توضیحات
در آغاز کتاب سالمونی که جسارت ورزید و بالاتر پرید :
این کتاب را تقدیم میکنم
به کسانی که باور دارند
امید و عشق
هنوز در این دنیا زنده است _
عشقی که همچون لباسی کهنه از آن استفاده میشود،
فقط مناسب دور افکندن است.
اما آن عشقی که کسی نمیتواند از آن دست بکشد،
در نقطهی مقابل، همان عشقی است که ما میخواهیم؛
که حتی اگر شده، فقط برای یک بار دیگر تجربهاش کنیم_
آنان که از درونِ این عشق، دلیل زندگیشان را میبینند.
ترجمهی این اثر پیشکش به دوست خوبم،
«لیلی کتابدار»
آن دو _ هیون، شاعر اهل کرهی جنوبی است که آثارش پرفروش بوده و خود جوایز ادبی بسیاری را به دست آورده است. او در سال 1961 در لئوچئون کرهی جنوبی به دنیا آمد و در رشتهی ادبیات کرهای از دانشگاه وُنکوانگ فارغالتحصیل شد. حرفهی نویسندگی او در پی کسب جایزهی مسابقهی سالانهی ادبی دائهگو مائیل شینمون به خاطر شعر «رودخانهی ناکدونگ» در سال 1981، و کسب جایزهی مسابقهی سالانهی دونگ _ آ ایلبو به خاطر شعر «جئون بونگ_جون به سئول میرود» در سال 1984 اوج گرفت. آن دو_ هیون همچنین در سال 1996 جایزهی شاعر جوان، و در سال 1998 جایزهی ادبی کیم سو_ وول را به دست آورده است. «سالمونی که جسارت ورزید و بالاتر پرید» اولین اثر اوست که به انگلیسی ترجمه شده است.
«سالمون: دقیقترین عبارت، سرمست
از عطر رود خروشان است.»
مطلب کوتاهی که من نوشتم، همانکه با خط بالا آغاز میشود، در شبکهای از مشکلات گرفتار آمد؛ مشکلاتی که گریز از هر کدام آنها درست همانند گریز از تور یک ماهیگیر سخت و دشوار است. این قصه، داستان جنبش حفاظت از ماهیهای سالمون در کُره را روایت میکند که توسط ماهیگیران در پاسخ به کاهش خطرناک شمار سالمونهایی که با موفقیت به رودخانههای محل تولد خود مانند رود بزرگ جنوبی[1] بازمیگردند، بر پا شده است. بهمحض اینکه مجلهای که به این داستان پرداخته بود شروع به ظاهر شدن در کتابفروشیها کرد، من رفتهرفته شمار غیرمنتظرهای تلفن از جانب خوانندگان دریافت کردم که برای شکایت بودند.
اولین تماسگیرنده بیدرنگ اعلام کرد که حافظ محیط زیست است، و بعد شروع کرد به انتقاد تندوتیز از خودخواهی بشر: ویرانگر اکوسیستم. در سوی دیگر خط، من خود را در حال سرتکاندادن به نشانهی موافقت یافتم. او داشت تعصبات شدید و خشمآلودی را در خود برمیانگیخت، اما بیگمان آدم صادقی بود – صفتی کمیاب – بنابراین تصمیم گرفتم که حرفش را قطع نکنم. به جایش، در سکوت ایستادم و توجه فروتنانهی خود را در اختیار وی نهادم. اما او ناگهان شروع کرد به انتقاد از عنوان قصهی من، که این بود: «چگونه از صید ماهی سالمون لذت ببریم.» پیش از آنکه من فرصتی بیابم و در دفاع از خود حرفی بزنم، تماسگیرنده ناگهان نتیجهگیری کرد که من چیزی نبودم جز یک تکه زبالهی انسانی، و بیهیچ تشریفاتی تماس را قطع کرد. کل این ماجرا به نوعی مرا در بهتوحیرت فرو برد. بیشتر به این میمانست که او مجله را خریده بود تا در توالت مطلبی برای خواندن داشته باشد؛ به جای اینکه مطلب مرا بهطور کامل بخواند، احتمالاً کاری نکرده بود به جز خواندن سریع فهرست مطالب. بهراستی درک نمیکردم که چگونه کسی میتوانست تنها بر مبنای عنوان داستان دربارهی من نتیجهگیری کند. گمان میکنم وقتی پای ناشکیبایی به میان میآید هیچ چیز توان شکست آدمیزاد را ندارد.
تماسگیرندهی دیگر، درست از اولین خط داستان ایراد گرفت که من آن را به عنوان نوعی سرنوشته درج کرده بودم. طبق گفتهی او، اینکه بگوییم سالمون بوی رودخانه را میپراکند، زیادهروی در دادن امتیاز هنری است؛ نوعی بلاهت که فقط یک نویسنده خیالش را در سر میپرورانَد. او توضیح داد که ماهیهای سالمون، تا ده برابر میزان عمری را که در رودخانه میگذرانند، در دریا سپری میکنند، و اصطلاحی که من استفاده کرده بودم در تناقض با حقایق زیستی بود. او پیشنهاد کرد که بیان صحیحتر چیزی مانند این بود: «سالمون – دقیقترین عبارت، معطر از دریای پُربار است.» این حرف کاملاً قابلقبول بود، اما به نظر میرسید که فرد تماسگیرنده به نوعی خالی از حس تخیل باشد. چنین افرادی تمایلی به درک اهمیت تصویری بزرگتر را ندارند.
تمام اینها سبب شد تا من بر آن شوم که مقالهام را بازنویسی کنم. به منظور پیشگیری از سوءتفاهمهای بیشتر از جانب خوانندگان، عنوان سادهتری به آن دادم.
میخواستم به تمام آنچه میشد راجع به ماهی سالمون دانست پی ببرم، و اولین جاها برای سر زدن دانشنامه و راهنمای مصور ماهیها بود. از طریق اینها، اطلاعاتی را که در پِی میآید جمعآوری کردم: کشش محل تولد سالمونها، هر ساله آنها را از ماه سپتامبر تا نوامبر به سمت بالای رودخانه میکشاند؛ ماههایی که برگهای در حال تغییر رنگ، دامنهی کوهها را به طیفی درهم و پرآشوب از سرخ آتشین تا طلایی رنگ میزنند؛ در آبهای کمعمق، جایی که جریان آب آهسته است، سالمونهای ماده از دم خود بهره میبرند تا در بستر شنی رودخانه گودالهایی حفر کنند؛ این گودالها در حدود 1 متر قطر و 50 سانتیمتر عمق دارند، و هر کدام برای 2 تا 3 هزار تخم آلبالوییرنگ اتاق مراقبت خواهند بود. برای تخمهای بارور حدود دو ماه زمان میبرد تا به ثمر بنشینند؛ حداکثر دمای آب برای پرورش تخمها 7 تا 8 درجهی سلسیوس است، و…
من چیزهای بسیار زیادی راجع به سالمونها آموختم، ولی بااینحال حتی از پس نوشتن یک خط هم برنیامدم. بدون تخیل برای شبیهسازی و روح بخشیدن به آن، حقایقِ ساده ملالآور و بیروح هستند. آنگاه بود که بهطور اتفاقی قطعه عکسی یافتم. عکسی از یک هواپیمای بویینگ 747 غرقشده بود؛ غمی مبهم در این عکس وجود داشت.
بهطور معمول، یک جَمبو جتِ غولآسا در حال اوج بر فراز ابرها به تصویر کشیده میشود؛ در آن عکس، با آبی که سرتاسر بدنهی نقرهای و برّاقش را پوشانده بود، به نظر میآمد که نفسش را حبس کرده باشد. حتماً جایی بر فراز اقیانوس وادار به فرودی اضطراری شده بود.
جت غرقشده، با آن شکوه اندوهناک بدنهاش، انگار با من حرف میزد. درحالیکه حس میکردم ناچار به پاسخگویی هستم، نمیتوانستم نگاه خیرهام را از روی عکس بردارم. آه، آن هواپیمایی متلاشی نبود، بلکه بدن محکم سالمونی بود که در مسیر رودخانه موجزنان به سمت بالا پیش میرفت. گلهای از ماهیهای سالمون؛ صدها سالمون که در تشکُلی واحد به سوی بالای رودخانه پیش میرفتند؛ بالای رودخانه برای گذاردن تخمهایشان.
چقدر به فردی که دوربینش از پس شکار چنین صحنهای برآمده بود، غبطه میخوردم. سالمونهایی که درست در پیش چشم او بالا جهیده و تجمع کرده بودند! احتمالاً او لباس غواصی به تن کرده و به درون آب زده بوده، چون میخواسته نزدیک به صحنه باشد. اگر نقشهایمان عوض شده بود، مطمئنم که من هم همین کار را میکردم.
اما سالمونهای ساکن آب، از آن افراد دریاندیده و خامدست میترسند که سروکلهشان از بالای سر پیدا میشود و به جای اینکه به چشمهای آنها بنگرند، از بالا به ایشان زل میزنند. سالمونها دوست ندارند که این چنین از بالا به پایین به آنها نگاه شود. از دید آنها، حتی چشمان دلسوز فردی طبیعتگرا، شباهتی ناخوشایند از چشمان یک خرس و یا عقاب ماهیگیر را تداعی میکند. سالمونها احمق نیستند، آنها میدانند که هیچ معصومیتی در علاقهی ایشان وجود ندارد؛ چرا، آنها عملاً میتوانند صدای ملچوملوچ لبهای فرد مراقب را بشنوند.
ازاینرو، تنها راه درک کامل ماهیهای سالمون، دیدن دنیا از چشم آنهاست. تمام آنچه مورد نیاز است، کمی قوهی رؤیاپردازی است. لازم است شما از خلال آنچه «چشمان قلب» خوانده میشود، بنگرید؛ چشمهایی که میخواهند چیزهایی فراتر از قابل دیدنها را ببینند. این خواسته، تمام آن چیزی است که شما نیاز دارید؛ پس از آن، همه چیز امکانپذیر است. سوار بر امواج تخیل، ما تا ته دنیا هم سفر میکنیم. گرمای شیرین و ملایم اولین بوسهای که مدتهاست به انتظار گذاشته شده، با همان انتظار است که شیرینتر میشود؛ آن ساعات درازی که صرف رؤیاپردازی برای لحظهای میشود که لبها سرانجام یکدیگر را لمس میکنند.
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.