه به نظر او به منزله امكان پايان تمدن و جلودارى سلطنت بربريت بود، گسترش يافت. تهديدى كه هر كس را شامل مىشد، به خصوص همسر يهودى او و خودش را.
بسيار تكان دهنده است وقتى در دفتر خاطرات او، به تاريخ 22 ژوئن 1940 مىخوانيم: «من نمىتوانم تصور كنم كه 27 ژوئن 1941 هم وجود خواهد داشت». همانطور كه مىدانيم او در 28 مارچ 1941 بود كه خودش را در رودخانه اوز[12] غرق كرد. هراس از هجوم
آلمان تنها عاملى نبود كه او را به دست خودكشى سپرد. او اعتقاد داشت كه قدرت او به عنوان يك هنرمند از وجودش رخت بربسته
است. همان نيروى خلاقيتى كه حمايتش مىكرد و ياور او بود تا از طريق به كلمات درآوردن بصيرتش از تهاجمى مخاطرهآميز بر روح بشرى با نوميدى بجنگد.
بايد به ياد داشت كه نيمه تاريك روح او دمساز با نيمهاى آفتابى مىزيست. نيمهاى كه با عشق پرشور به زندگى و دوستان همراه بود. او نسبت به شيرينى و لذتهاى ملموس زندگى همان قدر حساس بود كه به ظلم و جور آن. در حقيقت توانايى او براى لذت بردن بيكران بود. نوشتههاى او، حساسيت شگفتآور او را نسبت به تكتك تأثرات و از ميان آنها، تأثراتى كه از دنياى طبيعت مىآيند و در جسم او ثبت و ذخيره مىشوند، نشان مىدهد. تأثراتى كه به شدت قدردان آنهاست، گرماى خورشيد، طراوت و سيالى امواج، سبزى درخت و چمنزار. لذت او از چيزهاى خوب زندگى و از ميان آنها آشاميدنى و غذاى خوب (به جز در لحظات وحشتناك بيمارى) كمتر از آن نيست. ابراز عقيده او درباره لذت خوردن اردك بريان واقعآ محشر است!
لازم به ذكر نيست كه آماده سازى اين منتخب از نقل قولها بدون كار تحسين برانگيز كسانى كه نامهها و يادداشتهاى ويرجينيا وولف را منتشر كردهاند، مقدور نمىشد. البته منابع ديگرى نيز موجود بود اما در اين ميان اين دو مجموعه مهمترين بودند.
در آخرين نقل قول اين كتاب او از «رشد هيولايى» زندگىنامه نويسى و نقد، وقتى كه خواندن آثار نويسنده براى تمام آن چيزى كه مىخواهيم بدانيم مىتواند كافى باشد، سخن مىگويد. در واقع اين نوع آثار را مىتوان زاييده «صنعت ادبيات» دانست. اين صنعت به
ويرجينيا وولف ضربه مىزند چون به عنوان يك كيفيت استثنايى بر شيدايى او كه در آثار و شخصيتش نيز ديده مىشود، تأكيد مىكند.
اين مجموعه مىتواند پيش درآمدى باشد براى آنانى كه تا به حال چيز زيادى از آثار ويرجينيا وولف نخواندهاند. مطمئنآ آنان مايل هستند كه بيشتر درباره او بدانند. و نيز براى كسانى كه سالها قبل آثار او را خواندهاند، بدون شك مىتواند يادآور عباراتى دوست داشتنى و نيمه فراموش شده باشد. در ميان تحسين كنندگان و مريدان او، تعداد زيادى احتمالاً به دنبال عبارات محبوبشان خواهند گشت و اگر تمامشان را پيدا نكنند، نوميد خواهند شد. اما هر منتخب يا مجموعه عبارت ادبى بر سليقهاى دلالت دارد و هر سليقهاى فردى است.
در پايان مىخواهم دو نكته ديگر را درباره افكار بيشمارى كه در اينجا نيامده، در مورد جملاتى كه ذكر نشده و درباره آنهايى كه گفته شده يادآورى كنم.
ادبيات ويرجينيا وولف چنان پرطنين، شفاف و متكثر است كه ممكن است انسان از دريافت تمامى آن چيزهايى كه برايمان به جا گذاشته نوميد شود. اما نقل قولهاى او در ما زندگى مىكند و شايد به موقع خود شكوفه بدهد.
فهرست منابع
دو كتاب اول را انتشارات داك ورث[13] و بقيه را هوگارت پرس[14]
منتشر كردهاند :
سفر به بُرون[15] 1915
شب و روز[16] 1919
دوشنبه يا سه شنبه[17] 1921
اتاق جيكُب 1922
آقاى بِنِت و خانم براون[18] 1924
مخاطب عادى 1925
خانم دالووى[19] 1925
سفر به سوى فانوس دريايى[20] 1927
اورلاندو، يك زندگينامه 1928
اتاقى از آن خود 1929
خيزابها 1931
نامهاى به يك شاعر جوان[21] 1932
مخاطب عادى ـ سرى دوم 1932
هجوم، يك زندگينامه[22] 1933
رازهاى والتر سيكرت، يك گفتگو[23] 1934
سالها 1937
سهگينى 1938
راجر فراى، يك زندگينامه[24] 1940
ميان پرده[25] 1941
مرگ شاپرك و ديگر مقالات[26] 1942
لحظه و ديگر مقالات[27] 1947
بستر مرگ كاپيتان و ديگر مقالات[28] 1950
خاطرات نويسنده / تأليف لئونارد وولف[29] / 1953.
نامههاى ويرجينيا وولف (6 جلد) / تأليف نيگل نيكلسون[30] و جوئنا
تراوتمان[31] / 1975 ـ 1980.
ويرجينيا وولف: لحظههاى بودن[32] / تأليف جين شولكيند[33] / 1976.
خاطرات ويرجينيا وولف / تأليف آن اوليوير بل[34] و اندرو مكنيل[35] / 5
جلد / 1977 ـ 1984.
مرگ فرشته خانگى
(مقدمه مترجم)
در سال 1890 نهضتى تحت عنوان «زنان نوين» در انگليس و آمريكا پديد آمد كه حركتى جديد را براى استقلال زنان آغاز كرد. اين حركت با پديدههاى ظاهرى مثل سيگار كشيدن و دوچرخهسوارى آغاز شد و به كسب حق رأى انجاميد. مخالفت زنان با قوانين موجود و خواستههاى زنان نوين به مطبوعات راه گشود و با سرعتى شگفتانگيز عرصه داستاننويسى را به تسلط خود درآورد. تا پايان قرن نوزدهم بيش از صد نوول و هزار داستان كوتاه با مضامين مورد نظر زنان نوين به چاپ رسيد. زنان نوين روشهاى گوناگونى را در داستان و هم در واقعيت خلق كردند و با آنكه عقايد مختلفى داشتند زير پرچم استقلال زنان و نيازشان به اصلاحات اجتماعى و سياسى گرد آمدند.
هنگامى كه زنان نوين تحت لواى فرهنگ انگليس به هم پيوستند، به اين توانايى رسيدند كه پيام خود را به سراسر دنيا و به خصوص به آمريكا كه زمينهاى مساعدتر داشت، برسانند.
نيمه دوم قرن نوزدهم، زمان شتاب گرفتن تغييرات و اصلاحات مورد نظر زنان بود. سرشمارى سال 1851 نشان مىدهد كه نزديك به نيمى از زنان انگليس همسرى ندارند تا حمايتشان كند. بخش عظيمى از مردان مهاجرت كرده بودند. گروهى از زنان همچنان به انتظار شوهر نشستند و بيشتر آنان كه تجربه كار در كارخانهها، در زمان جنگ را داشتند، به استخدام مراكز صنعتى درآمدند و يا به كار در خانهها مشغول شدند. تا قبل از اين زنان طبقه متوسط در بيرون از خانه به انجام كارهاى خيريه مىپرداختند، اما ديگر زمانى رسيده بود كه ايشان نيز به نيروى كار بپيوندند. بدين ترتيب مسائل جديدى براى زنان مطرح شد. سؤالاتى از اين قبيل كه طبيعت زنان چگونه است؟ نقش زن چيست؟ اختلافات طبقاتى از كجا بوجود مىآيند؟ چه ارتباطى بين زن و مرد، زن و تحصيلات، زن و كار، زن و شهروندى وجود دارد؟ و بالاخره اين كه سرنوشت زنان چيست؟
تمام اين سؤالات تحت عنوان «سؤال زن» طبقهبندى شدند. به دنبال اين سؤالها بود كه كم كم اصلاحاتى پديد آمد. در سال 1850 اولين دبيرستان دخترانه در شمال لندن تأسيس شد و مدير آن برنامه تحصيلى منظمى براى ايشان تدوين كرد. به دنبال آن مدارس ديگر تأسيس شدند.
در سال 1890 اين جنبش به اوج رسيد. در اين زمان نشريه وست مينيستر[36] در مقالهاى شكايت مىكند: «امكان ندارد سوار ماشين يا قطار
بشوى، روزنامه يا مجلهاى را باز كنى و دائم و دائم سؤالهاى زنان به تو
يادآورى نشود و از زنانگى فناناپذير، طغيان دختران، حركت داوطلبانه زن و باشگاههاى زنانه خبردار نشوى.»
طبعآ تحصيلات زنان مخالفتهايى به همراه داشت. «هربرت اسپنسر[37] » جامعه شناس و فيلسوف كه مباحث خود را تحت عنوان
«ابقاى شايستگى» مطرح مىكرد، خاطرنشان ساخت: «اين دختران لاغر و صاف و صوفى كه در سالنهاى لندن فراوان شدهاند، محصول تحصيلات بيش از اندازهاند و احتمالاً قادر به توليد مثل نيستند». او يادآورى كرد: «اين سيستم پرقدرت، آينده دختران را ويران مىكند، آنها به زودى از ازدواج نيز سر باز خواهند زد».
در اين ميان همچنان نوولها و داستانهاى كوتاه نقش پر اهميت و جذاب خود را ايفا مىكنند. مجلههاى فرهنگى زنان، هفتهنامهها و روزنامهها به همت نويسندگان زن پرچمدار اين جنبش هستند. هنرى سيدال كندى[38] نويسنده آمريكايى مىگويد: «گسترش نوين ادبيات
بىدليل صورت نگرفته و هواخواه نيافته، اين گسترش به جز دلايل هنرى، دلايل ديگرى هم دارد. شكوفايى داستان كوتاه بى دليل نيست. آنها راحتتر به دست سردبير مىرسند و براى نويسندگان منفعت بيشترى دارند، و علاوه بر آن با طبيعت چند بخشىشان، پايان بازشان و روحيه معاصرشان راهگشا هستند.
داستان كوتاه زمانى رشد مىكند كه جامعه و زمينه اخلاقى آن نامشخص به نظر مىآيد. داستان كوتاه در مكانهايى تازه و در رخنههايى كه بين قراردادهاى مرسوم اخلاقى ايجاد شده، رشد
مىكند و برومند مىشود. به دنبال اين جنبش تغييرات و اصلاحات ديگرى به وجود مىآيد.
تا سال 1884 زنانى كه شوهرانشان را ترك مىكردند به زندان مىافتادند، اين قانون لغو مىشود و به دادگاه اختيار داده مىشود تا تكليف بچهها را روشن كند. در سال 1886 مادران بيوه حق اين را مىيابند كه از فرزندان خود نگهدارى كنند.
اتفاق ديگر، مرگ فرشته خانگى است. شارلت گيلمن[39] ، نويسنده
مىگويد: «آن فرشته ناياب، منقرض شده است. زن كه تا آن زمان موجودى فداكار و جانسپار بود و خانه را اداره مىكرد، به نيروى كار پيوسته است.» ويرجينيا وولف مىنويسد: «كشتن فرشته خانگى بخشى از اشتغالات زنان نويسنده بود…»
به دنبال ساخت دوچرخههاى ايمن، زنان طبقه متوسط به آن روى مىآوردند تا بدين طريق آزادى بىمانندى در تحرك بيابند. اين آزادى به سرعت در داستانها منعكس شد. دوچرخه سوارى تغيير بىسابقهاى در مُد به وجود آورد. از سال 1880 لباسهايى با بالاتنههاى تنگ و دامنهاى پفدار سنگين كنار گذاشته شده بود و حالا شلوار براى دوچرخه سوارى مُد مىشد.
مسئله ديگر بُعد روانشناختى اين جنبش بود. در سال 1895 فرويد اولين اثر خود، مطالعاتى در باب جنون و سپس در سال 1899 تعبير رؤيا را به چاپ رساند و انقلابى در افكار روشنفكران به وجود آورد. رشد داستان و تولد روانكاوى همزمان شد و هر دوى آنها با كار، دانش و تجارب ماوراء خودآگاهى، تأييد شدند.
همانطور كه در سير داستاننويسى شاهد هستيم رؤيا و تخيل از قيد تعقل و محدوديت دنياى خارجى رهايى يافت. فرويد مىگويد : «رؤيا اصولاً انسان را تشويق مىكند تا آن را بررسى كند، خوشبختانه منتقدين نكته سنج، شبها خوابند».
[1] . Jacob’s Room
[2] . The Waves
[3] . Room of one’s own
[4] . Three Guineas
[5] . The Years
[6] . Orlando
[7] . Common Reader
[8] . James Joyce
[9] . D.H. Lawrence
[10] . Katherine Mansfield
[11] . Writer’s Diary
[12] . Ouse
[13] . Duckworth press
[14] . Hogarth press
[15] . The voyage out
[16] . Night and day
[17] . Monday or Tuesday
[18] . Mr. Bennett and Mrs. Brown
[19] . Mrs. Dalloway
[20] . To the Lighthouse
[21] . A Letter to a Young Poet
[22] . Flush: A Biography
[23] . Walter Sickert: A Conversation
[24] . Roger Fry: A Biography
[25] . Between the Acts
[26] . The Death of the Moth and Other Essays
[27] . The Moment and other essays
[28] . The Capitain’s Death Bed and other Essays
[29] . Leonard Woolf
[30] . Nigel Nicolson
[31] . Joanna Trautmann
[32] . Moments of Being
[33] . Jeanne Schulkind
[34] . Anne Olivier Bell
[35] . Andrew MacNeillie
[36] . Westminister
[37] . Herbert Spenser
[38] . Henry Siddall Kenedy
[39] . Charlotte Gilman
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.