توضیحات
گزیده ای از کتاب دوست دارم گاهی شاعر نباشم
تنهایی را
در کنار کسانی که تنهایی را دوست دارند
بسیار دوست دارم
کافه تراس همان گوشه ای ست
که در آن با کسانی که می شناسم و نمی شناسم
و دوستشان دارم
تنها هستم
در آغاز کتاب دوست دارم گاهی شاعر نباشم می خوانیم
نگاه تازهی شعر جرقهای بود که توسط مؤسسۀ انتشارات نگاه با همکاری داریوش معمار زده شد، اندک اندک شعله گرفت و اکنون آتشی بلند شده است. این شاعر و منتقد جوان که آنی از تکاپو بازنمیماند و جانی سرشار از عشق به شعر و سخن نو دارد، دست همتی از آستین برآورد و بیمزد ومنت، وقت گذاشت و مجموعههای بسیاری را در پی فراخوان مؤسسۀ انتشارات نگاه بررسی کرد و خواند و از آن میان با معیارهای دقیق بهگزین کرد و در اختیار گروههای کارشناسی این مؤسسه قرار داد و آنها نیز کارشناسانه و نقادانه به رد و قبول در آثار گزینشده نگریستند و پس از طی مراحل مختلف، حاصل آن مجموعهای شد که اکنون به بیست عنوان رسیده است.
مؤسسۀ انتشارات نگاه که از آغاز فعالیت خود به جوانان و مجموعهسازی توجهی ویژه داشته و بسیاری کارها منجمله آثار و زندگی نقاشان بزرگ، آثار فلسفی، آثار ادبی و مجموعه شعر شاعران بزرگ ایران را در کارنامۀ خود دارد، این بار دریچهای به روی نسل جوان شاعران گشود تا میدانی برای عرضهداشت کار خود داشته باشند. اگرچه ممیزههای متعددی برای گزینش هر مجموعه شعر وجود داشته و دارد، اما اگر مجموعه اثری قدر و جایگاهی داشته باشد، بیتردید این مؤسسه آمادگی نشر آن را دارد.
امیدواریم که شعر نسل جوان ایران که در راه بالندگی است بتواند پای در راه بزرگان شعر معاصر پارسی نهد و بزرگان آینده از میان همین بارقهها امکان ظهور و وجود بیابند.
علیرضا رییسدانایی
مؤسسۀ انتشارات نگاه
فقط یک شاعر واقعی میتواند بگوید
که شاعر نبودن چه نعمتی است
میلان کوندرا
به خدای بانوی شعرم
واهه آرمن
فهرست
- 1. تنهایی را 9
- 2. پدرم هر شب سری به کارخانه و کارگران شبکار میزد. …. 11
- 3. دیشب آلبوم عکسهای قدیمی را ورق میزدم. 13
- 4. پدرم و دایی سوکرات برای انجام کاری باید به «دریا» میرفتند. 15
- 5. من و دوستانم آپارتمان کوچکی شامل چند اتاق خواب و…. 17
- 6. کتابخوانی قهار بودم و. 19
- 7. در غروب یک روز بهاری،…. 20
- 8. همیشه دوست داشتهام شب سال نو در خانه باشم. 21
- 9. داییام، سوکرات در بجنورد زندگی میکرد. 23
- 10. پس از پیشامد تصادف و معلول شدن پاهایم، …. 26
- 11. امروز، کتابی را که شامل اشعار دهها شاعر نامی و … 28
- 12. دستنوشتههایم را از روی میز برداشت. … 30
- 13. چند روز پیش، در یکی از انجمنهای ادبی تهران… 32
- 14. تابستانها 34
- 15. زمانی بیشتر بازیهای لیگ فوتبال در ورزشگاه امجدیه برگزار میشد… 36
- 16. هفتهی پیش، کتاب «پاپیون» اثر هانری شاریر را … 38
- 17. صبحانهاش را با عجله خورد و راه افتاد. 41
- 18. تابستان بود. 42
- 19. سال آخر دبستان بودم. 44
- 20. آن روز. 46
- 21. هر بار که با دوستان به پارک میرفتیم و… 48
- 22. نام این شعر «قصهی اتاق» است… 50
- 23. عصر پنجشنبه بود. … 52
- 24. اسمش را «ونسان» گذاشته بودم. 54
- 25. امروز صبح، سرایدار ساختمان به خانهمان آمد و … 56
- 26. امیلیا 58
- 27. سه سال پیش، نورایر نرسیسیانتس، زبانشناس برجسته و … 60
- 28. پنجشنبه بود. یک عصر بهاری. 62
- 29. هوا تاریکروشن بود که سراسیمه از خواب پریدم. 64
- 30. گاهی یک جاده. 66
- 31. دیروز از سفر برگشتم. آفتاب غروب کرده بود که به خانه رسیدم. 68
- 32. نیمههای شب، همسایهام با همسر و دختر پنج سالهاش… 70
- 33. حالم این روزها کمی بهتر است، اما …. 72
- 34. بنا برعادت، هر شب پیش از خواب کتاب میخوانم. 74
- 35. از هشتونیم صبح.. 76
- 36. امروز. 78
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.