توضیحات
گزیده ای از کتاب رودین
مرگ، تنها مرگ مىتواند مرا وادار به سازش و تسليم كند. اينك من و آنك مرگ ناگزير
در آغاز کتاب رودین می خوانیم
ايوان سرگىيوويچ تورگينف[1] ، در بيست و هشتمين روز از ماه اكتبر 1818 ميلادى و يكى از شهرهاى روسيه «آريول[2] »، در خانوادهاى اشرافى و ملّاك بهدنيا آمد. كودكى ايوان چنان گذشت كه شاهد رفتار بىرحمانه مادرش با سرفها باشد. پدرش گو اينكه رفتارى مهربانانه با دهقانان داشت ليكن به دليل رفتار و خوى تند همسرش نمىتوانست خود به اداره امور املاك بپردازد، از اين روى مادر ايوان، هم در خانه حكومت مىكرد و هم بر سرفها و نيز آنانى كه در املاك خانوادگىاشان در «اسپاسكويو[3] » كار مىكردند ستم و جفا روا مىداشت.
از سال 1827 خانواده تورگينف بيشتر روزهاى سال را در مسكو سپرى مىكردند و تنها ايام تابستان به اسپاسكويو مىآمدند.
ايوان از همان كودكى، خاطرات ايّام زندگى در املاك روستايى را به حافظهاش مىسپرد تا در آينده از آنها در خلق داستانهايش بهره گيرد. و چنين شد كه اشتياق او به تحصيل سبب گرديد هم در مدارس شبانهروزى مسكو دانش اندوزد و هم با داشتن معلم سرخانه در منزل، دمى از يادگيرى بازنايستد.
در پاييز 1833 وارد دانشگاه مسكو شد و يك سال پس از آغاز تحصيلات دانشگاهى، پدرش را كه سخت دوست مىداشت و از ويژگىهاى اخلاقى او درباره دهقانان خرسند بود از دست داد. با مرگ پدر، او ديگر دوستى در خانه نداشت و تاب آوردن اخلاق تند و تحكّمهاى مادر را نيز نمىتوانست. بدين سبب پس از ورود به دانشگاه مسكو، بهاقتضاى مسايل اجتماعى و تاريخى آن سالها، سخت مجذوب فضا و محيطهاى روشنفكرى دانشگاه مسكو گرديد. محيطى كه در يك دوره ممتاز فرهنگى (1850-1840) نسل بزرگى از روشنفكران تأثيرگذار روسيه را پروراند.
پس از دانشگاه مسكو، تورگينف، براى ادامه تحصيل به دانشگاه «پترزبورگ» رفت. دانشگاهى كه نويسنده بزرگى همچون «نيكلاى گوگول[4] » در آن سمت استادى داشت. به سال 1837 يعنى در هجده سالگى، از اين دانشگاه فارغالتحصيل گرديد و براى آشنايى با جريانهاى روشنفكرانه اروپايى و نيز تحصيلات بيشتر رهسپار آلمان شد و تحصيل در دانشگاه برلين، براى او جهان فكرى ديگرى آفريد كه فلسفه رهآورد شگفت آن بود. آشنايى با روشنفكران آرمانگرا و نيز آنارشيست بنامى همچون «ميخاييل باكونين[5] »، خاطرات و دانستههايى براى او بهارمغان آورد كه بعدها در
آثارى همچون «رودين[6] » و «پدران و پسران[7] » تجلّى يافت. تورگينف به سال 1841 به سرزمين مادرى بازگشت و براى اينكه تحت سيطره مالى مادرش نباشد به استخدام دولت درآمد. با انتشار «نفوس مرده[8] » اثر گوگول، آنسوى چهره روسيه تزارى عيان شد و روشنفكرانى همچون تورگينف نيز احساس كردند كه مىشود هم اثر ادبى خلق كرد و هم به مبارزه با ستم دستگاه تزارى پرداخت. در بهار سال 1842 براى اخذ درجه فوق ليسانس فلسفه، ديگربار به دانشگاه پترزبورگ بازگشت. از سال 1843 دوستى او با «بلينسكى[9] » آغاز شد. آشنايى او با بلينسكى كه در عين جوانى بزرگترين منتقد قرن نوزده توان كه ناميدش، اثر شگرفى بر روح و جان او نهاد. تورگينف در نخستين آفرينشهاى ادبى، شعر مىسرود چرا كه در دهه 1830 ژانر غالب ادبى روسيه، منظومهسرايى بود. به سال 1834 منظومه «استنو[10] » را نوشت كه اثر ناموفق و خامدستانهاى بود، پس از آنو به سال 1843 منظومه ديگرى با عنوان «پاراشا[11] » را آفريد كه تحتتأثير منظومههاى «پوشكين[12] »نوشته شده بود. خلاقيت ادبى تورگينف با نوشتن داستانوارهها شكوفا شد، داستانهايى كه به توصيه بلينسكى درباره زندگى دهقانان و شرايط دشوار زندگى آنان نوشته مىشد. تورگينف انتشار اين داستانها را تحت عنوان «خاطرات يك شكارچى[13] » تا آنجا ادامه داد كه بلينسكى را به ستوه آورد و در محفلى اين نكته را بر زبان آورد. در ميان داستانهايى كه تورگينف با محوريت زندگى سرفها و دهقانان روس نگاشته «مومو[14] » (1852) اثر معروف و مستقلّى است كه جداى از خاطرات يك شكارچى منتشر شده و به گونهاى بىپرده سلطه اربابان بر دهقانان را به نقد مىكشد و در واقع ادعانامهاى است صريح برعليه نظام بهرهكشى ظالمانه در جامعه آن روزگار روسيه تزارى. روزگارى كه تورگينف بهسوى شهرت ادبى پيش مىرفت، دوره سختى براى ادبيات روسيه بود. از سال 1848 تا 1855 كه تحولات اجتماعى بزرگى در اروپا پديدار شد تا زمان مرگ نيكلاى اول را «دوران وحشت و سانسور» ناميدهاند. روشنفكران بسيارى روسيه را وانهاده و جلاى وطن كردند و بلينسكى، وجدان بيدار ادبيات روس، در عين ناباورى به مرض سل و مرگى زودرس درگذشت و آوردن نامش نيز ممنوع شد. داستايفسكى[15] نيز در سال 1849 به جرم فعاليتهاى سياسى دستگير و به
سيبرى تبعيد گرديد. اوضاع آنچنان خفقانآور بود كه تورگينف را بهواسطه نوشتن متنى در رثاى گوگول، تحت تعقيب قرار دادند و پس از تحمل حبسى يكماهه، از ماه مه 1852 تا نوامبر 1853 به اسپاسكويو تبعيد گرديد، ملكى شخصى كه پس از مرگ مادرش به او رسيده بود.
در سفرى به فرانسه، مدت مديدى را در پاريس زندگى كرد و بزرگان ادبيات فرانسه از جمله فلوبر[16] ، آلفونس دوده[17] و پروسپر مريمه[18] و اميل زولا[19] را از نزديك شناخت، آثارش به زبانهاى فرانسه و آلمانى ترجمه شد، وى نخستين نويسنده روسى بود كه در اروپا نامى پرآوازه يافت. اينك تورگينف نامآشنا، در ميان نويسندگان و اهل قلم فرانسه، آسوده مىزيست. او در شمار اوّلين كسانى بود كه استعداد نويسندگى «گى دو موپاسان[20] » را كشف كرد و به تشويق او پرداخت. تورگينف پس از انتشار «پدران و پسران» و انتشار آن به سال 1862 نويسندهاى جهانى بود. «بازاروف» قهرمان نيهيليست اين رمان، نمادى از يك روشنفكر صادق است كه سوى ديگر چهرهاش در سيماى «رودين» متجلّى است. آفرينش «پدران و پسران» حاصل دوره جديدى از تاريخ روسيه است كه از سال 1855 آغاز گشته بود. نيكلاى اول، تزار مستبد، جايش را به الكساندر دوم، «تزار رهايىبخش» مىدهد كه به سال 1861 فرمان آزادى سرفها را صادر كرده است و در اين سالها، فضاى خفقان و سانسور در هم شكسته و روشنفكران و اهل قلم جانى دوباره گرفتهاند. تورگينف در ديدگاه سياسىاش يك ليبرال سنّتى بود اما دوستان چپگرايى همچون «نكراسف[21] » در كنار منتقدانى راديكال همانند «چرنيشفسكى[22] » و «دابراليوبوف[23] » بر او مىتاختند و گاهى بدو توهين و افترا روا مىداشتند، چندان كه اين قبيل حملات سرانجام به دوستى او و نكراسف پايان داد. اتهام سرقت ادبى از سوى «گنچاروف[24] » نيز مدتزمانى برآشفتهاش كرد. گنچاروف مدعى بود كه تورگينف، «آشيانه يك نجيبزاده[25] » را از اثر او «پرتگاه[26] » رونويسى كرده است و «در آستانه فردا[27] » اثر ديگر
تورگينف نيز در واقع ادامه «پرتگاه» است. گنچاروف مقالهاى در همين باره مىنويسد و در سطرهايى مىگويد: «شايد بگوييد كه من اين چيزها را در عالم پريشانى فكر يا در حالت تحريك عصبى مىنويسم و خلاصه قصه ابلهانهاى را بههم بافتهام. آه، اى كاش چنين بود! من با كمال ميل اين ديوانگى را مىپذيرفتم. اما اينك بهخاطر حقيقت نمىتوانم چنين كنم…»[28] شايد امروزه خواندن رمانهاى قرن نوزدهمى روسيه بهويژه آثار ايوان تورگينف نوعى كهنهگرايى و بازخوانى آثارى منسوخ و فراموششده جلوه كند، اما آنان كه از ارادتمندان رمانهاى كلاسيكاند نيك مىدانند كه درازگويى و كندى توصيفات و اتّفاقات و حوادث آثارى همچون «رودين»، امروز است كه جلوه مىكند، ليك همين آثار رمانهاى تأثيرگذار دوره خود بودهاند و تصاوير گويايى از شرايط تاريخى مردم روسيه اعم از دهقانان و روشنفكران و اشراف را رقم زدهاند. رودين، نماد روشنفكر پاكباخته و صادقى است كه سلاحى جز انديشه و بيان ندارد و چون در مناسبات اجتماعى با ديگران، رياكار نيست و آنچه را كه درست مىپندارد بىپرده بر زبان مىآورد به تظاهر و دغلكارى متهم مىشود، اما با مبارزه در راه آرمانها و انتخاب مرگى آگاهانه، نسلى از روشنفكران را از چنين اتهاماتى برى مىدارد.
ايوان تورگينف، اندكى پس از آخرين ديدارش از روسيه و بازگشت به فرانسه، در بيست و دوم اوت 1883 در بخش كوچك «بوژيوال[29] » در كنار رود سن و نزديك پاريس، ديده بر جهان فروبست. او در سالهاى آخر عمر، بيش از هميشه به مرگ مىانديشيد و هرگز از آن هراسى نداشت، تورگينف مرگ را پيش از اين سرودى كرده بود براى رودين و بازاروف، و اينك خود در آغوش مىگرفتش. پيكرش را بزرگان فرهنگ فرانسه، از ايستگاه راهآهن شهر تشييع كردند و آنگاه كه تابوت به پترزبورگ رسيد، بزرگان ادبيات روسيّه به استقبال او آمدند و در گوشهاى از گورستان «والكووو[30] »، كنار دوستاش بلينسكى، به خاكش سپردند تا مرگ ناگزير فخر كند كه نويسندهاى بزرگ و جاودانه را در كنار دارد..
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.