توضیحات
گزیده ای از کتاب دستفروش مترو
چشم هایم داشت سنگین می شد و به مهتاب فکر می کردم که صدای قهقهه نوزادی را شنیدم. صدا از موبایل پیرمردی بود که کنارم نشسته بود و صدا را نمی شنید. جوانی که روبرویش ایستاده بود به او فهماند که موبایلش زنگ می خورد. پیرمرد سمعک اش را زد و شروع به صحبت کرد و من غرق در صدای قهقهه نوزاد و یاد مهتاب به خواب رفتم.
در آغاز کتاب دستفروش مترو می خوانیم
رماني فارسي و داستان جواني است اهلقلم و تحصيلکرده که از ناچاري به فروش اقلام مصرفي در مترو ميپردازد. اين جوان از اين رهگذر وارد جرياني عاطفي ميشود و ميکوشد با اتکا بر اين علاقه به زندگي خود ساماني دهد.
دیدگاهها
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.