توضیحات
گزیده ای از کتاب راس ساعت گل
نوبت اول
تنهايى صدايى بودم
نه بلند و نه كوتاه تر از تو
نوبت دوم
دل باخته بودم
عريان تر از شمشيرى در غلاف
نوبت سوم
مانده بودم در راه بورانى سخت
بى شفاعت نام تو
…
آخرين نوبت
پرندهى ِ قربانگاه
كه نام اش را
آموخته بود
در آغاز کتاب راس ساعت گل می خوانیم:
پيشگفتار
رسيدن به سرعت شاعر پركارى چون ايرج صفشكن، كه در مدت ده سال هفت مجموعه شعر به چاپ رسانده است و هشتمين مجموعهاش در راه است، كار آسانىنيست .در اين مدت بخت با نگارنده يار بوده است كه از اولين مجموعهىِ شعر، با وى همراه بوده و اشعار او را دنبال كند. در اين ده سال هم صفشكن در تجربهى شاعرىخويش تجاربى اندوخته و آثارش شسته رفتهتر و پختهتر شده است و هم نگارنده به عنوان خواننده چند پيراهنى كهنه كرده است.از آنجا كه دوران جوانى را با خواندن اشعار بسيار و شاعران معاصر زيادى طى كرده بودم، رد پاى آنان و به ويژه پژواك صداى شاملو را در اشعار صفشكن مىديدم و مىشنيدم. همچنين به رغم رمز و راز و ابهام برخى از اشعار وى كه خوانش را برايم دشوار مىساخت، برخى تركيبات، برخى تصاوير، شگردها و حالات موسيقايى شعر او برايم دلنشين مى نمود و جوهره و عيار شعرى آن كنجكاويم را برمىانگيخت، با چاپ مجموعهىِ شكل سكوت، لبان اعتراف و واژههاى معاف، مجموعه اشعار متعدد صفشكن را يكى پس از ديگرى دنبال كردم. در خوانشهاى خود، احساس ابهام در شعر او همراهم بود ولى تنوع تصاوير و حال و هواى ِاشعارى كه فراتر از ظاهر و سطح شعر حركت مىكرد و حالتى نمادين به خود مىگرفت و به ويژه تلاش شاعر در دگرگون كردن معادلههاىِ زبانى، مواردى بود كه نمىشد از كنار آنها بىاعتنا گذشت. مقالاتى در مورد اين چند مجموعه نوشتم كه همگى در شمارههاى مختلف مجله بايا به چاپ رسيد. در هر مجموعهاى، پختگى بيشترى به نمايش درمىآمد. گرچه سعى مىكردم با “بايدها” و “نبايدها” براى شاعر نسخه نپيچم، ولى آنچه را معمولا از زبان شعر انتظار مىرود مطرح كردم كه بيشتر نقطه نظرهاى يك خواننده بود نه الزاما يك منتقد. در اين مختصر، خلاصهاى از آن بحثها نيز خواهد آمد. با ظهور مجموعههاى سطر آخر، برداشت تنها و صليب مهيا، مواد و مطالب بيشترى جهت اظهار نظر و رديابى موارد قبلى و ارزيابى آنها فراهم شد و طبيعى است كه نگارش ميدان گستردهترى براى نگاه خود يافت. شايد ذكر مجدد اين موارد براى خوانندگان شعر صفشكن راهگشا باشد.همان گونه كه در جاى جاى مقالاتِ قبلى نيز بررسى شد، ابهام يكى از مواردى است كه خوانش اشعار صفشكن را براى خوانندگانِ وى دشوار مىكند. مهمترين اين موارد نا معلوم و مبهم بودن مخاطب است، منظور مخاطبى است كه مورد خطاب گويندهى شعر و يا همان شاعر قرار مىگيرد. گاه شاعر يا “من” ممكن است نفس و يا نيمهىِ درونى شاعر و يا روح خود را مورد خطاب قرار دهد. در اينگونه اشعار، مانند “نغمهىِ عشق جى. آلفرد پرو فراك “اثر تى.اس.اليوت، شعر به يك حديثِ نفس تبديل مىشود كه
“من ِ” شاعر نفس ِ خويش را “تو” خطاب مىكنم
اين شگردى است كه مىتواند امكان و آزادى بيشترى براى شاعر ايجاد كند كه به درون خويش و هستى انسان نقب زند.در مقالهاى به نام “تبسمى ناگزير” كه مرورى بر اشعار واژههاى معاف و لبان اعتراف بود به چند مورد كه به صورت يك نجوا و يا تك گويى درونى مطرح مىشود به اين “تو” نامرئى اشاره شد مانند صفحه 48 واژههاى معاف و يا صفحه 112 در لبان اعتراف كه ضماير “تو” و “من” بهكلى در هم حل مىشوند: “مىتوانى تو باشم”. در شعر 40 از سطر آخر :
“با خود مىگفتم
يعنى تو نمىدانى؟!
نگاهم مىكرد و مىگفت:
بس كه مىدانم تو نمىدانى”.
با اين حال اين ابهام سبب چالش خواننده شده و او را به لايههاى معنايى متعددى كه ممكن است در پس ِ اين ابهام نهفته باشد رهنمون مىسازد، به طورى كه خواننده براىدرك شعر سعى مىكند به شكلى از اين موانع بگذرد و همگى ذهن خود را برمبناى كلى و يا ايدهىِ غالب در شعر متمركز كند و به سطور و ابياتى متوصل شود كه گوياى معناست. بدين ترتيب خواننده با شيوههايى كه مىشناسد به معنا دار كردن و طبيعى سازى اين شعرها دست مىزند و دِ دالوس وار DADALUS در هزارتوى ِ شعر شاعر به جستجو مىپردازد تا راه و رمزى پنهان را به خيال او بيابد و از ظن خود يار شاعر شود. البته ممكن است اين تصاوير، ديگر تصاوير خواننده شوند تا شاعر، بدين سان خواننده مشكلى را كه كاربرد زبان و تصوير مبهم ايجاد مىكند، از طريق استخراج حس يا عواطف خاص از زبان تصوير يا از طريق اشارتهاى احتمالى آنها حل كند. به عبارتى ديگر، خواننده احساس منفىاى را كه از تصاويرى چون ” مركب بىسوار ” و يا ” قاعدهى بىهجا ” مىگيرد، ملاك قرار مىدهد.در مقالهاى كه در مورد مجموعهى شكل سكوت نوشتهام؟ ، به تنوع تصاوير در اين مجموعه اشاره كردهام: تصوير پرنده، پرواز، خورشيد، ستاره، شكوفه، باد، بنفشه، زاويه، آتش، فانوس، ساحل، دريا، عقربهى ساعت، شمارش معكوس، تصاوير معمول در اين مجموعه هستند. تصاوير و مفاهيمى چون تنهايى، وانهادن و باز ماندن و جا ماندن، پرسش و پاسخ، بيمارى، حفره، از يك طرف و تصاوير بيدارى، آينه، باران، دست و واژه از بسامد بالاترى برخوردار هستند.وا نهادن و بازماندن 34 بار، پرسش و سوال 24 بار، بيمارى و تاول و تراخم 8 بار، حفره – كوزه، گور، چاله، دهان – 6 بار، دست – انگشتان، بازو و شانه 38 بار، آينه 30 بار، ماه 13 بار، باران 17 بار، واژه 20 بار و بيدارى 21 بار. در همين مقاله، به تصاوير مثبت و منفى تقسيم شده است و نقش آنها در شكل دادن به لحن شاعر و گويندهى ِ حاضر در شعر مورد بررسى قرار گرفته است. بسامدهاى ذكر شده فقط خاص مجموعهى شكل سكوت است و در مقاله مذكور به اين نكته اشاره شده است كه اين تصاوير به شكل مضامين، انگارهها، و يا نقشهاى غالب در اين مجموعه درمىآيند و خواننده مىتواند مفاهيم شعر را از آنان استخراج كند.اما در مجموعههاى بعدى – يعنى پنج مجموعهى پس از شكل سكوت اين بسامد به چندين برابر رسيده است، به ويژه در مورد تصاويرى چون ماه و آينه و پرنده و پرواز و غيره. فقط شاعر محترم با يد جانب احتياط را رعايت كند كه تكرار تصاوير آنها را نخ نما نكند و از بدعت و تازه گى آنها نكاهد.اما بهرغم مواردى كه اشعار صفشكن را مرموز و پيچيده مىكند، اشعار وى به نهايت مضمون محور است به طورى كه كمتر شعرى از او مىيابيم كه صرفا به شيوه تصويرگران به تجربهاى حسى و به خاطر نفس ِ آن تجربه بپردازد. شعر او انديشهـمحور است و اشعارى كه به توصيف عواطف گوينده مىپردازند ـ عواطفى چون اضطراب و هراس و نگرانى ـ همگى ناشى از انديشه و هراسى فلسفى و يا اجتماعى است. بدين سان، در خوانشهاى مكرر، خواننده احساس مىكند اشعارى كه چنين مبهم، رازگونه ومرموز سروده شدهاند در بطن خود و در هزارتوى واژه هايش روحى متلاطم نهفته است مانند يك نيروى جاودويى و مغناطيسى وى را دنبال خود مىكشد و ازاو دعوت مىكند در مورد آنچه برصفحات سفيد نقش بسته است، تامل كند. همين سبب مىشود خواننده نتواند از اشعار وى بى اعتنا بگذرد و حتا خواندن آنها را به تعويق اندازد چرا كه احساس مىكند رازى كه صفشكن با اين ابهام در برابر ديدگان ما قرار مىدهد، فقط راز وى نيست بلكه مىتواند رازى وجودى هر انسان انديشمندى باشد كه زمانى از خود مىپرسد، “حاصل وجود و حضور من در اين جهان چه بوده است؟”به كلام ديگر، در ژرفاى شعر صفشكن وحشتى نهفته است كه شايد وحشت مشترك همه انسانها باشد كه به شعر او بعدى جهانى مىبخشد، وحشتى فلسفى كه انسان در مقابل هستى احساس مىكند و حسرت و افسوس هميشگى كه در شروع ناگهانى اين شعر – يكى از بسيار نمونهها – خود را نشان مىدهد :
“حراج شدهام.
حراج شده است نامم در زخمِ مرگ
چيزى مگوى
(خواهش مىكنم)
ما
از واژههاى حسرت
جز يك كلام نمىدانيم. ..” )
واژههاى معاف، 92.
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.