توضیحات
گزیده ای از متن کتاب “نشسته ام کنار خودم”
مجموعه شعر “نشسته ام کنار خودم” سرودۀ علی عربی
سوزنبان
قرار نیست
قطاری از اینجا بگذرد!
قرار نیست
کسی بیاید و پلها را تعمیر کند!
قرار نیست
سوزنبان ریلی را بگرداند!
در این مکان
زمان زنگ زده است
و من بیهوده اینجا ایستادهام
با دل واقعیام
2
پرندۀ عادتی
شادیام را بر میدارم
به کوچه میزنم
و به اولین کودکی میدهم
که توپاش را گم کرده است
اندوهام را
لابهلای لباسهای چمدان میگذارم
و خودم را به آخرین قطارِ شبی میسپارم
که از این شهر میگذرد
به مرز که رسیدم
دلم را همچون پرندهای
در آسمان آبی رها میکنم
پرندۀ عادتی
آیا به خانهاش بازخواهد گشت؟
3
قمارخانه
تا به حال ندیدهام
یک میز قهوهای چوبی
خودش را
از بساط عیش، کنار کشیده باشد
این نوع میزها
معمولا دوست دارند
همراه شیشهای باشند
با گلدان سفالی گلِ سرخی
که وسط مربع نشسته است
می گویند
او درختی بوده از حوالی شراب
و سالها انتظار کشیده
تا از این قمارخانه سر درآورد
بعضی وقتها
از نور زرد آویزان بالای سرش
خوشش نمیآید.
گاهی شده
این میز قهوهای کوچک، در جمع ما نباشد
و به گوشۀ دیگری از اتاق رفته باشد
اما وقتی که از کنارش رد میشوم
دستم را به سمت خودش میکشد
سعی میکند سرم را به شانه بگیرد
و آرامم کند
او مثل اجدادم
آنجا در سایه نشسته است
و گاهی خیال میکند که نمرده است
حتی اگر از زاویهای که من نشستهام
صورتش به سمت دیگری باشد
او آنجا چهار _ دستوپا
دارد به من فکر میکند
از فکرش بیرون نمیروم
حتی حالا که دیگر در کافه نیست
4
با کلمهها هم بستر شدم
با آنها خوابیدم
در سطرهای بلند و گاه کوتاه
حتی در یک حرف ناقابل
با آنها شریک زیان شدم
حالا در زاویهای نشستهام
مراقب رفتار کلماتم
مواظب حرامیان
شعرهای من حرامزادههاییاند
که با چشمانی قهوهای
به پیشانیام خیره شدهاند
از هماغوشی باد میآیم
از رحِم سرد آب
از خورشیدی که کاملا زرد است
5
هنوز در ذهن من
آسمان آبی وجود دارد
و خورشید به فراوانی میتابد
پرندهی قهوهای پرواز میکند
و بلبل زرد میخواند
در انبار متروکهی فرودگاه
زیر یک ماشین قدیمی دراز کشیدهام
و همهی آنچه را که بر زبان آوردم
حقیقت دارد
6
خیره شدم
به برگهای دفترم
به صفحۀ سفیدی
که روبهروی من نشسته بود
و سعی کردم
درخت را بر درخت بنویسم
7
در میان درختان راه میروم
خم میشوم
و رنگی را از روی برگها برمیدارم
8
درختان سنجد جیغ کوتاهی کشیدند
و جهان صورتی شد
زندگی با همهی حروفاش آمده بود
آخ؛
زندگی!
زندگی!
زندگی!
9
نبض کلمات
پرستار!
چشم امیدم را میخواهم ببندم
از سُرمی
که از جالباسی کلمات آویزان است
از
قطره
قطره
جریان کُلر و سدیمی که در رگهایم جاری است
رهایی
از آب شور و تلخی
که در رگ جلبکهای سبز جاری است
حق من است
میخواستم شریک تماشای رنج آبیام باشی
هنگامی که موجها پیش میآیند
تا حجم ناشناس صدفی را
به تابوت شنهای نرم ساحل بسپارند
روی تخت تابوتِ کدام کلمه باشم بهتر است؟
کدام کلمه میتواند دست پایانی قمار اوراقی باشد
که رنگش رگهای زندگی را پر کرده است؟
از گل آفتابگردان و اکسیژن چقدر دورم؟
پرستار!
در بیمارستان حروف
میان همه کلمههایی که بیماری را
از جملهای به جملهی دیگر سرایت میدهند
آیا صدای پای مریض دیگری هم
درون سطرها شنیده میشود؟
آیا کلمهی دیگری هم شبیه من
در حافظهی اوراق این بیمارخانه هست
که پروندهی نبضاش
هی بیقرار دیدار روی تو باشد؟
آیا کلمهی دیگری هم هست
که قلاب کلمه
قلبش را
اینگونه از سینه بیرون آورده باشد
و او را اینگونه
با اسکلتاش تنها گذاشته باشند؟
در رگهای همهی این کلمات
قسمتی از اقیانوسِ خونِ حروف، جاری است
آن یک جفت پرندۀ قهوهای
حالا در رنگ آبی و مزۀ قدیمی دریا محلولاند
یک جفت پرنده
با بالهایی قهوهای
چشمهایی قهوهای
منقاری از کلمههای قهوهای
شاخهی خالی فصل را ترک کرده اند
و از خویش رفتهاند
حالا درخت مایوس
با تنۀ خودش تنهاست
و فالگیری که قهوهی استکان کلمات را
تنها و تلخ مینوشید
مدتی است که از سر میز حیات رفته است
و پرستار _ بیهوده _
نبض کلماتِ مرده را میگیرد
تا صدای قدمهای او را تا لب پنجره تقلید کند
و صدای نفسهایش را بیهوده سعی میکند
در آیینۀ غبارگرفتۀ زمان بشنود
آن بیمارستان دیرزمانی است
که مرده است
و باد تمام خاطراتش را با خود برده است
10
برادرانم تنهایم گذاشنند
اینگونه بود که در چاه ماندم
اکنون روز دایرهای است آبی
که بالای سرم میبینم
و پرواز کبوترانی
دلام را میلرزانند
در این چاه!
مجموعه شعر “نشسته ام کنار خودم” سرودۀ علی عربی علی عربی علی عربی علی عربی
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.