توضیحات
گزیده ای از کتاب پيكاسو سخن مىگويد
پيكاسو در برابر دستگاه ضبطصوت تقريبآ به ضعف عصبى دچار مىشود، و ياران نزديكش مىدانند كه او مايل نيست حرفهايش را تكثير كنند. مثلا در فيلم (جادوى پيكاسو) اثر كلوزو، او تنها دو سه كلمه به زبان مىآورد: كارها خوب پيش نمىرود!
درآغاز کتاب پيكاسو سخن مىگويد می خوانیم
تمام كسانى كه به گونهاى با پيكاسو روابط گسترده داشتهاند براين عقيدهاند كه او هرگز درباره هنر چيزى نمىنويسد[1] . به هنگام گفتگو نيزموضوع هنر او را به طنزگويى مىكشاند. و دوستان نزديكش معتقدند كه پيكاسو هيچگاه بحث فيلسوفانه نمىكند بلكه بيشتر لطيفههاى كوتاه و جملات متناقض مىگويد. حتى در گفتگوهاى جدى نيز، كه تنها با معدودى از ياران قديم پيش مىآيد، مى گويند كه، ثبت اظهارات پرمغز او دشوار است و حتى همين دوستان هم، كه به شيوه بيان پيكاسو آشنايى دارند و از عهده كشف رموز آن برمىآيند، نمىتوانند گفتههاى وى را، آنسان كه زيبايى شناختى معين و مشخصى را شكل ببخشد، يادداشت كنند.
با اين همه، خانم هلن پارملين، كه به اعتقاد بسيارى از دوستان قديمى پيكاسو در دريافت و فهم جوهر كلام او استعداد و قابليت بيشترى نشان داده است، ضمن ديدارى از كارگاه او، و در اثناى ورقزدن دفترچههاى طراحىاش، تصادفآ به يادداشت جالبى برخورد كه او را متعجب كرد. زيرا، همچنان كه خود مىگويد، پيكاسو قطعات ادبى، شعر و نمايشنامه مىنويسد و هميشه هم درباره نقاشى حرف مىزند اما هرگز مطلبى در اينباره نمىنويسد؛ هرگز! افكار او، به قول هلن، «همانند نقاشىهايش دائمآ تغيير مىكند.» (جملهاى كه توجه خانم پارملين را به خود جلب كرد اين بود «نقاشى از من قوىتر است و مرا به هر كارى كه بخواهد وامىدارد.»)بديهى است، كتابى كه هدفش عرضه نظرات پيكاسو درباره هنر باشد ناگزير محدود است. چه اين كار همواره موكول به حساسيت و فراست كسانى است كه سخنان وى را به رشته تحرير مىكشند. اينان آنچه را كه شنيدهاند، و گاه نيز آنچه را كه «به گمان» خود شنيدهاند، گزارش مىكنند، كريستيان زروس، يكى از قديمىترين نقادان و دوستان پيكاسو، بارها گفته است كه پيكاسو تنها با معدودى از دوستان به طور جدى صحبت مىكند، و اگر كسانى در آن دور و بر باشند حتى با چنين دوستانى هم سخن نمىگويد؛ «وقتى دور و برش شلوغ باشد به شوخى مىپردازد؛ لودگى مىكند.» (گفتگو با مؤلف، ژوئن 1969) اين لودگى كردن مسلمآ اتخاذ نوعى حالت دفاعى است، چه پيكاسو از هر هنرمند قرن بيستمى ديگرى بيشتر قربانى سوء تعبير و تحريف شده است. زروس مىگويد «اغلب صداى او را شنيدهام كه، همچون شيطان در حوضچه غسل تعميد، به خاطر حرفهايى كه به او نسبت دادهاند، داد و بيداد به راه انداخته است، حرفهايى كه او را مسخره و بدوى مىنمايانند ــ چيزى كه پيكاسو به يقين نيست!» (نامه به مؤلف، 11 مارس 1969)پيكاسو، از آغاز، همواره در صدور بيانيه زيبايىشناختى محتاط بود و هميشه كوتاه و مختصر سخن مىگفت. موريس راينال، هنگامى كه يكى از نخستين گزارشها را از سالهاى اوليه زندگى او در پاريس به رشته تحرير مىكشيد نوشت: «پيكاسو هرگز نظريهاى ارائه نكرده است. كسانى كه، مثل من، معمولا او را مىبينند، شايد چند كلمه تند و تيز را ــ توجيهات آنى او را درباره كارى كه در دست دارد ــ به خاطر بياورند، اما بيش از آن هرگز!» (پيكاسو، چاپ ج، گرس اندساى، 1922)دوستان قديمى پيكاسو براين عقيده راينال مهر تأييد مىزنند. شاعر و نژادشناس، ميشل لايريس، مىگويد سخنان پيكاسو هميشه با برق تندى از فراست و هوش همراه است. به گفته لايريس او قادر است به ابعاد حيرتانگيزى بپردازد و به علومى نظير شيمى و فيريك اشارات گسترده بنمايد. همچنين مىتواند مسائل را «چونان يك استادكار» در نهايت سهولت حلاجى مىكند. ولى نوشتن گفتههاى او به هيچوجه امكان ندارد : «مناسبت هميشه از اهميت بسزايى برخوردار است.» به گمان لايريس مجزا ساختن سخنان وى از زمينههاى پرمايهشان ذهنيات او را مغشوش جلوه خواهد داد. (مصاحبه با مؤلف، ژوئن 1969)ژان لىمارى، مدير موزه ملى هنر مدرن پاريس، موافق اين رأى است. او از 1944 به بعد، دوست نزديك پيكاسو بوده و طى مدتى كه دختر كوچكش با پيكاسوها زندگى مىكرد، بيشتر اوقات خود را در خانه پيكاسو گذرانيده است. به اعتقاد او، كسانى كه صحبتهاى پيكاسو را مىشنوند هرگز نمىتوانند گفتههايش را روى كاغذ بياورند، و يا حتى بعدآ در آنها حك و اصلاحى به عمل آرند. «يكبار در حضور خود من، پنج ساعت درباره انواع بوها صحبت كرد ــ بوى زنانى كه مىشناخت، بوى انواع خانهها، روستاها، استوديوها و… ثبت تمام اين حرفها چگونه ممكن است؟» لى مارى، همچون ديگر دوستان پيكاسو، براين نكته پاى مىفشارد كه پيكاسو هرگز اداى استادها را درنمىآورد: «در يك روز غروب گرد هم نشسته بوديم و پيكاسو داشت به بريدههاى مطالبى كه كان وايلر منتشركرده بود نگاه مىكرد. يك مرتبه رو به من كرد و گفت: «عجب! (Tiens!) راستى اين را من گفتهام؟» (مصاحبه با مؤلف، ژوئن 1969)دوست قديمى ديگر، رولاند پنرز، كه كتابهاى ارزشمند متعدد و مقالات بسيارى درباره پيكاسو نوشته است مىگويد كه «او ژرفترين و حيرتانگيزترين گفتههايش را از طريق تناقضها بيان مىكند.» (نامه به مؤلف، 7 فوريه 1969) پن رز در كتاب عمدهاش كه به پيكاسو اختصاص دارد، به شرح تجربه يك شنونده مىپردازد :
«همچنان كه گوش مىدهى پى مىبرى كه پيكاسو خوب مىداند حقيقت هيچگاه به سهولت به دست نمىآيد. بيانات مستقيم غالبآ بيش از آن متضمن دروغند كه بتوان به آنها اعتماد كرد. حقيقت را در مانوورهاى ظريف بهتر مىتوان فهميد؛ مانوورهايى كه نهتنها حقيقت را لوث نمىكنند بلكه آن را زنده نگاه مىدارند. مكثهاى تند و كوتاه او همچون تيراندازى دقيقى است كه نهتنها در حصار مرسوم احتراز از بىپردهگويىهاى مخرب احتمالى رخنه مىاندازد، بلكه به سوى درك عميقترى از زندگى و هنر نيز راه مىگشايد.»ثبت اين گفتگوها دشوار است، چرا كه بر نگاهها، حالتها، ژستها، خنده تندى كه نشاندهنده يك جور پوچى نسبى است، و از همه بالاتر بر واكنشهاى شنوندهها در برابر ابهامات و تناقضاتى تكيه دارند كه مىتوانند آستانهاى بر ايدههاى تازه گردند. خرسندى خاطر پيكاسو از ارائه جنبه وارونه قضايا، پرسشگرى را كه بيش از حد جدى باشد نوميد مىكند. او خود معترف بود كه «حرفهاى مرا هميشه هم نبايد باور كنيد، بعضى سئوالها آدم را وسوسه مىكنند كه دروغ بگويد؛ به خصوص وقتى جوابى براى آنها نباشد.» (رولاند پنرز، 1958ـ1962، صفحه 366)در كتاب دردلا سوشر، كه به شرحاحوال پيكاسو در زمان احداث موزه پيكاسو در آنتيب مىپردازد، گواه ديگرى براى سربسته سخن گفتن پيكاسو مىتوان يافت. طى مدت مذكور مؤلف نامبرده از حرفهاى پيكاسو بهطور روزانه يادداشت برمىداشت. او در تشريح خصوصيات بيان پيكاسو مىنويسد: «او با رعد و برقى از كلمات سخن آغاز مىكند، اما حزم و احتياط را از دست نمىدهد. خود او مىگويد «اگر گفتههاى مرا بگيريد و در هوا پراكنده كنيد به صورت گفتههاى صرف باقى مىمانند. ولى هرگاه آنها را در جاى درستشان بنشانيد معنا مىگيرند.» (دردلا سوشر، 1960، صفحه 13) به طوركلى پيكاسو از مواجهه با روزنامهنگاران جدى مىگريزد و از اينكه از قول او مطلبى ثبت كنند تنفرى آشكار دارد. ژرژ بودل مىنويسد : «پيكاسو در برابر دستگاه ضبطصوت تقريبآ به ضعف عصبى دچار مىشود، و ياران نزديكش مىدانند كه او مايل نيست حرفهايش را تكثير كنند. مثلا در فيلم (جادوى پيكاسو) اثر كلوزو، او تنها دو سه كلمه به زبان مىآورد: كارها خوب پيش نمىرود!» (نامه به مؤلف 25 آوريل 1969). در تأييد نظر بودل همين بس كه بگوييم در بين معاشران پيكاسو ظاهرآ قانون نانوشتهاى هست كه مستقيمآ چيزى از قول پيكاسو ننويسند. پىير دايكس Daix، مؤلف كتاب گونهاى ديگر، مىگويد پيكاسو از ثبت شدن حرفهاى خود متنفر است، و مىافزايد يكبار پيكاسو را به انسانى بدوى كه نمىگذارد از او عكس بگيرند تشبيه كردم و پيكاسو بلافاصله تأييد كرد: «دقيقآ همينطور است!» (گفتگو با مؤلف، مه 1969)در مجموعه مقالات مفصلى كه درباره پيكاسو نوشتهاند، تعداد نقلقولهاى مستقيم انگشتشمار است. در تمامى نوشتههاى مربوط به پيكاسو تنها سه سند هست كه به تأييد شخص پيكاسو رسيده است: بيانيه 1923 كه براى ماريوس دزاياس نقاد هنرى آمريكايى ايراد شد؛ بيانيه 1935 كه به قلم كريستيان زروس نگاشته شد و پيكاسو آن را بازبينى كرد؛ و گفتگوى جروم سكلر كه پساز جنگ صورت گرفت. اين هرسه سند بهطور كامل در اين كتاب به چاپ رسيده است. اضافه براين، در نوشتههاى گوناگون ژيم سابارته، دوست دوران كودكى پيكاسو، كه مدتها محرم و رازدار او بود، نيز گفتههايى هست كه در اعتبارشان ترديدى نيست. مادام پارملين، همسر پىنيون نقاش، كه پيكاسو اغلب درباره نقاشى با او به صحبت مىنشيند، كسى است كه دقت وى مورد اذعان است. به اعتقاد زروس، كه بيش از پنجاه سال با پيكاسو معاشرت داشته، گوش مادام پارملين براى دريافت آهنگ و نحوه سخن گفتن پيكاسو تقريبآ كامل است.
او، بعد از سابارته، كتابهاى پارملين را به عنوان بهترين منابع بيانات مستقيم پيكاسو توصيه كرده است.نتيجه مجزا كردن گفتههاى متناقض پيكاسو از زمينههاى آنها و جدا كردنشان از آنچه كه لايريس «مناسبت» مىنامد، به هنگام خواندن متنها مشهود مىگردد و به نظر مىرسد كه هر متنى متن ديگر را نفى مىكند. ولى اگر، آنگونه كه خود پيكاسو گفته است، بتوانيد آنها را با يكديگر جفت و جور كنيد كل داستان را خواهيد داشت! در سيلان انديشه او در طول زندگيش، بسيارى از اين گفتهها مغاير و ناهمساز جلوه نمىكنند. مثلا به سال 1923 وى به دزاياس گفته است قصد و نيت اهميتى ندارد، اما در سالهاى بعد به مادام پارملين اظهار داشته است آنچه براى كوبيستها اهميت داشت قصد و نيت بود، نه كار! در متن آشكار مىشود كه او در واقع از دو موضوع مختلف سخن مىگويد. در مورد اول وى از پيرايههايى كه به دوره كوبيست او مىبندند ناراحت است و مىخواهد تأكيد كند كه زيبايىشناختى را تنها از خود اثر مىتوان دريافت. و در مورد دوم، او از خاطره رفاقت نخستين سالهاى كوبيست صحبت مىكند. در يك نمونه ديگر او اين فكر را كه نقاشى صورتى از جستجوست، در سال 1923، نمىپذيرد، ولى در 1956 به الكساندر ليبرمن مىگويد كه نقاشى او جز جستجو و تجربه نيست. باز هم، اين گفتههاى به ظاهر مغاير، به موضوعات كاملا متفاوتى مربوط مىشوند، و مهمتر از همه اينكه به پرسشهاى كاملا متفاوتى پاسخ مىدهند. پيكاسو غالبآ مىگويد كه يك تابلو را از پيش نمىتوان طرحريزى كرد، و اغلب مىگويد هيچچيزى تصادف نيست! آيا اين گفتهها مغايرند؟ آيا او يك روز هنر را به ريشخند مىگيرد و روز ديگر خلاف گفتههاى خويش را مىگويد؟ نه، در واقع پاسخهاى او همه موكول به اين هستند كه سئوالكننده كيست، براى چه مىپرسد و موقعيت چگونه است. اگر سؤالكننده بيش از حد كندذهن و خستهكننده باشد پيكاسو حوصله گولزدنها و طفره رفتنهاى استادانه را دارد. او نمىخواهد ستونهاى نشريات عمومى را با سخنان بيهوده اشغال كند و اين روش و رفتار، آنگونه كه آندره سالمون، دوست او در نخستين دهه قرن، تصريح مىكند، سابقهاى طولانى دارد. اشاره سالمون به بيانيهاى است كه آپولينر مىخواست پيكاسو آن را امضاء كند او از انجام اين كار امتناع ورزيد. «در اين سطح، من هميشه خودم را به گيوم آپولينر كمتر نزديك احساس كردهام تا به پيكاسو كه حاضر نشده بود از كوبيسم ــ كوبيسم خودش ــ سوء استفاده كند و در جواب آن روزنامهنگار بىمسئوليت گفته بود، «هنر سياه؟» درباره آن چيزى نشنيدهام!» (آندره سالمون، دوره دوم (]1920ـ 1908[ صفحه 232)طرح كلى اين كتاب، متن را به عبارات منسوب به پيكاسو محدود مىكند، ولى از برخى جهات فكر مىكنم كه بررسى كامل نظرات پيكاسو درباره هنر حتمآ مىبايد مطالعه دقيق آثار شعرايى را كه پيكاسو با آنان معاشرت داشت دربر بگيرد. او خود مىگويد تا حدودى به اين جهت به دوستى با شاعران ارج مىنهد كه اينان بينندگان قابل احترام و هوشيارى بودند كه سعى نمىكردند افكار خود را به نقاشان تحميل كنند. وى ضمنآ در نهايت خضوع اين حقيقت را مىپذيرد كه برخى شاعران در پيشرفت او مؤثر بودهاند. سالمون جريان نخستين ملاقاتش را با پيكاسو و ماكس ژاكوب، شاعر، چنين نقل مىكند: «در اين روز بود كه به قول پيكاسو ــ كه استثنائآ اين يك مرتبه را رضايت داده بود تا مصاحبهكننده را با لودهگرىهاى خود له نكند! ــ «آن عصرى كه در آن نقاشان و شاعران متقابلا بر يكديگر اثر گذاشتند» آغاز شد». (آندره سالمون، دوره يكم ]908ــ 1903[ صفحه 166) علاقه پيكاسو به شاعران، به گواهى فهرست طولانى كتابهايى كه براى آنان مصور ساخته است، تاريخچهاى به قدمت تاريخچه خود او به عنوان يك نقاش دارد. موريس راينال در گفتگو از نخستين ديدار خود از كارگاه پيكاسو پيش از 1905 مىگويد در آنجا كتابهايى از رمبو، مالارمه و بودلر ديده است. سالها بعد پىير لوب، سوداگر هنر، از گفتگوهاى مفصلى ياد مىكند كه با پيكاسو درباره شاعر اسپانيايى گنگورا داشته است. (Voyages È Travers L. a peinture ، بورداس، 1945)شاعرانى كه با پيكاسو صميمىتر بودهاند ــ از جمله پرهور، آراگون، پل الوآر، پىير ريوردى، ميشل لايريس، فرانسيس پونگ ــ با اطمينان و بصيرت بيشترى درباره او قلم زدهاند. اينان مستمعين فوقالعاده دقيقى بودهاند و در بعضى موارد، انسان پيكاسو را در واژههاى آنها بهتر مىبيند تا در گفتههاى خود پيكاسو ــ يا دست كم در گفتههايى كه به پيكاسو نسبت داده شده است. به گمان من، نوشتههاى پل الوآر، كه ساعات زيادى را در كارگاه پيكاسو مىگذرانيد، بهترين منعكسكننده افكار اوست. الوآر با منتهاى دقت گوش مىداد و با منتهاى دقت نگاه مىكرد. نظرات پيكاسو در مقالات و اشعار الوآر همانگونه متجلى است كه عقايد دلاكروآ در نوشتهها و اشعار بودلر پيداست. (بودلر شنونده باهوش كارگاه دلاكروآ بود و بسيارى از افكارى را كه از هنرمندان مورد علاقه خود مىگرفت به ايدههاى خود مىافزود. وى بهترين نمونه آن تأثير «متقابل»ى است كه پيكاسو صحبتش را مىكرد.) تفسير الوآر از بينش پيكاسو نه تنها موضوع زيبايىشناختى پيكاسو، بلكه موضوع خود وى را نيز مىنماياند و از جهتى بيانگر افكار و عقايد هردوى آنهاست. بسيارى از افكار او، كه براى خوانندگان مقالات و قطعات ادبى اوليه او آشنا هستند هنگامى به شكل كامل درآمدند كه پيكاسو آنها را جذب كرد. به همين نحو بسيارى از انديشههاى انتشار يافته پيكاسو كمال خود را در قطعات زيبا و شعرهاى زيباترى يافتند كه الوآر بهاين دوست قديمى خود تقديم كرد.براى نمونه، برخورد الوآر با اشياء مادى، حواس، و ذهن، همانگونه كه در نوشتههاى دزاياس و بعدآ زروس اشاره شده است، با طرز برخورد پيكاسو يكسان است :«در مجموع، ذهن ابتدا مىكوشد تا اشياء و روابط ميان آنها را از يكديگر تميز بدهد: اشياء، افكار واقعى را درست مىكنند و روابط ميان اشياء افكار انتزاعى را، و به همين دليل ما ناچاريم از ذهن به عين ]و يا از موضوع به شىء[ برويم. طبيعتآ براى طى اين مسير از ذهن به عين، مىبايد مقدار معينى تمايل يا تنافر ــ يا به عبارت ديگر برداشتهايى از ارزش ــ داشته باشيم…» (الوآر، 1944، صفحه 31) عقيده پيكاسو در اين باب كه نقاش مفسر دنياى اشياء و عواطف است و نه مقلد آن، در اين نقلقول از الوآر انعكاس يافته است :«نقاشها قربانى روشهاى خويش بودهاند و اكثر آنها به نحو اسفانگيزى اسير بازسازى جهان هستند. آنها وقتى چهره خود را مىكشند، به كمك آيينه اين كار را مىكنند اما نشان نمىدهند كه خود ايشان نوعى آئينهاند… حال آن كه پيكاسو، ضمن گذشتن از مرز تمام ضعفهاى ناشى از تمايل يا تنافر، كه به سختى مىتوان از يكديگر بازشان شناخت و صرفآ گردونههاى حركت و پيشرفت هستند كوشيد ــ و موفق شد ــ به طرزى سيستماتيك از هزارها رابطه پيچيده ميان انسان و طبيعت پرده برگيرد. او برآن واقعيت به اصطلاح غيرقابل لمس ــ كه دقيقآ قراردادى ]و خودسرانه[ است ــ حمله برد… آن واقعيت در او بياميخت و او در آن. و هردو به صورت يك وجود واحد درآمدند.» (الوآر، 1944، صفحه 32)
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.