توضیحات
گزیده ای از کتاب، زير سقفهاى كاغذى (انسانها، چهرهها، صورتكها)
“زیر سقف های کاغذی” مجموعه ای خاطرگونه، یادداشتها و شعرهای دکتر رهنماست که نمونه ای از نثر روان و زیبای نویسنده را درمعرض دید خواننده می نهد.
در آغاز کتاب، زير سقفهاى كاغذى (انسانها، چهرهها، صورتكها)؛ می خوانیم
فهرست
پيشگفتار 13
سربازان به خانه باز مىگردند 16
مسيح مىگفت… 18
دانشگاه اَلاَزهَر 20
راديو آندريا 23
مردى با دو چهره 26
تاج خروس 29
حمامِ نمره 31
مظلومنمايىِ شرقى 34
كاروزوِ كبير 37
شبى در شيراز 40
آخرِ شاهنامه 41
شمعدانهاى خانم بارونين 43
تجربهاى تازه 47
شعرِ فارسى: قندِ مُكرر؟ 49
قطارِ استانبول ـ مونيخ 52
حقيقت كجاست؟ 55
بايد كُمدى نوشت 57
شهرى با خانههاى مخروطى 59
هديهاى از افريقا 66
وقت، تنگ است 69
لولى 72
سه شاعر اروپايى 74
خيابانِ فلوريسان، شماره 78 78
يك منتقدِ بزرگِ اجتماعى 80
كعبه را ديدن و مردن 85
سالگشتِ تولدِ جعفرخان 87
يك اتفاقِ تأملانگيز 92
پلنگخان 94
نوازنده سِنِگالى 96
تأمّلى در شعرِ امروز 99
اصفهان 105
حق با شاخ نبات است 108
كاكا سياه 112
مرغى كه انجير مىخورْد 115
آهو 118
در قونيه 121
بىتو به سر نمىشود… 124
سه دانگ از شب 128
در اَندُلُس 130
در كوچهباغهاى نشابور 134
صبحِ كوير 135
غزالِ بخت من 137
در طبس 139
دو مرغِ عشق؟ 141
در ستايشِ خِرفتى 143
مرگِ سرو 145
شبهاى ايرانى 146
هجرتِ سليمان 150
انجيرِ معابد 154
مرگِ يك منتقدِ هنرى 156
انسانِ خاكى، پرنده مهاجر 158
از كوچِ سروها 161
خانهاى در آسمان 163
چنارِ امامزاده صالح 165
نوگرايى در شعرِ فارسى 167
سوارى از راه مىرسد… 178
رؤياى شير 180
يادى از بزرگ علوى 182
بعد از هزار سال 187
جهان در آينه شكلكساز 189
نقاشِ خيابانى 195
جامعه باربد 199
ماتادُر 202
دنياى كوچك و خطاهاى بزرگ 204
بخاراى گمشده 211
نشانِ «گوته» 213
گزارشى از يك سمينار 216
روزگارِ خاكسترى و «شعرِ سپيد» 218
تنديسِ بودا 221
دلقكانِ شوربخت 223
گفت و گوى دوستانه 227
بازىِ سرنوشت 230
نمكين 232
جعبه مارگيرى 233
رباعى با مغزِ گردو 236
مار در آستين پروردن 238
خروسِ ابنمقفّع 243
ديدار بانوى سالخورده 245
و اما فيل… 251
طالعِ نحسِ مسعود سعد 254
يك آشنايىِ ساده 257
سرنوشتِ «موش و گربه» 260
در دادگاه لاهه 263
توفان در شهر 267
يك روحِ سرگردان 269
زير سلطه حكومتى خودكامه 271
بهادُر 278
فيزيكدانان 281
قفس 285
كارناوال 287
طبلِ توخالى 290
خطاى بزرگ 292
گفتوگو با دكتر تورج رهنما 295
پيشگفتار
ترديدى نيست: ما زير «سقفهاى كاغذى» زندگى مىكنيم، زير سقفهايى كه هرلحظه خطرِ فروريختن آنها وجود دارد. اين، سرنوشتِ بيش از نيمى از مردمِ جهان، به ويژه ساكنانِ كشورهاى جهانِ سوم است. به بيانِ روشنتر: هركجا فقر، بىعدالتى، خفقان و ستم هست، سقفها از كاغذند. من از ساكنانِ اين بخشِ جهانم.
كتاب حاضر مجموعهاى است از خاطراتِ نويسنده در طولِ هفتاد و اندى سال زندگى. اما چرا خاطرات؟ ــ پاسخ، كوتاه است: چرا نه؟ مگر تاريخِ ملتها غير از بازگو كردنِ خاطراتِ آنهاست؟ آيا مىتوان تاريخ را به يكسو نهاد و گذشته را از ياد برد؟
در مَثَل مناقشه نيست: آيا اگر (به عنوانِ نمونه) شاعرِ شيرينسخنى چون حافظ خاطراتش را به رشته تحرير درمىآورد و آن را براى آيندگان به يادگار مىگذاشت، كسى به آن توجه نمىكرد؟ اگر در آن دفتر، شاعر مثلا شرح مىداد كه چگونه «صوفى نهاد دام و سرِ حُقّه باز كرد»، پرده از مكرِ صوفى برنمىگرفت و چشم ما را باز نمىكرد؟
نمونه ديگر :
اگر حافظ در دفترِ خاطراتش داستانِ «گربه زاهد» را ـ كه در برابر چشم مردم نماز مىگزارْد ـ با جزئيات شرح مىداد، آيا زاهدانِ رياكارِ سدههاى بعد از نيشِ زبانِ مردم ما در امان مىماندند و دينداران، آنان را از نمازخانهها بيرون نمىراندند؟
اما چرا تنها حافظ بايد خاطراتش را به رشته تحرير درمىآورد؟ چرا شاه شجاع نه؟ چرا قاضىالقضاتِ شيراز نه؟ چرا دبيرانِ حكومتى نه؟ اصلا چرا شاخِ نبات نه؟ در اين صورت ترديد ندارم كه اگر خاطرات اينان و شمارِ ديگرى از مردم آن روزگار در اختيار شادروان دكتر قاسم غنى قرار مىگرفت، كتابى كه آن بزرگوار درباره دورانِ حافظ نوشته است، دقيقتر و خواندنىتر مىشد!
اما منظور از گفته بالا چيست؟ پاسخ، روشن است: زمانى خاطرات ما ارزشِ بيشترى دارند كه تنها بازگوكننده مسائلِ شخصىِ ما نباشند، بلكه مسائلِ زمان را نيز منعكس سازند.
كتاب حاضر ـ همان گونه كه پيشتر اشاره كردم ـ مجموعهاى است از خاطرات من. البته نه همه آنها، بلكه تنها خاطراتى كه خواندنشان مىتواند سرگرم كننده و به ويژه تأملانگيز باشد. دقيقتر بگويم: براى من بيانِ خاطرات، كم و بيش دستاويزى است براى مطرح كردنِ مسائل انسانى از يكسو و نقدِ مسائلِ اجتماعى، فرهنگى و ادبى از سوى ديگر.
در حاشيه: من در نوشتنِ اين خاطرات هرگز به بيانِ جزئيات نپرداختهام، بلكه كوشيدهام جملهها را تا حدِ امكان كوتاه كنم. فكر
مىكنم كه در روزگارِ شتابزده ما ديگر نمىتوان مانند شهرزادِ قصهگو آرام و با تأنى سخن گفت. فراموش نكنيم: زبان ما وسيله انتقالِ انديشه ما و انديشه ما متأثر از شرايطِ زندگىِ ماست. ضمنآ بخش كردنِ متنها به اجزاى كوچك و استفاده از اعداد نيز بىدليل نيست: ما در جهانى به سر مىبريم كه كلّيتِ آن موردِ ترديد است. آيا براى نشان دادنِ اين جهان نبايد از شيوهاى غيرمعمول يارى جُست؟
نكته آخر: عددى ك در پايانِ هرمتن مىآيد، نشان دهنده تاريخى است كه متن به آن اشاره دارد.
تورج رهنما
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.